پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ آذر ۸, یکشنبه

من های متناقض / حركت به سوی فرديت در شعر حجم / علی آزادی

منهای متناقض، مجموعه شعر، مجتبی ویسی، تهران، انتشارات مروارید، چاپ نخست 1391، 92 صفحه

شعرحجم و بافتار زبانیِ آن با پيشتازی يدالله رويايي دردهه‎ی چهل ظهوركرد و تثبيت شد. اكنون پس ازگذشت پنج دهه، پيروان اوهنوز نتوانستهاند از زير تاثيرات زباني اوخارج شوند. دربهترين حالت، نسخه بدلهايی هستند كه او را تكثير می‎كنند.

رويايي اما اين تيزهوشي را داشت كه ازپيشنهادات شعري شاعراني مانند هوشنگ باديهنشين و شاعران "شعرديگر" و نيز آشنايي با شاعران فرانسوي، نهايت استفاده را ببرد و با ممارست و تلاش مستمرِ خود، راه به آفاق نو شعری بَرَد و اين نحله‎ی شعري را مطرح و به نام خود درتاريخ شعري ايران ثبت كند.
بعدها، بويژه پس از دهه‎ی پنجاه او هيچ گاه نتوانست فضاهای بِكر و اقاليم دست نخورده‎ی شعري را مانند قبل تجربه كند. چنين بود كه به تكرار خود نشست و مانند شاملو به ايستگاهي درشعر امروز ايران تبديل شد. مقلدان و پيروان دست دوم و سوم او نيزهمچنان درفضاي شعري دهه‎ی چهل تنفس می‎كنند. اينها نمی‎خواهند يا نمی‎توانند هواي تازه ي شعرامروز را تجربه كنند.

مجتبا ويسي اولين مجموعه شعرخود را با عنوان "بيدار بمانيم تا نقطه"، سالها پيش توسط انتشارات نگار و نيما (نگيما) منتشر كرد. اين مجموعه شعر مانند هر مجموعه شعر شاعری درآغاز راه، چيز خاصي ارائه نكرد و تاثيرات شعر حجم، بويژه شعر رويايي را به نمايش مي گذاشت.اين مجموعه شعر، قابل تامل نبود، هرچند درمجموع برای شاعری در آغاز راه، قابل قبول می‎نمود. ولي اين توقع را در خواننده ايجاد نمي كرد كه منتظر تغييرات و پوست انداختن شاعر در آينده اي نزديك باشد.

اكنون دومين مجموعه شعر او با عنوان "منهای متناقض" در بهار 91 از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است. اين مجموعه، برخلاف مجموعه‎ی اول شاعر، حرف هايي  براي گفتن دارد. پس توقع بي جايي نيست اگرخواننده بخواهد درآينده از او بيشتر بشنود. شايد هم پيشنهادهاي جديدي را از او در شعر امروز ايران توقع داشته باشد. مجموعه شعر "منهای متناقض" ازجهان پراكندگي، تشتت، فاصله و تناقض، نماهايي ارائه مي كند. به نظر مي رسد كه دوربين خود را از زاويه اي ديگرتنظيم كرده باشد:

"آن قدر/ ازتماشايت/ دور رفتهام/ كه نمی‎دانم امروز/ نمی‎دانم مسافت/ يكي گفت:/ آب خنك مي خورد درسرداب جمجمه/ نماي نزديك را بردي كه/ دلبستهی همان لانگ شات / درهرم آفتاب / كه نمي دانم كي/ نمي دانم بلاهت/ ديگري گفت:/ ازاين كادر بايد زودتر خارج شد/ ماه ريسه مي رفت" (شد و باز نيامد صفحات 10و11).  

به راستي آيا من شاعر از كادر موصوف خارج شده است؟ بهتراست عجله نكنيد. نمونه اي ديگر را ببينيد: "خود را مي كشم/ مي گذارم جلوي يك تكه آفتاب/ چشم ها را مي گذارم در پنجره/ يك نخ برمي دارم/ بخيه مي زنم برلب/ نگاه  كش مي آيد/ اتاق را مي كشم/ بيفتد ازطبقه ي سوم/ آن وقت/ دست ها را/ برلب يك ابر مي گذارم"(خودكشي صفحات 33 و34).

آيا شاعر، كشته ي شعري اش را جلوي نوردرخشان آفتاب قرارداده وچشم هاي اش را در پنچره گذاشته تا مناظر بديعي را ببيند وتجربه كند؟ اين پنجره، آيا رو به اقاليم جديد شعري دارد؟ آيا شاعر مي خواهد فضاي جديدي را درشعر امروز ايران تنفس كند؟ شايد بتوان در شعر "اعضاي برزخي" به خوبي وضعيت شاعررادراين رابطه مشاهده كرد واين ترديدها را برميانگيزد:

"سرم برو مي گويد/ قلب ام بمان/ وپاهايم بيچاره شده اند..."(اعضاي برزخي صفحات12و13).

شايد هنوز شاعر با خودش كشمكش ها دارد و نتوانسته بطور كامل با گذشته تصفيه حساب كند. شايد هم يك حس نوستالژيك دروني مربوط به گذشته، شاعر را از پيمودن راه جديدش بازمي دارد و در بلاتكليفي وتعارض قرارداده است! درشعرديگري با عنوان"نام كوچك من" به گونه اي ديگر، اين دوگانگي و قدرت بلامنازع حسهاي خفته‎‎ي نوستالژيك گذشته، شاعررا درموقعيت متناقضي قرار ميدهد:

"من/ براساس اسم/ موجي خفيفام/ قبل از تب/ ويك حرف آخر/كه دچار دوگانگي ست/ "تب"ام با كسره/ مي رود تا شهراوديپ/ مرا يك "واو"/ مي رساند به درختي دربهشت/ به جاي "ج" كه "ش" بگوييد/ زنگي ازاشتباه/ اوج خواهد گرفت/ واما درمجموع/ نام كوچك ام/ موجه است/ جايز/ تصويري كه/ برگزيده مي رود/ يا مي نشيند"(نام كوچك من صفحات 31 و 32).

درشعر"نوشتن با اليوت" نيز شاعر همچنان در مه اي لغزان ازگذشته فرو رفته و شناور، درحس هاي نوستالژيك گذشته ي خود گرفتار است. ازگذر تند زمان مي گويد و اين كه آيا براستي وقت هست براي بيا برويم و اين همه اما و چند نظر و تجديد نظر؟:

"حالا كه گذشته ام/ كه آينده گذشته/ بيا برويم به ياد پروفراك/ به ياد مهمان خانه هاي ارزان/ ومه لغزان/ پيپ را روشن كنيم/ دودكنيم درهواي گفت وگوهاي پنهان/ دو چنگال زمخت/ درروزها فرو مي روند/ جدا مي كنند/ درهوا مي گيرند/ و صاف در دهان لحظه ها مي گذارند /.../ حالا كه آينده گذشته/ كه نفس نفس مي زنم/ برتختي با ملافه هاي لكه دار/ آيا به راستي وقت هست؟/ وقت هست براي بيا برويم/ براي با اين همه اما/ و چند نظر و تجديد نظر؟ ..."(نوشتن با اليوت صفحات 59تا 61).

به هر صورت شاعر دوست دارد راه هاي نرفته را تجربه كند و اين، به خودي خود زيباست. اما شعر بر آبهاي دور" گويا چيزديگري مي گويد:

"بودايم رفته/ عيسايم/ ملوانم آب پيمانه مي كند/ روي قالي/ ميان رنگ هاي رفته ام/ ميان گل هاي ميخكوب/ آه جلال الدين/ ميانهي ميدانم/ امير مفتون ساتوري/ ميخهاي دست جلجتا/ آه درياها/ اي شمس/ ملوان رفتهام" (آب هاي دورصفحات62و63).

آيا شاعر ميان گلهاي ميخكوب و ميخهاي دست جلجتا، درميانهي ميدان مانده است؟ اگرچنين باشد، بيانگر همان من متناقض اوست كه بر پيشاني كتاب نيز نقش بسته است. درشعر"اي" شاعر نشسته وبه ياد مي آورد پاهايي را كه هي زماني روان بودند برسنگ بوم. اما معلوم نيست اين پاهاي رونده از چشم، كه از تابلو شاعرهم مي گريزد به كجا مي رود و به كجا مي رسد؟ آيا اين ابهام، ترجمان همان راهي ست كه او پيموده يا مي خواهد بپيمايد؟:

"به تماشاي تومي نشينم/ كه هي/ ازتابلوام مي گريزي/ اي رنگ رونده ي ازچشم/ مي نشينم و/ به ياد مي آورم پاها را/ كه هي/ زماني روان بودند  برسنگ بوم/ رنگ مي رفتند درسكوت/ مي كشيدند سرخ برابرها / سبز مي گشتند/ هي/ به كجا مي پاشي/ دست ام را/ اي شبق/ اي منتها اليه؟"( اي صفحات 73و 74).

مناظري كه تاكنون از تابلو شعرهاي شاعر ارائه شده ناقص مي ماند اگرمنظره ي بديع شعر "هست ونيست" را نبينيم:

"حالا تو/ تاريخي ازنگاه هستي/ دورنمايي از تن/ وشعرها / بي توهم/ فرود مي آيند..."(هست ونيست صفحات 77و 78).

آيا نگاه گذشته ي شاعر به تاريخ پيوسته و تاريخي ازنگاه شده است؟ يا اين كه شاعر هنوز در بند آن نگاه مانده است؟ هرچه هست، همين كه شاعر مي خواهد نگاه و تجربه ي نويني داشته باشد و راه هاي نرفته اي را برود ارزشمند است. شايد بتوان چكيده و فشرده ي اين نگاه تازه وتجربه ي نوين شاعر را درشعر"نه بيشتر" او ملاحظه كرد. بهتر است شما هم ببينيد و درآن تعمق وتامل كنيد :

"باري/ هستيم به نسبت/ پاييز هم كه بيايد/ ماييم و برگ ها/ كوچه هاي كمابيش/خانه هاي به تدريج"(نه بيشتر صفحه 7).
آيا شاعر مي خواهد در رفتن هاي آتي خود پيشنهادهاي جديدي درشعر امروز ارائه كند؟
علي آزادي
كرمانشاه، اول تيرماه يك هزار و سيصد و نود و يك خورشيدی

پیوند سرا: شعر حجم گونه‌ای از شعر نو فارسی است که از سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ رسماً موجودیت خود را اعلام کرد و یدالله رؤیایی و تنی چند از شاعران از جمله پرویز اسلامپور در آن سال‌ها بیانیهٔ شعر حجم را نوشتند که برای نخستین بار در نشریهٔ ادبی بارو ۱۳۴۸منتشر شد.
شعر حجم شکل سازمان ‌یافته و پالایش ‌شدهٔ  شعر موج نو بود که احمدرضا احمدی در سال ۱۳۴۱ با کتاب طرح  بنیانش را ریخته بود، ولی ظاهراً این نکته‌ای نیست که مورد تأیید حجم‌گرایان اولیه بوده باشد؛ اگرچه نگاهی به مطبوعات آن سال‌ها و ردیابی و بررسی اجمالی چگونگی شکل‌گیری شعر حجم این واقعیت را روشن می‌کند.
در سال ۱۳۴۵، وقتی که "زبان طرح" همه‌گیر شد و قریب به اتفاق نشریات، شعر موج نو چاپ کردند و جوانان زیادی به دنبال این گونهٔ شعر کشیده شدند، یدالله رؤیایی که به‌قول اسماعیل نوری‌علاء از شاعران مشکل‌گوی موج نو بود و بعداً بانی و مدافع و مفسر و سخنگوی شعر حجم شد - در مصاحبه‌ای با اسماعیل نوریعلا، بیژن کلکی و بهرام اردبیلی در مجلهٔ خوشه به نکاتی اشاره کرد که می‌تواند مبداء خوبی برای ردیابی شعر حجم و چگونگی شکل‌گیری آن باشد.
رؤیایی ضمن تأیید حرکت شعر موج نو معتقد است در میان این نسل چهره‌های درخشانی وجود دارد که از لحاظ شعر و مکانیزم تصویرسازی بی‌رقیب‌اند، او درخشان‌ترین آن‌ها را  بیژن الهی ، احمد رضا احمدی و بهرام اردبیلی می‌داند.


بر اساس ویکی پدیای فارسی

هیچ نظری موجود نیست: