بررسی سه مجموعه شعرِ
سارا محمدی اردهالی / شیرین کریمی
خواندن
قسمتی از نمایشنامه ی «ژاک و اربابش» اثر میلان کوندرا، که در واقع از رمان «ژاک
قضا قدری و اربابش» نوشتهی دیدرو اقتباس شده است، باعث شکل گیری این پرسش شد که
امروز شعرِ کدام شاعران جوان بیشتر خوانده می شوند؟
آیا جامعه، در میان این خیل عظیم شاعران غزلسرا و سپیدسرای جوان، نوبت سرودن و در واقع، نوبت خوانده شدن را به چه کسی میدهد؟ در این میان انتخاب شاعران زن، به خاطر تعلقی که به پژوهش در حوزه زنان دارم برایم در اولویت قرار داشت و سارا محمدی اردهالی یکی از چند شاعر زن جوانی است که اشعارش در جامعه ی امروز ما از اقبال عمومی خوبی برخوردار است. پیش از بررسی مجموعههای شعر سارا لازم است قسمتی از نمایشنامهی کوندرا را مرور کنیم، چرا که پرسش اصلیِ این نوشتار بعد از خواندن این از بخش نمایشنامه بوجود آمد.
کوندرا
وزنه و توان شاعران امروز را به وزنهی
سرایش شعر توسط شاعران بزرگ نسلهای
پیش از آنها مرتبط میداند، در واقع
شاعرانِ خوب را ایستاده بر سنت شاعران بزرگ نسلهای
پیشین خود میداند و این همان
نظری است که کوندرا درباره نویسندگی هم دارد و رمان نویس خوب را کسی میداند
که به ریشهها رجوع میکند؛
همچنان که خودش را مدیونِ سروانتس میداند.
در این نمایشنامه، ارباب، ژاک و مهمانخانهدار سه کاراکتر اصلی هستند که دیالوگهاشان
توسط کوندرا نوشته شدهاند و ارباب
بزرگ، خالق آنها یعنی دیدرو، خالق رمان «ژاک قضا قَدَری و اربابش» است. خلاصهی
این بخش از نمایشنامه اینست:
«ارباب:
... روزی شاعر جوانی به ملاقات اربابی که ما را ابداع کرده است آمد. شاعران مدام
به او پیله میکردند. همیشه
مازاد شاعران جوان وجود دارد. آنها با نرخ تقریباً چهارصد هزار در سال افزایش مییابند.
فقط در خود فرانسه. وضع در کشورهای عقب مانده از این هم بدتر است!
ژاک:
مردم با آنها چکار میکنند؟ غرقشان میکنند؟
ارباب:
قبلاً میکردند، در آن ایام خوب قدیم، در اسپارت. در آن دوران شاعران را به محض
تولد از بالای صخرهای بلند به دریا پرت میکردند. اما ما در عصر روشنگریمان
اجازه میدهیم تمام انواع زندگی کنند... یک روز شاعر جوانی با یک ورق کاغذ در
پیشگاه اربابمان حضور یافت. اربابمان گفت «عجب سورپریزی، اینها شعر هستند!» شاعر
گفت «بله، ارباب، اینها اشعاری به قلم خود من هستند، و از شما تقاضا میکنم که
حقیقت را، و فقط حقیقت را دربارهی این اشعار به من بگویید.» اربابمان گفت «و شما
از حقیقت بیم ندارید؟»، شاعر با صدایی لرزان جواب داد «نه». و اربابمان به او گفت:
«دوست من، شما نه تنها به من نشان دادهاید که اشعارتان ارزش گه هموزن
خود را ندارند؛ بلکه نشان دادهاید که کارتان هرگز هم ذرهای از این بهتر نخواهد
شد!» شاعر جوان گفت: «متأسفم که این را دانستم، این یعنی اینکه باید تمام عمر
شعرهای بد بنویسم» که در جواب آن اربابمان گفت «مرد جوان، بگذارید هشداری به شما
بدهم. نه خدایان، نه انسانها و نه تیرهای راهنما، شاعران میانهحال را نمیبخشند!»
شاعر گفت «فهمیدم، ارباب، اما دست خودم نیست. این نوعی اجبار و بیاختیاری
است... من اجبار و بیاختیاری فوق
العادهای به سرودن شعر بد دارم» اربابمان داد زد «یک بار دیگر دربارهی عواقب آن
به شما هشدار میدهم!» اما شاعر جوان جواب داد «شما دیدروی بزرگ هستید، من یک شاعر
بدم. اما ما شاعران بد به لحاظ تعداد بسیار زیادیم؛ همیشه در اکثریت خواهیم بود!
تمام نوع بشر از شاعران بد تشکیل شده است! و عامه – ذهنیتش، سلیقهاش، نازکطبعیاش-
چیزی به جز شاعران بد نیست... شاعران بد که نوع بشر را تشکیل میدهند عاشق شعر بد
هستند! در واقع من فقط به این دلیل شعر بد میسرایم که روزی در پرستشگاه شاعران
بزرگ قرار خواهم گرفت...!»
ژاک:... آیا ارباب ما هم شاعر بدی نبوده است؟ آیا فکر میکنید اگر کس
دیگری ابداعمان کرده بود وضعمان بهتر از این میبود؟
ارباب: بستگی دارد. اگر از قلم یک
نویسندهی حقیقتاً بزرگ، یک نابغه، در آمده بودیم... البته.
ژاک: غمانگیز است که شما دربارهی خالقتان همچه عقیدهی مبتذلی دارید.
ارباب: من در مورد خالق از روی
کارهایش قضاوت میکنم.
ژاک: ... من این را کفر مینامم
مهمانخانهدار: اربابتان تعیین خواهد
کرد که اول چه کسی صحبت میکند... آنچه آن بالا نوشته شده است اینست که نوبت من
است که حرف بزنم. »
بنا
این نیست که در این نوشتار در نهایت نتیجه بگیریم کدام شاعر خوب است و کدام شاعر
بد و شعر سارا خوب است یا بد. هیچکدام از این ها مسئله ی این نوشتار نیست، بلکه
پرسش این است که در میدان شعر و ادبیات امروز، در میان این خیل عظیم شاعران، نوبت
سرودن و در واقع خوانده شدن به چه کسانی داده خواهد شد؟ چند ویژگی که در شعر سارا
به چشم می خورد «سادگیِ بیان»، «ملموس بودن»، «اینجایی بودن» و «داشتن حس زیبایی
شناختی» در شعرش است و همچنان خلاقیتی است که در نحوهی انتشار آن داشته است. سارا
در آغاز فعالیت ادبی خود سرودههایش را از طریق وبلاگ و شبکههای
اجتماعی مجازی به دست مخاطب رساند، و چرخهی همیشگی تولید، توزیع، مصرف را بر هم
زد. منتظر نماند تا شعرش در یک مجله یا روزنامهای چاپ شود و بعد یکی دو نفر زنگ
بزنند دفتر روزنامه و بگویند این شعر خوب بود یا بد بود.
سارا
شعر میسراید و بلافاصله در اختیار مصرفکنندهی فرهنگی قرار میدهد و مخاطب بی
واسطه با کلمات ارتباط برقرار میکند، این خلاقیت و سخاوت است، شاعر خود را بر
میدان ادبی تحمیل نمیکند، کار خودش را میکند، واسطه را حذف میکند، و اشعار بکر
و دستنخورده و زیر تیغ سانسور نرفتهاش را به دست مخاطب میرساند؛ چرخه را بر هم
میزند، کاغذ و سانسور و ممیزی و انتشاراتی و جوهر و مجوز و رونمایی از کتاب و
امضاء و دفتر دستک را بیخیال میشود و
شعرش را مثل دستهی پرندگانی که در هوا آزاد میشوند در دنیا منتشر میکند
مخاطبانی که در همهی شهرهای دنیا هستند:
«در
گذرنامهام / مهر شهرهایی خورده / که هرگز نرفتهام[1].»
شعرها
مثل پرندگانی آزاد به شهرهایی رفتهاند که شاعر هرگز نرفته است. سارا شاعر امروز
است، امروز، اینجا نوبت شعرِ سارا است.
سارا
محمدی اردهالی در رشتهی جامعه شناسی
تحصیلات عالی داشته است و رابطهای که شاعر بین شعر و علمی که کسب کرده است برقرار
میکند - چه این رابطه برای شاعر آگاهانه باشد چه ناآگاهاه - در اشعار
سارا بسیار نمایان است توجه به تفاوتهای بین نسل ها و توجه به نوع روابطی که در
جهان امروز متفاوت از دیروز شده است توجه به مسائل اجتماع مثل مهاجرت، رفتن یا
ماندن، افزایش فردگرایی، تنهایی آدمها و عشق از نوع عشقی متفاوت با دیروزِ این
اجتماع است. سارا جامعه ی امروز را می سراید و این ویژگی، شعر را برای مخاطب ملموس
میکند.
پیچیدگیهای
ذهن را ساده نوشتن، هنر است، هنر در اینجا شعر است، سارا با خلاقیت و سادگی صحنهای
را خلق میکند بدون صحنهآرایی، هفت هشت کلمه را کنار هم میچیند و یک صحنهی
شاعرانه خلق میکند و بلافاصله در اختیار مخاطبش قرار میدهد، معادلات را بر هم میزند
و شعرش خوانده میشود، پروایی ندارد که اشتباه کند؛ طرح شعرهایش را هم منتشر میکند،
پا را از مرز زبان فراتر میگذارد و در شعرش در کنار کلمههای فارسی، بدون ترس از
معلمانی که همیشه خطکش اندازهگیری دستشان است از کلمههای انگلیسی هم استفاده میکند
و آنقدر شجاع است که بگوید «گاهی هم میترسم» وقتی میسراید: «نوک بزنید / این همه
کاه را از سر من بیرون بکشید / مترسکی هستم / از خودم ترسیدهام.»
سارا
در راهی قدم گذاشته که یک سنت شعری غنی را پشت سر گذاشته است، شاعران بزرگی مثل
نیما یوشیج، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، احمدرضا احمدی و دیگران را
در عقبهی خود دارد، که هر کدام شاهکارهای بسیاری درباره اجتماع سرودهاند
و خواندنشان ممکن است
این فکر را برای شاعران جوان ایجاد کند که اینها
دربارهی همه چیز به زیباترین شکل ممکن سروده اند دیگر حرف تازهای
نمیماند و هر چه بسرایند نسخهی بهترش
را شاعران پیشین و به قول کوندرا اربابان نابغهی
نسل قبل سروده اند و امروز مخاطب به دنبال حرف تازه ای است.
شعر
سارا مبارزه است، مبارزه در جنگی نابرابر با کلمههایی که نم کشیدهاند - زبان
فارسی لاغر شده است - و با چوبهای خیسی که نمیتواند با آنها آتشی روشن کند،
ناتوانیاش را پنهان نمیکند، اسطوره سازی و قهرمان سازی ندارد، تردیدش را پنهان
نمیکند و ساده میپرسد
«بروم
یا بمانم؟»، «... باران می آید / کف کوچه / پر از آگهی های زبان برای رفتن / تافل،
آیلتس...»
از
وقایع روز آگاه است، تحول نقش زنان و رنج زنان در اجتماع را در قالب یک شعر کوتاه
به نام «امید» بیان میکند، دخترکی که برای مادرش که زنی روسپی است آرزوی زندگی
بهتر را دارد، یا زنی که تا دیروز در خانه بود، امروز حضورش در صف نانوایی مرد
متعصب را آزار میدهد و فردا نانآور خانواده میشود، مستقل میشود، رها میشود و
آرزو میکند که مادرش شبها را دور از خشونت جنسی و مردسالاری، در آرامش سپری
کند[2] و شاعر ریسک سرودنش را میپذیرد، سرودن «گزارههای
انعکاسی از خود» مشکل است، در زمان فروغ فرخزاد مشکلتر بود و امروز هنوز مشکل
است، زیرا «گزاره های انعکاسی از خود» یا سرودن دربارهی
خود میتواند انعکاس یک اجتماع باشد، انعکاس روان و ذهن آدمها باشد، و انعکاس
ذهن جامعه باشد، بی آنکه شاعر با آنها کلمهای
رد و بدل کرده باشد. نگاه زن امروز به زندگی با نگاه زن نسل قبل متفاوت است اما
این تفاوت باعث ایجاد تنش نمی شود، زنان نسلهای
مختلف درک متقابلی از وضعیت زندگی هم دارند و با هم مهربان هستند، بلوغ اجتماعی و
فکری زنان در این اشعار سارا نمایان است:
«آخرهای
شب / مبل مادربزرگ / تکانی به خودش داد / محتاط گفت / سخت میگیری
دخترم / بغضم شکست»، «موزیک را بلند میکنم / در آیینهی
عقد مادرم میرقصم / زمان
آینده است / زمان گذشته است / حال نیست»
شعرها
بیانگر تقلای زن امروز در دنیایی که نه سنتی است نه مدرن، تقلا برای بودن در دنیای
بلاتکلیف امروز است. و مردان ِ اشعار، مردانی که زنان ِ آزاد و ریسک پذیر را نمیخواهند و
با این وجود همراه هزاران نفر دیگر برای زنان موفق کف میزنند:
«هیچ مردی نمیخواهد / عاشق زنی شود / که در سیرک کار میکند / از آن زنها که باید
روی طناب راه بروند / عاشق زنی شود / که هر لحظه ممکن است سقوط کند / و اگر سقوط
نکند / هزارها نفر برایش / کف میزنند.»
مردان
جوان که زنان موفق را میستایند، اما
برای زندگی و ازدواج، برابری با زن را برنمیتابند
و زنی خام و مطیع را انتخاب میکنند.
هنوز شاعر و نویسنده توسط اجتماع قضاوت میشوند و امکانش هست که هرچه بنویسند و
بسرایند را به زندگی خصوصی آنها ربط بدهند، بخصوص وقتی نویسنده یا شاعر یک زن
باشد، مخاطب ممکن است بپرسد دوستی که در شلوغی شهر کشته شد کیست؟ کدام شلوغی؟
معشوق شاعر کیست؟ واقعیت اینست که گذشته از این که، اینها هیچ ربطی به ما ندارد،
خودِ شعر سارا ذهن را کمتر به سمت انگیزه خوانی میبرد چرا که تجارب زنان و مردان
را در سادگی شگفتی بیان میکند خواننده خودش را در شعرها پیدا می کند و می گوید
این درست همان است که من هم تجربه می کنم! وقتی میسراید:
«شنا
میکنم / از این سو به آن سو / زیرآبی میروم / تا آنجا که نفس دارم / انگشتانم را
به کف استخر میکشم / ناگهان / یادت / چون کوسهای به سمتم برمیگردد.»
برای
خواننده خاطرهی تلخ خشونتی تداعی میشود که در ذهنش از گذشته مانده و یادآوری اش
او را آزار میدهد. وقتی از ماهیهای آزادی میسراید که خلاف جریان آب شنا میکنند
و این ریسک را میپذیرند که ممکن است هرگز به آبهای آزاد نرسند[3]. داشتن توان
روایت داستان مبارزان راه آزادی به این سادگی شگفت انگیز است و سادهانگارانه است
این شعر را به علت سادگی زبانش فاقد عمق و ارزش بدانیم.
مبارزه
از طریق «گفتمان شاعرانه»، به قول آنا آخماتوا مبارزه برای رها کردن پرنده سپید
خود، برای آزاد شدن، رها شدن از اسارت دیگری و بدست آوردن اعتماد به نفس و شناخت
خودِ مستقل از دیگری در شعر سارا نمود دارد، وقتی از «عشق» در دنیای امروز میسراید،
روابط جامعهی امروز را روایت میکند، از عشقی میسراید که خواهان برابری است و
اینجا، امروز از عشق اساطیری و عاشقِ مجنون و معشوقِ منفعل خبری نیست. اینجا،
امروز عشقها از جنس زمان خود هستند، سارا گاهی عشق را میستاید و گاه بر عشق میتازد
بر عشقی که او را اسیر و رام بخواهد میتازد:
«من
و استکان نعلبکیها از تاریکی نمیترسیم / این دری هم که به هم کوبیدی / درِ
آشپزخانه بود / نه درِ خوشبختی / ناخنهایم را سوهان میزنم / یک مدل دیگر.»
با
رفتن معشوق (مرد)، زن خودش را نمیکشد
و همچنان به زندگی خود ادامه میدهد و میتواند خوشبختی را دوباره باز یابد. دیگر
عشق نابرابر معنی ندارد. ترک کردن معشوقی که برابری در عشق یا بودن با عاشق را به
هر دلیلی نپذیرد سخت است اما:
«...
گریه هایت را کرده باشی / روز رفتن / روز سختی نیست... پشت فیش برق مینویسی /
منتظرم نباشید.» و میرود.
«قهوه
که میخوردم با تو / گلها سر خم کرده بودند... هیچکس خوشحال نیست ... میروم کمی
برقصم / خداحافظ / دوست دیگری[4].»
جایی
که هنوز فردیت، استقلال، عشقِ رها از بایدها و عشق برابر را نمی شناسد، ترک میکند
و این نشانه ی بلوغ شخصیت شاعر و شناخت خویشتن به عنوان یک انسان برابر با دیگر
انسان ها، و درک تحولی است که به تدریج در جامعهی ما
در حال رخ دادن است. این ویژگی که در شعر امروز بیان شود خوانده میشود،
چون امروز نوبت خواندن این نوع شعر است. و سارا یکی از چند شاعر معدودی است که
تحولات جهان و آدمها را میشناسد و زبان اجتماع امروز است.
با هنر می توان دنیا را
زیباتر کرد، دنیا را تغییر داد، نگاه انسان ها را به زندگی زیباتر کرد، شعر هنر
است و شاعر هنرمند و سارا با شعر هرچند گاه تلخ، گاه مثل نقاشی چیره دست روایت
کننده ی این تحول است تحولی که زیر پوست زنان و مردان این اجتماع به تدریج در حال
رخ دادن است. تحولی که از حرکت باز نمی ایستد و منتظر شاعران نمیماند،
و باید دید آیا فکر و شعر سارا محمدی اردهالی در شعرهای منتشر نشده اش و در سرودههای
آینده اش توان همراهی با تحولات اذهان و اجتماعات را خواهد داشت یا تبدیل به
سرایندهی ایام خوب قدیم
و دوران جوانی خود و عشقهای از دست رفته خواهد شد؟
پانوشتها:
[1] شعر «بلیتِ رفت» منتشر شده در مجموعهی «بیگانه میخندد»:
«چمدان
مرا بغل گرفته / در گذرنامهام / مهر شهرهایی خورده / که هرگز نرفتهام / کسی به
من میگوید / خوش آمدی / و درِ هواپیما بسته میشود.»، ص 67
[2] شعر «امید» منتشر شده در مجموعهی «روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود»:
«تنت
گاهی کبود / گاهی سرخ / تنت رنگین کمان است مادر! / صد تومانیهای ما / بوی عطرهای
مردانه میدهد / نانوا با ما مهربان نیست مادر / بزرگ میشوم / برایت شربت سینه میخرم
/ برای خواهرم مداد رنگیِ هزار رنگه میخرم / و شبها کنارت خواهیم خوابید.»، ص 18
[3] شعر «ماهیها» منتشر شده در مجموعهی «برای سنگها»:
«ماهیهای
پرورشی / با تکثیری مصنوعی / در حوضچهها / به دنیا میآیند / دستگاهها به
استخرهای کوچکشان / اکسیژن تزریق میکنند / فربه میشوند / در بستههایی با تاریخ
مصرف / به هنگام / میبرندشان بازار / ماهیهای آزاد / در وحشت کوسهها / خلاف
جریان آب شنا میکنند / عاشق میشوند / جفتگیری میکنند / و / بسیاریشان / هیچگاه
/ به آبهای آزاد نمیرسند.»، ص 52
[4] روشن مثل روز، از کتاب «روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود»، ص 63
برگرفته از مدرسه فمینیستی
شهریور
1394
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر