از آن جهانِ بی کران
این جفتِ عاشقِ بی خانه را
تنها نیمکتِ اتوبوسی مانده است
با گفتگویی بی پایان.
این جفتِ عاشقِ بی خانه را
تنها نیمکتِ اتوبوسی مانده است
با گفتگویی بی پایان.
با عاشقان
مهربان باش!
از آن جهانِ بی
کران
این جفتِ عاشقِ بی خانه را
تنها نیمکتِ اتوبوسی مانده است
با گفتگویی بی پایان.
این جفتِ عاشقِ بی خانه را
تنها نیمکتِ اتوبوسی مانده است
با گفتگویی بی پایان.
ای آنکه در
خلوتِ خوابگاهت
از جا برمی خیزی
و پنجره را برهم می کوبی
تا پچپچه شان را خاموش کنی
با عاشقان مهربان باش!
از جا برمی خیزی
و پنجره را برهم می کوبی
تا پچپچه شان را خاموش کنی
با عاشقان مهربان باش!
تو هم یک روز
بر این نیمکت خواهی نشست
تا اتوبوس از راه برسد
دهانه ی آن گشوده شود
و بانگی برآید که "ای خواجه!
وقتِ رفتن است."
بر این نیمکت خواهی نشست
تا اتوبوس از راه برسد
دهانه ی آن گشوده شود
و بانگی برآید که "ای خواجه!
وقتِ رفتن است."
مجید نفیسی
۲ اوت ۲۰۱۵
۲ اوت ۲۰۱۵
Be Gentle with Lovers!
From that boundless
world
There remains only a bus bench
For this homeless loving couple
Who talks endlessly.
Oh, you who get
up
In the privacy of your bedroom
And slam the window
To silence their chatter,
Be gentle with lovers!
One day you too
Will wait on that bench
For the bus to arrive.
Its mouth will open
And a voice will call out:
“Sir! It’s time to go.”
Majid Naficy
August 2, 2015
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر