ای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نساخت
ملک الشعرای بهار
تغيير شعر کلاسيک ايران با قدمتی سه هزار ساله به شعر نو، واقعيتی انکارناپذير است. رخدادی که نه تنها نشأت گرفته از تغییر و تحولات اساسی در عرصۀ سیاست و اجتماع بود که نگرشهای نو و جهان بينیهای جديدی را در زمینۀ هنر و ادبيات ارائه کرد که متقابلن بر اجتماع و سیاست نیز تأثیر گذاشت.
تغيير شعر کلاسيک ايران با قدمتی سه هزار ساله به شعر نو، واقعيتی انکارناپذير است. رخدادی که نه تنها نشأت گرفته از تغییر و تحولات اساسی در عرصۀ سیاست و اجتماع بود که نگرشهای نو و جهان بينیهای جديدی را در زمینۀ هنر و ادبيات ارائه کرد که متقابلن بر اجتماع و سیاست نیز تأثیر گذاشت.
مقالۀ
حاضر، برای نخستین بار منتشر می شود. موضوع آن شناخت عوامل و عناصری است که تغییرِ نه چندان تدریجیِ شعر کلاسيک و ديرپای ايران، به شعر مدرن و جديدِ
ايران را موجب شد. سخن گفتن از کلاسیک یا مدرن بودن شعر، و تغيير و تحول آن، حتمن به
معنای خوب و بد کردن، یا مطلق کردن ارزش های ادبی و هنری نیست. همچنین این تغییر
باعث از ميان رفتن کاملِ شعر ديروز و حياتِ هميشگیِ شعر امروز ايران نیز نمی باشد.
در عصر حاضر، هستند شاعرانی که به همان سبک و سياق گذشته شعر می سرايند و آثارشان
حاویِ ارزشهای بالای هنری است. و بالعکس، چه بسيار اشعار نوی که اين جا و آن جا
منتشر میشود اما فاقد هرگونه نوآوری و بداعت بوده و تنها به تقلید از شعر شاعران
نوپرداز، بافته شده اند. یا هنوز در ابتدای راه سختی اند که شاعران طراز اول شعر
نوی ایران، سال ها پیش طی کردند.
به
هر تعبير، تغيير شعر کلاسيک ايران با قدمتی سه هزار ساله به شعر نو، واقعيتی
انکارناپذير است. رخدادی که نه تنها نشأت گرفته از تغییر و تحولات اساسی در عرصۀ
سیاست و اجتماع بود که نگرشهای نو و جهان بينیهای جديدی را در زمینۀ هنر و
ادبيات ارائه کرد که متقابلن بر اجتماع و سیاست نیز تأثیر گذاشت.
تعریف شعر و نظم و تفاوت آن دو
از یکدیگر
در
گذشتۀ دور، درغرب، لفظ ادبيات (Literature) دربرگيرندۀ همه نوع آثار کلامیِ منثور بود. بدين معنی که تمام
شرح احوالات، نامهها، قصّهها، رسالات مذهبی، فلسفی، تاريخی و... که به نثر نوشته
شده بود ادبيات خوانده میشد. کلمه شعر(Poetry) یا قطعۀ منظوم، به کلامی اطلاق می شد که در بیان آن نظمی رعایت
شده بود؛ یعنی حضور وزن، قافيه و تساویِ طولیِ مصراعها.
مشابه چنين تقسيم بندی ای در شعر قدیم ايران نيز رايج بود. اما از همان زمان، چه در غرب و چه در ايران، صاحب نظران، در پیِ يافتن معيارهايی بودند که بتواند ميان آثار کلامی (چه منثور و چه منظوم / شعر) به عنوان هنر، و غيرهنر، تفکيک ايجاد کند.
مشابه چنين تقسيم بندی ای در شعر قدیم ايران نيز رايج بود. اما از همان زمان، چه در غرب و چه در ايران، صاحب نظران، در پیِ يافتن معيارهايی بودند که بتواند ميان آثار کلامی (چه منثور و چه منظوم / شعر) به عنوان هنر، و غيرهنر، تفکيک ايجاد کند.
يکی
از قديمی ترين آثاری که در غرب به ادبيات پرداخته کتاب "فن شعر" ارسطو
است. گرچه او در اين کتاب در بارۀ نمايشنامه و انواع آن و اموری که حدود و ثغور
نمايشنامه را مشخص می کند سخن گفته است، اما از آنجا که در عصر او نمايشنامه به صورت
منظوم گفته می شد، ارسطو لفظ کلیِ "شعر" را به معنای وسيع کلمه، برای
انواع آثار نوشتاری یا ادبيات بکار می بُرد. اما هم اوست که برای نخستين بار،
معيارهای تفارق ميان کلام هنری و کلام غيرهنری را بنياد گذاشت. ارسطو در کتاب
"فن شعر" از آثاری که دارای جنبههای تخيّلیِ قوی و جنبههای علم الجمال
(زيبايی شناختی Aesthetics) باشد به عنوان
ادبيات و هنر نام می بَرد و ساير آثار کلامی را که فاقد اين دو جنبۀ بارز باشند از
حيطه شعر و ادبيات خارج میداند.
در
ادبيات کلاسيک ايران نيز کاربردِ کلمۀ "شعر"، به محدوديت امروز نبود و
همۀ انواع آثار کلامیِ منظوم، (با وزن و قافیه) از قصّه، مَتَل، نمايشنامه تا متنهای
عرفانی، پند و نصيحت و... را شعر می خواندند. اما نويسندگان کلاسيک ايران نيز جنبه های
تخيّلی و علم الجمال را در کلام، به عنوان وجه تفارق هنر و غيرهنر، در نظر میگرفتند.
و همچنين در پیِ آن بودند تا ميان شعر و نظم، تفاوتی قائل باشند.
نويسندگان
کلاسيک ايران در اين مورد به دو دسته تقسيم می شدند. يک دسته مانند صاحب کتاب اَلمُعجم
فی معايير اشعار العجم، شمس قيس رازی که در قرن هفتم می زیست و در کتابش به
علم عروض و قافیه و نقد شعر می پردازد، گرچه شعر را کلامی مُخیّل (خيال برانگيز) و توصيف گر
میخواند، اما وزن و قافيه را نيز جزوِ ذات، و از عناصر اصلیِ شعر به حساب میآورد.
برای شمس قیس و کسانی که چون او شعر را نقد می کردند؛ "شعر" همان کلام
منظوم است که با عنصر خيال و جنبههای زيبايی شناختی نيز درآميخته باشد. ابوعلی
سينا نیز در کتاب شفا، شعر را کلامی مُخَیّل میدانست که
"از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد."
اما
دستۀ ديگر، تمام آثار منظوم را در زمرۀ "شعر" نمیدانست. اين گروه،
تخيّل و عناصر زيبايی شناختیِ کلام را عوامل اصلیِ شعر، و وزن، و به ويژه قافيه را
فرع بر آن میانگاشت. تا جايی که خواجه نصيرالدين طوسی در کتاب اساس الاقتباس میگويد:
"شرط تقفيه (قافيه آوردن) در قديم نبوده است و خاص است به عرب [...] پس معلوم
می شود که اعتبار قافيه از اصول ذاتیِ شعر نيست بَل از لوازم اوست بر حسب اصطلاح."
با
توجه به آن چه گفته شد به آسانی می توان دريافت که کلام منظوم، کلامی است منظّم از
وزن و قافيه و رعایت تساویِ طولیِ مصراع ها در سراسر اثر خلق شده. اما در
تعريف کلام شعری، چنين اتفاق نظری موجود نبوده و نيست. صاحبنظران، علاوه بر کاربرد
دو عنصر خيال و زيبايی شناختی که از قديم برای تعريف شعر بکار میرفت،
عناصر ديگری چون زبانِ حال، حس و عاطفه، و صناعات ادبی ای چون تشبيه و
استعاره و ايهام و ... را نيز لازمۀ شعر خواندهاند. با اين همه، شعر عرب، وزن
و قافيه و قوانين عروضی را آن چنان بر شعر پارسی مسلط کرد که طی قرنها هرگونه
کلام منظوم، حتی فاقد جنبۀ تخيّلی، زيبايی شناختی، عاطفی، وصفی، تشبيهی و استعاری
نيز به نام "شعر" خوانده شد تا جايی که جدايیِ شعر و نظم را تا
به امروز دچار مشکل کرده است.
پيشينه ادبيات ايران
ادبيات
ايران، جزو قديمی ترين آثار کلامیِ جهان محسوب میشود. قِدمت آن به دورۀ گاتهای
زرتشت در يک هزار سال قبل از ميلاد مسيح می رسد و تا به امروز که دو هزار سال از
تاريخ ميلادی میگذرد، ادبيات ايران به مدت سه هزار سال بطور ممتد و پيوسته ادامه
داشته و اَشکال متفاوتی نیز به خود گرفته است.
پيش
از ورود اعراب به ايران و تسلط آنان بر
سياست، اقتصاد و فرهنگ ايرانی، خط و زبانهای گوناگونی در ايران رايج بود. قديم ترين
خط و زبان ايرانی، خط و زبان آويستايی يا مادی است و قديمی ترين نسخه اوستا به خط
و زبان مادی نگاشته شده بود. برخی از باستان شناسان معتقدند مادها، الفبای آشوری ها را
که به چهار هزار حرف میرسيد، به هفتاد حرف تقليل دادند. و این تعداد در زمان
هخامنشيان به چهل و دو حرف خلاصه شد. اين خط که معروف به خط ميخیِ پارسی بود در
نگاشتن سنگ نبشته ها به کار میرفت و با خط و زبان پارس ها از يک ريشه بود.
معروفترين
زبان ايرانيان، زبان پهلوی يا لهجه مشترک مشرق ايران (خراسان و ماوراءالنهر) بود
که آن را زبان دَری يا فارسی يا پارسیِ دَری میخواندند. زبان پهلوی، خود به دو
زبان پهلوی شمالی و پهلوی جنوبی تقسيم میشد. در دوران اشکانیان، زبان پهلوی شمالی
و در دوران ساسانیان، زبان پهلوی جنوبی يا پارسی يا فارسی رايج بود که منشاء اصلی
زبان فارسیِ کنونی است.
در
اساطير ایرانی آمده است که خط، از اختراع ديوان است و فردوسی در شرح پيروزیِ شاه
ایران، تهمورس پيشدادی بر ديوان، چنين میسرايد که چون تهمورس بر ديوان فارغ شد،
آنان از ترس از درِ اطاعت درآمدند و هنر خط نويسی را به وی آموختند.
نوشتن به خسرو بيآموختند دلش را به دانش برافروختند
و کلماتی چون دبير و دبستان که
امروزه در زبان ما بکار می رود ريشه در واژه ديو، دَب يا دَپ به معنای نوشتن،
دارد.
در
آثاری که از زبان پهلوی به فارسی برگردانده شده است نامهها و نوشته هايی چون
"اياتکار زريران"، "کارنامۀ اردشير پاپکان"، "داستان
بهرام گور" و "گزارش شترنگ" باقی مانده است. در اين ميان اشعاری
که از قبل از تسلط اعراب بر ايران موجود است همگی موزون اند، با هجاهای کوتاه و
وزنهای ساده و محدود. برخی از اشعار دارای قافيه و برخی فاقد قافيه است. يکی از
شعرهایی که از آن ایام باقی مانده شعری شش هجایی از اواخر دوره ساسانی است که سرود
"آتشکده کَرکوی" نام دارد و داستان ساخته شدن آتشگاه کرکوی را توسط
کیخسرو، و محل عبادت گرشاسب، وصف میکند. این شعر به نقل از کتاب گرشاسب،
شاهنامه منثور ابوالمؤید بلخی که از میان رفته، در کتاب تاريخ سيستان،
ثبت شده است.
فـــُرُخْته بــاذا روش خُنيده گَر شَب هوش
همی برست ازجوش اَنوش کن می انوش
دوســــت بِــذْ آکوش به آفرين نهاده گوش
هميشــه
نيکی کوش دی گــذشت و دوش
شاها خدايگانا به آفرين شاهیپ
اعراب با
ورود خود به ايران، خط و زبانِ عربی را نيز به همراه آوردند و با تسلط بر همۀ
اشکال سياسی، اقتصادی و فرهنگی، در صدد برآمدند تا خط و زبان فارسی را نيز تغيير
دهند. گرچه اين تغيير در ابتدا به زور صورت می گرفت، اما خیلی زود به دلایلی که
ذکر می شود، زبان و به ويژه خط عربی ميان مردم نفوذ کرد:
۱-
قدرتهای سياسی و مذهبی به دست اعراب بود و اکثر آثار سياسی، مذهبی و ادبی به
زبان عربی گفته و نوشته میشد.
۲-
زبانی که در مدارس تدريس میشد، زبان عربی بود.
۳-
ايرانيانی که میخواستند در قدرتهای سياسی و اجتماعی دست داشته باشند ناچار از
فراگرفتن زبان عربی بودند.
۴-
در اغلب موارد، کاربرد يک کلمه عربی سادهتر و واضحتر از يک کلمه فارسی بود.
۵-
گذشته از موارد فوق، که جنبههای عملیِ استفاده از زبان عربی بود، اعراب از جنبه
های روانیِ مردم نيز استفاده می کردند، آنان زبان فارسی را نکوهش کرده و ايرانيان
را به قبول زبان عربی تشويق و ترغيب میکردند. چنان که از قول پيامبر اسلام، حديثی
نقل می شد که زبان عربی زبان اهل بهشت و زبان فارسی و خوزی و بخاری، زبان اهل
جهنم و مخصوص شياطين است. البته ايرانيان نيز برای حفظ زبان فارسی میگفتند
"زبان فارسی دری و عربی هردو متعلق به مردم بهشت است." يا "ملائکه
آسمان چهارم به لغت دَری تکلم میکنند."
در
دوران تسلط اعراب، خط ميخی پارسی منسوخ و خط عربی جايگزين آن شد. در آن زمان دو خط
معروف عربی، خط کوفی و خط نسخ بود. خط عربی ابتدا بی نقطه بود و بعداً به ويژه در
دوران بنیعباس و با ورود نويسندگان ايرانی به دربار خلفای عباسی، تغييرات عمدهای
در آن به وجود آمد. دو دليل عمده در پذيرش خط عربی به جای خط ميخی پارسی وجود
داشت:
۱-
نوشتن و خواندن خط عربی از خط ميخی آسانتر بود. پس هم ميان خواص و هم ميان عوام
ایرانیان نفوذ پيدا کرد.
۲-
ايرانيان مطابق زبان خود در خط عربی تغييراتی دادند و آن را بصورت ساده تری به
کار بردند.
تغيير خط ايرانيان به عربی
گرچه کاربرد آسانتری داشت، اما در لهجه فارسی نيز تغييراتی ايجاد کرد. از آنجا که
خط عربی فاقد اِعراب بود، وقتی کلمه فارسی به عربی نوشته میشد، لهجه يا نوع خواندن
از ميان میرفت. مثلاً در بسياری موارد کلمه بُرزويه، به علت عدم کاربردِ ضَمّه،
بَرزويه خوانده میشد، يا برخی اصوات کهن فارسی مثل خُواهر يا خُواب، که با نوع
نوشتن تلفظ میشد، در زبان عربی صوت خُو را از دست داد و "خواهر / خاهر يا خواب /خاب، تلفظ
گرديد.
جالب
توجه است هرچند تسلط اعراب، بر ايران و ايرانی در همه زمينه های سياسی، اجتماعی،
اقتصادی و فرهنگی دو قرن به طول کشيد، و توانست خط ايرانيان را به تمامی تغيير
دهد، اما نتوانست زبان فارسی را که در زمان حمله اعراب به ايران، زبان پهلویِ جنوبی يا فارسی بود، از ميان بردارد. زبان فارسی، به ويژه در خطۀ
خراسان و ماوراءالنهر که کمتر در معرض تاخت و تاز اعراب قرار داشت، تا حدود زيادی
خالص و دست نخورده باقی ماند.
در شهرهايی که بيشتر مقهور اعراب شده بود نيز،
ايرانيان در استفاده از زبان عربی، مخرج هایی را که با مخارج زبان فارسی همخوان
بود از آن گرفتند و لغات عربی را در ساختار زبان فارسی بکار بردند و در آن تغييرات
محسوسی ایجاد کردند. به طور مثال بسياری از لغات جمع عربی در زبان فارسی، به عنوان
مفرد بکار رفت و با جمع بستن دوبارۀ همان لغات، شکل جديدی از لغت بوجود آمد که
برای اعراب، قابل درک و شناخت نبود. مطالعه
تاريخ ادبيات ايران نشان میدهد که چگونه ايرانيان طی سالها در لغات عربی که وارد
زبان فارسی شده بود تغييراتی ايجاد کردند و آنها را از آنِ خود نموده و بر قدرت و
غنای زبان فارسی افزودند.
پس از دو قرن تسلط همه جانبه اعراب بر ايران، و خاموشیِ ظاهریِ ايرانيان، که دکتر عبدالحسين زرّين کوب آن را "دو قرن سکوت" خوانده است، با پيدايش نهضتها و قيامهای ايرانی در گوشه و کنار ايران، مانند قيام دينی مانويه، يا قيام اجتماعی و ادبی شعوبيه، ضربات مهلکی بر پيکر حکومت عرب و نفوذ آن در ايران خورد. از قيامهای مهم آن دوران می توان از نهضت ابومسلم خراسانی، قيام بابک خرّمدين و قيام يعقوب ليث صفّار نام برد. در کتب تاريخیِ ايران آمده است که يعقوب ليث صفّار، هرگز به عربی سخن نگفت و از جمله کسانی بود که در زنده نگه داشتن زبان فارسی بشدت کوشيد.
پس از دو قرن تسلط همه جانبه اعراب بر ايران، و خاموشیِ ظاهریِ ايرانيان، که دکتر عبدالحسين زرّين کوب آن را "دو قرن سکوت" خوانده است، با پيدايش نهضتها و قيامهای ايرانی در گوشه و کنار ايران، مانند قيام دينی مانويه، يا قيام اجتماعی و ادبی شعوبيه، ضربات مهلکی بر پيکر حکومت عرب و نفوذ آن در ايران خورد. از قيامهای مهم آن دوران می توان از نهضت ابومسلم خراسانی، قيام بابک خرّمدين و قيام يعقوب ليث صفّار نام برد. در کتب تاريخیِ ايران آمده است که يعقوب ليث صفّار، هرگز به عربی سخن نگفت و از جمله کسانی بود که در زنده نگه داشتن زبان فارسی بشدت کوشيد.
او
شاعران و سخنوران ايرانی را در سرودن شعر به زبان پارسی تشويق میکرد، و نويسنده
ناشناس تاريخ سيستان هنگام بحث در باره فتوحات يعقوب در خراسان، مینويسد:
" پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی. وقتی شعر خواندند او عالِم نبود،
درنيافت. محمدبن وصّيف حاضر بود و دبير رسايل او بود و ادب نيکو میدانست و بدان
روزگار نامه پارسی نبود، پس يعقوب گفت چيزی که من اندر نيابم چرا بايد گفت؟ محمد
وصيّف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت."
که بر لفظ تازی بزَد پشت پای که دُرّ دَری را به دامان گرفت
عوفی در کتاب مشهور خود لُبابالباب،
از بهرام گور به عنوان نخستين شاعر فارسیگوی نام میبرد و شعر زير را به او منسوب
میکند:
منم آن
شير گله منم آن پيل يله نام من بهرام گور و کُنيتم بوجبله
البته دکتر ذبيحالله صفا در
کتاب تاريخ ادبيات ايران اين شعر را متعلق به دوران قبل از اسلام میداند و صورت
اصلی آن را چنين آورده است:
منم شير شلنبه (۵شهر دماوند) منم پيل يله
نامم بهرام گور کنيتم
بوجبله
با افزايش نفوذ عناصر ايرانی در همه
شئون سياسی، اجتماعی و فرهنگی و کاسته شدن قدرت عرب، سرايندگان و شاعران ايرانی کم
کم اشعار خود را به زبان پارسی سرودند.
آغاز قرن چهار هجری مقارن با
فرمانروايی پادشاهان سامانی در ماوراءالنهر و خراسان و پايان گرفتن تسلط سلاجقه
بر بغداد بود. در اين قرن و در نيمه اول قرن پنجم هجری، گرچه هنوز محيط شعر فارسیی
دری، از حدود مشرق ايران تجاوز نمیکرد و هرچند اين دوران، سرآغاز آفرینش ادب
فارسی بود اما يکی از دورههای مهم و درخشان ادبیِ ايران نیز به شمار میرود.
شاعران فراوانی که در اين دوران
زيستهاند با آشنايی به روح زبان فارسی و دقايق و ظرايف آن، زيباترين اشعار کلاسيک
ايران را آفريدند و سه شاهنامه توسط سه شاعر ايرانی (مسعودی مروزی، دقيقی طوسی،
حکيم ابوالقاسم فردوسی) در اين عصر و زمان سروده شد.
شاعران اين عصر به ويژه در خطه
خراسان و ماوراءالنهر به لحاظ روانی زبان و آوردن مضامين تازه و بديع و افکار نو،
سرآمد سخن سرايان بعد از خود گشتند. زيرا نه تنها محيط، آمادگیِ پرورش چنان
شاعرانی را داشت که زبان فارسی نيز زبان طبيعیِ شاعران آن خطه بود. يعنی شاعران
اين دوران، برخلاف سخنوران قرن شش هجری که در عراق و آذربايجان زندگی می کردند و
نيازمند يادگيریِ ظرايف و دقايق زبان پارسیِ دَری بودند، دیگر احتیاجی به يادگيری
زبان دری و آگاهی از رموز آن نداشتند. شاعران اين عهد، در اَشکال شعر عرب تغييراتی
دادند، اوزان جديدی بر حسب انديشه و زبان فارسی بر آن افزودند و اشعار خود را به
شيوههای متنوع مثنوی، قصيده، غزل، مسمط، ترجيعبند، رباعی و دو بيتی، سرودند.
از آن جا که مديحه سرايی نيز
از آغاز ادب فارسی به پيروی از شعر عرب معمول بود، شاعران اين دوران شاهان و
سلاطين را در مناسبتهای مختلف مدح میکردند و صله و پاداش میگرفتند.
پادشاهان سامانی و سپس غزنوی با ثروت
سرشار خود شعر فارسی را در کنف حمايت خود گرفتند و به مداحان و شاعران دربار تحفه
های بسیار می دادند. دشمنی ای که ميان فردوسی و سلطان محمود غزنوی روی داد نه به
دليل بیحرمتی به شعر، که از يکسو معلول جريانهای اجتماعی، سياسی و مذهبی و نقش
معاندان فردوسی بود و از سوی ديگر از نژاد پرستی و مليت دوستیِ فردوسی ناشی میشد.
از قرن سوم هجری تا قرن ده هجری دوران
عظمت شعر کهن فارسی است. شاعران قدرتمندی ظهور میکنند هريک با سبک ويژه خود و با
آثاری که هنوز به همان ارزش و قدرت باقی ماندهاند. به علت حمایت شاهان و دربار،
از اکثر شاعران، شعر به افراد طبقات بالای جامعه که از سواد برخوردار بودند، تعلق
داشت. و تودههای فقير و بیسواد چيزی از شعر نمیدانستند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر