پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ آذر ۱۱, سه‌شنبه

بیداری به خرس های سفید نمی آید / شعر / شیدا محمدی


بوی قهوه یِ چشم های شنگ تو                               
صبحی که از لب هایم می بوسد
این حال و خیالِ  شکوفه های انار

از سر و رویم 
بوی خانگی این تخت
تن و اندام  گل های یخی. 




"دلم داغِ شما دارد، یقین، پیش شما باشد"
                   مولوی

شبیه همین
شبیه همین کلمه
با برفی که حالا می بارد
نگاه کن
منم و تو
فقط
منم و تو
کلاغ های روی شاخه
و زبان، اینجا ساکتِ ساکت پلک می زند.
 
-"کجایی ؟ همین الان کجایی ؟"
همین الانِ الان دیگر معنا ندارند در ثبت و کاغذ.

بوی قهوۀ چشم های شنگ تو
صبحی که از لب هایم می بوسد
این حال و خیالِ  شکوفه های انار از سر و رویم 
بوی خانگیِ این تخت
تن و اندامِ گل های یخی.

بیداری به خرس های سفید نمی آید
گوش بده
منم و تو
فقط
منم و تو
و صدای گرم و ارغوانی که می چرخد.

زبانم چقدر خنگ است
بی خبر دارد هی غُر می زند به آینه
بد و بیراه از تو
از کوچه های پنهانی و قلب های نامرئی تو
از خودم
فکر می کند من هم  چند نفر شکل و شبیه خودم اینجا و آنجا قایم کرده ام. 

آن روزها به گمانم تبریز سینه سرخ تر از حالا بود
با چشم های درشت و باغ باغِ زرد آلو و این صدای خندۀ من هنوز از آنجا
و آنجا. آخ ! خندیدن با ریشه های بی حیا و شاد. با کوه های مغرور و بی باک. با ارواح عاشق و جنگجو. با برف های خوشبو ( دستش را روی سرت گذاشت و گفت به آب نگاه کن. من داشتم می پیچیدم دورِ تبریزی ها و تو چه نگاهی! من چقدر می خندیدم و باد داشت دنیا را می بُرد.)

آن روزهای شورانگیز و به گمانم تبریز
آن وقت ها عاشق زنی بود با گردنبند فیروزه ای، شال و کلاه سرخ
که از غرب این شعر با ناز می آمد
و تصادفِ سطر بعد را نمی دانست.


                                       شیدا محمدی

12 فوریه 2010، دانشگاه مریلند در برف تاریخی این ده روز