پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ آذر ۲۴, سه‌شنبه

بخش ۲/ "چهره‎ های سکولاریسم" / سیندر بنگستایند / ترجمه کوروش اعتمادی

با توّجه به پیشرفتِ تحول تاریخیِ سکولاریسم مدرن، نمی‎توان به سهولت از عصر روشنگری و پروتستانتیسم رفرمگرا گذشت. در واقع پروتستانتیسم رفرمگرا بود که جداییِ تاریخی و ایدئولوژیک بین دولت و کلیسا را مطرح کرد و سکولاریسم مدرن بر آن استوار شد. همان طور که در قرائتهای کالون۱و لوتر۲ در مبارزه با کلیسای کاتولیک آمده است؛ باور یک مسیحیِ مؤمن، خودآگاهیِ شخصی و مستقلی است که منجر به ارتباط خصوصی او با خدا میگردد. 


۱.تحول فلسفی سکولاریسم

«من بزرگ هستم؛ من متعلق به جمع هستم.» ۴
شعر والت ویتمن*۵، شاعر آمریکائی، از کتاب "برگ‌های علف"۶

یکی از مشکلات پایهایِ بحث پیرامون مفهوم سکولاریسم؛ عدم یگانگی برداشتهای اندیشگرایان از مقوله سکولاریسم است. تعدادی از سکولارهای «غربی» معتقدند؛ سکولاریسم، متعلق به «ما» است، نه «دیگران». آنان معتقدند؛ "دیگران" به علت عدم تجربه و دانش، درک صحیحی از سکولاریسم ندارند. این دسته از اندیشگرانِ سکولار غربی، جهت استدلال بحث خود، به توسعه نیافتگی سکولاریسم به لحاظ تئوریک در بین «دیگران»، بی کفایتی در درک صحیح از مقوله سکولاریسم، نبود دمکراسی، عدم تسامح و صبوری در بین دینداران نسبت بخود و دگراندیشان و عدم باور به مسائل حقوق بشر و لیبرالیسم، اشاره میکنند.

تراند برگ اریکسن۷، جامعه شناس نروژی در رشته تاریخ اندیشه میگوید: «در تبعید، مسلمانان مجبور شدهاند جداییِ دین از سیاست را بپذیرند، اصلی که با سنت آنها کاملاً بیگانه است.» از این رو هم اندیشگران اروپایی و هم امریکایی پذیرفتهاند که اسلام، تفکر «ضد سکولاریسم» را نمایندگی میکند. همین دسته از اندیشگران سکولار در غرب معتقدند که سکولاریسم و درک صحیح از این مقوله، ارتباط مستقیم و تنگاتنگی با موضوعاتی چون تسامح، دمکراسی، آزادی ادیان و حقوق بشر دارد که در این رابطه جایگاه برتر غربیها کاملا ً مشهود است.

۲. مفهوم سکولاریسم

مفهوم سکولاریسم ریشه در مدرنیت دارد. برای اینکه مفهوم واقعی سکولاریسم را درک کنیم میبایست به سیر تحول تاریخی آن مراجعه نمائیم. یکی از علتهای اصلی عدم درک  صحیح تئوری سیاسی دوران معاصر از مقوله سکولاریسم، عدم دسترسی کاربران آن به پروسۀ تحول تاریخی مفهوم سکولاریسم است که منجر به سطحی نگری آنها از سکولاریسم شده است. نخستین بار جیکوب هولی‎اُوک۸ در سال ۱۸۵۱، موضوع سکولاریسم را مطرح و واردِ ادبیات سیاسی کرد. هولی‎اُک، بنیانگذار انجمن سکولار مرکزی۹، خود، بسیار از مکتب منفعت طلبی یا سودگرائی مـتأثر بود.۱۰

فلاسفهء دیگری همچون جِرمی بنتام۱۱ و رابرت اُئن۱۲، بر اساس باورمندی شان به فلسفه سودگرایی، در پی برپا کردن جامعهای اخلاقی بودند که برای اکثر مردم سودآور باشد. از جمله اهداف انجمن هولی‎اُک هشدار دادن به مردم بود که به اندیشهای که عقلایی نیست اطمینان نکنند.

یکی از واژههایی که وی همردیف با سکولاریسم مطرح کرد، واژه سکولاریزه شدن بود که پس از سی سال (۱۶۴۸-۱۶۱۸) جنگهای داخلی در اروپا مورد بهره برداری قرار گرفت که همان انتقال دارائیهای کلیسا به سلطنتهای اروپایی بود.

تا پیش از جنگ‎های سی ساله، قدرت مسلط در جهان مسیحیت، کلیسای رُم -  کاتولیک بود. نزاع و خشونتی که میان پروتستان‎ها و کاتولیک‎ها سی سال طول کشید، تنها برای ایجاد برابری بین آنان بود. پایان جنگ، به صلحِ وِستفالیسکا۱۳منجر شد، و پایهگذار اروپای جدیدی شد که سرانجام به برابری بین کاتولیکها و لوتریستها منتهی گردید.

صلح وِستفالیسکا نخستین تلاش برای ایجاد نظم اروپایی متکی بر سکولاریسم بود. چرا که از آن پس آکتورهای اصلی، دولتها محسوب شدند تا قرارداد صلح را امضاء کنند.

دولتها در حوزههای مدیریتی که پیش از آن قلمروهای باورمندان به مسیحیت بود، مستقر شدند. پیشرفت نظم جدید اجتماعی، باعث فروکش کردن سُلطه دینگرایان و منجر به جدایی حوزههای سکولار از مراکز دینی و نُرمهای آنها شد.

تا پیش از آغاز عصر روشنگری، اغلب پرسشهای اجتماعی در خصوص نظم اداری و سیاسی جوامع، با ارجاع به خدا یا دیگر ایدئولوژیهای سیاسی امکان پذیر بود. برای نخستین بار فیلسوف انگلیسی، تامس هابس۱۴، به سال ۱۶۵۱  در اثر خود لِویاتان۱۵ ، دین را پدیدهای انسانی تلقی کرد، و تئوریِ سیاسیای را مستقل از اندیشه‎های دینی، مدوّن ساخت. این چرخش نظریِ «هُبسیسم» [پیرو نظری هابس] امکانِ رشد تئوریهای سیاسیای را پدید آورد که هیچ اتکایی به اندیشه ماورأی طبیعی و جهانِ فراسوی ادراکها نداشت.

۳. ریشههای فلسفی سکولاریسم

برخی از فلاسفه معتقدند صرفنظر از آنکه انسان چه درکی از سکولاریسم در پژوهش داشته باشد، نمیتوان منکر شد سکولاریسم ریشه در فرهنگ مسیحیت دارد. برخی هم پا را فراتر از این گذاشته و مدعی اند؛ انکشاف سکولاریسم ریشه در سنت یهودیت مسیحی دارد. این درک برای اثبات نظری خود به پیام معروفی از مسیحیت مراجعه میکند که اعلام میدارد: « به قیصر آنرا بده که به او تعلق دارد و آنچه را که به خدا تعلق دارد بخدا بده». امّا انسان میبایست به این امر واقف باشد که کلیسای مسیحی در تاریخ اروپایی با پیشرفت و تحول اندیشهء سکولاریسم مدرن رو در رو میشود.

یکی از اشتباهات تاریخی که کلیسای کاتولیک مرتکب شد، مخالفت اش با آزادی ادیان بود که این ستیزگرایی تا سال ۱۸۶۴ادامه یافت، تا بالاخره در بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ شورای رهبری واتیکان و کلیسای کاتولیک رسما پیوستن خود به دنیای آزادی عقیده و وجدان را اعلام میدارند. البته ناگفته نماند بسیاری هم در خصوص رابطه سکولاریسم با مسیحیت غلو میکنند. به همین خاطر ادعا میشود سکولاریسم میراث «غربی» و یا «مسیحیت» میباشد که پس از یک دوران طولانی از اختلاف و نزاع، دولت سکولار در غرب متولد میشود. از این رو مهم است که این پرسش را فرا روی خود قرار دهیم؛ تا چه اندازه حوزهِ فعالیت سکولاریسم مدرن محدود به عرصه فرهنگی جامعهء غربی و مسیحیت میباشد؟

در رابطه با مفهوم سکولاریسم و تحول تاریخی آن که گفته میشود ریشه در فرهنگ مسیحیت دارد، فیلسوف کانادایی، چارلز تیلور۱۶، نیز تأکید دارد و او در این خصوص مینویسد: «سکولاریسم یک مفهوم مسیحی است که میبایست در رابطه با پرتو نور مسیحیت درک شود.»

میتوان اشاره کرد؛ جنبش رفرمگرای پروتستانیسم و جنگ مذهبی سی ساله اروپائیان در قرن ۱۵و و ۱۶میلادی نقطه عطف پیدایش و تحول سکولاریسم مدرن بود. مرکزیت تاریخی این حادثه، صلحِ آوگسبرگ۱۷ (۱۵۵۵) بود که پرنسیب این صلح چنین پیامی را در پی داشت؛ Cuius regio, eius religio. این پرنسیب بدین معنا بود که موضوعات دین از این پس از سوی کسانی تعیین میشود که اداره دولت را هم بعهده خواهند داشت. صلح در آوگسبرگ، فقط در برگیرنده اقلیت پروتستانتیسم نبود، بلکه آناباپتیستار۱۸و کالوینیستارها۱۹هم که در دوران جنگ سی ساله سخت مورد آزار و تعقیب لوتریستها۲۰ قرار گرفته بودند دربر میگرفت که از جمله شاخههای جدا شده از کلیسای کاتولیک بودند. 

فیلسوف نروژی هِلگِ هوبی‎راتن۲۱ اشاره میکند که درک خود آگاهی دینی مارتین لوتر۲۲ درکی نبود که به فرد حقی را بدهد که او مستقل در پی خودآگاهی خویش باشد. بویژه این که آناباپتیستارها که متعلق به جنبش آغازین پروتستانتیسم بودند و در رابطه با استقرار آزادی ادیان سخت باورمند به این پرنسیب میشوند که بعدها این تفکر، مرکز اندیشۀ فلسفی سکولاریسم شد. 

پروتستانیسم رفُرمگرا بر پایه یک تفکر اتوپیایی دینی استوار شد؛ بدین معنا که اخلاقی عمومی میبایست در بین مردم رواج و تقویت گردد. در حالیکه کاتولیسم با صراحت تمام، تفاوتهای اجتماعی را بعنوان امر طبیعی که از سوی خدا به جامعه بشری اهدا شده، میپذیرد. رفرم اخلاق عمومی پروتستانتیسم مسئولیت اجرای فرایض دینی را بعهده فرد وامیگذاشت و بر خصوصی و فردی شدن دین در عرصه اجتماعی تأکید داشت. این جهت گیری دینی جدید در مسیحیت، به رشد سکولاریزه شدن در جوامع، کمک بزرگی کرد. 

جنگ مذهبی سی ساله، مفهومی بزرگ یافت و پایه گذار سکولاریسم نظری شد که پیش درآمد مادی آن منجر به انکشاف مقوله saeculum گردید. حال این جنگ مذهبی نیازمند تعیین و استقرار پلاتفرمهایی بود تا همزیستی مسالمت آمیز بین گروه بندیهای مختلف دینی در بین اروپائیان مسیحی را تضمین کنند.

در نزدیکترین فاز پیشرفت جامعه مدرن، باورمندان به مسیحیت بیشتر از غیر باورمندان، پایه گذار فرهنگ تسامح و شکیبایی میشوند که نتیجه بارز آن همان مهر تأیید گذاشتن بر آزادی ادیان است. البته این بدین معنا نبود که در آغاز همۀ باورمندان به مسیحیت به این جنبش برابر خواهی، تسامح و آزادی ادیان پیوستند. علیرغم پیمان و صلح وِستفالیسکا در سال ۱۶۴۸، هنوز اقلیت پروتستانتیست توسط لوتریستها درکل اروپا مورد تعقیب و آزار قرار میگرفتند.

پاپ کاتولیک، اینوسنتیوX ،۲۳ ۱۶۵۵-۱۵۷۴، صلح وستفالیسکا را بشدت محکوم میکند و آنرا فاقد «اعتبار» و «غیر عادلانه» برمیشمارد. همزمان کلیسای کاتولیک در اسپانیا، پرتغال و ایتالیا آنهایی را که به کاتولیک «خالص» باوری نداشتند مورد تعقیب و آزار قرار داده و در مواقعی آنها را اعدام میکردند.  

 چارلز تیلور۲۴ برای دفاع از سکولاریسم مدرن دو استراتژی را معرفی و آنها را از یکدیگر مجزا میکند. او نخستین استراتژی را " استراتژی پایه ای مشترک" مینامد و آن را درک اخلاقی مسیحیت از همزیستی صلح آمیز و نظم سیاسی ارزیابی میکند که بر پایه دکترینی استوار است که در بین همۀ شاخههای مسیحیت مشترک است. و دومین استراتژی او، " استراتژی اخلاق سیاسی مستقل" است. در رابطه با استراتژی دوم، چارلز تیلور بسیار متأثر از فلسفه حق فیلسوف هلندی، هوگو گرُتیوس۲۵  بود.

استراتژی دوم بدین خاطر خود را از استراتژیِ اول جدا میکند که برای نخستین بار برای توجیه خود هیچ وابستگی به درک ناخدا باوری ندارد. هوگو گرُتیوس، همانند بسیاری دیگر از اروپائیان باورمند به مسیحیت بود، امّا استدلال او برای ایجاد یک نظم اروپایی سکولار، سیاسی بود و نه دینی. استراتژی پایه ای مشترک خواستار این نبود که دین و اندیشه دینی موضوعی بی اهمیت برای زندگی و سیاست عمومی قلمداد شود. بلکه خواستار این بود که دولت با جامعۀ دینی یکسان برخورد کند و برای کمک به یک باور دینی مشخص حقوق دیگر ادیان را به زیر پا نگذارد. و استراتژی اخلاق سیاسی مستقل تأکید داشت که دولت از نزدیکی به هر دین خاصی پرهیز کند، و به هیچیک از اهداف دینی کمک ننماید، و روشن است دولت در یک چنین وضعیتی میبایست از دین و کلیسا مستقل و جدا باشد.

اشاره میشود دو استراتژی تیلور، در دفاع از سکولاریسم، همان ایدهآل تیپهای وِبِریسم۲۶ است که از واقعیت جدا میشوند و به صورت مدلهای جامعه شناسی دینی عمومیت مییابند.  وقتی که سکولاریسم را در جوامع مدرن مورد مطالعه قرار میدهیم، متوجه میشویم استراتژیهایی را که تیلور ترسیم کرده است بصورت فرمهای اصلیاش آنها را نمی یابیم.

بطور مثال وقتی که سکولاریسم مدرن نروژی را در رابطه با  استراتژی اخلاق سیاسی مستقل بررسی میکنیم، کماکان مشاهده میشود لوتریسم نروژی یک کلیسای دولتی است و توسط دولت این کشور، دیگر شاخههای مسیحی و غیرمسیحی مورد تبعیض قرار میگیرند. این تبعیض در حوزه های امکانات اداری و اقتصادی و نیز کنترل سیاسی انجام میگیرد. با این وصف بایستی عنوان کرد؛ این شاخه از مسیحیت، یعنی لوتریسم، یک نفوذ محدودی در زندگی و سیاست عمومی مردم و در عرصۀ قانونگذاری در جامعه نروژ دارد. امّا تحول نگاه کلیسای دولتی نروژ نسبت به کشیشان زن همجنسگرا متأثر از پیشرفت اجتماعی عمومی در این کشور است، و نه از پروسۀ تحول داخلی دینی در درون کلیسا.  

سکولاریسم سیاسی مدل نروژی خاطر نشان میسازد که سکولاریسم سیاسی میتواند با جدایی دین از دولت شناسایی نشود.

با توّجه به پیشرفتِ تحول تاریخی سکولاریسم مدرن از عصر روشنگری و/ یا پروتستانتیسم رفرمگرا به سهولت نمیتوان گذشت. در واقع پروتستانتیسم رفرمگرا بود که جداییِ تاریخی و ایدئولوژیک بین دولت و کلیسا را مطرح کرد و سکولاریسم مدرن بر آن استوار شد. همان طور که در قرائتهای کالون و لوتر در مبارزه با کلیسای کاتولیک آمده است؛ باور یک مسیحیِ مؤمن، خودآگاهیِ شخصی و مستقلی است که منجر به ارتباط خصوصی او با خدا میگردد. بدین خاطر دین یک موضوع شخصی است که دولت هم حق دخالت در آن را ندارد. گرچه درک کالون و لوتر از دین موجب گردید تا مدلهای تسامح در مسیحیت و رابطه مسیحیت با دیگر ادیان شکل گیرد، ولی همزمان از حملات بیرحمانه و قتل عام کسانی که باور دیگری از مسیحیت داشتند حمایت کردند. پیش از هر چیز آنها علیه شاخههای گوناگون پروتستانتیسم، چون آناباپتیستارها بپا خاستند.  

کوروش اعتمادی
۵ دسامبر ۲۰۱۵

پیوند سرا: والت ویتمن ‏( ۱۸۹۲ - ۱۸۱۹)، شاعر مدرن وروزنامه‌نگار آمریکایی است که او را پدیدآورنده شعر آزاد آمریکا می‌دانند. معروفترین اثر او "برگ‎های علف" است، که از آن به عنوان بزرگ‌ترین کتاب شعر آمریکا یاد می شود. کتابی که ویتمن پس از چاپ اول، ۳۷ سال آن را ویرایش کرد تا قاموس شعر مدرن آمریکا را بسازد.
"جان باروز طبیعی‎دان و مقاله‌نویس مشهوری است که شهرت عمده‌اش را از تأثیر بر ناتورالیسم ادبی دارد، در مقدمه‌ای برچاپ  برگ‎های علف، نوشته که این کتاب را می توان «بی‌پرواترین و جنجال‌برانگیزترین اثر در ادبیات آمریکا» خواند. ویتمن پس از اولین چاپ  برگ‌های علف، نسخه‌ای از آن را برای "امرسون " شاعر و فیلسوف، و پیشوای رنسانس آمریکائی، فرستاد و او نامهٔ تحسین آمیزی در پاسخ نوشت که در مقدمهٔ ویرایش دوم کتاب چاپ شد و تأثیر زیادی بر فروش چاپ دوم کتاب داشتامرسون در این نامه "برگ‌های علف " را با جملهٔ «فوق‌العاده‌ترین قطعهٔ هوش و فرزانگی که آمریکا تاکنون پدید آورده‌است» تحسین می‌کند.

1-Calvin
2- Luther
3-Anabaptister
4-"I am large; I contain multitudes"
5- Walt Whitman
6- Leaves of Grass
7- Trond Berg Eriksen
8- Jacob Holyoake (1817-1906)
9- The Central Secular Society
10- Utilitarianism
11- Jeremy Bentham (1748-1832)
12-  Robert Owen (1771-1858)
13- Westfaliska
14- Thomas Hobbes
15- Leviatha
16- Charles Taylors
17- Augsburg
18- Anabaptister
19- kalvinister
20- Lutheranerna
21- Helge Hoibraaten
22- Martin Luther  
23-Inocentiu
24- Charles Tylor
25- Hugo Grotius (1583-1645)
26- Weberism

هیچ نظری موجود نیست: