بوی قهوه یِ چشم های شنگ تو
صبحی
که از لب هایم می بوسد
این حال و خیالِ شکوفه های انار
از سر و رویم
بوی خانگی این تخت
تن و اندام گل های یخی.
این حال و خیالِ شکوفه های انار
از سر و رویم
بوی خانگی این تخت
تن و اندام گل های یخی.
"دلم
داغِ شما دارد، یقین، پیش شما باشد"
مولوی
شبیه همین
شبیه همین کلمه
با برفی که حالا می بارد
نگاه کن
با برفی که حالا می بارد
نگاه کن
منم
و تو
فقط
فقط
منم
و تو
کلاغ
های روی شاخه
و زبان، اینجا ساکتِ ساکت پلک می زند.
و زبان، اینجا ساکتِ ساکت پلک می زند.
-"کجایی
؟ همین الان کجایی ؟"
همین
الانِ الان دیگر معنا ندارند در ثبت و کاغذ.
بوی قهوۀ چشم های شنگ تو
صبحی که از لب هایم می بوسد
این حال و خیالِ شکوفه های انار از سر و رویم
بوی خانگیِ این تخت
تن و اندامِ گل های یخی.
بیداری به خرس های سفید نمی آید
گوش بده
منم
و تو
فقط
فقط
منم
و تو
و صدای گرم و ارغوانی که می چرخد.
و صدای گرم و ارغوانی که می چرخد.
زبانم چقدر خنگ است
بی خبر دارد هی غُر می زند به آینه
بد و بیراه از تو
از کوچه های پنهانی و قلب های نامرئی تو
از خودم
فکر می کند من هم چند نفر شکل و شبیه خودم اینجا و آنجا قایم کرده ام.
بی خبر دارد هی غُر می زند به آینه
بد و بیراه از تو
از کوچه های پنهانی و قلب های نامرئی تو
از خودم
فکر می کند من هم چند نفر شکل و شبیه خودم اینجا و آنجا قایم کرده ام.
آن
روزها به گمانم تبریز سینه سرخ تر از حالا بود
با چشم های درشت و باغ باغِ زرد آلو و این صدای خندۀ من هنوز از آنجا
با چشم های درشت و باغ باغِ زرد آلو و این صدای خندۀ من هنوز از آنجا
و
آنجا. آخ ! خندیدن با ریشه های بی حیا و شاد. با کوه های مغرور و بی باک. با ارواح
عاشق و جنگجو. با برف های خوشبو ( دستش را روی سرت گذاشت و گفت به آب نگاه کن. من
داشتم می پیچیدم دورِ تبریزی ها و تو چه نگاهی! من چقدر می خندیدم و باد داشت دنیا
را می بُرد.)
آن
روزهای شورانگیز و به گمانم تبریز
آن
وقت ها عاشق زنی بود با گردنبند فیروزه ای، شال و کلاه سرخ
که
از غرب این شعر با ناز می آمد
و
تصادفِ سطر بعد را نمی دانست.
شیدا
محمدی
12
فوریه 2010، دانشگاه مریلند در برف تاریخی این ده روز
۱ نظر:
سلام !
و
سپاس .
ارسال یک نظر