پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ آبان ۲۱, چهارشنبه

یادداشتی بر فیلم "دست‌نوشته‌ها نمی‌سوزند" / نقد / رضا پرچی زاده

زشتی را باید زشت نشان داد تا همدردی نیاورد. زشتکار را هم باید رسوا کرد تا زشتی‌ اش به راحتی به دست فراموشی سپرده نشود و بدین‌ ترتیب شانس دوبارۀ تکرار شدن در اثر غفلت را به دست نیاورد.
رضا پرچی زاده
"دست‌نوشته‌ها نمی‌سوزند" (۱۳۹۲) اثر محمد رسول‌اف اثری نیمه‌مستند نیمه‌دراماتیک است درباره واقعه «قتل‌های زنجیره‌ای» در دهه هفتاد. بازیگران غیرحرفه‌ای هستند، که با شیوه مستندگونه فیلم جور درمی‌آید. در همان حد بازی ها را قابل قبول یافتم. فیلمبرداری با دوربین روی دست در فضای سرد و تیره و تار زمستانی هم خوب است. نواخت فیلم بعضا تند و کند می‌شود، که اذیت می‌کند. در سکانس‌هایی که به قاتلان وزارت اطلاعات اختصاص داده شده نواخت نسبتا خوب است، ولی در سکانس هایی که روی قربانی ها/نویسنده ‌ها می‌چرخد کندی نواخت، بعضا آزاردهنده می‌شود. حرف های مربوط به «اتوبوس مرگ» را به نظر می‌رسد که عمدتا از خاطرات دست اول فرج سرکوهی که در کتاب «یاس و داس» آورده اقتباس کرده باشند. بازجوی بزرگ هم تصویری از پیام فضلی‌نژاد است که در ابتدا در روزنامه ‌های اصلاح‌طلبان حکومتی قلم می‌زد و بعد از بازداشت و تواب‌سازی خود به یکی از مهره‌های اطلاعاتی-امنیتی رژیم تبدیل شد که در مقاطعی حتی با حسین شریعتمداری نیز همکاری کرد.
فیلم چندین درهم‌ ریختگی تاریخی (anachronism) فاحش دارد که مطمئن نیستم فیلمنامه ‌نویس/ کارگردان همه آنها را با آگاهی و به قصد تلفیق دراماتیک در فیلم گنجانده باشد. شاید هم آگاهانه بوده، اما به نظرم در‌هم‌ریختگی تاریخی باعث مخدوش شدن این روایت تاریخی خطیر شده است. یکی اینکه شخصیت ها درباره شبکه ‌های اجتماعی مثل فیس‌بوک و توییتر حرف می‌زنند. این‌ها در زمان قتل‌های زنجیره‌ای نبوده است؛ که اگر بود شاید قتل ‌های زنجیره‌ای به این راحتی در فقر مطلق ارتباطی اتفاق نمی‌افتاد. در همین راستا، روی نت و تاثیرش هم زیاد تاکید می‌کنند، به طوری که حتی صحبت از این می‌شود که کتاب ممنوعه‌ای را روی نت منتشر کنند (یا نکنند). نت در آن زمان در مراحل ابتدایی بود و اصلا چنین وزنی نداشت که بخواهد مورد چنین مصارفی قرار بگیرد. «ناتوی فرهنگی» هم مفهومی نسبتا جدید در دیسکورس جمهوری اسلامی است که در اواسط دهه هشتاد مطرح شد. به عوض‌اش درباره «تهاجم فرهنگی» که از شاهر ‌نظریات نظریه‌ پردازان رژیم و دستاویزی برای لزوم قتل‌های زنجیره‌ای در دهه هفتاد بود در فیلم حرفی زده نمی‌شود. برج میلاد و برنامه نود فردوسی‌پور هم در زمان قتل‌های زنجیره‌ای وجود نداشتند.
اما ایراد اصلی که به فیلم دارم این است که قدیم ها رسم بود وقتی که می‌خواستند جنایتکاران سازمانی حکومتی را تصویر کنند، ابتدا در دوره‌ ای حسابی آنها را له و لورده می‌کردند و چهره ضدانسانی‌شان را چنان برجسته می‌کردند تا دیگر کسی به فکر تکرار جنایات‌شان نیفتد، بعد که حسابی آنها را رسوا می‌کردند آن وقت یادشان می‌افتاد که این ها ممکن است یک روی انسانی هم داشته باشند، و تلاش می‌کردند آنها را همچین نصفه نیمه تبرئه کنند. این مدلی است که در جریان اصلی سینمای جهان به طور عمده در بارۀ نازی‌ها در آلمان اعمال شد. نازی ‌ها در سینما ابتدا هیولاهایی کاملا فاقد صفات انسانی بودند که یواش یواش و در گذار زمان مشخص شد برخی جنبه‌های انسانی هم داشته‌اند. این در مجموع پروسۀ درستی بود. زشتی را باید زشت نشان داد تا همدردی نیاورد. زشتکار را هم باید رسوا کرد تا زشتی‌ اش به راحتی به دست فراموشی سپرده نشود و بدین‌ترتیب شانس دوباره تکرار شدن در اثر غفلت را به دست نیاورد.


به عوض، فیلم رسول‌اف، با دادن صورت تا حدود زیادی انسانی به قاتل اصلی فیلم، به ناشایست روی آن مرحله اول پل زده است. انسانی کردن قاتل‌ها در واقعه‌ای که یکی از پلیدترین فجایع اخلاقی/سیاسی در تاریخ معاصر ایران بوده است در حالی که رژیمی که مرتکب آن فجایع شده هنوز هم با قدرت تمام بر سر کار است و کماکان به جنایت ادامه می‌دهد امری است کاملا ناصواب. چیزی است شبیه همان ادعای نادرست برخی که «ببخشایید»، که کاردکردش فقط برای ریزه‌خواران رژیم است و بس، و ناقض اکید عدالت و کرامت انسانی قربانیان است. با فروکاستن دلیل سهولت قتل های زنجیره‌ ای به بدبختی های اگزیستانسیالیستی قاتل مفلوک و ساختن درامی انسانی از آن، عملا ماهیت خونسردانه سازماندهی ‌شدۀ این اعمال شنیع به دست یک حکومت قهار و جبار تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد. درست که فیلم عوامل اطلاعاتی دیگری را هم تصویر می‌کند که به اندازه قاتل اصلی «انسان» نیستند، ولی تاکید احساسی روی قاتل اصلی تا حدود زیادی زهر جنایت را می‌گیرد. اینکه در آخر فیلم قاتل در میان مردم قدم می‌زند و در نهایت گم می‌شود تاکیدی بر «هرکس» بودن قاتل است، که فکر می‌کنم برای تصویر کردن قاتل قتل‌های سازمان‌دهی ‌شدۀ رژیمی به نام جمهوری اسلامی حداقل در حال حاضر زیادی «روشنفکرانه» باشد. می‌گویند هنر – فراتر از تاریخ و فلسفه و ... – گویای حقیقت محض است. بعضی وقت‌ها آدم به فکر فرو می‌رود که هنر کدامین نسخۀ این «حقیقت» محض را ارجحیت می‌نهد؟
۲۱/آبان/۱۳۹۳ 
برگرفته از سایت خودنویس

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نقد فیلمتون رو کار ندارم
فقط اونجا که میگید "انسانی کردن قاتل درست نیست" باید قاتلها را چجوری به تصویر کشید؟ انسانهایی که از کره ماه آمده اند؟ خیر عزیز قاتلها همان پدر و مادر وبرادر وخواهر و فرزندانی هستند که هر روز در جامعه میبینیم و با هم سلام و علیکی داریم.
اتفاقا کارگردان آگاهانه دارد تصویری که حکومت در ذهن مردم ایجاد کرده از قاتلان، روسپیان، زندانیان و ماموران و... که هرچه هستند از جنس آدمهای عادی نیستند را میشکند.

فراموش نکنید که قاتلان شاپور بختیار و ... آدمهای موجه و مورد اعتماد این افراد بودند نه غولهای بی شاخ و دم با جای تیغ و قمه بر صورت و خالکوبی اژدها بر دست.
همین آدمهای عادی بودند که به سروسینه معترضان تیرزدند یعنی یکی مثل من و شما نه آدم فضاییها!!!
ظاهرا شما از جنس دوستانی هستید که ظاهر را میبینید و به باطن توجه نمکنید. اثر در چه کشوری و با چه خطراتی فیلمبرداری شده که از کیفیت بازیگران، فیلمبرداری و ... میگویید بدون اشاره به معضلات پرداختن به نین موضوعی آنهم در کشور سراسر دموکراسی آخوندها