"هيچ بنّا
و معمار اين طور نقشه نمیکشد- اين خيال، شما را به عدم موفقيت هدايت خواهد نمود.
با ساروج عصر بيستم، شکافهای تخت جمشيد را وصله خواهيد زد؟ [....] اين عمارت
شکسته بسته شما و پدران شما يک ناصيه پريشان و خُرد و خاش عرضه خواهد نمود. [.....]
«دانشکده» تصور میکند «تجدد در ادبيات» دفتری است که میتوان از يک کتابخانه
فرنگی خريد و در بغل گذاشت و بعد هر دفعه که ملت احتياج نمود، به اندازه امکان يک
و يا چند ورق از آن کتاب را پاره کرد و به دهان ملت انداخت." تقی رفعت
اوضاع سياسی- اجتماعی ايران پیش از قدرت گرفتن رژیم پهلوی
رخداد انقلاب سوسياليستی اکتبر ۱۹۱۷ در روسيه تزاری و براندازی حکومت نيکلای دوم تزار روس توسط بلشويکها در سراسر جهان فصل جديدی از تاريخ را گشود و در سرنوشت سياسی و اجتماعی ايران نيز تأثير بسيار گذاشت. حکومت شوراها، قروض ايران به روسيه، معاهداتی که در عصر تزار بسته شده بود و همچنين عهد نامه سرّی ۱۹۰۷ را که ايران را ميان انگليس و روس تزاری قسمت میکرد، ملغی کرد و سپاهيان روس خاک ايران را ترک گفتند.
رخداد انقلاب سوسياليستی اکتبر ۱۹۱۷ در روسيه تزاری و براندازی حکومت نيکلای دوم تزار روس توسط بلشويکها در سراسر جهان فصل جديدی از تاريخ را گشود و در سرنوشت سياسی و اجتماعی ايران نيز تأثير بسيار گذاشت. حکومت شوراها، قروض ايران به روسيه، معاهداتی که در عصر تزار بسته شده بود و همچنين عهد نامه سرّی ۱۹۰۷ را که ايران را ميان انگليس و روس تزاری قسمت میکرد، ملغی کرد و سپاهيان روس خاک ايران را ترک گفتند.
دولت انگلیس که در صدد بود تا در غیبت
روس ها، تمام خاک ایران را مستعمره خود کند، با نهضت های ملی، چون نهضت جنگل، به
رهبری میرزا کوچک خان و قیام تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی و مجاهدات مردم
عادی، روبرو شد. هرچند این نهضت ها با تمام پایداری شکست خوردند و رهبرانشان کشته
شدند، اما همواره سیاست های دولت انگليس با اعتراض و نفرت نهضتهای ملی و مردم روبرو بود. در همان ايام رضا خان
سردار سپه که از
يک خانواده خرده مالک و نظامیِ سواد کوه برخاسته بود، دست به کودتا می زند و با
سپاه قزاق وارد تهران شده، حکومت نظامی اعلام می کند، و مجلس شورا که در شرف
افتتاح بود، تعطیل می شود.
شعر معاصر ايران
ادبيات
کلاسيک با قواعد و قوانين مزاحم و سختگير خود که در طول تاريخ ممتد ادبی ايران هيچ
گونه تغييری در آن راه نيافته بود ديگر قادر نبود حيات اجتماعی معاصر را با همه
پيچيدگیها و تضادهايش بيان کند. از سوی ديگر شاعران و روشنفکران ما با تغيير و
تحولاتی که در شوروی، ترکيه و غرب رخ داده بود آشنا شده بودند. اما تغيير و تصرف
در قواعد و اصول شعرِ کهن، کار سادهای نبود. و وزن و قافيه مانعی بود تا شاعر به
راحتی ذهنيت خود را بيان کند. مانعی که مولوی هفتصد سال پيش در ميان اشعار خود ذکر
کرده بود:
قافيه انديشم و دلدارِمن گويدم: منديش جز ديدار من
قافيه انديشم و دلدارِمن گويدم: منديش جز ديدار من
حرف و صوت
وگفت را برهم زنم تا که بیاين هرسه باتو دم زنم
همين تنگناها و يکنواختیها باعث میشود که شاعرانی چون منوچهری دامغانی مسمط را میآفريند يا شاعرانی ديگر مستزاد و بحر طويل را باب میکنند. شاعر بزرگی چون مولوی که به گفته مسعود فرزاد «هيچ شاعری در ايران و جهان از حيث تعدد وزن عروضی با او برابری نمیکند، بلکه به او نزديک هم نمیشود ... و عروض دانترين شاعر جهان مولوی است .... و در مقابل حافظ که ۲۱ وزن در ديوان شعرش دارد، مولوی لااقل ۴۸ وزن عروضی در اشعار خود به کار برده است و اين تنوع اوزان به راستی حيرتآور است» با اين وجود مولوی گهگاه از اين تنگنای وزن و قافيه به خشم درمیآيد و میخروشد:
رَستــــم ازيــــــن بيت و غزل ای شـــــــهِ ســلطـــــان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا قافيه و مغلطه را گوهم سيلاب ببر
پوست بود، پوست بود، در خورِ مغز شعرا
به همين دليل مولوی گاه از قافيه میگريزد رديف را به جای قافيه مینشاند و حتی چند وزن را در يک شعر بکار میبرد. همچنين دست به سرایش اشعاری می زند که تنها منعکس کنندۀ اصوات است و از نوعی کلافگی درونی نشأت می گیرد:
تنگای قافيه نیز شاعران را به سرودن اشعاری وامیداشت که با هر گونه معیار زیبائی شناختی و ادبی مغایر بود. مثلن شاعری بخاطر تنگی قافیه و رعایت وزن، چنین می سراید:
السلام و عليک حضرت يَع که بوَد قوبِ آن در اين مصرع
ايرج ميرزا که خود از شاعران نوآور آن زمان بود به طنز میگويد:
میکنم قافيهها را پس و پيش تا شوم نابغۀ دورۀ خويش
و به قول ملکالشعرا بهار «آوردن مضمون عشق وطن به جای عشق يار و تبديل لغز قلمدان به لغز هواپيما» گره ای از کار فروبسته نمی گشود.
در ميان روشنفکران آن عصر بحثهای زيادی در باره چگونگی و چه چيزی ادبيات مطرح بود.
ملک الشعرا بهار اولين انجمن ادبی را در راه نوجويی در ادبيات تأسيس کرد. انجمن ادبی «دانشگده» در ديماه سال ۱۲۹۴ شمسی به قصد «ترويج معانی جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبی و لزوم احترام آثار فصحای متقدّم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايی بود.» دو سال بعد مرامنامه به «تجديد نظر در طرز و رويه ادبيات ايران» تأسيس شد. در آن دوره، میان کهن سرایان و نوجویان، اختلاف نظر فراوانی وجود داشت. یکی از این دعواهای ادبی بر سر مقام و اهميت سعدی بود. افرادی از دو سمت موافق و مخالف سعدی، با بی پروائی آنچه می شد، از راه قلم، نثار یکدیگر کردند. کلاً بحث و مشاجره بر سر کهنه و نو، در ميان اعضاء اکثر مجالس ادبی، رواج داشت. ملکالشعرای بهار گرچه خودش از کسانی بود که شيفته ادبيات کهن و کلاسيک ايران بود، معذالک بيش از سايرين به نوآوری و نوجويی اهميت میداد و همانطور که ذکر شد مجله دانشکده را محلی برای مباحث ادبی قرار داده بود.
تقی رفعت يکی دیگر از کسانی است که می توان بدون تردید او را از سران تجدد خواهی به شمار آورد. او مقالات تند و صریح خود را که گاه افراطی بنظر می رسید در روزنامه «تجدد» و «آزاديستان» که در تبريز چاپ می شد، منتشر میکرد. بدون تردید برخورد موافق تقی رفعت با ادبيات جديد در تغيير و تحول نگاه و انديشه و زبان اديبان مؤثر افتاد.
همين تنگناها و يکنواختیها باعث میشود که شاعرانی چون منوچهری دامغانی مسمط را میآفريند يا شاعرانی ديگر مستزاد و بحر طويل را باب میکنند. شاعر بزرگی چون مولوی که به گفته مسعود فرزاد «هيچ شاعری در ايران و جهان از حيث تعدد وزن عروضی با او برابری نمیکند، بلکه به او نزديک هم نمیشود ... و عروض دانترين شاعر جهان مولوی است .... و در مقابل حافظ که ۲۱ وزن در ديوان شعرش دارد، مولوی لااقل ۴۸ وزن عروضی در اشعار خود به کار برده است و اين تنوع اوزان به راستی حيرتآور است» با اين وجود مولوی گهگاه از اين تنگنای وزن و قافيه به خشم درمیآيد و میخروشد:
رَستــــم ازيــــــن بيت و غزل ای شـــــــهِ ســلطـــــان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا قافيه و مغلطه را گوهم سيلاب ببر
پوست بود، پوست بود، در خورِ مغز شعرا
به همين دليل مولوی گاه از قافيه میگريزد رديف را به جای قافيه مینشاند و حتی چند وزن را در يک شعر بکار میبرد. همچنين دست به سرایش اشعاری می زند که تنها منعکس کنندۀ اصوات است و از نوعی کلافگی درونی نشأت می گیرد:
عَف عَف عَف همی زند اشتر من ز تَف تفی
وَع وَع وَع همی کند حاسدم از شلقلقی
هی هی هی شبِ غمان میبَرَدم ز راه دور
کف کف کف مرا مده در ظَلَمِ عشقشقی
کف کف کف مرا مده در ظَلَمِ عشقشقی
السلام و عليک حضرت يَع که بوَد قوبِ آن در اين مصرع
ايرج ميرزا که خود از شاعران نوآور آن زمان بود به طنز میگويد:
میکنم قافيهها را پس و پيش تا شوم نابغۀ دورۀ خويش
و به قول ملکالشعرا بهار «آوردن مضمون عشق وطن به جای عشق يار و تبديل لغز قلمدان به لغز هواپيما» گره ای از کار فروبسته نمی گشود.
در ميان روشنفکران آن عصر بحثهای زيادی در باره چگونگی و چه چيزی ادبيات مطرح بود.
ملک الشعرا بهار اولين انجمن ادبی را در راه نوجويی در ادبيات تأسيس کرد. انجمن ادبی «دانشگده» در ديماه سال ۱۲۹۴ شمسی به قصد «ترويج معانی جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبی و لزوم احترام آثار فصحای متقدّم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايی بود.» دو سال بعد مرامنامه به «تجديد نظر در طرز و رويه ادبيات ايران» تأسيس شد. در آن دوره، میان کهن سرایان و نوجویان، اختلاف نظر فراوانی وجود داشت. یکی از این دعواهای ادبی بر سر مقام و اهميت سعدی بود. افرادی از دو سمت موافق و مخالف سعدی، با بی پروائی آنچه می شد، از راه قلم، نثار یکدیگر کردند. کلاً بحث و مشاجره بر سر کهنه و نو، در ميان اعضاء اکثر مجالس ادبی، رواج داشت. ملکالشعرای بهار گرچه خودش از کسانی بود که شيفته ادبيات کهن و کلاسيک ايران بود، معذالک بيش از سايرين به نوآوری و نوجويی اهميت میداد و همانطور که ذکر شد مجله دانشکده را محلی برای مباحث ادبی قرار داده بود.
تقی رفعت يکی دیگر از کسانی است که می توان بدون تردید او را از سران تجدد خواهی به شمار آورد. او مقالات تند و صریح خود را که گاه افراطی بنظر می رسید در روزنامه «تجدد» و «آزاديستان» که در تبريز چاپ می شد، منتشر میکرد. بدون تردید برخورد موافق تقی رفعت با ادبيات جديد در تغيير و تحول نگاه و انديشه و زبان اديبان مؤثر افتاد.
مجلۀ دانشکده،
به سردبیری ملک الشعرای بهار، که بعد از مجلۀ بهارِ اعتصامالملک پدر پروين
اعتصامی، دومين مجله ادبی در تهران، و با راه و روشی میانه، بود، در اولين شماره خود
می نویسد: «ما نمیخواهيم پيش از آن که سير تکامل به ما امری دهد، خود مرتکب امری
شويم ... اين است که ما با افق احتياجات فعلی هيأت اجتماعيه و مطابق محيطی که ما
را تکميل خواهد نمود، يک تجدد آرام آرام و نرم نرمی را اصل مرام خود ساخته و هنوز
جسارت نمیکينم که اين تجدد را تيشه عمارت تاريخی پدران شاعر و نياکان اديب خود
قرار دهيم. اين است که ما فعلاً آن ها را مرمت نموده و در پهلوی آن عمارت به ريختن
بنای نوآيين تری که با سير تکامل، ديوارها و جرزهايش بالا میروند، مشغول خواهيم
شد.»
در برابر این نوشته، تقی رفعت، در مجله تجدد مقاله ای را به قصد پاسخگوئی منتشر می کند:
”در سطرهای فوق شما بر چند چيز معترفيد:
۱- میترسيد و در توی عمارات پدرانتان بسر خواهيد برد.
۲- اين عمارات محتاج مرمت هستند و شما اين کار را انجام خواهيد داد.
در برابر این نوشته، تقی رفعت، در مجله تجدد مقاله ای را به قصد پاسخگوئی منتشر می کند:
”در سطرهای فوق شما بر چند چيز معترفيد:
۱- میترسيد و در توی عمارات پدرانتان بسر خواهيد برد.
۲- اين عمارات محتاج مرمت هستند و شما اين کار را انجام خواهيد داد.
۳- در
پهلوی عمارات مذکور «بنيانهای نوآيينتری» خواهيد ريخت. "
" هيچ بنّا و معمار اين طور نقشه نمیکشد- اين خيال، شما را به عدم موفقيت هدايت خواهد نمود. با ساروج عصر بيستم، شکافهای تخت جمشيد را وصله خواهيد زد؟ [....] اين عمارت شکسته بسته شما و پدران شما يک ناصيه پريشان و خُرد و خاش عرضه خواهد نمود. [.....] «دانشکده» تصور میکند «تجدد در ادبيات» دفتری است که میتوان از يک کتابخانه فرنگی خريد و در بغل گذاشت و بعد هر دفعه که ملت احتياج نمود، به اندازه امکان يک و يا چند ورق از آن کتاب را پاره کرد و به دهان ملت انداخت.[ ...] ای ادبای جوان دانشکده! با مفرط ترين «حس تجددپروری» و طولانیترين «آمال ادبيه» که در خود سراغ داريد، تمام رفقای خود را به امداد طلبيده و بدون واهمه داخل کارزار شويد. نترسيد، آسوده و تند تند بجنگيد، به اين زودی موفق به مرام خود نخواهيد شد. [.... ] امروز می بينيد که شخصاً سعدی مانع از موجوديت شماست. تابوت سعدی گاهواره شما را خفه میکند! عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ولی همان عصر کهن به شما خواهد گفت: « هرکه آمد عمارتی نو ساخت ...» در زمان خودتان اقلاً آن قدر استقلال و تجدد به خرج دهيد که سعدیها در زمان خودشان به خرج دادند."
