"خودزنی" نخستین کتاب داوود آتش بیگ است. این کتاب شامل شش داستان کوتاه است که
موضوع اصلی آنها “خشونت” است. داستان ها با زبانی ساده و بی دست انداز گفته
میشوند و کشش لازم را دارند که تا آخر خوانده شوند.
داوود آتش بیگ همراه با سینا حشمدار
سردبیران سایتی هستند به نام “ادبیات ما” که به معرفی و نقد ادبیات میپردازد.
او جوانی سی و یک ساله است، دکترای
داروسازی دارد و پیش از این در نشریاتی مانند شهروند امروز، تجربه و اندیشه پویا
مطالبی نوشته است.
داوود آتش بیگ درباره ی این کتاب در وب سایت شخصی اش نوشته است:
“همه چیز از داستان کوتاه “جوی خون” شروع شد؛ جوی خون را تحت تاثیر فضا و اتفاقهای خاصی نوشتم. بعد از
بحثها و بازخوردهای فراوانی که از این داستان گرفتم، یکهو دهها داستان با یک
محور مشترک یعنی “خشونت” به ذهنم هجوم آورد. همه را نوشتم و بعد از میانشان، با
مشورت دوستان، این شش داستان را که در این مجموعه گرد آمده انتخاب کردم. دوستانم
خوششان آمد و تشویقم کردند که چاپش کنم. بعد از حذف یک داستان و تغییراتی جزئی
مجموعه را به نشر چشمه سپردم.”
در داستان اول این مجموعه به نام “جوی خون” قتلی در روز روشن و در برابر چشم مردم در یک پاساژ صورت میگیرد. مردمی
که تماشگر این صحنه ی فجیع هستند هیچ واکنشی نشان نمیدهند و تنها تماشاگر باقی
میمانند. تماشاگرانی که مقتول را میشناخته اند، هرکدام روایت خود را از زندگی او
دارند که روی نتیجه گیری آنان در مورد علّت قتل تاًثیر میگذارد. به گمان من این
بهترین داستان این مجموعه است. او به ویژه در این داستان به لحن شخصیت ها توجه
داشته است.
در داستان دوم به نام “گوش”، مردی در شبی بارانی و فضایی سرد و تاریک با ماشین به کسی میزند.
او چیزی از مصدوم را که افتاده بود، روی صندلی کناری گذاشته است و حالا نمیتواند
آنرا پیدا کند. حتا زیر قرآن کوچک را هم که توی داشبرد بوده نگاه میکند و آنرا
نمییابد. این چیز گمشده میتواند برای او دردسرآفرین باشد.
راوی از اینجا به بعد ما را رفته رفته
با زندگی این مرد و جزئیات تصادف آشنا میکند، اما از وسط داستان، ما دیگر
میتوانیم پایان آن را حدس بزنیم. داستان نثری روان دارد و به سرعت خوانده میشود.
در داستان “سالشمار
زندگی رضا نقندری (۱۳۸۲-۱۳۶۱)”، داوود آتش بیک به تجربه ای تازه دست زده و تلاش کرده است تا توان
خود را در نوشتن داستانی با فرمی متفاوت بیازماید. او در قالب روزشمار زندگی جوانی
که شرایط زندگی اش و موقعیتی را که به ارث برده به ناچار او را روانه ی راهِ بد
کرده، داستان خوبی پرداخته است.
هنگام خواندن این داستان باید به چند
نکته توجه کنیم. این جوان که به اعدام محکوم میشود اما به علتی غیرمعمول میتواند
در بیست و یک سالگی از زندان بیرون بیاید، از سوی راوی یا نویسنده سالشمار
زندگی اش در همین سالِ خروج از زندان پایان میپذیرد؛ و این در حالی است که او نه
تنها به زندگی اش ادامه میدهد، بلکه این امکان را مییابد که به آرزوهایش برسد.
از جمله میخواهد برای همسرش کلفت بیاورد، و این در حالی است که درباره ی زندگی او
خوانده ایم: "مادر از صبح تا شب خانه ی این و آن کلفتی میکرد. کم پیش میآمد
همدیگر را ببینند."
در این داستان، ذهن خواننده برای درک
نتیجه ی داستان، بیشتر از داستان های دیگر این مجموعه به کار گرفته میشود.
در داستان"خودزنی" که نام کتاب نیز از آن گرفته شده، مردی اقدام به خودکشی میکند. ما
انتظار داریم که با پیش رفتن داستان علت اقدام او بر ما معلوم شود. اما چنین
اتفاقی نمیافتد و به جای آن با دردسرهایی که مرگ او برای بازماندگان ایجاد
میکند، روبه رو میشویم. داستان به شکلی نمادین پایان مییابد. کسی که همه ی
تقصیرها به گردنش افتاده، ناچار میشود چیزی را بخورد که در ابتدا از تصورِ خوردنش
حالش به هم میخورد.
در داستان “سوءظن” مردی طاس، با دست و پای کوچکی که بدقواره اش کرده در بیمارستان است.
او که ششمین روز بستری شدنش را میگذراند، در تلاش است تا علت حمله ی ضاربِ بسیار
خشن و ناشناسی را که قصد کشتنش را داشته بفهمد. اما در این کنکاشِ ذهنی، او به
افراد زیادی مشکوک میشود که هرکدام به علتی میتوانند از مرگ او خوشحال شوند.
“و عشق…” آخرین داستان این مجموعه است. در این داستان هنرمندی هست که از بدِ
روزگار حرفه اش قصابی است و تاکنون زندگی اش را از این راه اداره میکرده است. او
حالا استعفا داده تا بتواند به نقاشی بپردازد. این هنرمند سواد درست و حسابی ندارد
و املای کلمات را درست نمی نویسد. برای نمونه ظرف را با ز، حرص را با سین و…
مینویسد. اما اشکال این گونه نوشتن او در رابطه با داستان در این است که دستور
زبان را بی غلط و به خوبی به کار میبرد. اشکال دوم این است که این داستان
گرته برداری از بوف کور است. این مرد که هم قصاب است و هم هنرمند، با کارد قصابی
زنش را که یادآور لکاته ی بوف کور است و از او میخواسته به جای هنر به قصابی
بپردازد کشته است و با سایه اش حرف میزند.
این داستان چندان به دل نمی نشیند،
چون بوف کور را به یاد می آورد بی آنکه غنا و ژرفای آن را داشته باشد. جادوی بوف
کور در این است که ذهن خواننده برای فهم داستان، در ساخت و پرداخت آن فعالانه شرکت
میکند و جاهای ننوشته را میخواند.
در پایان به دو نکته ی دیگر اشاره
میکنم. در داستان جوی خون، آتش بیک دو مثال آورده است که جالب نیستند. یکی اینکه موها
را به “گربه های خیس” تشبیه کرده، و دیگری این که میگوید: “انگار کله اش را تو
استخر خون فرو کرده باشند.”
نکته ی دوم بیشتر متوجه ویراستار است
که بهتر بود در مکالمه ها، آنجا که گوینده ها عوض میشوند، با گذاشتن یک خط تیره
این عوض شدن ها را مشخص میکرد.
در مجموع، “خودزنی” به عنوان نخستین
کتاب داوود آتش بیگ کار قابل توجهی است و باید به نویسنده اش تبریک گفت.
خرداد ۱۳۹۴
برگرفته از سایت زمانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر