دکتر فریدون آدمیت، مورخ و انديشمند بزرگ تاريخ روشن انديشی سکولار ايران، هفت سال پيش، در 10 فروردین 1387، در سن 87
سالگی در تهران
بدرود حیات گفت. 24 سال پيش از آن، در اوائل سال 63، آخرین بار که خدمت شان رسیدم (اردیبهشت63)، مدتی دراز از هر دری سخن گفتیم. ایشان از سر لطف، دو نسخه از
آخرین کتاب های
خودشان («تشتت در
فکر تاریخی» و «اندیشههای طالبوف تبریزی») را که ميدانستند دوست ميدارم، به رسم هدیه
برایم امضا کردند. رویشان را بوسیدم و وداع شان گفتم. لطف و محبت ایشان، از طریق نامه های خانم کوبان ادامه یافت... بنا به اطلاعی که از خانم دکتر کوبان دریافت کردم، مأموران ارشاد - گویا بعد از چاپ سوم و پخش کتاب که
آن را خوانده بودند، - ميریزند به چاپخانهء مربوطه
و همهء
موجودی کتاب را می برند و خمیر ميکنند. چندی بعد هم انتشاراتی دماوند را ميبندند.
به ياد دكتر فريدون آدميت*
کریم
قصیم
«ما به لفظ دانش نخواهیم جز روشنی و پیدايی
وجود چیزها،
و نه بدانسته جز چیز روشن و پیدا،
و نه بداننده جز علت و سبب روشنی و
پیدايی چیزها.
و به بی دانشی نخواهیم مگر پنهانی و
پوشیدگی وجود چیزها،
و نه بنا دانسته مگرپوشیده و پنهان.
ما به جهان عقل جهان آگهی و بیداری و
روشنی و صفای وجود خواهیم...
جهان دانش و خرد جهان بیداری است
که وجود هر حقیقت در خود به خرد روشن توان یافت.»
مصنفات افضل الدین کاشانی
نقل شده در تارک کتاب «اندیشه های طالبوف تبریزی»
از شمار دو چشم یک تن کم / وز
شمار خِرَد هزاران بیش
دکتر فریدون آدمیت، مورخ و انديشمند بزرگ تاريخ روشن انديشی سکولار ايران،
هفت سال پيش، در 10 فروردین 1387، در سن 87 سالگی در تهران بدرود حیات گفت.
وی متولد 1299 شمسی بود؛ در 21 سالگی فارغالتحصیل حقوق و
علوم سیاسی شد (تز:
امیرکبیر، بعدها یکی از پرفروش ترین کتاب های وی)، در همان دورهء دانشجويی، چون ميبایست برای امرار
معاش کار کند (پدرش قبلاً فوت کرده بود)، به خدمت وزارت خارجه درآمد و پس از پایان
تحصیل در ایران در سال 1323 به مأموریت دبيري سفارت ايران به لندن رفت. همزمان در دانشكدهء علوم سياسي و اقتصاد لندن،
تاريخ و فلسفهء
سياسي خواند و دكترا گرفت.
پس از بازگشت به ايران در
1330 به مأموريت
در نمايندگي ايران در سازمان ملل متحد رفت، در دوران مأموريت اش كتاب «جزاير بحرين: تحقيق در تاريخ
ديپلماسي و حقوق بينالملل»
را به انگليسي نوشت و در نيويورك منتشر كرد.
در مهر 1339 سفير ايران در
لاهه و دو سال بعد سفير ايران در هندوستان شد.
او، همزمان، 20 سالي کرسی داور بينالمللي
در «ديوان دائمي حكميت» دادگاه لاهه را داشت.
در 42 سالگی از خدمت دولتی با ذکر
یک جمله استعفا داد که شهرت یافت: «آقای وزیر خارجهء تقاضای بازنشستگی دارم».
از آن
پس یک سر
به کار پژوهش تاریخ سده گذشته ایران و نگارش مشغول شد.
يکی از ويژگی های خاص آثار فريدون آدميت،
دسترسی او به منابع خطی و بسيار مهم زمان مشروطه است که بخشی از آن در کتابخانه
شخصی پدر او وجود داشته و بخشی را هم خود تهيه کرده است.
فهرست آثار و تألیفات وی
طولانی است، بیشتر از 25 کتاب.
این جا مهمترین آنها را ميآورم:
ـ شورش بر امتيازنامه رژی
ـ ميرزا فتحعلی آخوند زاده،
ـ اندیشه های طالبوف تبریزی
ـ ميرزا آقاخان کرمانی
ـ انديشهء ترقی و حکومت قانون در عصر
سپهسالار
ـ فکر دموکراسی اجتماعی در
نهضت مشروطيت ايران،
ـ فکر آزادی و مقدمهء نهضت مشروطيت ايران،
ـ مجموعهء مقالات تاريخی،
ـ آشفتگی در فکر تاريخی،
ـ افکار سياسی و اجتماعی اقتصادی در آثار
منتشر نشده دوران قاجار(با هما ناطق)،
ـ عقايد و آرا شيخ فضلالله
نوری،
ـ انحطاط تاريخ نگاری در
ايران.
آشنائی شخصی
«سلام دکتر، من طهمورث هستم، قرار بود زنگ بزنم به شما و وضع
فشار خونم را اطلاع دهم… بله، ظاهراً که بد نیستم، البته گاهی سر درد و فشار عصبی هست …بله، اگر فرصت کردید امشب، یا
فردا شب سری بزنید، خودتان چک بفرمائید، سپاسگزار میشوم.»
دکتر آدمیت بود! طبق قرار و مداری که با
هم داشتیم، پس فردا شب
هر تماسی میرفتم خدمت شان…
مگرا ین
که وضعیت اورژانس ميشد.
همیشه
از شنیدن
صدای دکتر خوشحال میشدم. نگران حال شان بودم. نه بهخاطر سلامت جسمی، بلکه بابت
وضع امنیت ایشان و وظیفه ای
که عهده دار
شده بودم. میترسیدم حزباللهی ها
و دیگر عمله اکرهء
خمینی بریزند منزل شان
و این مردِ «یکه»ی
روشنفکری ایران معاصر را با خود ببرند…
در آن سه سال پر التهاب و تنش (اواخر تابستان
60 الی اردیبهشت 63) که هنوز ایران بودم، و نیز بعدها، اغلب خطر چنان یورشی ميرفت.
خودم شاهد حملههای رذیلانهء
پادوهای سیاسی ـ مطبوعاتی خمینی نسبت به ایشان در این و آن روزنامه بودم و گاه این
هَجمهها شدید ميشد. رجالههای تازه به دوران رسیده، یا کسانی ـ مثل علی اکبر ولایتیـ که زیر چتر خمینی،
پا به رکاب وزارت داشتند، با قلم انداز کردن سریال های مجعول تاریخی در کیهان و… اهانت به تألیفات و
شخصیت علمی دکتر آدمیت،
«سهم امام» خود را مي پرداختند.
طی
سال های
بعد از بهار آزادی،
در گروهی که فعالیت سیاسی داشتم، نگران وضع امنیت ایشان بودیم. یکی از رفقا با دکتر رابطه داشت.
نشریه را برایشان ميبرد و جویای وضع و حال ميشد. گفته بودند تلفن های تهدید آمیز مي شود… مشکلات دیگر و… بعدها
که خودم ميدیدم شان
همین خبرها تکرار ميشد.
ولی دکتر نميخواست خانه عوض کند و به اصطلاح مخفی شود.
ما
برای زندگی در اختفا،
در صورت
لزوم جا به جا کردن و حتی فرار دادن رفقا و شخصیت های فرهنگی ـ سیاسی به خطر
افتاده امکاناتی سراغ داشتیم.
تابستان
سال 60 که به همت و ابتکار آقای رجوی «شورای
ملی مقاومت»
تأسیس شد، برخی از رفقای آن زمان عازم پاریس شدند. آن وقت ادامهء کسب اطلاع از وضع دکتر آدمیت را من به عهده گرفتم.
پزشک بودن محمل مناسبی برای رفت و آمد بود.
دفعهء اول، طبق قرار قبلی، به هیأت پزشک به منزل ایشان
رفتم. طبقهء
هم کف ساختمان سه طبقه ای
در خیابان یوسف آباد. سر ساعت
دقالالباب کردم خودشان باز کردند.
به نظر نمي رسید غیر از دکتر کسی آن جا باشد. بعدها
دانستم که از مدت ها
قبل تنها زندگی ميکردند. در طبقهء سوم آن خانه برادرشان سکونت
داشتند. من پیشتر دکتر را چند بار دیده بودم ولی از نزدیک تازه آشنا ميشدم. مردی
بلند بالا، با لباس آراسته، متین و موقر، همچون یک استاد دانشگاه فرنگی. خوش صورت، با پیشانی صاف و بلند،
چشمانی باهوش و مهربان از پشت عینک سیاه شاخی، که چهرهء ایشان را کمی لاغر ميکرد.
در
اتاق پذیرايی ساده و پاکیزه شان، با لطف و صمیمیت خاص از من پذیرايی کردند و…
رابطهء
تقریباً سه سالهء
ما اينگونه شروع
شد. از آن به بعد هر وقت سراغ ایشان ميرفتم، بیتعارف وارد گفت و گو ميشدیم. با
آن که از مصاحبت ایشان، که استادی یگانه در شناخت تاریخ سدهء گذشته و حال ایران به شمار
ميرفتند، بسیار مستفیض ميشدم، ولی اوايل سعی ميکردم زیاد وقت شان را نگیرم. پائیز و
زمستان 60 نخست هر هفته یک بار و سپس با فاصلههای بیشتر، با قرار قبلی، به ایشان
سر ميزدم.
برای تماس های
تلفنی طبعاً ميبایست نام ها
و محمل هايی
مي داشتیم.
اسم مستعار «طهمورث» را خودشان انتخاب کردند. گفتند چون این اسم یکی از برادران شان است، بهتر در خاطرشان ميماند.
تماس ما دو طرفه بود. آن سال ها
من روزی چند ساعت در مطبی در
جنوب شهر تهران کار ميکردم. قرار شد
به آن جا تلفن کنند و راجع به حال و روز و «وضع فشار خون و سردرد هاشان» ـ یا آزار و اذیت
رژیم ـ مرا در جریان
بگذارند. البته، وضع سلامتی جسمي شان
هم خیلی خوب نبود. ميگفتند دیگر نميتوانند
طولانی کار کنند؛
روزی سه چهار ساعت بیشتر تاب کار مداوم را نميآورند. با این حال،
کماکان روی تألیفات جدید کار ميکردند.
رفته
رفته، روابط ما صمیمانه شد. احساس ميکردم دکتر از دلواپسی صمیمانه و آمیخته به
احترام و وظیفه شناسی که از نسل جوان تر سیاسی نسبت به خود ميدید، خشنود بود.
ایشان
شخصیت وارسته ای
داشت. با آن که آشکارا در وضع سختی زندگی ميکرد، شکایتی نميکرد که هیچ، با علو
طبع و بزرگواری حتی این جا و آن ميخواست امداد رساند. روابط ما به تدریج گرم تر شد. بحث کوتاه سیاسی هم
ميکردیم. وقتی نشریهء
«پیام آزادی»،
یا حتی مطالیی که از شورای ملی مقاومت به دستم ميرسید، را به ایشان ميدادم، ضمن
تشکر، پرسوجو مي کردند.
یبیشتر از مسائل جاری مي پرسیدند
و نظر مرا نسبت به حرف های
خمینی و وقایع و رویدادهای روز ميخواستند بدانند… من هم به نوبه خود از مسائل
تاریخی که ابهام و ناآگاهی داشتم از ایشان استفسار ميکردم. راجع به طالبوف یا
رسولزاده و سلطانزاده و برخی دیگر از قدیم ترین شخصیت های سیاسی چپ ایران ميپرسیدم
و ایشان با روی خوش و حوصله جواب ميداد. دکتر آدمیت رازدار و خیلی وقت
شناس بود. در گفت و شنود به طرف صحبت توجه داشت و با دقت به سخن وی گوش ميکرد و
حوصله به خرج ميداد. بسیار نکته سنج و موشکاف بود، گاه مزاح و مطایبه هم ميکرد.
از این
که در ایران این قدر اطبا به سیاست ميپردازند ابراز تعجب مينمود و نام های قدیم و جدید را ميشمرد:
دکتر کشاورز،
ساعدی، هزارخانی و…
اواخر
سال 62 که ترجمهء
کتاب« جباریت» را تمام کردم، اول از همه آن را بردم خدمت دکتر. از سر لطف وقت
گذاشتند و آن را مطالعه کردند. انتخاب مطلب و ترجمه را ستودند و آن را مفید و
مناسب زمانه دانستند. پیشنهاد کردند نام آن را به «نقد و تحلیل جباریت» تکمیل کنم،
که با میل پذیرفتم. بعد صحبت افتاد به این که کدام ناشری حاضر ميشود چنین متن گزنده ای را ـ که تداعی وضع
هواداران و حاکمیت خمینی را ميکرد ـ به چاپ رساند. من کسی را نميشناختم. ایشان
با محبت خودشان پا پیش گذاشتند و
ناشری را سراغ کردند و چندی بعد مرا فرستادند به دفتر انتشارات دماوند پیش خانم
دکتر کوبان. جمع بانوان مسئول انتشارات دماوند شجاعت این کار را داشتند و زحمت آن را قبول
کردند.
متأسفانه
در اوائل
سال 63 ميبایست از ایران خارج ميشدم. دکترآدمیت در جریان بودند. آخرین بارکه
خدمت شان
رسیدم (اردیبهشت63)، مدتی دراز از هر دری سخن گفتیم. ایشان از سر لطف، دو نسخه از
آخرین کتاب های
خودشان («تشتت
در فکر تاریخی»
و «اندیشههای
طالبوف تبریزی»)
را که ميدانستند دوست ميدارم، به رسم هدیه برایم امضا کردند. رویشان را بوسیدم و
وداع شان
گفتم. لطف و محبت ایشان، از طریق
نامه های خانم کوبان ادامه یافت.
کتاب طالبوف دکتر آدمیت و برخی دیگر از کتاب های آن زمان ایشان در همان
انتشاراتی دماوند درآمده بود. آن زمان اگر ناشری جرأت اش را داشت، هنوز مي شد کتاب را بدون جواز ارشاد
چاپ کرد. کنترل بعد از چاپ صورت ميگرفت.
من اواخر اردیبهشت 63 از ایران رفتم، بنا
به اطلاعی که از خانم دکتر کوبان
دریافت کردم، مأموران
ارشاد - گویا بعد از چاپ سوم و پخش کتاب که آن را خوانده بودند، - ميریزند به
چاپخانهء
مربوطه و همه موجودی کتاب را می برند و
خمیر ميکنند.
چندی بعد هم انتشاراتی دماوند را ميبندند.
24 سال بعد، وقتی خبر فوت ایشان را
شنیدم، سخت متأثر شدم. تمام آن روز به یاد آن دیدارها با «طهمورث» بودم. کتاب
طالبوف را جستم، یک بار دیگر مقدمهء
آموزنده آن «مورخ فلسفی» بزرگ ایرانی را باز خواندم. دلم گرفت که دیگر نیست. کتاب را بستم و گذاشتم اش کنار قاب عکس پدر مرحومم
روی قفسه کتاب ها
که پشت سنگی خوش تراش جای گرفته است. دوستی به خط خوش روی صیقل سنگ نوشته: یادش به
خیر.
رسم نيك
رسم
نیکی است که در سوگ
درگذشت بزرگان فکر و فرهنگ
میهن خویش، به کوری چشم دشمنان ولایت فقیهی ایران و ایرانی، نوشته ای از تألیفات ذیقیمت آنها را
بازخوانیم. به همین مناسبت از خوانندگان محترم اجازه انتخاب می گیرم:
«تحقیق من در تاریخ افکار اجتماعی و سیاسی قرن گذشته، که در چند کتاب انتشار یافته و با
ایدئولوژی نهضت مشروطیت تمام میشود، بر روی هم چند جهت مشخص دارد:
«بررسی اندیشه های متفکران اجتماعی به طور
اخص؛ شناخت شیوهء
تفکر کلی
روشن اندیشان
و نوآوران افکار؛ تحول فکر سیاسی
درون نظام کهن؛ و ریشههای فکری حرکت مشروطه خواهی.
«در جهت اول، به شخصیت فردی و
تأثیرش در عقاید و آرای هر نویسندة اجتماعی، نگرش کلی و سرچشمهء افکار او ، تحول آن در گذشت
زمان، و خاصه به رابطهء
افکار با مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه توجه دادهام.
«در جهت دوم، سعی کردم که ترکیب کلی از
رگههای مشترک عقاید متفکران و نویسندگان اجتماعی را به دست دهم؛ آنان که ترجمان جریان های فکری جدید بودند و به
طرد ابهامات ذهنی و تاریک اندیشی برخاستند. تأکیدم براین بود که اندیشه ها در عین
این که آفریدهء
ذهنی آدمی است،
زادهء
جامعه است. گرچه عامل تبدل افکار در سرتاسر جامعه های مشرق زمین تماس با مغرب
بوده است… اما تحول جامعه ها
تحت تأثیر همان افکار انکار ناپذیر است.
«در جهت سوم، سیر تحول فکر سیاسی را درون نظام حاکم
شناساندم، نظامی که تحت تأثیر فشار حوادث، شکست های نظامی و سیاسی، ناتوانی
اقتصادی در برابر تعرض و سلطهء
مغرب زمین ـ گرفتار بحران
گشت و هستیاش از درون مورد تهدید قرار گرفت؛ بحرانی که درنوشته های اهل دولت و حتی عاملان
محافظه کار
آن نیک جلوه میکند…
«در جهت چهارم، همان اندازه به تحلیل نظری
از فلسفه سیاسی مشروطگی پرداختم که خواستم تعارض تعقل اجتماعی جدید را با بنیادهای
سیاسی کهن، در جامعهء
متحول باز نمایم.
«اما کار مورخ فلسفی به این
جا پایان نمییابد. پس از غور و بررسی همهء آن جهات مختلف، باید ترکیب منسجمی از مجموع
آن عقاید و آرا و جریان های
فکری به دست بدهد، اگر از اصل انسجام پذیر باشند. از این رو آن را در وجه شرطی
آوردم».
(نقل از مقدمهء کتاب «اندیشههای طالبوف
تبریزی»، نوشته فریدون آدمیت)
_________________________________
* متن اصلی اين مقاله،
همزمان با دريافت خبر فوت دکتر آدميت، در سال 1387 قلمی شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر