بر خلاف کسانی که صدها جوک و لطیفه در چنته دارند و هر وقت که اراده کنند چندتایی را بیرون میکشند، حافظهی من جوک حفظ نمیکند. تنها چندتایی را به یاد دارم که در یکی از آنها دو دروغگو مسابقه گذاشتهاند.
یکی از آنها میگوید: قدّ پدر من چنان
بلند بود که سرش به آسمان میرسید!
آن یکی میگوید: آگر راست میگویی،
بگو ببینم! وقتی میایستاد یا راه میرفت، چیزهای نرمی روی سرش حس نمیکرد؟
اولی میگوید: چرا چرا! آن چیزهای نرم
ابرها بودند!
دومی دست از دلش میگیرد و قاه قاه میخندد
و میگوید: نه بدبخت! آنها خایههای پدر من بودند.
در غلوّ و بزرگنمایی، حکایت تاریخنگاران،
زندگینامهنویسان، مدّاحان و بسیاری از شاعرانِ گذشتهی ما به حکایت همین دو نفر میماند
و شاید اگر مردهریگ آنان به ما نرسیده بود، خمینی را در ماه نمیدیدیم و این همه
امامزاده نمیساختیم و گنبدهای زرّین بر هیچ نمیپرداختیم.
اما اگر باور داشته باشیم که "تا
نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها"، میتوانیم بگوییم که اصلِ شهوترانی در
دربارهای ایران واقعیتِ بی چون و چرایی بوده و کسانی مانند رستمالحکما "چیزهایی"
به آن افزودهاند. البته این "چیزها" در تخیل یا شنیدههای رستمالحکما
بُعدهای بعیدی مییابند؛ چنان که میگوید شاه سلطان حسین در یک شبانه روز با صد
دختر به بستر میرود و بکارت از آنان میگیرد، و جوری از اکسیر موردِ استفادهی او
حرف میزند که آدم فکر میکند ویاگرا از اختراعات ایرانیان بوده و شاه سلطان حسین
کیلو کیلو از آن میخورده است.
گذشته از شرح شهوترانیهای شاه، رستمالحکما
به شرح کارهای دیگر او هم میپردازد و نشان میدهد که با وجودِ خرجهایی که شاه برای
شهوترانی میکرده، به امور دیگری هم میپرداخته که چندان عجیب نیست، چرا که این شاه
وارث سرزمین پُرثروتِ شاه عباس بوده است. رستمالکما میگوید:
"آن پادشاه [شاه سلطان حسین]
بناهای خیر بسیار در عالم باقی گذاشت و همیشه̊ اوقاتِ خود را صرف امور خیر مینمود.
همۀ ممالک و کشور ایران تا آخر فرمانروایی او چنان ساخته و آباد گردید، که در همۀ شهرها،
ولایات، قریهها و مسکنها خانهی خراب یا سرای ویرانی یافت نمیشد، و داستان
آبادی ایران در آن زمان به شرح و نوشته نمیگنجد. در پلو و چلویی که برای آن یگانهی
آفاق میپختند، بهجای روغن از مغز قلم گوسفند و گاو استفاده مینمودند، و برای او
خوردنیها را در دیگِ زرِ ناب میپختند.
در خزانهی پدر بزرگوار و کامکارش شاه
سلیمان، طلایی با اکسیر اعضم حیوانی ساخته و با عرقِ نمکِ طعام حل مینمودند و به
مقدار لازم اکسیر کامل حیوانی داخل آن نموده، و بهقدر قیراطی از آن را با ده
مثقال سکنجبین عسلی یا روغن گاوی مخلوط مینمودند و او هر سال در اول فروردین ماه،
مقداری از آن معجون نیروافزای شفابخش و غمزدا را نوش جان مینمود، و به این سبب
آن شهنشاهِ والاجاه، کثیرالاشتها و پر شهوت بود.
او در نیرومندی و زور بازو و قوت
سرپنجه و شجاعت و فصاحت و بلاغت و علم و بردباری و وسعتِ حوصله، فردی کامل و یگانهی
زمان بود، و همیشه بی غم و همّ و خرم و خندان و شادمان بود.
روز و شب در حال خوردن و همبستر شدن
با زنان بود. بسیار حریص و بیاختیار بوده، و برای امتحان فرمود تا در یک روز و یک
شب صد دختر باکرۀ ماهرو را موافق شرع انور محمدی بهرضای پدرشان، و رضا و رغبت
خودشان از برای وی عقد نمودند. آن پناهِ ملک و ملت بهخاطر خاصیّت و قوّت اکسیر
اعظم در مدت بیست و چهار ساعت بکارت آن دوشیزگان دلکش طناز، و آن لعبتانِ شکرلبِ پُرناز
را از میان برداشت، و باز مانند عَزَبانِ مست بانگ "هل من مزید"[1]
میفرمود.
او سپس ایشان را به قانون شریعت احمدی مرخص فرمود، و همۀ ایشان با مِهر
شرعی و زینت و اسباب، و رخوتِ نفیسی که آن قبلۀ عالم به ایشان بخشیده و انعام
فرموده بود، به خانههای خود رفتند و این داستان در همۀ ممالک ایران انتشار یافت،
و هرکس زنی داشت که در حُسن و جمال بینظیر بود، او را با رضا و رغبت طلاق میداد،
از روی مصلحت و منفعت به دربار پر عدالت او آورده و برای آن یگانهی آفاق عقد مینمود،
و آن زن که از پادشاه سودمند شده بود، با دارایی و نعمت̊ باز به عقد شوهر خود درمیآمد.
هرکس دختر زیبایی داشت تلاشها مینمود
تا به عرض مَحرَمان سراپردۀ شاه میرسانید، و آن دختر ماهمنظر را با شرایط شرعی و
قواعد ملی و با کمال خوش طبعی و نکوخُلقی، از برای آن ذاتِ نیکوصفاتِ اقدس، عقد مینمودند،
و شاه با اطوار بسیار خوش، و حرکات دلکشِ رستمانه به یک یورش قلعۀ دربستۀ محکمِ
بلورینش را تصرّف مینمود، و قفل لعل مانندش را به کلید الماس مانندِ خود میگشود،
و هردو طرف چنان حظّ و لذّت مییافتند که در نوشته نمیگنجد، زیرا پیش از مقاربت
معجونی بر حشفۀ[2]
خود میمالید که حشفه فوری به خاریدن درمیآمد، و چون به مقاربت مشغول میشد، فَرج[3]
آن زن نیز از آن دوا به خارش درمیآمد و به سبب نیروی شهوتی که آن یگانهی آفاق
داشت، آورد و بردش بسیار بهطول میانجامید و بسیار متحرک بود، تا آنکه هر دو طرف
از فرط لذّت به غش کردن و بیهوشی نزدیک میشدند. او هریک از این زنان و دختران را
که آبستن میشدند نگهداری مینمود، و الّا به قانون شریعت نبوی طلاق میفرمود، و
همه را با انعام و احسان و بخشش، و به این شیوۀ پسندیدۀ خوش، و به این قاعدۀ نیکو
خوشنود میفرمود.
او با این مراسم خوب و این آیین مرغوب
از سه هزار دختر ماهروی مشکین موی لالهرخ، گلاندام، بادام چشم، و شکرلب ازالۀ
بکارت نمود، و در دو هزار زن زیبای آفتابچهره و سروبالای نسرین بدن، نرگس چشم،
طنّاز، پُرناز، بلورین غبغب، دُخول نمود. ماشاءالله لاحول ولا قوة الا بالله العلی
العظیم.
از برکت اکسیر اعظمی که درویش کاردان
و بزرگوار "شاه سلیمان" که خدایش ببخشاید پیشکش نموده و به او به ارث
رسیده بود، بهقدر بیست کرور که هر کروری پانصد هزار تومان و هر تومانی دههزار
دینار باشد، و بهای هشت مثقال زر ناب، و نیز بهای صد و چهل مثقال سیم ناب، خرج
ازدواجها و عروسیهای خود نموده، و به این طریقه مردم را از فیض خود بهرهمند مینمود.
هر تومانی برابر است با قیمت بیست خروار دیوانی غله، که برابر با صد من تبریزی
است، که این به وزن شاه که هر منِ شاهی هزار و دویست و هشتاد مثقال است، پنجاه من
باشد.
او بهقدر ده کرور خرج بنّایی و
تعمیرات نموده و از سرزمینهای زیرِ نگهبانی ایران و همۀ قلمروش هر ساله دو کرور
برای سپاهکِشی و لشکرآرایی و مواجب قشون و خرجهای واجب و لازم پادشاهی و بهجا
آوردن قواعد و قوانین آن، وارد خزانهی
آباد کنندهاش میشده.
او هرگز از خزانهی آبادکننده دیناری،
و از انبارهای دیوانی حبّهای دخل و تصرّف نمینمود، زیرا که [این دارایی] اختصاص به
امور مملکتداری و لشکرنگهداری و رعیتپروری داشته، و او از درآمد املاک موروثی و
خریداری شدۀ خود، و غنیمتها و معدنها و پیشکشها و باج و خراج ملوک، و طریق دیگر
معیشت مینمودهاند.
در اوایل و اواسطِ دولت، موافق رسم
وراه و سنتِ ملوکِ نیکورفتارِ خوشآیینِ گذشته، خصوصأ آباء و اجداد خود رفتار
نمود، و همۀ امورش به حکمت و صحّت و مصلحت نزدیک، و از فتنه و فساد دور، و خالی از عیبها و رسوایی بود.
آن خاقانِ پیروزمند با دشمنان عظیمالشأن
هفده جنگ نمود، و در هر جنگ بر دشمنان پیروز و مسلّط گردید. او همیشه صاحب فتح و
ظفر بود، و هرگز برایش شکست و فرار روی نداد.
همیشه در امور مملکتداری و پادشاهی
خوشنیّت و خوش احوال، و مبارکفال بود.
[3] .
"فرج- سوراخ، شکاف، سوراخ پس یا پیش آدمی، عورت زن، شرمگاه" (فرهنگ
عمید).
1-از رستم التواریخ / خشونت و ستم، ویژگی های قومی و نژادی نیستند / مسعود کدخدایی
2-از رستم التواریخ / بیست حکومت در کمتر از هشتاد سال / مسعود کدخدایی
3-از رستم التواریخ / نتیجه ی انتقام پهلوان باقر / مسعود کدخدایی
4-از رستم التواریخ / بعد از قتل نادرشاه / مسعود کدخدایی
5- از رستم التواریخ / حکایت حوض یَشم و لذت خانۀ شاه سلطان حسین / مسعود کدخدایی
1-از رستم التواریخ / خشونت و ستم، ویژگی های قومی و نژادی نیستند / مسعود کدخدایی
2-از رستم التواریخ / بیست حکومت در کمتر از هشتاد سال / مسعود کدخدایی
3-از رستم التواریخ / نتیجه ی انتقام پهلوان باقر / مسعود کدخدایی
4-از رستم التواریخ / بعد از قتل نادرشاه / مسعود کدخدایی
5- از رستم التواریخ / حکایت حوض یَشم و لذت خانۀ شاه سلطان حسین / مسعود کدخدایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر