پنجاه
وشش سال پس از مرگ نیما یوشیج، مقدمهای که یکی از بزرگان ادبیات این روزهای ایران
بر کتاب یکی از مخالفان نیما نوشته، جدالی را آغاز کرده که شرارههای آتش آن از
زیر این خاکستر نیم قرنی همچنان گرم و سوزان برمیخیزد. اگر شفیعی کدکنی در مقدمه
«گزیده اشعار پرویز ناتل خانلری» نیما را به سرقت ادبی از ناتل متهم کرده، مدیر
سایت نیما هم با مدارک و اسناد تاریخی ناتل خانلری را سارق آثار نیما دانسته است.
کد خبر: ۵۲۵۴۳۳
تاریخ انتشار:۲۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۸-20 August 2015
پنجاه
وشش سال پس از مرگ نیما یوشیج، مقدمهای که یکی از بزرگان ادبیات این روزهای ایران
بر کتاب یکی از مخالفان نیما نوشته، جدالی را آغاز کرده که شرارههای آتش آن از
زیر این خاکستر نیم قرنی همچنان گرم و سوزان برمیخیزد.
به
گزارش «تابناک»، «گزیده اشعار پرویز ناتل خانلری» کتابی است که به تازگی در
انتشارات مروارید بازنشر شده است و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، یکی از شاگردان
پرویز ناتل خانلری، بر آن مقدمهای نوشته که هم ماجرای قدیمی اختلافات نیما و
ناتل، این دو شاعر شمالی و از قضا خویش و قوم را باز میکند و هم فراتر از آن از
یک سرقت ادبی بزرگ در تاریخ معاصر ایران خبر میدهد.
دکتر
شفیعی کدکنی در بخشی از مقدمه این کتاب مینویسد: «قدری شجاعت لازم دارد و اندکی
هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای «عوام روشنفکر» نترسد که شاید بشود تأثیر
اندکی از بعضی شعرهای خانلری را بر بعضی از شعرهای نیما، در سال های بعد از شهریور
۱۳۲۰، دید.
ظاهرا
در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجتماعی،
در حدّ جنون، هیچکس مرتکب نشده است که دست کم، در یکی دو شعر، نیما را متاثر از
خانلری بداند ولی برای من- با همه ارادتی که به نیما دارم و با همه ستایشی که نسبت
به عظمت او همیشه نشان داده ام- یک مسئله همیشه جای بحث بوده است و من از مطرح
کردن آن هیچ پرهیز و پروایی ندارم تا نسل های آینده درباره آن به شیوه های علمی
تحقیق کنند؛ آینده مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشف این گونه حقیقت ها عاجز
نخواهد بود.
آن
کفر بزرگ و آن ذنب لایُغفَر این است که «در مورد آثار نیما یوشیج» چه نظم او و چه
نثر او، ملاک اعتبار «تاریخ نشر» آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده
است». نیما با نامه ها و یادداشت های روزانه اش به ما ثابت کرده است که با همه
مقام شامخ هنری اش، در رعایت «حق و حقیقت» چندان هم «عادل و معصوم» نبوده است و
بعضا از تهمت زدن به دیگران، گویا در لحظه های خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته
است. به همین دلیل تاریخ آن نامه ها و تاریخ آن شعرها، فقط در حدّ زمان انتشارشان
اعتبار دارد و لاغیر.
من
جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر «با غروبش»
را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است
و تاریخ قدیمی تری- فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که می دانم تاریخ
نشر آن شعر نیما سال ها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.»
در
واقع دکتر کدکنی علاوه بر اینکه نیما را به «عادل و عصوم» نبودن متهم کرده بلکه
مدعی شده نیما شعر «با غروبش» را تحت تاثیر شعر «یغمای شب» ناتل خانلری سروده است.
نکتهای که لازم است بدانید اینکه پرویز ناتل خانلری، شاعر و سیاستمدار عصر پهلوی
نوه خاله نیما بوده و به لحاظ سنی هجده سال از او کوچکتر بوده است. این دو اما به
رغم نسبت خانوادگی، چندان روابط صمیمانهای با هم نداشتند و اختلافاتی داشتند که
البته هیچ گاه رسما و در ملأ عام به آن دامن نزدند؛ اما اکنون و سالها پس از مرگ
این هر دو، دکتر شفیعی کدکنی، به رسم شاگردی به دفاع از استادش پرداخته و نیما را
تحت تأثیر خانلری خوانده است.
اما
این همه ماجرا نیست. اگر تصور میکند حرفهای دکتر کدکنی درباره نیما از سوی
هواداران این شاعر بیپاسخ مانده است، سخت در اشتباهید. اندکی پس از پر و بال
گرفتن این بحث در شبکههای اجتماعی، محمد عظیمی مسئول سایت نیما یوشیج، پاسخی
پژوهشگونه و مستدلی را خطاب به دکتر شفیعی کدکنی منتشر کرد و در آن با استناد به
دست نوشتههای خانلری، نیما و حتی دکتر خود دکتر کدکنی مدعی شد، نه تنها این نیما
نبوده که تحت تأثیر ناتل بوده که این ناتل خانلری بوده که آثار نیما را به سرقت
برده است. اشاره عظیمی در این جستار به دورانی از زندگی نیماست که اشعارش را برای
ناتل خانلری میفرستاده تا در نشریات چاپ کند و این اتفاق رخ نمیداده یا حتی به
دیداری از زبان شفیعی کدکنی اشاره میکند که در آن خانلری از چهل قطعه شعر نیما میگوید
که در اختیار اوست و جایی چاپ نشده است.
در
بخشی از این نامه میخوانیم:
«امروز صبح 1368/3/10 بر طبق قراری که از قبل گذاشته بودم رفتم نزد ِ استاد خانلری. بیشتر گفت وگوها در باب ِ تحولات شعر فارسی در دورة قبل از شهریور 1320 بود و کارهای نیما. استاد خانلری می گفت: حدود چهل قطعه شعر از نیما در اختیار داشته است که شاید هنوز هم نسخة آنها در گوشه و کنار کتابخانة ایشان پیدا شود. استاد بعضی از آنها را خواند و دو تا را من یادداشت کردم که در کلیات نیما یوشیج وجود ندارد. بعد از لای پوشه ای که روی میز ایشان بود این قطعه را نشان داد که به خط نیماست و مسودة شعری است که در دیوان او نیامده است، یا من درین لحظه نیافتم.
«امروز صبح 1368/3/10 بر طبق قراری که از قبل گذاشته بودم رفتم نزد ِ استاد خانلری. بیشتر گفت وگوها در باب ِ تحولات شعر فارسی در دورة قبل از شهریور 1320 بود و کارهای نیما. استاد خانلری می گفت: حدود چهل قطعه شعر از نیما در اختیار داشته است که شاید هنوز هم نسخة آنها در گوشه و کنار کتابخانة ایشان پیدا شود. استاد بعضی از آنها را خواند و دو تا را من یادداشت کردم که در کلیات نیما یوشیج وجود ندارد. بعد از لای پوشه ای که روی میز ایشان بود این قطعه را نشان داد که به خط نیماست و مسودة شعری است که در دیوان او نیامده است، یا من درین لحظه نیافتم.
با
مداد نوشته شده است روی برگ کاغذ کوچکی به همان اندازه که از کادر «زیراکس» تشخیص
می توان داد. ایشان این کاغذ را به من داد تا از روی آن برای خودم و ایشان زیراکس
تهیه کنم و کردم و این هم نمونه اش. تاریخ سرودن شعر 20 بهمن 1308 است که در آن
زمان خانلری نوجوانی شانزده ساله بوده است و نیما جوانی حدوداً سی و دو ساله. سال
ِ های اوج ِ شیفتگی نیما نسبت به شعر پروین اعتصامی و تقلیدهای غالبا ناموفق او از
فابلهای پروین». (بخارا (مجله)، مقاله: خانلری و نیما، محمدرضا شفیعی
کدکنی (سال پانزدهم، مرداد - شهریور 1392، شماره 94، ص 167)
نوشته
دکتر کدکنی مؤید این نکته است که حدود چهل قطعه از شعر نیما نزد دکتر خانلری است و
حداقل دو قطعه در کلیات نیما وجود ندارد و تا سال 1368 هیچ یک از اشعار نیما را
خانلری منتشر نکرده است.
در
تأیید گفته دکتر کدکنی به نامه ای از نیما خطاب به برادرش لادبن در 13 فروردین
1310 از آستارا اشاره می کنم که نوشته بود: ... « تا حال هشت، نُه واقعه ساخته
ام، بعلاوه يك منظومه به اسم عقاب كه بعضي ها بد نيستند. چرا ناتل به من كاغذ نمي
نويسد؟ نوشته بودي شعر براي مجله ي شرق بدهم. پيش ناتل، من خيلي شعرها دارم كه
هنوز منتشر نشده اند. از همان ها به مجله بدهد». ( یوشیج، نیما (1376)،
مجموعه كامل نامه هاي نيما يوشيج، سیروس طاهباز، تهران، نشر علمی، ص 425)
دکتر
خانلری در مصاحبه اش با مجله آدينه می گوید: «وقتي كه محصل بودم، با يكي ديگر از
هم سنّ و سال ها، از مدرسه قاچاق مي شديم و مي رفتيم خانه ي نيما. خانمِ نيما
مدرسه، سَرِ كارش بود، و ما هم مي نشستيم و نوشته هاي نيما را پاكنويس مي كرديم.
در آثارِ باقي مانده از نيما، يقيناً مقداري به خطِّ بنده است.
يك
نكته درباره ي او گفتني است و آن اينكه مدتي سعي كرد فابِل بسازد (داستان هاي
پندآموز از زبانِ حيوانات). قريب به چهل فابل ساخته بود كه مكرّر با هم مي
خوانديم. در آستارا كه بود صورتِ نهاييِ آن ها را براي من فرستاد كه ترتيبِ چاپش
را بدهم. در آن زمان خودِ مولّف بايد از جيبِ مباركش پول مي داد تا اثرش چاپ شود.
ناشر نبود، بساطي نبود. پشت نامه اي كه همراهِ فابل ها فرستاده بود به خطِّ درشت
نوشته بود كه كاري بكن كه براي من زياد گران تمام نشود. بنده نتوانستم آن ها را
چاپ كنم. بسته پيشِ من ماند، ولي بعد لاي يادداشت هايم گم كردم. اخيراً يك تيكه اي
از آن را پيدا كردم كه مواظبم از دست ندهم، نمونه ي خطِّ نيماست. قابل توجه است»
(7- آدينه (مجله)، مصاحبه با دكتر خانلري در باره حافظ، نيما، هدايت، آل احمد،
مينوي، دهخدا، فرزاد و مجله سخن، (20 خرداد 1366، شماره 13)، ص 26 )
علاوه بر اینها عظیمی به یک نامه تاریخی از نیما یوشیج اشاره میکند، با عنوان «عقاب» که در 10 اسفند 1304 آن را نگاشته است. بد نیست بدانید که معروفترین شعر ناتل خانلری شعری است با نام «عقاب» که در سالهای دهه بیست منتشر شده است. عظیمی در خصوص نامه «عقاب» نیما و شعر «عقاب خانلری مینویسد: «نیما در 10 اسفند 1304 نامه ای با عنوان عقاب می نویسد: «پرنده ي كوچك من! جسد بي روحِ عقاب، بالاي كمرهاي كوه افتاده بود. يكي از پرنده هاي كوچك كه خيلي مغرور بود، به آن جسد نزديك شد. بناي سُخره و تحقير را گذاشت. پر و بالِ بي حركتِ او را، با منقارش زيرورو مي كرد. وقتي كه روي شانه ي آن جسد مي نشست و به ريزه خواني هاي خودش مي پرداخت، از دور چنان وانمود مي شد كه عقاب روي كمرها براي جستجوي صيد و تعيين مكان، در آن حوالي سرش را تكان مي دهد. پادشاه تواناي پرندگان، يك عقاب مهيب، از بالاي قلّه ها به اين بازيِ بچّگانه تماشا مي كرد. گمان بُرد لاشه اي بي حركت كه به واسطه ي آن پرنده به نظر مي آيد جنبشي دارد، يك عقاب ماده است. متعاقب اين گمان، عقاب نر پرواز كرد. پرنده ي كوچك همانطور مغرورانه، به خودش مشغول بود. سه پرنده ي غافل تر از او، از دور در كارش تماشا مي كردند. عقاب رسيد و او را صيد كرد.
اگر
مرا دشمن مي پنداري، چه تصوّر مي كني؟ كاغذهاي من كه با آنها سرسري بازي مي كني،
به منزله ي بال و پَرِ آن جسدِ بي حركت است. همانطور كه عقاب نر به آن جسد علاقه
داشت، من هم با آن كاغذها علاقه دارم. اگر نمي خواهي به تو نزديك بشوم، به آنها
نزديك نشو. تو براي عقاب توانا كه لياقت و برتري او را آسمان در دنيا مقدّر كرده
است، ساخته نشده اي! پرنده ي كوچك من! چرا بلند پروازي مي كني؟ بالعكس، كاغذهاي تو
براي من ضرري نخواهد داشت.
عقاب
كارش اين است كه صيد كند. شكست براي او نيست، براي پرنده اي است كه صيد مي شود.
قوانيني كه تو آنها را مي پرستي، اين شكست را تهيه كرده است. ولي من نه به آن
قوانين، نه به اين نجابت، به هيچ كدام اهميت نمي دهم. نه! تو هرگز اجنبي و ناجور
آفريده نشده اي! به تو اعتنا نمي كنند. تو به التماس، خودت را به آنها مي چسباني.
اجنبي نيستي! مثل آنها، خيالات تو با بدي هاي زمينِ گنهكار، سرشته شده است. قدري
حرف، قدري ظاهر آراييِ آنها كافي است كه تو را تسخير كند. در هر صورت اگر كاغذهاي مرا
در جعبه ي تو ببينند، براي كدام يك از ما ضرر خواهد داشت؟» (یوشیج، نیما
(1376)، مجموعه كامل نامه هاي نيما يوشيج، سیروس طاهباز، تهران، نشر علمی، ص 150)
فارغ
از اصالت تاریخ نامه، مخاطب این نامه چه کسی ست؟ چه کسی نیما را دشمن می پندارد؟
چه کسی با کاغذهای مورد علاقه ی نیما، سرسری بازی می کند؟ چه کسی را از نزدیک شدن
به آن کاغذها برحذر می کند؟ آیا پرنده ی کوچک من، خانلری است؟ کاغذهای نیما در
جعبه ی چه کسی است؟ منظومه ی عقاب نیما کجاست؟ آیا منظومه ی عقاب یکی از آن چهل
منظومه مانده در نزد پرویز ناتل خانلری است؟»
او
در ادامه به مصاحبههای مختلف خانلری در خصوص شعر عقاب میپردازد و تناقضگوییهای
آشکار او را در چند مصاحبه دلیل این مدعی میداند که شعر عقاب یکی از اشعار منتشر
نشده نیماست که در اختیار ناتل خانلری بوده است.
آنچه
مشخص است، این نامه عظیمی هم از سوی علاقهمندان به استاد شفیعی کدکنی بیپاسخ
نخواهد ماند و به زودی خود او یا شاگردانش جواب عظیمی را خواهند داد؛ اما همچنان
این سؤال مطرح و البته بی پاسخ خواهد ماند که چه کسی درست میگوید؟
روایت تاریخ بعد
از مرگ بزرگان این روزها یکی از چالشهای حاشیهساز فرهنگ و ادبیات ایران شده است.
حرفهای کیمیایی در خصوص فروغ فرخزاد یا خاطراتی که چندی پیش یدالله رویایی از
احمد شاملو نقل کرد، همه و همه میشد در روزهایی که این بزرگان زنده و در قید حیات
بودند مطرح شده و پاسخش را بیابد؛ اما گویا به میان کشیدن روایتهای تاریخی در
غیاب شخصیتهای اول همچنان برای خیلیها جذاب است. بدیاش برای مخاطبان و هواداران
این است که هیچ گاه حقیقت ماجرا را نمیفهمند.
در این رابطه بیشتر بخوانید : http://www.tabnak.ir/fa/news/525433/%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D9%84-%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF-%DB%8C%D8%A7-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%84%D8%B1%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%D8%A7%D8%B3%D8%AA © www.tabnak.ir
در این رابطه بیشتر بخوانید : http://www.tabnak.ir/fa/news/525433/%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D9%84-%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF-%DB%8C%D8%A7-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%84%D8%B1%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%D8%A7%D8%B3%D8%AA © www.tabnak.ir
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر