پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه

از رستم التواریخ (۷) / شهوتسرای سلطان و زنانِ یک شبه / مسعود کدخدایی


بر خلاف کسانی که صدها جوک و لطیفه در چنته دارند و هر وقت که اراده کنند چندتایی را بیرون میکشند، حافظه‎ی من جوک حفظ نمیکند. تنها چندتایی را به یاد دارم که در یکی از آنها دو دروغگو مسابقه گذاشته‎اند.



یکی از آنها میگوید: قدّ پدر من چنان بلند بود که سرش به آسمان میرسید!
آن یکی میگوید: آگر راست میگویی، بگو ببینم! وقتی میایستاد یا راه میرفت، چیزهای نرمی روی سرش حس نمیکرد؟
اولی میگوید: چرا چرا! آن چیزهای نرم ابرها بودند!
دومی دست از دلش میگیرد و قاه قاه میخندد و میگوید: نه بدبخت! آنها خایه‎های پدر من بودند.

در غلوّ و بزرگ‎نمایی، حکایت تاریخ‎نگاران، زندگی‎نامه‎نویسان، مدّاحان و بسیاری از شاعرانِ گذشته‎ی ما به حکایت همین دو نفر میماند و شاید اگر مرده‎ریگ آنان به ما نرسیده بود، خمینی را در ماه نمی‎دیدیم و این همه امامزاده نمی‎ساختیم و گنبدهای زرّین بر هیچ نمی‎پرداختیم.

اما اگر باور داشته باشیم که "تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها"، میتوانیم بگوییم که اصلِ شهوترانی در دربارهای ایران واقعیتِ بی چون و چرایی بوده و کسانی مانند رستم‎الحکما "چیزهایی" به آن افزوده‎اند. البته این "چیزها" در تخیل یا شنیده‎های رستم‎الحکما بُعدهای بعیدی می‎یابند؛ چنان که میگوید شاه سلطان حسین در یک شبانه روز با صد دختر به بستر میرود و بکارت از آنان میگیرد، و جوری از اکسیر موردِ استفاده‎ی او حرف میزند که آدم فکر میکند ویاگرا از اختراعات ایرانیان بوده و شاه سلطان حسین کیلو کیلو از آن می‎خورده است.

گذشته از شرح شهوترانی‎های شاه، رستم‎الحکما به شرح کارهای دیگر او هم می‎پردازد و نشان میدهد که با وجودِ خرج‎هایی که شاه برای شهوترانی میکرده، به امور دیگری هم میپرداخته که چندان عجیب نیست، چرا که این شاه وارث سرزمین پُرثروتِ شاه عباس بوده است. رستم‎الکما می‎گوید:

"آن پادشاه [شاه سلطان حسین] بناهای خیر بسیار در عالم باقی گذاشت و همیشه̊ اوقاتِ خود را صرف امور خیر مینمود. همۀ ممالک و کشور ایران تا آخر فرمانروایی او چنان ساخته و آباد گردید، که در همۀ شهرها، ولایات، قریه‎ها و مسکن‎ها خانه‎ی خراب یا سرای ویرانی یافت نمیشد، و داستان آبادی ایران در آن زمان به شرح و نوشته نمیگنجد. در پلو و چلویی که برای آن یگانه‎ی آفاق می‎پختند، به‎جای روغن از مغز قلم گوسفند و گاو استفاده مینمودند، و برای او خوردنی‎ها را در دیگِ زرِ ناب میپختند.

در خزانه‎ی پدر بزرگوار و کامکارش شاه سلیمان، طلایی با اکسیر اعضم حیوانی ساخته و با عرقِ نمکِ طعام حل مینمودند و به مقدار لازم اکسیر کامل حیوانی داخل آن نموده، و به‎قدر قیراطی از آن را با ده مثقال سکنجبین عسلی یا روغن گاوی مخلوط مینمودند و او هر سال در اول فروردین ماه، مقداری از آن معجون نیروافزای شفابخش و غم‎زدا را نوش جان مینمود، و به این سبب آن شهنشاهِ والاجاه، کثیرالاشتها و پر شهوت بود.

او در نیرومندی و زور بازو و قوت سرپنجه و شجاعت و فصاحت و بلاغت و علم و بردباری و وسعتِ حوصله، فردی کامل و یگانه‎ی زمان بود، و همیشه بی غم و همّ و خرم و خندان و شادمان بود.

روز و شب در حال خوردن و همبستر شدن با زنان بود. بسیار حریص و بی‎اختیار بوده، و برای امتحان فرمود تا در یک روز و یک شب صد دختر باکرۀ ماهرو را موافق شرع انور محمدی به‎رضای پدرشان، و رضا و رغبت خودشان از برای وی عقد نمودند. آن پناهِ ملک و ملت به‎خاطر خاصیّت و قوّت اکسیر اعظم در مدت بیست و چهار ساعت بکارت آن دوشیزگان دلکش طناز، و آن لعبتانِ شکرلبِ پُرناز را از میان برداشت، و باز مانند عَزَبانِ مست بانگ "هل من مزید"[1] میفرمود.

او سپس ایشان را به قانون شریعت احمدی مرخص فرمود، و همۀ ایشان با مِهر شرعی و زینت و اسباب، و رخوتِ نفیسی که آن قبلۀ عالم به ایشان بخشیده و انعام فرموده بود، به خانه‎های خود رفتند و این داستان در همۀ ممالک ایران انتشار یافت، و هرکس زنی داشت که در حُسن و جمال بی‎نظیر بود، او را با رضا و رغبت طلاق میداد، از روی مصلحت و منفعت به دربار پر عدالت او آورده و برای آن یگانه‎ی آفاق عقد مینمود، و آن زن که از پادشاه سودمند شده بود، با دارایی و نعمت̊ باز به عقد شوهر خود درمیآمد.

هرکس دختر زیبایی داشت تلاشها مینمود تا به عرض مَحرَمان سراپردۀ شاه میرسانید، و آن دختر ماهمنظر را با شرایط شرعی و قواعد ملی و با کمال خوش طبعی و نکوخُلقی، از برای آن ذاتِ نیکوصفاتِ اقدس، عقد مینمودند، و شاه با اطوار بسیار خوش، و حرکات دلکشِ رستمانه به یک یورش قلعۀ دربستۀ محکمِ بلورینش را تصرّف مینمود، و قفل لعل مانندش را به کلید الماس مانندِ خود میگشود، و هردو طرف چنان حظّ و لذّت مییافتند که در نوشته نمی‎گنجد، زیرا پیش از مقاربت معجونی بر حشفۀ[2] خود میمالید که حشفه فوری به خاریدن درمیآمد، و چون به مقاربت مشغول میشد،  فَرج[3] آن زن نیز از آن دوا به خارش درمیآمد و به سبب نیروی شهوتی که آن یگانه‎ی آفاق داشت، آورد و بردش بسیار به‎طول میانجامید و بسیار متحرک بود، تا آنکه هر دو طرف از فرط لذّت به غش کردن و بیهوشی نزدیک میشدند. او هریک از این زنان و دختران را که آبستن میشدند نگهداری مینمود، و الّا به قانون شریعت نبوی طلاق میفرمود، و همه را با انعام و احسان و بخشش، و به این شیوۀ پسندیدۀ خوش، و به این قاعدۀ نیکو خوشنود میفرمود.

او با این مراسم خوب و این آیین مرغوب از سه هزار دختر ماهروی مشکین موی لاله‎رخ، گل‎اندام، بادام چشم، و شکرلب ازالۀ بکارت نمود، و در دو هزار زن زیبای آفتاب‎چهره و سروبالای نسرین بدن، نرگس چشم، طنّاز، پُرناز، بلورین غبغب، دُخول نمود. ماشاءالله لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.

از برکت اکسیر اعظمی که درویش کاردان و بزرگوار "شاه سلیمان" که خدایش ببخشاید پیشکش نموده و به او به ارث رسیده بود، به‎قدر بیست کرور که هر کروری پانصد هزار تومان و هر تومانی دههزار دینار باشد، و بهای هشت مثقال زر ناب، و نیز بهای صد و چهل مثقال سیم ناب، خرج ازدواج‎ها و عروسی‎های خود نموده، و به این طریقه مردم را از فیض خود بهره‎مند مینمود. هر تومانی برابر است با قیمت بیست خروار دیوانی غله، که برابر با صد من تبریزی است، که این به وزن شاه که هر منِ شاهی هزار و دویست و هشتاد مثقال است، پنجاه من باشد.

او به‎قدر ده کرور خرج بنّایی و تعمیرات نموده و از سرزمین‎های زیرِ نگهبانی ایران و همۀ قلمروش هر ساله دو کرور برای سپاه‎کِشی و لشکرآرایی و مواجب قشون و خرج‎های واجب و لازم پادشاهی و به‎جا آوردن قواعد و قوانین  آن، وارد خزانه‎ی آباد کننده‎اش می‎شده.

او هرگز از خزانه‎ی آبادکننده دیناری، و از انبارهای دیوانی حبّه‎ای دخل و تصرّف نمینمود، زیرا که [این دارایی] اختصاص به امور مملکت‎داری و لشکرنگهداری و رعیت‎پروری داشته، و او از درآمد املاک موروثی و خریداری شدۀ خود، و غنیمت‎ها و معدن‎ها و پیشکش‎ها و باج و خراج ملوک، و طریق دیگر معیشت مینموده‎اند.

در اوایل و اواسطِ دولت، موافق رسم وراه و سنتِ ملوکِ نیکورفتارِ خوش‎آیینِ گذشته، خصوصأ آباء و اجداد خود رفتار نمود، و همۀ امورش به حکمت و صحّت و مصلحت نزدیک، و از فتنه  و فساد دور، و خالی از عیب‎ها و رسوایی بود.

آن خاقانِ پیروزمند با دشمنان عظیم‎الشأن هفده جنگ نمود، و در هر جنگ بر دشمنان پیروز و مسلّط گردید. او همیشه صاحب فتح و ظفر بود، و هرگز برایش شکست و فرار روی نداد.
همیشه در امور مملکتداری و پادشاهی خوش‎نیّت و خوش احوال، و مبارک‎فال بود.




[1] . بانگی که جنگجویان در میدان جنگ پس از پیروزی بر حریف برمیآوردند. به معنای  "آیا باز هم هست؟"
[2] . دور ختنهگاه مرد، سرِ آلت تناسلی.

هیچ نظری موجود نیست: