پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ دی ۲۱, یکشنبه

چگونگیِ تغییر و تحول شعر کهن فارسی به شعرِ نو / بخش هفتم / پرتو نوری علا

نیما این تحول را با سرایش شعر "افسانه"، آغاز کرد. شعری که در کارهای بعدیِ نیما آغاز راه بود. "افسانه" وزن و قافیه ای متعارف داشت، اما محتوای نو و شیوۀ پیاده کردن موضوع، بسیار بدیع و تازه بود. و همین، ابتدا مخالفت های زیادی را برانگیخت، تا کم کم، شاعران برجسته‌ای چون عشقی و بهار و شهريار با زبان و بيان ويژه خویش، از شکل و وزن "افسانه" پيروی کردند و اين خود مايه اعتباری برای نيما شد. 

در بخش های گذشته، دیدیم که نیما به شعر کهن فارسی احاطۀ کامل داشت، با شعر مدرن فرانسه، بطور مستقیم آشنا بود، ضرورتِ سازگار کردن شعر فارسی با نیازهای مدرن جامعه ایران را درک کرده بود، و علاوه بر این ها، او خود را به تلاشی مستمر، در شکل بخشیِ تغییراتی ضروری در شعر کهن فارسی، متعهد ساخته بود. نیما، راه های نیمه تمام شاعران عصر خود را در زمینۀ این تغییرات، به همراه آگاهی و تجارب خویش در نو کردن ارکان شعر کلاسیک ایران، به اتمام رساند و سنگِ بنای مستحکمی در تحول شعر کلاسیک، به شعر نوی فارسی، بنیاد نهاد.
این تحول، با سرایش شعر "افسانه"، شروع شد. شعری که در کارهای خودِ نیما نیز آغاز راه بود. گرچه این شعر دارای وزن و قافیه متعارف است اما محتوای نو و غیرمتعارف آن، ابتدا مخالفت های زیادی را برانگیخت، تا کم کم، شاعران برجسته‌ای چون عشقی و بهار و شهريار با زبان و بيان ويژه خویش، از شکل و وزن "افسانه" پيروی کردند و اين خود مايه اعتباری برای نيما شد. 
"افسانه"، شخصیت و شخصیت پردازی دارد، به صورت گفتگو نوشته شده و به قول نیما "نمایش" است. داستانی است در بارۀ جدال فکری و عقیدتی و کلامی دو شخصت اصلی "افسانه" و "عاشق". گفتگوئی در بارۀ چگونگی زندگی. نیما خود در باره این شعر می گوید:
" ای شاعرِ جوان
این ساختمان که "افسانه"ی من در آن جا گرفته است و یک طرز مکالمه ی طبیعی و آزاد را نشان میدهد، شاید برای دفعه اول پسندیدۀ تو نباشد و شاید تو آن را به اندازۀ من نپسندی .همین طور شاید بگویی برای چه یک غزل این قدر طولانی و کلماتی که در آن به کار برده شده است نسبت به غَزَلِ قُدما، سَبُک؟ اما یگانه مقصود من همین آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است. به علاوه انتخابِ یک رویۀ مناسب تر برای مکالمه که سابقاً هم مُلّا محتَشَم کاشانی و دیگران به آن نزدیک شد ه اند. آخر این که من سود بیشتری خواستم از این کار گرفته باشم."
"به اعتقادِ من از این حیث که این ساختمان می تواند به نمایش ها اختصاص داشته باشد بهترینِ ساختمان هاست برای رَسا ساختنِ نمایش ها. برای همین اختصاص، همانطور که سایر اقسام شعر هرکدام اسمی دارند، من هم می توانم ساختمان "افسانه"ی خود را نمایش اسم گذاشته و جز این هم بدانم که شایستۀ اسمِ دیگری نبود. زیرا که به طورِ اساسی این ساختمانی است که با آن به خوبی می توان تئاتر ساخت. می توان اشخاصِ یک داستان را آزادانه به صحبت در آوَرْد. اگر بعضی ساختمان ها، مثلاً مثنوی به واسطه ی وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع به تو کمی آزادی و رهایی می دهد تا بتواند قلبِ تو و فکرِ تو با هر ضربت خود حرکتی کند، این ساختمان چندین برابر آن واجدِ این نوع مزیّت است."
"این ساختمان این قدر گنجایش دارد که هرچه بیشتر مطالبِ خود را در آن جا بدهی . از تو می پذیرد: وصف، رمان، تعزیه، مضحکه ... هر چه بخواهی.این ساختمان را اشخاص مجلسِ تو پذیرایی می کند، چنانکه دلَت بخواهد . برای این که آن ها را آزاد می گذارد در یک یا چند مصراع یا یکی دو کلمه از روی اراده و طبیعت هر قدر بخواهند صحبت بدارند.  هر جا خواسته باشند سؤال و جواب خود را تمام کنند . بدون اینکه ناچاری و کم وسعتی شعری آن ها را به سخن آورده باشد و چندین کلمه از خودت به آ ن ها بچسبانی تا این که آن ها به قدر دو کلمه صحبت کرده باشند . در حقیقت در این ساختمان، اشخاصی هستند که صحبت می کنند نه آن همه تَکَلُفّاتِ شعری که قُدَما را مقید می ساخته است. نه آن همه کلمه ی "گفت و پاسخ داد" که اشعار را به توسط آن طولانی می ساختند. چیزی که بیشتر مرا به این ساختمانِ تازه معتقد کرده است همانا رعایت معنی و طبیعتِ خاصِ هرچیز است و هیچ حُسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت و [انسان] را تشریح کند و معنی را به طور ساده جلوه بدهد . این قدرت و استعدادِ خود را بیشتر به کار انداخته باشد ."
"من وقتی که نمایش خود را به این سَبک تمام کرده به صحنه دادم، نشان خواهم داد چطور و چه می خواهم بگویم . خواهی دانست این قدم پیشرفت اولی برای شعر ما بوده است .اما حالا شاید بعضی تصوراتِ کوچکِ کوچک نتواند به تو م دَد بدهند تا به خوبی بفهمی که من جویایِ چه کاری بوده ام و تفاوت این ساختمان را با ساختمان های کهنه بشناسی. "افسانه" فقط نمونه است."
بنابراین آن چه به عنوان نوآوری در این مرحله از شعر نیما به حساب می آمد، نگاه و اندیشۀ نو و متفاوت با شعر گذشتگان بود، والا شعر بلند افسانه، از نظر وزن و قافیه همانند شعر کهن به حساب می آمد.
نیما منظومۀ نوآور خود "افسانه" را به استاد نظام وفا، از استادان محبوب و مورد احترامش، تقدیم کرده بود. بخشی از این منظومۀ بلند را این جا ذکر می کنیم.

افسانه / نیما یوشیج

"تقدیم می کنم : به پیشگاهِ استاد نظام وفا
هرچند می دانم این منظومه هدیۀ ناچیزی است، اما
او اهالی کوهستان را به سادگی و صداقتشان خواهد
بخشید.
نیما یوشیج
دی ماه 1301

در شب تیره، دیوانه ای کاو / دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ش سرد و خلوت نشسته / همچو ساقه یْ گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور

در میان بس آشفته مانده، / قصه ی دانه اش هست و دامی،
وز همه گفته، ناگفته مانده / از دلی رفته دارد پیامی،
داستان از خیالی پریشان:

"- ای دل من، دل من! / بینوا، مضطرا، قابلِ من!
با همه خوبی وُ قدر وُ دعوی / از تو آخر چه شد حاصلِ من،
جز سرشکی به رخساره ی غم؟

آخر - ای بینوا دل!-  چه دیدی / که رهِ رستگاری بُریدی؟
مرغِ هرزه درایی، که برهر / شاخیّ و شاخساری پَریدی
تا بماندی زبون و فتاده؟

می توانستی ای دل، رهیدن / گر نخوردی فریبِ زمانه،
آنچه دیدی، زخود دیدی و بس / هر دَمی یک ره و یک بهانه،
تا تو - ای مست!-  با من ستیزی،

تا بسَر مستی و غمگساری / با "فسانه" کنی دوستاری
عالمی دایم از وی گریزد، / با تو او را بود سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو
افسانه :-
"مبتلایی که ماننده ی او / کس در این راه لغزان ندیده.
آه! دیری است کاین قصه گویند:/ از برِ شاخه مرغی پریده
مانده بر جای از او آشیانه.

لیک این آشیان ها سراسر / بر کفِ بــادها اندر آیند.
رهروان اندر این راه هستند / کاندر این غم، به غم می سرایند...
او یکی نیز از رهروان بود.

در برِ این خرابه مغازه،/  وین بلند آسمان و ستاره
سال ها با هم افسرده بودید / وز حوادث به دل پاره پاره،
او ترا بوسه می زد، تو او را"
عاشق:-
"سال ها با هم افسرده بودیم / سال ها همچو واماندگانی،
لیک موجی که آشفته می رفت / بودش از تو به لب داستانی.
می زدت لب، در آن موج، لبخند"
افسانه: -
"من بر آن موج آشفته دیدم: / یکه تازی سرآسیمه..."
عاشق: -
"اما
من سوی گل عذاری رسیدم / دَرهَمَشْ گیسوان چون معما،
همچنان گردبادی مُشَوّش"
افسانه:-
"من در این لحظه، از راهِ پنهان / نقش می بستم از او بر آبی
عاشق:-
"آه ! من بوسه می دادم از دور / بر رُخِ او به خوابی - چه خوابی!-
با چه تصویرهای فسونگر!

اما نیما در حد "افسانه" نماند و با برهم زدن تساوی طولی مصراع ها و شکستن وزن و قافیه به سبک خود، بکلی عروض فارسی را به هم ریخت و عروض نیمائی را بنیان گذاشت. حرکت نیما برای آفرینش شعر مدرن ایران، فقط در حد کوتاه و بلند کردن مصراع ها یا شکستن وزن و قافیه عروض شعر فارسی نبود؛ آن چه در سیر تکاملیِ شعر نیما بطرز درخشانی دیده می شد، توجه عمیق او به واقعیت های ملموس و زمینی، و موضوعات اجتماعی و سیاسی، همراه با سیر آزاد تخیل، بود. آوردن تصاویر و ایماژهای بکر و بدیع و تازه، نزدیک کردن یا آمیختن زبان پر قدرت فارسی به زبان روزمره با استفاده از کلمات و اصطلاحات محلی، انعکاس طبیعت و اشیاء پیرامونِ شاعر در شعر، و درآمیختن عواطف آدمی، با همۀ آنها، در ساختاری منسجم و با شروع و پایانی مشخص، از ابتکارهای زیبای نیما بود که در شعر کمتر شاعری در آن زمانه دیده می شد. به همین دلیل در آغاز، منظومۀ بلندِ "افسانه" در شعر بسیاری از شاعران دوران نیما تأثیر گذاشت و اشعاری به آن سبک آفریدند. اما تغییرات بعدیِ که نیما در شعر فارسی مدرن ایجاد کرد، یا به مذاق همه خوش نیآمد یا توان و قدرت انجام این تغییرات در شعر خود را نداشتند و از شعر او روی گردانند.
در این جا نامِ شاعرانی که کوشیدند از نیما پیروی کنند، و به آن راه، ادامه دادند یا از نیمۀ راه از او جدا گشتند را ذکر می کنم.

استاد شهریار با نام واقعی سید محمد حسین بهجت تبریزی، متولد 1285 و درگذشته 1367، از شاعران طراز اول شعر فارسی و ترکی بود. گرچه شهریار، استاد غزلسرائی بشمار می آمد، اما در سرودن سایر انواع شعر کلاسیک ایران مهارت داشت، و با شعر مدرن نیمائی نیز آشنا، و از طرفداران "افسانه" بود. شهریار دوران کوتاهی کوشید تا به سبک نیمائی، شعر بسراید، اما تمایل و توفیق خود را در غزلسرائی دید و به راه خود ادامه داد.
جالب توجه است که شهریار برای نيما و همدلی با او شعری به نام «شاعر افسانه» سروده بود:

نيمــا غــم دل گـو که غريبانه بگرييم
سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
من از دل اين غار و تو از قله آن قاف
از دل به هم افتيم و به جانانه بگرييم
دوديست در اين خانه که کوريم زديدن
چشمی به کف آريم و به اين خانه بگرييم

شهریار پس از ۳۵ سال به تبريز برمی‌گردد و شعری با مقدمه ای مفصل، به نام "موميايی" به سبک و شيوۀ شعرِ جديد، می‌گويد. او در این شعر خود را يک موميايی می‌بيند که بعد از قرن‌ها زنده شده است.
«موميايی»
چشم می‌مالم هنوز ... گويی از خواب قرون برخاستم
زندگی گم کرده‌ دنيای قديم
نيست ‌يک خشتی که عهدی نو کنم
خواب و بيداری چه کابوسی عبوس ... آشنايان رفته اند
داغ يک دنيا عزيز ... وای وحشت می‌کنم.
......

دکتر پرویز ناتل خانلری، متولد 1292 و درگذشتۀ 1369، یکی از اساتید بزرگ شعر کلاسيک ايران بشمار می رفت. وی با ادبيات فرانسه آشنايی کامل داشت و نیما را به علت رابطه فامیلی از نزدیک می شناخت و نوآوری های نیما را در شعر بلند "افسانه" پسندید و ستود. گرچه خانلری سرایش شعر را با غزل و قصیده، آغاز کرده بود، اما از آن پس به تقليد "افسانه" شعر گفت.  شعر بلندِ "عقاب" دکتر خانلری در قالب مثنوی، با بافت و برداشتی جديد، و همچنين ساير اشعار او برای مدتی پلی ميان شعر قديم و جديد بشمار می رفت. "مجله سخن" نیز که به سردبیری دکتر خانلری منتشر می شد، پايگاه مهمی برای مباحث ادبی، بویژه نظریات مختلف در باره شعر قدیم و نو بود. نوآوری نیما بوجود آورندۀ "مکتب سخن"، در میان شاعرانی گشت، که در حد افسانۀ نیما ماندند.
چند بیتی از قصیدۀ "شب یغما"ی  ناتل خانلری.
شب به يغما رسيد و دست گشود / در ته درّه هر چـــه بود ربود
رود ديريست تا اسير وی است / بشنو اين های هایِ زاریِ رود
گنج باغ از سپيدوسرخ و بنفش / همه در چنگ شب به يغما رفت
شاخ گردو ز بيـــــــم پای نهاد  / بر سر شاخ سيب و بالا رفت
چند خطی از مثنوی بلند "عقاب"، از ناتل خانلری

گشت غمناک، دل و جان عقاب       چو ازو دور شد ايام شباب
ديد کش دور به انجام رسيد            آفتــــــابش به لب بام رسيد
بايد از هستي دل بر گيرد              ره سوي کشور ديگر گيرد
خواست تا چاره ناچار کند             دارويي جويد و در کار کند
صبحگاهي زپي چاره کار             گشت بر باد سبک سير سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت       ناگه از وحشت پر ولوله گشت
و ان شبان بيم زده، دل نگران         شــد پي بـره‌ نـوزاد دوان
 
کبک در دامن خاري آويخت          ار پيچيد و به سوراخ گريخت
آهو استاد و نگه کرد و رميد           دشت را خط غباري بکشيد
ليک صياد سر ديگر داشت            صيد را فارغ و آزاد گذاشت
چاره مرگ نه کاريست حقير          زنده را دل نشود از جان سير

فريدون توللی زادۀ 1298 در شیراز و درگذشتۀ 1368 در تهران، از طرفداران نیما و سبک شعری او در"افسانه"، و یکی از اعضاء "مکتب سخن" بود. وی گرچه شعر گفتن را رسماً از نیما شروع کرده بود، اما با گذشتن نیما از "افسانه"، توللی نیز از نیما دور شد تا جائی که حتی شعرهای بعدی نيما را نوعی ياوه‌سرايی خواند. توللی در مقدمه کتاب "نافه" می‌نويسد: "من به جذبۀ "افسانۀ" نيما دل بر قبول شعر نو نهاده بودم اما راستش را بخواهيد: نيما خود ديرگاهی بود تا قالب افسانه را از دست فرو گذاشته بود و در عوض با سرودن اشعاری که مصارع کوتاه و بلند آن لبريز از مبهمات بود چنين می‌پنداشت که با عرضه کردن اين "کلاف گره‌پيچ" رسالت خود را در باب تحوّل شعر به پايان برده است."
غزلی از فریدون توللی
بوسه خیال
سرش به سینه ی من بود و زلف پرشکنش
به دوش ریخته؛ چون خرمنی ز یاسمنش
چو مریمی که در آید؛ به جلوه در بر ماه
سپید می زد و می تافت تن ز پیرهنش
سبک به بازوی من تکیه داده از سر مهر
خموش بود و بگفتار ؛ چشم پر سخنش
دلش ز عشق گدازان و من چو او بگداز
گرفته دستش ومی سوختم ز سوختنش
خیال بود و بر او بوسه می زدم بخیال
چوگل که بوسه زند ماهتاب بر چمنش
امیـد رفته و دیرینـه یار گـم شـده بـود
که بخت ؛بار دگر رانده بود سوی منش
لبش به بوسه گرفتم شبی دراز و هنوز
چه نوش ها که به لب دارم از لب و دهنش

دکتر خانلری و فريدون توللی پيوند خود را رسماً با نيما می‌گسلند و نام شيوه شعری خود و گروهی را که بدان گرايش دارد "مکتب شعر نوی تغزلی يا غنايی"،  و خود را "نوپردازان راستين" خواندند. اشعار "نوپردازان راستين" گرچه ريشه در "افسانه" نيما دارد اما بنيانگزار واقعی آن فريدون توللی است. شعر شاعران اين مکتب به پيروی از توللی بيشتر بيان مرگ و وحشت گور و تنهايی و غربت است و از سوی ديگر گناه و شهوت و وسوسه‌های شهوانی گناه‌آلود. اين شعرها بيشتر در قالب چهار پاره است و جنبه‌های روايی و توصيفی و رگه‌هايی از سانتيمانتاليسم و رمانتيسيسم بر آنها غالب است. در واقع حوادث کودتای ۱۳۳۲ و بگير و ببندهای سياسی و ايجاد نوعی ثبات اجتماعی اما در سايه خوف و وحشت زمينه مساعدی نيز برای گفتن شعرهايی در آن حال و هوا بود.
جغد می‌خواندوکابوس شب از وحشت خويش / چشم‌ها دوخته بر شعله شمعی بی‌نور
باد می‌غرّد و می‌آورد آهسته به گوش / ناله جانوری گرسنه از جنگل دور
با فراتر رفتن نیما از حد شعر "افسانه"ی خود، و نوآوری در زمینه برهم زدن تساوی طولیِ مصراع ها و آوردن وزن و قافیه بصورتی جدید، خانلری و سایر شاعرانی که نيمای "افسانه" گو را می‌پسنديدند از او کناره گیری کردند. برخی از شاعران نیز کوشیدند تا همچون نیما دست به نوآوری هائی در زمینه شعر کلاسیک بزنند، اما نتایج کارشان چیزی برتر یا حتی برابر با شعر نیما نبود، و بهتر آن دیدند که به سبک و سیاق خود بازگردند.

محمد زهری، زادۀ 1305 در تنکابن و درگذشتۀ 1373 در تهران بود. از نو جوانی شعر می سرود و در ابتدای کار شاعرانه‌اش، اشعارش چهارپاره‌هايی موزون و مقفی است که تحت تأثير شعر توللی، گفته شده اند. زهری به علت آشنایی اش با ادبیات کهن فارسی، مایه گرفته از ادبیات و شعر کلاسیک ایران است اما با آشنائی با شعر نیما و نوآوری های او در شعر، به نیما و قالب شعر نیمائی گرایش پیدا کرده گاه از فرم های شعری نیمایی استفاده می کند. او این شیوه ی تازه را در مجموعه ی «گلایه» بکار برده و از نظر موضوعی بیشتر از رنج، تنهایی و اندوه سخن می گوید. مجموعۀ بعدی او «شب نامه» حاوی قطعات فلسفی و اجتماعی است.

دلم تنگ است دل آگاه من تنگ است
من از شهر «زمان دور» می‌آيم
من آن جا بودم و اينک در اين جايم
در آن جا در نهاد زندگانی جوش طوفان بود
بهاران بود زمين پرورده دست خدايان بود
می صد ساله می‌جوشيد در پيمانه خورشيد
نگاه آشتی در روشنان ديدگان می‌سوخت.

از دیگر اشعار معروف زهری شعر لندن 70 است که به گلچین گیلانی و شعر معروف او، "باز باران"، تقدیم کرده است:

صبح باران / ظهر باران / عصر باران
شب - همه شب - باز باران
دائماً چتر است و / باران است و / بارانی...
شهر، شهر بی نگاهی است
کشف های تازه را ناخواسته،
بدرود گفته...
خانه ها با پله های چوبی پیچان
سرد / دلمرده / نمور و / تار...
هست فریادی اگر / نجواست
یا صدای سوت کشتی / یا ترن / یا کارخانه
یا طنین خسته ی زنگ کلیسا / - روز یکشنبه -
که دگر در گوش سنگین جوانان / مرده و ناآشناست...

نادر نادرپور در خرداد ۱۳۰۸ خورشيدی در تهران زاده شد. تحصيلات عاليه خود را در فرانسه و بعد در ايتاليا گذراند. از سال ۳۳ تا ۴۲ چهار دفتر شعر «چشم‌ها و دست‌ها»، «دختر جام»، «شعر انگور» و «سرمه خورشيد» را منتشر کرد. او از طرفداران پر و پا قرص شعر نوی مکتب سخن است و در مقدمه کتاب چشم‌ها و دست‌ها شعر نو را شعری می‌داند که از ادراک تازه و نو شاعر بوجود آمده باشد او می‌نويسد: «‌شاعر بايد جهان را از دريچه چشم خود ببيند و آن چه را که ديگران از نمودهای طبيعی دريافته‌اند به يک سو نهد. اگر روزی شاعر لبان معشوق را «عناب» پنداشته و يا گيسوی او را «مار» انگاشته به سبب اين بوده است که ادراک او از عنصر مقدمات و بسيط طبيعت تجاوز نمی‌کرد و ناچار تعبيرات او هم زاده آن ادراک محدود بوده است.»
نادر پور در دو کتاب اولش تحت تأثير شعر غنايی و تغزلی خانلری و توللی است که سرشار از تخيلات رمانتيک، بيان عشق‌های ناکام و ملال از زندگی و وحشت و کابوس مرگ است. در بازگشت از پاريس هم تحت تأثير شعر نوی فرانسه و هم فضای موجود در ايران شعرهايی می‌گويد که بيشتر به عشق‌های زمينی و کامجويی از معشوق می‌پردازد و باز از نو وحشت مرگ است و نااميدی. نادر پور پس از هجرت از ايران شعرش تماماً در خدمت مذمت ظلم و شرايط ايران و مسائل سياسی و اجتماعی دور می‌زند و همچنان به وزن و قافيه بطور آزاد پای بند است. 

از چشم‌ها و دست‌ها،
ديگر نمانده هيچ
ديگر نمانده هيچ به جز وحشت سکوت
ديگر نمانده هيچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام فرو مانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ

از کتاب «شعر انگور، سفر»
خمير گرم اندام ترا در دست می‌ورزم
دو پستان تو توتک‌های شيرين است
تنور داغ آغوشم دهان از شوق وا کرده
که اين يک توتک ماه است و آن يک توتک خورشيد
خدايا سفره بی‌رنگ ما امشب چه رنگين است

عنصر اصلی در شعر نادرپور تصوير و ايماژ است.

فريدون مشيری زادۀ شهریور 1305 در تهران و  درگذشتۀ 1379 خورشیدی در تهران بود. مشیری از نوجوانی سرودن شعر را به سبک کلاسیک آغاز کرد و در 28 سالگی اولین کتابش "تشنه توفان" را با مقدمه ای از شهریار و علی دشتی منتشر کرد. خود او در بارۀ اشعار این مجموعه می گوید: "چهارپاره هایی بودند که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشتند. هم وزن داشتند و هم قافیه و هم معنا. آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه) سیاوش کسرائی مهدی اخوان ثالث و محمد زهری، که به همین سبک شعر می گفتند و همه هم شاعران نامدار شدند؛ زیرا به شعر گذشته بی اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطۀ کامل داشتیم..."
فريدون مشيری در زمرۀ غزلسرایان نو بود، و گرچه به تمامی سبک نیمائی را نپذیرفته و به سبک نيما شعر نمی‌سرود اما مقام و اهميت او را ارج می‌نهاد. او در کتاب «خاموشی»، شعری دارد به نام «فرياد» که در بالای شعر نوشته است: «با ياد نيما» و در مصراع ماقبل آخر، جمله کوتاه «خفته چند» را در گيومه می‌آورد و در واقع اشاره دارد به شعر "مهتاب" نيما، که در آن شعر، نیما  به قومی به خواب رفته اشارتی داد و کوششی که شاعر می‌کند تا آنان را به خود آورد. نیما در پايان شعر مهتاب، می‌گويد «غم اين خفتۀ چند / خواب در چشم تَرَم می‌شکند» 

مشت می‌کوبم بر در /  پنجه می‌سايم بر پنجره‌ها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمده‌ام از همه چيز،
بگذاريد هواری بزنم: _ آی . . . با شما هستم!
اين درها را باز کنيد. . .! من به دنبال فضايی می‌گردم،
لب دريايی، سر کوهی، دل صحرايی . . . که در آنجا نفسی تازه کنم
آه . . . می‌خواهم فرياد بلندی بکشم که صدايم به شما هم برسد!
من، به فرياد، همانند کسی که نيازی به تنفس دارد،
مشت می‌کوبد بر در پنجه می‌سايد بر پنجره‌ها، محتاجم.
من هوارم را سر خواهم داد! چاره درد مرا بايد اين داد کند!
از شما «خفته چند» چه کسی می‌آيد با من فرياد کند؟

منوچهر شیبانی، زادۀ 1302 در کاشان و درگذشته 1370 در فرانسه. شیبانی علاوه بر طراحی، نقاشی و تدرس در دانشکدۀ هنرهای زیبا، نمایشنامه نویسی پرقدرت، سینماگر و طراح صحنۀ تئاتر نیز بود. شیبانی سرودن شعر را از سال 1321 آغاز کرد و از همان ابتدا شیوۀ نیمائی را در پیش گرفت. تفاوت او با شعر نیمائی، در آوردن وزن های متفاوت عروضی، در یک قطعه شعر واحد بود. شیبانی چندین مجموعۀ شعر دارد که اشعار غالب آنها ضمن داشتن رنگ و بوی نقاشی، به عناصر اجتماعی پرداخته است.
آفتاب / آفتاب! / بر سرزمینِ بی انتها بتاب!
بتاب در آن جا / که برادر تونسی ام
با چهرۀ آفتاب سوخته اش
نبرد می کند
نخستین شعرهای شیبانی که در مجموعۀ "جرقه" 1324 منتشر شده بود، از جهت وزن، ترکیبی است. او خود در نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران گفته است که "قطعۀ "ایران از وضعیت ایران و اخلاق و طرز معیشت به طور اجتماعی گرفته شده و به صورت نثر آهنگدار است... آهنگ آن از آهنگ عروضی اشعار متداول فارسی اخذ شده ولی از لحاظ هارمونی با موضوع، هجاهای آن، کم و زیاد می شود. سعی شده در هر بخش آن، از اشعار و ترانه های محلی و از واژه های بومی بهره گیری شود." چند خط از شعر ایران:

تاریک چو غار،
سربسته چو قیر
یک رشته نور از روزن
کرده است وسیع دخمه ای را روشن
آن جا، چندین شبح سیاه
نیمه عریان، لاغر، بی جان
با سختی می کشند آهسته
یک قاطر چشم بسته ای را، دائم.

اسماعیل شاهرودی زادۀ 1304 در دامغان و درگذشتۀ 1360 در تهران. از نخستین پیروان نیما محسوب می شد که از همان ابتدای کار خود به جریان شعر نوی نیمائی پیوست. شاهرودی نخستین مجموعۀ اشعارش را به نام "آخرین نبرد" با مقدمۀ نیما یوشیج منتشر کرد. شاهرودی در طی زندگی پر فراز و نشیبش، چندین کتاب شعر چاپ کرد که برخی از آنها حاوی اشعار اجتماعی و دارای قدرت القائی بالائی است. آخرین کتابش "آی میقات نشین!" نام داشت. شعر "گر خوانده بود..." از همین کتاب.

آیا تمامت از / شب‌ها و روزهای روشن تو برخاست؟ آیا ز جان نیزه این دست‌ها
آن برگ یاس / رویش نخواست دیگر؟ / رویش نخواست؟
آیا مرا دگر به جلوه نمی‌خواهد؟ / آیا مرا دگر به سینه نمی‌خواند؟
گر خوانده بود / اینک / پرتوگشا به سینه من چلچلراغ بود،
گر خوانده بود / اینک / رویای این کویر به چشمانم
                              دیدار باغ بود!
افشین شاهرودی، شاعر و عکاس، از پدرش اسماعیل شاهرودی، به عنوان نخستین شاعری یاد می کند که در شعر به جنبه های دیداری، توجه داشت. او معتقد است که شاهرودی با درک کلی رابطۀ میان کلام، تصویر و ظرفیت های تصویری در موسیقی کوشیده است نوعی همگرائی میان کلمه، تصویر و موسیقی در شعر ایجاد کند. نیما یوشیج بر کتاب دو شاعر مقدمه نوشت؛ نصرت رحمانی و اسماعیل شاهرودی.
نیما در مقدمۀ مفصلی که در سال 1329 برای کتاب "آخرین نبرد" شاهردوی نوشته بود، بر این نکته تأکید داشت که شاهرودی را به دلیل آن که می خواهد هدف معینی داشته باشد، بر خیلی از همسالان او ترجیح می دهد و می گوید: " شما را در طرز زندگیِ آواره و ناراحتی که دارید می شناسم. با من خیلی چیزها را خواهید یافت و با هم به خیلی چیزها خواهیم رسید. لذت بیشتری را که من از اشعار سالهای بعد شما خواهم داشت، از راه همین پیوستگی ست. آخرین حرف من، آخرین بازدید با شعرهای شماست."  
نصرت رحمانی  زاده ۱۳۰۸ در تهران و درگذشته ۱۳۷۹ در رشت، یکی از شاعران معاصر نوگرای ایران است. نیما در بخشی از مقدمۀ کوتاهی که بر مجموعه شعر "کوچ" نوشته است، خطاب به رحمانی می گوید: "آن چیزهایی که در زندگی هست و در شعر دیگران سایه ای از خود نشان می دهد ، در شعر شما بی پرده اند. اگر این جرات را دیگران نپسندند برای شما عیب نیست ! "

دندان‌های مرا سوراخ کن با مته چشمت  
نخی بر آن بکش وردی بخوان
آویز بر سینه!
تا اگر آزاده‌ای پرسید روزی
پس چه شد شاعر؟    
نگوید مرد از حسرت!
بگوید مرد از کینه

رحمانی علاوه بر شناخت کامل شعر کلاسیک فارسی، شعر نیمایی  را هم بخوبی درک کرده و از نظر فرم، کوتاه و بلند کردن مصرع‌ها را از نیما آموخته بود. رحمانی در ابتدای شاعری خود شبیه کارهای توللی، چهارپاره می سرود. وی در سه مجموعه شعر «کوچ» و «کوير» و «ترمه» که به ترتيب در سال‌های ۳۳ و ۳۵ و ۳۶ منتشر کرد شکل و فرم چهار پاره را انتخاب کرد و محتوای اشعارش را تاريکی مرگ و شهوت و گناه پر کرده بود. او در مقدمه‌ای که بر کتاب «ترمه» نگاشته اشعار خود را «اشعار سياه» می‌خواند و می‌نويسد:
«‌تو ای خوابزده! بيهوده در سرداب اشعار سياه من به دنبال خورشيد گمشده خود می‌گردی. جز گوری تهی و تابوتی قفل شده چيز ديگری نخواهی يافت . . . به توام . . . به تو ای خواننده چشمانت را به دست کلمات جذامی بيرحم اشعار سياه من مسپار و بدان که در آن اگر روزنه‌ای پيدا شود درمان نيست! دردی است که تمام زندگيت را برای پنهان کردن آن هدر کرده‌ای . . . آری . . . من برای تو ای خواننده جز طلسم سياه‌بختی و يأس هديه‌ای همراه نياورده‌ام!»
رحمانی در شعرهای بعدی شکل چهار پاره را رها می‌کند، اما وزن راحفظ کرده، به سوی نوعی وزن نيمايی می‌رود و شعر نیمائی می گوید. اما از نظر محتوایی، شعر خود را، بیش از نیما، وامدار تفکر و فلسفۀ هدایت می داند، نوعی دیدگاه فلسفی بدبینانه و نفی هستی. این نوع نگرش  که در آغاز با رمانتیسیسم درآمیخته بود، بعدها بویژه در مجموعه «ميلاد در لجن»  عوض می‌شود و در کتاب‌های بعدی «حريق باد» و «درو» ۱۳۵۰ می‌کوشد نوعی زبان حماسی به‌کار گيرد و احساسات خود را با نوعی تفکر درآميزد. اما چندان توفيقی در اين راه ندارد.  

سیاووش کسرائی زادۀ اسفند 1305 در اصفهان، درگذشتۀ 1374 در وین است. کسرائی از نخستین حماسه سرایان نیمائی بود. او خالق آرش کمانگیر و از شاگردان نیما بشمار می رفت که به سبک کار او تا به آخر وفادار ماند. مجموعه شعر آوا، مهرۀ سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک و چندین مجموعه دیگر  تراشه‌های تبر،خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد. بخشی از شعر بلند آرش کمانگیر:

برف می بارد؛
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.
کوه ها خاموش، دره ها دلتنگ؛
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...

بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،
رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟
آنک، آنک کلبه ای روشن، روی تپه، رو به روی من ...

در گشودندم. مهربانی ها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعله ی آتش،
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:

گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و نا گفته، ای بس نکته ها کاینجاست.
آسمان باز؛ آفتاب زر؛ باغ های گل؛
دشت های بی در و پیکر؛

سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛

کار کردن، کار کردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن؛
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛
نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن؛

گاه گاهی،
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن؛
بی تکان گهواره ی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن؛

یا، شب برفی،
پیش آتش ها نشستن،
دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن...

امیرهوشنگ ابتهاج، ملقب به ه الف سایه، در پایان سال 1306 شمسی در رشت متولد شد از نو جوانی میل به سرودن شعر داشت. او پیش از آشنائی با شعر نیمائی، در سال 1325، مجموعه شعر "نخستین نغمه ها" را که شامل اشعاری به شیوۀ کهن بود منتشر ساخت. پس از شناخت شعر نیما، همانند شهریار، کوشید که قدم در راه سرودن شعر نوی نیمائی بگذارد، اما نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، بویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساساً شاعری غزلسرا بود، همخوانی نداشت. به همین دلیل ابتهاج خیلی زود سرودن شعر به سبک شعر نیمائی را کنار گذاشت و به همان ترانه سرائی و غزلسرائی به سبک کهن ادامه داد. کتاب‌های شعرش «نخستين نغمه‌ها، ۱۳۲۵» «سراب ۱۳۳۰» «شبگير ۱۳۳۲» «سياه مشق، ۱۳۳۳» و در سال ۱۳۳۴ مجموعه «زمين» را انتشار می‌دهد.
شعر سايه گرچه مايه‌هايی از شعر نيمايی دارد و گاه زمينه‌های اجتماعی هم در آن ديده می‌شود اما مشخصه شعر او تغزلی و غنايی بودن است. شعر تغزلی ابتهاج در گیر و دار سالهای پرآشوب دهۀ سی، رنگ سیاسی و اجتماعی بخود گرفت. وی در مجموعه شعرهای بعدی خود، سرودن شعرهای عاشقانه را رها کرد. انتشار کتاب "شبگیر"  و "چند برگ از یلدا" حاصل اشعار اجتماعی اوست. او شعری دارد به نام : "بعد از نیما"

با من بی‌کس تنها شده، يارا تو بمان
همه رفتند از اين خانه خدا را تو بمان
من بی‌برگ خزان ديده دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
هردم از حلقه عشاق، پريشانی رفت
به سر زلف بتان، سلسله دارا تو بمان
«شهريارا» تو بمان بر سر اين خيل يتيم
پدرا، يارا، اندوهگسارا تو بمان
«سايه» دريای تو چون موج چه خوش زار گريست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان

زبان نگاه
نشود فاشِ کسی، آنچه میان من و توست                
                       تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم                  
               پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید                    
                   حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید                      
                   همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ،ارنه                
             ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت                  
             گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل                        
         هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر                      
       وه از این آتش روشن که به جان من و توست

حسن هنرمندی زادۀ سال ۱۳۰۷شمسی در طالقان و درگذشته سال ۱۳۸۱ در پاریس است. او با خوردن  چند قرص خوابآور و نوشیدن مقداری کنیاک به زندگی خود خاتمه داد. 

هنرمندی با انتشار مجموعه شعر "هراس" پیوند شعر خود را با شعر نیمائی آشکار می کند. هنرمندی که بیشتر در کار ترجمه رمان و آثار ادبی بود کمتر به شعر می پرداخت. اما اشعاری که از او باقی مانده قدرت او را در شعر گفتن نشان می دهد.

شب‌ها چو گرگ در پس ديوار روزها
آرام خفته‌اند و دهان باز کرده‌اند
بر مرگ من که زمزمه صبح روشنم
آهنگ‌های شوم کهن ساز کرده‌اند.


مهدی اخوان ثالث، متخلص به "م. امید"، زاده۱۳۰۷ در مشهد و درگذشته 1369 در تهران است.  اشعار اخوان را می توان به سه دوره تقسیم کرد:
دورۀ یکم از 1320 تا 1332 - اخوان در این دوران، با زبانی فاخر و متشخص، به سبک شاعران کلاسیک شعر می سرود.

دورۀ دوم از بعد 1332 تا حوالیِ دهۀ 1350 ادامه پیدا می کند. اخوان با آشنائی و تسلط به شعر کلاسیک ایران، و قدرت زبانآوری در شعر خطۀ خراسان، بطور جدی به شعر نیمائی رو می کند و موفق می شود تا با پیش زمینه های هنری خود و ترکیبی از شعر نو نیمائی، اشعاری از نظر مضمون، نوع بیان و محتوا، بسیار نو و متفاوت با اشعار دیگران نیمائی، بیآفریند. مضامین سیاسی و اجتماعی و گاه فلسفی، دستمایۀ اشعار او در این زمان هستند. اشعاری با رنگ و بوی حسرت و حماسه های شکست خورده.  

دوران سوم از اواسط دهۀ 1350 تا آخر عمر او، فعالیت های ادبی اخوان، بیشتر بر نوشتن مطالب آموزنده ادبی اختصاص می یابد. شاخص ترین کارهای اخوان در این دوره نوشتن کتاب "بدعت ها و بدایع نیما یوشیج" و "عطا و لقای نیما" ست. که او در کتاب نخست بديع و عروض و قافيه، فرم و بيان شعری نيمايی را جزء به جزء شرح داده و انطباق و سازگاری آنرا با ادبيات کلاسيک ثابت کرده و به اين ترتيب به تثبيت و استحکام شعر نو فارسی و به ويژه بخش نيمايی آن پرداخته است.


آخرين مجموعه شعر اخوان يکسال پيش از درگذشت او با نام تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم منتشر شد. اخوان در اين مجموعه ديگر بار به سوی ادبيات کلاسيک روی کرده است.

بدین ترتیب در یک دسته بندی ساده می توان تغییر و تحولی که نیما یوشیج در شعر کلاسیک ایران، چه به لحاظ فرم و شکل و چه به لحاظ مضمون و محتوای شعر انجام داد، سه دستۀ بزرگ شعری از خود باقی گذاشت: 1- مکتب سخن 2- شعر نوی نیمائی 3- شعر سپید.

ادامه دارد

در تهيه اين سلسله نوشتارها، از مطالعه کتاب‌های زير سود برده‌ام:
۱_ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسه ساسانيان، حسن پيرنيا (مشيرالدوله) و عباس اقبال آشتيانی، نشر خيام، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۶۴
۲_ تاريخ ادبيات در ايران، دکتر ذبيح الله صفا، انتشارات فردوس، چاپ دهم، تهران، ۱۳۷۳
۳_ از صبا تا نيما (تاريخ ۱۵۰ سال ادب فارسی)، يحيی آريانپور، کپيه‌برداری از جلد پنجم، انتشارات نويد، آلمان غربی، ۱۳۶۷
۴_ نگاهی گذرا بر ويژگی‌ها و دگرگونی‌های شعر فارسی، پروين شکيبا، شرکت کتاب جهان با همکاری انتشارات ايرانزمين، چاپ اول، کاليفرنيا، ۱۹۸۷
۵_ شعر نو از آغاز تا امروز، محمد حقوقی، نشر يوشيج، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۶۴ 
۶_ سبک هندی و کليم کاشی، شمس لنگرودی، انتشارات 
۷_ نيما (نگاهی به شعر نيما)، محمود فلکی، انتشارات مرواريد، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۳
۸_ تئوری شعر، از موج نو تا شعر عشق، اسماعیل نوری علا، انتشارات غزال، چاپ اول، لندن، ۱۳۷۳

چگونگیِ تغییر و تحول شعر کلاسیک ایران به شعر نو / بخش پنجم / پرتو نوری علا

هیچ نظری موجود نیست: