سبزها خاكی شدند
خاكی، سیاه
خوب كه نیما ندید
با آن حقوقِ معلمی
سرخی بهتر كه خاطرهای انتزاعی
الف . ماهان
سبزها خاكی شدند
خاكی، سیاه
خوب كه نیما ندید
با آن حقوقِ معلمی
سرخی بهتر كه خاطرهای انتزاعی
حال كه گِل گرفته جنگل
خاك، بتون
بی یك شمعدانی شهری
در ذغالسنگ مدفون، لادبُن*
عوضِ كتاب
صحافیمیكنند اسكناس
با جلدِ ابریشمِ چینی
روزها بخوانند و شبها
سحری و مغرب نهند بر لب و پیشانی
چه غم از گِلِ جنگل
تختهشدنِ درخت
نسلِ قرقاول سوخته
ببر اخته
نیما با این حقوقِ معلمی
براند تاكسی
نه، تمام نشد
زنگِ قافیه خورد
اما تازه آغا شعر میخورد
برایش میگذارند
گوش تا گوش
از روی كتابِ اسكناس
ملكِ الناس، اله الناس
و گاوِ شیرده، عوام الناس
حق پس؟
وسوسههای خناس
رجایی مینالد در گوشِ اوین ...
و این ... اوینها ...
آه پرنده بود كه افتاد
انعكاسِ درختِ خیابان در شیشه
كه جنگل نمیشود
قرمز میزند زردی؟
یوش، قرمزی میافتد بر نیما؟
ــ جنگل از كدام سو؟
پرنده است میپرسد، وقتِ سرخاراندن
كو؟
رگهای جنگل آسفالت شد
روی منبر آغا
غیظمیكند غلیظ
زنش خنده، غلیظتر
خدا خفته در كارتن
نیما بر ابرها
»اشك در چشمِ ترش میشكند«
همین دو قطره بارانی كه گاه ...
23/8/2015
* لادبن اسفندیاری، برادر نیما، مانند شماری از تلفاتِ حزب توده، در
اردوگاههای كارِ
استالینی به اعدام تدریجی درگذشت. در
حالیكه نیما و كسانش میپنداشتند او در آغوشِ
گرمِ همسایه است شاد و سربلند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر