بیست آبان، سالروز جان باختن دکتر غفار حسینی، یکی مبارزین سرفراز ایرانی است که در تمام عمرش، با بی عدالتی و بدی مبارزه کرد. غفار حسینی، شاعر، نویسنده، مترجم، محقق، و عضو کانون نویسندگان ایران بود.
بیست آبان، سالروز جان باختن دکتر غفار حسینی، یکی مبارزین سرفراز ایرانی است که در تمام عمرش، با بی عدالتی و بدی مبارزه کرد. غفار حسینی، شاعر، نویسنده، مترجم، محقق، عضو کانون نویسندگان ایران، و با اختلاف ده سالی سن، از دوستان و هم دانشکده ای های برادرم اسماعیل نوری علا بود.
غفار و سایر دوستان برادرم اغلب به منزل ما می آمدند. من دانش آموز نوجوانی بودم که او را شناختم. یک روز، غفار حسینی، دفترچه ای که اشعارم را در آن جمع می کردم دید، شعرها را خواند و از شعر "گندم سرخ" بسیار خوشش آمد و آن را که در پانزده سالگی نوشته بودم، از سن و سالم جلوتر دانست. همان موقع من این شعر را تقدیم او کردم. چند سال بعد این شعر در کتاب اولم "سهمی از سالها" منتشر شد. کتاب کوچک دختر جوانی که هفت سال، تا آغاز انقلاب، در محاق توقیف بود. وقتی برای باز و خواست در مورد این کتاب، به ادارۀ ممیزی ساواک احضار شده بودم، یکی از چهار مردی که در اتاق بود و آخوند بود، یکی از دلایل توقیف کتابم را وجود شعر "گندم سرخ" خواند. وقتی با اندوه، این مطلب را به غفار حسینی گفتم، خندید و گفت: چرا ناراحتی؟ باید مفتخر باشی که کتابت در این رژیم توقیف شده است. غفار حسینی گرچه با تمام اختلافاتش با رژیم گذشتۀ ایران، از آن جان سالم به در برد، اما رژیم اسلامی در پروژۀ قتل های زنجیره ای، به او نیز مجال زیستن و پیشبرد اندیشۀ آزادی خواهی اش را نداد.
یادش همیشه برایم گرامی است.
گندم سرخ
تقدیم به غفار حسینی
با نابسامانیِ که در سخن ها خفته بود
ما را برای رستاخیز، صلا دادند
از نبشِ قلب ما ترس برخاست؛
ای چهرۀ رها شده از خاک
که شما را هراسناک
در سپیدیِ کهنۀ روز پوشاندیم.
مضراب ها و زخمه ها!
ما بر تارهای غمین رویشِ زندگی مان
اشارتی کردیم، نوائی برنخاست
و سکوت، اثری انبوه داشت.
خورشید را میانِ پَرچین های سبز فلک
یَله کردیم، مرحمتی نداشت
و ما در متنِ کشتزارهای گندم سرخ
رسوبِ نور را دیدیم
درهای بستۀ دل هایمان را گشودیم
و در فضای تهی از زمزمه
بر ته نشینیِ فریادهای سقوط
شهادت دادیم.
1344
برگرفته از مجموعه شعر "سهمی از
سالها"، انتشار کتاب 1357
برای اطلاعات بیشتر در مورد دکتر غفار حسینی می توانید به منابع زیر مراجعه کنید:
"مرگ يك روستائى فرنگى مآب" دکتر اسماعیل نوری علا
یادآر ز شمع مرده یادآر / دکتر محمد رضا روحانی
دکتر
نوری علا سايت کوچکی هم برای غفار درست کرده است
۳ نظر:
هر بار که از او میپرسیدند: «در چه حالی؟» میگفت: «دستهایم در لجن است».
نمی دانم چرا می گفت در لجن. اگر می گفت در گِل، درست تر بود.
غفار از کارگری آغاز کرده بود. جداً یادش گرامی.
نام غفار، روزی ناگهانی به گوشم خورد. با وجود اطلاعات اندکی که دربارهی او وجود داشت بسیار شیفتهی هوش و ادراک شگفتانگیزش شدم. اما متأسفانه چیز زیادی درباره او نمیدانستم. اما همواره عشق بسیاری نسبت به او در قلبم زنده بود و مشتاق دانستن او بودم. دوباره ناگهانی به این سایت و مقاله برخوردم. ساعتهاست دارم میخوانم. اکنون همه چیز از او میدانم. از بلندپروازیهایش، از عشق به میهنش، از هوش سرشارش، اکنون خود را بسیار به روح بزرگ او نزدیک میدانم.
غفار تا ابد در دلهای آزاده و میهندوست ما جا دارد.
راه او تا ابد ادامه دارد.
ارسال یک نظر