مجله دانشکده پس از انتشار ده شماره تعطيل شد. اما مجله تجدد پس از دورهای سکوت که با اتفاقات ناگوار سياسی ۱۲۹۷ شمسی و مبارزات دموکراتهای آذربايجان توام بود، دوباره مسئله تجدد در ادبيات را دنبال کرد. در فروردين ماه ۱۲۹۹ شمسی چنانکه میدانيم آزاديخواهان تبريز به رهبری شيخ محمد خيابانی يکی از مردان بزرگ تاريخ خونين ايران، قيام کردند و پس از کشته شدن محمد خيابانی، تقی رفعت که از ياران بسيار نزديک او بود و ۳۲ سال بیش نداشت، خودکشی میکند.
" هيچ بنّا و معمار اين طور نقشه نمیکشد- اين خيال، شما را به عدم موفقيت هدايت خواهد نمود. با ساروج عصر بيستم، شکافهای تخت جمشيد را وصله خواهيد زد؟ [....] اين عمارت شکسته بسته شما و پدران شما يک ناصيه پريشان و خُرد و خاش عرضه خواهد نمود. [.....] «دانشکده» تصور میکند «تجدد در ادبيات» دفتری است که میتوان از يک کتابخانه فرنگی خريد و در بغل گذاشت و بعد هر دفعه که ملت احتياج نمود، به اندازه امکان يک و يا چند ورق از آن کتاب را پاره کرد و به دهان ملت انداخت.[ ...] ای ادبای جوان دانشکده! با مفرط ترين «حس تجددپروری» و طولانیترين «آمال ادبيه» که در خود سراغ داريد، تمام رفقای خود را به امداد طلبيده و بدون واهمه داخل کارزار شويد. نترسيد، آسوده و تند تند بجنگيد، به اين زودی موفق به مرام خود نخواهيد شد. [.... ] امروز می بينيد که شخصاً سعدی مانع از موجوديت شماست. تابوت سعدی گاهواره شما را خفه میکند! عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ولی همان عصر کهن به شما خواهد گفت: « هرکه آمد عمارتی نو ساخت ...» در زمان خودتان اقلاً آن قدر استقلال و تجدد به خرج دهيد که سعدیها در زمان خودشان به خرج دادند."
مجله دانشکده پس از انتشار ده شماره تعطيل شد. اما مجله تجدد پس از دورهای سکوت که با اتفاقات ناگوار سياسی ۱۲۹۷ شمسی و مبارزات دموکراتهای آذربايجان توام بود، دوباره مسئله تجدد در ادبيات را دنبال کرد. در فروردين ماه ۱۲۹۹ شمسی چنانکه میدانيم آزاديخواهان تبريز به رهبری شيخ محمد خيابانی يکی از مردان بزرگ تاريخ خونين ايران، قيام کردند و پس از کشته شدن محمد خيابانی، تقی رفعت که از ياران بسيار نزديک او بود و ۳۲ سال بیش نداشت، خودکشی میکند.
نام
مستعار تقی رفعت فمينا بود. وی با دکتر رفيع امين، ملقب به فمینیست، در باره زن و آزادی
در صفحات روزنامه تجدد مناقشات قلمی داشت. رفعت از نخستین کسانی بود که به فمینیسم
و آزادی و برابری زن و مرد، برای ساختن جامعه ای سالم اعتقاد داشت و عقایدش را در
نوشته ها و حتی اشعار اندکش منتشر می کرد. رفعت که خود یکی از اولین نوسرایان به
حساب می آمد، در شعری خطاب به زنان چنین میگويد:
عنوان تو زهره، ماه، خورشيد دوری تو از اين جهانِ سیّار
خواری تو در اين ديارِ خونخوار دلسرد ز خود، زِ غير، نوميد
آنان که تـــرا همی به زانـــو در سجـــدۀ عشق میپرستند
مانند وحـــــوش دشت هستند اندر پی صيد، در تـــــکاپو
عنوان تو زهره، ماه، خورشيد دوری تو از اين جهانِ سیّار
خواری تو در اين ديارِ خونخوار دلسرد ز خود، زِ غير، نوميد
آنان که تـــرا همی به زانـــو در سجـــدۀ عشق میپرستند
مانند وحـــــوش دشت هستند اندر پی صيد، در تـــــکاپو
رفعت در
قالب شعر نو، خطاب به جوانان ایرانی می گوید:
ای جوان
ايرانی!
برخيز! بامداد جوانی ز تو دميد
آفاق خُهر (وطن) را لب خورشيد بوسه داد
برخيز! صبح خنده نثارت خجسته باد
برخيز روز ورزش و کوشش فرا رسيد...
...........................................
يک فصل تازه میدمد از بهر نسل نو
يک نوبهار بارور، آبستن درو
برخيز و حرز جان بکن اين عهد نيک فال
پيشوا و مبتکر داستان نويسی مدرن در ايران محمدعلی جمالزاده نيز در مقدمۀ داستان های "يکی بود يکی نبود" مینويسد: " در ايران بدبختانه عموماً پا از شيوه پيشينيان برون نهادن را مايه تخريب ادبيات دانسته و عموماً همان جوهر استبداد سياسی ايرانی، که مشهور جهان است، در ماده ادبيات نيز ديده میشود. به اين معنی که شخص نويسنده وقتی قلم به دست میگيرد، نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلاً التفاتی به سايرين ندارد و خلاصه آن که پيرامون «دمکراسی ادبی» نمیگردد. جای شک نيست که اين مسئله مخصوصاً برای مملکتی چون ايران که جهل و چشم بستگی گروه مردم مانع هر گونه ترقی است، بسيار مايه تأسف است."
چند سال بعد محمد ضياء هشترودی در مقدمه منتخبات خود مینويسد: «شکی نيست که ادبيات امروزه ما از جهت تجدد و ترقی از کاروان ادبيات مختلفالالسنه بسيار عقبتر است .... امروز ديگر غزل و قصيده سرايی يا اسلوب نثر قديم کفايت احتياجات ادبی ما را نمینمايد... و میتوان گفت که انحطاط ادبی حکمفرمای زبان فارسی شده است.»
جعفر خامنه ای پسر حاجی شيخ علیاکبر خامنهای از بازرگانان تبريز نيز يکی ديگر از کسانی بود که در پی تجدد و نوآوری در عرصه ادبيات فارسی بود. او که زبان فرانسه را به خلاف ميل پدر متعصب خود پنهانی آموخته بود و به ادبيات نوين عثمانی نيز آشنايی داشت، از شکل معمول شعر فارسی عدول کرده و قطعاتی بیامضا با قافيهبندی جديد و بیسابقه و مضامين نسبتاً تازه انتشار میداد. اشعار پرشور او در حبلالمتين، چهرهنما، عصر جديد، شمس و بعد در دانشکده منتشر میشد. او از اولين کسانی است که در کار شعر نوآوری کرده يکی از اين قطعات که ادوارد براون در کتاب خود The Press and Poetry of Modern Persia 1914 آورده چنين است:
هر روز به يک منظر خونين به درآيی
هر دم متجلّی تو به يک جلوۀ جانسوز،
از سوز غمت مرغ دلم هرشب و هرروز
با نغمۀ نو، تازه کند نوحه سرايی
ای طلعت افسرده و ای صورت مجروح
آماج سيوف ستم، آه ای وطن زار
هر سو نگرم خيمه زده لشگرِ اندوه
محصور عدو مانده تو چون نقطه پرگار
محصور عدو، يا خود اگر راست بگويم
ای شير، زبون کرده تو را روبَه ترسو
شمشير جفا آخته روی تو زهر سو
تا چند به خوابی؟ بگشا چشم خود از هم
بر خيز، يکی صولت شيرانه نشان ده
يا جان بستان يا که در اين معرکه جان ده
برخيز! بامداد جوانی ز تو دميد
آفاق خُهر (وطن) را لب خورشيد بوسه داد
برخيز! صبح خنده نثارت خجسته باد
برخيز روز ورزش و کوشش فرا رسيد...
...........................................
يک فصل تازه میدمد از بهر نسل نو
يک نوبهار بارور، آبستن درو
برخيز و حرز جان بکن اين عهد نيک فال
پيشوا و مبتکر داستان نويسی مدرن در ايران محمدعلی جمالزاده نيز در مقدمۀ داستان های "يکی بود يکی نبود" مینويسد: " در ايران بدبختانه عموماً پا از شيوه پيشينيان برون نهادن را مايه تخريب ادبيات دانسته و عموماً همان جوهر استبداد سياسی ايرانی، که مشهور جهان است، در ماده ادبيات نيز ديده میشود. به اين معنی که شخص نويسنده وقتی قلم به دست میگيرد، نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلاً التفاتی به سايرين ندارد و خلاصه آن که پيرامون «دمکراسی ادبی» نمیگردد. جای شک نيست که اين مسئله مخصوصاً برای مملکتی چون ايران که جهل و چشم بستگی گروه مردم مانع هر گونه ترقی است، بسيار مايه تأسف است."
چند سال بعد محمد ضياء هشترودی در مقدمه منتخبات خود مینويسد: «شکی نيست که ادبيات امروزه ما از جهت تجدد و ترقی از کاروان ادبيات مختلفالالسنه بسيار عقبتر است .... امروز ديگر غزل و قصيده سرايی يا اسلوب نثر قديم کفايت احتياجات ادبی ما را نمینمايد... و میتوان گفت که انحطاط ادبی حکمفرمای زبان فارسی شده است.»
جعفر خامنه ای پسر حاجی شيخ علیاکبر خامنهای از بازرگانان تبريز نيز يکی ديگر از کسانی بود که در پی تجدد و نوآوری در عرصه ادبيات فارسی بود. او که زبان فرانسه را به خلاف ميل پدر متعصب خود پنهانی آموخته بود و به ادبيات نوين عثمانی نيز آشنايی داشت، از شکل معمول شعر فارسی عدول کرده و قطعاتی بیامضا با قافيهبندی جديد و بیسابقه و مضامين نسبتاً تازه انتشار میداد. اشعار پرشور او در حبلالمتين، چهرهنما، عصر جديد، شمس و بعد در دانشکده منتشر میشد. او از اولين کسانی است که در کار شعر نوآوری کرده يکی از اين قطعات که ادوارد براون در کتاب خود The Press and Poetry of Modern Persia 1914 آورده چنين است:
هر روز به يک منظر خونين به درآيی
هر دم متجلّی تو به يک جلوۀ جانسوز،
از سوز غمت مرغ دلم هرشب و هرروز
با نغمۀ نو، تازه کند نوحه سرايی
ای طلعت افسرده و ای صورت مجروح
آماج سيوف ستم، آه ای وطن زار
هر سو نگرم خيمه زده لشگرِ اندوه
محصور عدو مانده تو چون نقطه پرگار
محصور عدو، يا خود اگر راست بگويم
ای شير، زبون کرده تو را روبَه ترسو
شمشير جفا آخته روی تو زهر سو
تا چند به خوابی؟ بگشا چشم خود از هم
بر خيز، يکی صولت شيرانه نشان ده
يا جان بستان يا که در اين معرکه جان ده
یکی دیگر از تجددخواهان آن زمان، که پیش از دیگران به سرودن شعر به سبک نو دست زد، خانم شمس کسمايی بود. خاندان کسمايی از اهالی گرجستان بودند که پس از فتح هفده شهر قفقاز به دست آغا محمدخان قاجار به آذربايجان مهاجرت کردند. خانم شمس کسمايی فرزند خليل کسمايی بود که به يزد آمده بودند. شمس با اربابزاده ازدواج میکند و برای تجارت به روسيه میروند و ده سال در آن جا زندگی میکنند و بعد با دو فرزندشان صفا و اکبر به آذربايجان میآيند. اکبر به زبان و ادبيات چند کشور اروپايی آشنايی داشت و خود شعر فارسی میسرود و هيجده نوزده سال بيشتر نداشت که در گيلان به طرز دردناکی کشته شد. يکی از اشعار زيبای لاهوتی خطاب به شمس کسمايی در باره اين جوان ناکام است.
در فــراق گل خــو، ای بلبــل
نه فغان برکش و نه زاری کن
صبر بنــما و بردبـــــاری کن
مکن آشفته موی چون سنبــل
خانم شمس ترکی و
فارسی و روسی را به خوبی میدانست و يکی از زنان روشنفکر و دانشمند عصر خود بود. شمس
هنگامی که با خانواده اش به تبریز آمد، چادر به سر نداشت و نخستين زن مسلمان
ايرانی بود که آزادانه در کوچه و بازار تبريز ظاهر شد و به واسطه همين آزادگی و
آزادانديشی در آن روزهای تاريک، سختی های فراوان نیز از نادانی مردم متحمل شد.
خانۀ شمس کسمائی در تبريز، محفل نويسندگان و شعرا بود ولی بعدها که به تهران آمد،
روزگار خود را به تنهايی و خاموشی گذراند تا در سال ۱۳۴۰ شمسی درگذشت. او از اولين
کسانی بود که در شعر فارسی تغييری بوجود میآورد و به ويژه اين که از "من"
وجودش به عنوان يک زن حرف زد.
پرورش طبيعت
ز بسياریِ آتشِ مهر وُ ناز وُ نوازش
از اين شدتِ گرمی و روشنايی وُ تابش
گلستان فکرم، خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهای افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده، گشتند مأيوس
بلی، پای بر دامن وُ سر به زانو نشينم
که چون نيم وحشی گرفتار يک سرزمينم
نه يارای خيرم، نه نيروی شرّم
نه تير و نه تيغم بوَد،
نيست دندان تيزم، نه پای گريزم،
ز بسياریِ آتشِ مهر وُ ناز وُ نوازش
از اين شدتِ گرمی و روشنايی وُ تابش
گلستان فکرم، خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهای افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده، گشتند مأيوس
بلی، پای بر دامن وُ سر به زانو نشينم
که چون نيم وحشی گرفتار يک سرزمينم
نه يارای خيرم، نه نيروی شرّم
نه تير و نه تيغم بوَد،
نيست دندان تيزم، نه پای گريزم،
از اين
روی در دست
هم جنس خود در فشارم
ز دنيا و از سلک دنيا پرستان کنارم
بر آنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم
ز دنيا و از سلک دنيا پرستان کنارم
بر آنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم
عالم تاج قائم مقامی (ژاله)
یکی از زنان پیشرو و هنرمند آن دوره، عالم تاج قائم مقامی ملقب به ژاله است. گرچه شعر او همچنان پای در شکل شعر کلاسيک دارد اما نگاه و برخورد او به زندگی، اشيا، آدمها و روابط آنان، طبيعت و پيرامون خويش، نگاهی نو و تازه است. او بیگمان از بحثهای تجدد خواهان مطلع بوده است. شهامت و جسارت او در طرح مسائل خصوصی و شخصی و نيز برخورد صريح و انقلابی او با عرف و سنت و تابوهايی که حتی هنوز هم در جامعه ايران حضوری سنگين و چشمگير دارد، حيرت انگيز و قابل ستايش است.
ژاله، مادر پژمان بختياری بود که به علت جدائی از شوهر، از دیدار فرزندش نیز محروم شده بود. ژاله پيش از مرگش بسياری از اشعارش را سوزاند. و تنها اندکی از اشعار پراکنده و باقیمانده از او را پسرش، پژمان بختياری در سال ۱۳۴۵ به صورت ديوانی، چاپ و منتشر میکند.
یکی از زنان پیشرو و هنرمند آن دوره، عالم تاج قائم مقامی ملقب به ژاله است. گرچه شعر او همچنان پای در شکل شعر کلاسيک دارد اما نگاه و برخورد او به زندگی، اشيا، آدمها و روابط آنان، طبيعت و پيرامون خويش، نگاهی نو و تازه است. او بیگمان از بحثهای تجدد خواهان مطلع بوده است. شهامت و جسارت او در طرح مسائل خصوصی و شخصی و نيز برخورد صريح و انقلابی او با عرف و سنت و تابوهايی که حتی هنوز هم در جامعه ايران حضوری سنگين و چشمگير دارد، حيرت انگيز و قابل ستايش است.
ژاله، مادر پژمان بختياری بود که به علت جدائی از شوهر، از دیدار فرزندش نیز محروم شده بود. ژاله پيش از مرگش بسياری از اشعارش را سوزاند. و تنها اندکی از اشعار پراکنده و باقیمانده از او را پسرش، پژمان بختياری در سال ۱۳۴۵ به صورت ديوانی، چاپ و منتشر میکند.
ژاله از دوری فرزند خود می گوید:
مادر چو ز طفل خويشتن مهجور است
يعقوب وَش ار کور شود معذور است
چون من که تعلـقم ز اسباب جهــان
بريک پسر است وآن هم از من دور است
مادر چو ز طفل خويشتن مهجور است
يعقوب وَش ار کور شود معذور است
چون من که تعلـقم ز اسباب جهــان
بريک پسر است وآن هم از من دور است
شعری که ژاله در بارۀ شوهر ناخواسته اش سروده شاید در تاريخ شعر زنان آن دوره يکتا و نمونه باشد:
هم صحبت
من طُرفه شوهری ست
شوهر نه، که بر رفته آذری ست
باريک و سيـاه و بلنــد و سخت
در ديده من، چون صنوبری ست
در روی سياهش دو چشم تيز
چون در شب تاريک، اختری ست
انگيخته ريشی سيه سپيد
بر گونه تاريک لاغری ست
ريشش به بناگوشم آن چنانک
در مردم ديده، نشتری ست
بر گردن من چون طناب دار
پيوسته از آن دست چنبری ست
در پنجه او جسم کوچکم
چون در کف شاهين کبوتری ست
با ريش حنا بسته نيم شب
وصفش چه کنم وحشت آوری ست
گويی ملکالموت عالم است
يا از ملکالموت مظهری ست
نه علقه فرزند و زن در او
نه ز الفت سامان در او سری ست
[.................]
گوينــد خـدای زنان بود
مردی که بر او نام شوهری ست
مردست و خدای وجود ماست
نی نی که بلای مقدری ست
زن چيست؟ خضوع مجسمی
وان مرد، غرور مصوری است
گر راندم زخود مخيّری ست
ور کوبدم زقهر قادری ست
آری بود او مرد و من زنم
زن ملعبه خاک بر سری ست
من کيستم؟ آوخ ضعيفهای
کش نام و نشان، طعن و تسخری ست
دردا که درين بوم ضُلمناک
زن را نه پناهی، نه داوری ست
زن ننگ وجودست، زآن سبب
پيچيده به قيرينه چادری ست
شوهر نه، که بر رفته آذری ست
باريک و سيـاه و بلنــد و سخت
در ديده من، چون صنوبری ست
در روی سياهش دو چشم تيز
چون در شب تاريک، اختری ست
انگيخته ريشی سيه سپيد
بر گونه تاريک لاغری ست
ريشش به بناگوشم آن چنانک
در مردم ديده، نشتری ست
بر گردن من چون طناب دار
پيوسته از آن دست چنبری ست
در پنجه او جسم کوچکم
چون در کف شاهين کبوتری ست
با ريش حنا بسته نيم شب
وصفش چه کنم وحشت آوری ست
گويی ملکالموت عالم است
يا از ملکالموت مظهری ست
نه علقه فرزند و زن در او
نه ز الفت سامان در او سری ست
[.................]
گوينــد خـدای زنان بود
مردی که بر او نام شوهری ست
مردست و خدای وجود ماست
نی نی که بلای مقدری ست
زن چيست؟ خضوع مجسمی
وان مرد، غرور مصوری است
گر راندم زخود مخيّری ست
ور کوبدم زقهر قادری ست
آری بود او مرد و من زنم
زن ملعبه خاک بر سری ست
من کيستم؟ آوخ ضعيفهای
کش نام و نشان، طعن و تسخری ست
دردا که درين بوم ضُلمناک
زن را نه پناهی، نه داوری ست
زن ننگ وجودست، زآن سبب
پيچيده به قيرينه چادری ست
به همت نویسنده
و منتقد معاصر، ناصر زراعتی، مجموعه اشعار عالم تاج قائم مقامی
(ژاله)، با مقدمه ای بسیار با ارزش مجدداً به چاپ رسیده است.
ذبيح الله بهروز نيز از شاعران و نويسندگانی بود که دورهای را در انگلستان گذرانده بود و تحت تأثير شکسپير نمايشنامههايی به صورت موزون و آزاد از اصول اندازه مصراعهای شعر کلاسيک گفته بود. يک نمونه آن نمايشنامه «پادشاه ايران و دختر ارمن» بود که قرار بود فيلم شود.
محمد مقدم نيز در آمريکا تحصيل کرده بود و تحت تأثير والت ويتمن نوآوریهايی میکرد. محمد مقدم به سال ۱۳۱۲ مجموعه شعری به نام «راز نيم شب» منتشر کرد که نه به وزن و نه به تساوی مصراعها در شعر کلاسيک وفادار مانده بود.
من مرغ شبآويزم ........ روز پنهانم و از روشنيش پرهيزم
آشيانم کس نديده هرگز ...... تاريک چو شد، بيرون پَرم و خوانم
شاعرانی چون شمسالدین تندرکیا، یا پرتو دکتر تندر کیا، (همان گونه که خود می نوشت)، زاده 1288 شمسی یکی از شاعران پیشرو ایرانی است. جریان شعری که تندر کیا راه انداخت، نه تنها مورد توجه علاقمندان به شعر قرار نگرفت که تنفر گروههای مختلفی از سنتی تا نیمایی را برانگیخت. کتابفروشیها هم از پذیرفتن این نوع آثار سر باز میزدند. بالاخره روزی طرفداران صادق هدایت در کافۀ فردوسی، کتک مفصلی به او زدند و از آن روز به بعد دیگر نامی از تندرکیا شنیده نشد. با این همه او یکی از سردمداران شعر نوی ایران بود
گرچه این دو شاعر اخیر بعد از نیما به دنیا آمده و خود را منادیان شعر نوی ایران می خواندند، بویژه تندر کیا، اما هيچ يک از آن ها، یا شاعران نوپرداز ماقبلشان در کار خود جدی نبودند و از اين حدود آزمايشی و تجربی در شعر نو فراتر نرفتند. نمونههای آزمايشی بهآسانی مورد قبول واقع نشد بهويژه که خود رهبران تجددخواهی در اين اشعار، بسیاری غلط های زبانی، لغات مهجور، (مانند خُهر به جای وطن، در شعر تقی رفعت)، یا عدم آشنائی با صناعت ادبی و زبان، یافتند که از نظر زیباشناسی ضعیف بوده و قادر نبودند تا با شعر پُر صلابت کهن برابری کنند. اما همچنان مباحث ادبی و مناقشات قلمی بر سر کار بود. در چنين ايامی شاعر جوانی که از کوهپايههای شمال ايران برخاسته بود، به ياری همکاران خود شتافت. اين نغمههای پراکنده را که از گلوی جوانان تجددخواه بيرون آمده بود منظم کرد و شکلی نوين به آنها بخشيد. اين جوان علی اسفندياری ملقب به نيما يوشيج بود که شعر مدرن ايران را به لحاظ قدرت و عظمت همسنگ شعر کلاسيک ايران بنا گذاشت.
۲ نظر:
رتو جان مقاله های " تغییر و تحول" را با لذت میخوانم . مطالب تحقیقی ات هم زیبایی میبخشند، هم آموزنده اند و هم علاوه بر اینکه اطلاعات نابی در مورد شعر و تاریخ شعر میدهند بلکه تشویق می کنند که بار دیگر صفحاتی از تاریخ را باز کنیم و عمیق تر به دنبال روابط تاریخ و زبان بگردیم تا هم تاریخ را بیشتر بفهمیم و هم زبان تاریخ را. بی شک روی این مقاله ها تحقیق بسیار کرده ای و زحمت فراوان کشیده ای. دستت درد نکند. به عنوان یک خواننده ی علاقه مند دو پیشنهاد متواضعانه دارم: یکی اینکه مثالهای شعری را در فرمهای مختلفی که معرفی میکنی بیشتر کنی و دیگر اینکه اگر بشود اینها را به صورت کتابی ولو کوچک اما ارزشمند چاپ کنی که افراد بیشتری بتوانند به آن دسترسی داشته باشند و میوه ی مطلوب خودشان را بچینند. با تشکر از تو عزیز. همیشه سالم و همین قدر پویا باشی
با تشکر از نظر محبانه و پیشنهادات منطقی ات. فریبا جان.
نمونه های شعری در اصل تحقیق بیشتر هستند. برای جلوگیری از اطناب کلام، برخی را حذف کردم. اما در مورد انتشار بصورت کتاب، به آن فکر خواهم کرد. شاید برای جوانان خارج از ایران که امکان و حوصلۀ دسترسی به حجم عظیمی از کارها در این زمینه را ندارند، این خلاصه به درد بخورد. باز هم از لطف ات متشکرم.
ارسال یک نظر