پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه

سیمین بهبهانی؛ شاعر عشق و آزادی / متن سخنرانی / صمصام کشفی

متن سخنرانی در «کانون دوستداران فرهنگ ایران» در واشینگتن - دوشنبه 29 سپتامبر 2014
 موضوع سخن امشب را «سیمین بهبهانی، شاعر عشق و آزادی» یا شاعر عاشقانه ها و حماسه ها انتخاب کرده ام چرا که می خواهم مهین بانوی شعر فارسی را از دو زاویه‌ نگاه کنم: از زاویه‌ شعر و از زاویه‌ مبارزه و آزادی خواهی.
آنانی که پیش از این در محافل مختلف شاهد سخن گفتن من بوده اند می دانند که من ترجیح می‌دهم سخنانم را از پیش نوشته و به صورت مقاله در برابر شنوندگانم ارایه دهم. این گونه هم ساختمان کلامم منظم‌تر است و هم وقت را می توانم بهتر کنترل کنم. اما آنچه می خواهم بگویم:
می شد آمد و در برابر شمایان ایستاد و  مقداری به به و چه چه  گفت و چند شعر هم خواند و تشکر کرد و نشست. اما این حق او نیست؛ حق هیچ هنرمند و شاعر و نویسنده‌یی نیست. به باور من برترین بزرگداشت هر هنرمند، شاعر و نویسندهیی، بررسی و نقد اثار اوست. البته من امشب سر نقادی ندارم اما بررسی چرا.
به باور من زنده‌گی ادبی / اجتماعی سیمین خانم را باید به دو مرحله تقسیم کرد: پاره نخست که سیمینِ پیش از دهه پنجاه و شصت است... اما سیمین واقعی که سیمین ماست سیمین پس از دهه‌ پنجاه خورشیدی است.
سیمینی که ما پیش از دهه‌ پنجاه خورشیدی می شناسیم. یک شاعر  معمولی‌ است. خیلی که بخواهیم به او امتیاز دهیم دنباله روی پروین اعتصامی. و گاهی ترانه هاش شناخته تر شده از شعرهاش. با این همه بی انصافی است اگر نگویم که شعرهای درخشانی هم از او در دست داریم که متعلق به دوران پارینه سیمینی است.
اما زنی که اوست نمی تواند در آن پوسته بماند. جانش توفنده است. کالبدش جایی بیش از پوسته‌اش می‌طلبد. باید سر بزند به پوسته و بترکاند پوسته را و خود را به رخ جهان و جهانیان بکشد. کاری است شدنی. مگر فروغ نکرد؟ آن پوسته را نخستین بار فروغ شکاند. فروغ  از این منظر به مراتب پیشروتر از سیمین است. کاری که  فروغ کرد کارستان بود. اما سیمین هم می تواند مترقی باشد؛ می تواند و توانست با سلاح شعر واپسگرایان را سر جای خودشان بنشاند.  سیمین سال های پس از انقلاب سیمین دیگری است. حالش حالی دیگر است. به قول خودش
«حالی‌ست حالم، نگفتنی / امروز سیمینِ دیگرم
گویی که خورشید پیش از این   / هرگز نتابیده بر سرم
انگار با آسمان خویش   / یک عمر بیگانه بوده‌ام
امروز، اما در این کبود / هم بال و پر، با کبوترم
انگار هرگز دریچه را / بر باغ گل وا نکرده‌ام
این تازگی، این شکفتگی / بیش است از حد باورم
مستم؟ نه، چیزی نخورده ام / اما دلم ـ این صنوبری ـ
شاد است و سرشار زندگی / چون میوه‌یی در صنوبرم
زان بی امان چون گریز نیست / در این خیالم که دست را
فردا چو از گل نمی‌توان / امروز از دل برآورم
نیلوفر چند ساعت ام / ای دوست دریاب فرصت ام
فردای پژمردنم چه سود / امروز اگر نیستی در برم
یک خوشه انگور روشن‌ام / نوش است سر تا به پا تن ام
خوش بر سرم گام می نهی / غافل که در کام خوش ترم
ای چنگی‌ دل نواز من / در مایه راهی دگر بزن
راهِ وطن، راه آمدن / ـ این است، حرف آخرم»
هنوز دارم از سیمین شعر و عشق حرف می زنم؛ به سیمین آزادی و حماسه نرسیده‌ام. امیدوارم مجال پیدا کنم که سیمین عشق را درنوردم و به سیمین حماسه و آزادی برسم. وقتی می گویم سیمین عشق یعنی سیمین شعر. یعنی سیمین شاعر. سیمینی که پس از «خطی ز سرعت و آتش» در گستره شعر فارسی قد می کشد.
سیمین بانو مجموعه‌یی را که دربرگیرنده شعرهای او در سال های ۵۲ -۱٣۴۲ می‌باشد «رستاخیز» نامیده است. اگرچه در این کتاب، توجه به تجربه‌ فردی و بیان خواهش جنسی‌ زنانه بعدی تازه به خود گرفته است. برای مثال شعر «رگبار بوسه» نمونهیی از این شعرهای سیمین است:
«ای با تو در آميخته چون جان، تنم امشب!
لعلت گلِ مرجان زده بر گردنم امشب!
مريم صفت از فيض تو ای نخل برومند!
آبستن رسوایی‌ فردا، منم امشب!
ای خشكی‌ پرهيز كه جانم ز تو فرسود!
روشن شودت چشم، كه تر دامنم امشب!          
مهتابی و پاشيده شدی در شب جانم
از پرتوِ لطف تو چنين روشنم امشب!
آن شمع فروزنده‌ عشقم كه برد رشک
پيراهن فانوس، به پيراهنم امشب
گلبرگ نی‌ام! شبنم يک بوسه بسم نيست
رگبار پسندم! كه ز گل خرمنم امشب
آتش نه، زني گرم تر از آتشم ای دوست!
تنها نه به صورت، كه به معنا زنم امشب!
پيمانه‌ سيمين تنم، پر میِ عشق است
زنهار از اين باده، كه مرد افكنم امشب!»
اما چهارپاره ها و غزل های دفتر «رستاخیز» همان سبک مجموعه های پیشین را حفظ کرده اند. اما، رستاخیز ادبی سیمین را باید در کتاب بعدی او «خطی ز سرعت و از آتش» دید که دربرگیرنده شعرهای او در سال های ۶۰-۱٣۵۲ است. آنچه این دفتر شعر را از دیوان های پیشین شاعر متمایز می کند غزل جدید سیمین می باشد که نخست  در آن مانند چهارپاره هایش به مضامین اجتماعی پرداخته شده و دوم از لحاظ واژگان، تصاویر و به ویژه اوزان تازگی دارد. استفاده از اوزان تازه در قالب غزل بخصوص وقتی نمود پیدا می کند که میان مضمون شعر و وزن آن تناسبی حس شود، مانند «نگاه کن به شتر» که در آن صدای گام های شتر شنیده می شود:
«و نگاه کن به شتر، آری، که چگونه ساخته شد، باری:
نه زآب و گل، که سرشتند از سراب و حوصله پنداری
و سراب را همه می دانی که چگونه دیده فریب آمد
و سراب هیچ نمی‌داند که چگونه حوصله می آری
و چگونه حوصله می آری، به عطش، به شن، به نمکزاران
و حضور گستره را دیدن، به نگاهی از سر بیزاری
و نگاه کن که نگاه اینجا ز شیار شوره نشان دارد
چو خطوط خشک پس از اشکی که به گونه هات شود جاری
و به اشک بین که تهی کردت ز هر آنچه مایه‌ آگاهی
و تو این تهی شده را باید ز کدام هیچ بیانباری
و در این تهی شده می بینی هیمان اشتر عطشان را
که جنون برآمده با صبرش، نرود سبک به گرانباری
و جنون، دو نیشه‌ رخشان شد، به صف خشونت دندان ها
که ز صبر، کینه ببار آید، که ز کینه زخم شود کاری
و نگاه کن که به کین توزی، رگ ساربان زده با دندان:
ز سراب، حوصله تنگ آمد، و نگاه کن به شتر... آری!»
در این شعر، سیمین مضمون سازی نکرده است. مثل این که هر کلمه و مصراع در هنگام نوشتن به او الهام شده است؛ قافیه ها خیلی طبیعی سر به خط فرمان آورده اند. کلام پر از خشم است و دم به دم بر این خشم افزوده می شود تا آنجا که حیوان صبور از مردی که عمری او را در بیابان های خشک و سوزان به بارکشی واداشته در یک لحظه انتقامی سخت و خونین می کشد و بعد؟ دوباره رها شدن در همان بیابان، تنهاتر از پیش اما آزاد، زبان غزل را به حرف زدن باز کرده است.
شان نزول این شعر را از خود او شنیدم که البته از حافظه می گویم. می‌گفت برای زیارت قبر مادرم به بهشت زهرا می‌رفتم، در جنوب شهر؛ گویا افسریه. مردم به خاطر قطع آب به خیابان ریخته بودند و راه ها بسته بود. به گورستان که رسیدم از بلندگو این آیه‌ »قرآن» پخش می شد که أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ (آيا به شتر نمی نگرند كه چطور آفريده شد؟ - آيه 17 سوره غاشيه.) برگشنم دیدم جمع معترض را ماموران به ضرب و زور پراکنده اند. این شعر در ذهنم سروده شد و به خانه که رسیدم یک نفس نوشتمش.
«و حضور گستره را دیدن، به نگاهی از سر بیزاری
و نگاه کن که نگاه این جا ز شیار شوره نشان دارد»
شعریت شعر است که موجب می شود شعری یک نفس نوشه شود. این شعر شعرِ سروده شده است نه شعر ساخته شده. خیلی از مدعیان شاعری با فرمول شعر می سرایند. نخست قافیه و بعد ردیف و بعد جای خالی آن را پر می کنند.
و یا شعر «بزن یک، بزن دو» که شرح مسافرت شاعر با ماشین به زادگاهش شیراز است و مرور خاطرات گذشته... شاعر بجای اين كه معنا را بنويسد، تصويری از آن را ترسيم مي‌كند:
«بزن! يک. بزن! دو. بزن! سه.         بزن! چار...
ز اندازه مگذر، نگه كن، نگه دار.
از آن ساعت گل، به ميدان، به شيراز
به خاطر چه داری؟ نيافتاده از كار؟
بزن! يک. بزن! دو. بزن! سه. بزن! چار...
يكی ديگر است اين. شگفتا! دگربار؟
زبان بسته، كوچک، ورق‌های رنگين،
پدر گفت با من كه: «بشمار، بشمار»!
پدر، شاخه‌یی گل، به سنگی، به سالی
برادر، به بندی، شكيبا، گرفتار.
بزن! يگ. بزن! دو.
فغان زد: كه «قلبم»!
تويی، آه، مادر! تو با قلب بيمار؟
رخی رنگ رفته، تنی سرد مانده
به تابوت چوبين، پسين روز ديدار.
بزن! يگ. بزن! دو.
- سرم، وای از این سر! –
ز درد و دواری، زمین شب، زمان تار.
ز ژرفای نسیان، تلاشی، نگاهی...
من و میز و دفتر، من و سقف و دیوار.»
شاعر با قرار دادن هر كدام از واژه های يک، دو، سه، چهار در پله مربوطه، تناسبي را بين واژه‌ها و موقعيت به تصوير كشيده شده‌ آن‌ها برقرار كرده است كه از بالا به پايين شدت گذر زمان را نشان مي دهد. بنا بر اين، اگر خوب دقت كنيد، متوجه مي شويد شاعر در اين غزل، تصويري از معنای حاصل گذر زمان را ترسيم كرده است.
و یا شعر «مردی که یک پا ندارد» که صدای تق تق عصای چوبی‌ زیر بغل یک معلول جنگی در آن طنین انداخته است:
«شلوار تا خورده دارد / مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاه‌اش / یعنی: تماشا ندارد
رخساره می‌تابم از او / اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید / از بیست بالا ندارد
بادا که چون من مبادا / چل سال رنجش پس از این
خود گر چه رنج است / بودن «بادا مبادا» ندارد
با پای چالاک پیما / دیدی چه دشوار رفتم
تا چون رود او که / پایی چالاک پیما ندارد
تق تق کنان چوبدست‌اش / روی زمین می‌نهد مهر
با آن که ثبت حضورش / حاجت به امضا ندارد
لبخند مهرم به چشمش / خاری شد و دشنه‌یی شد
این خویگر با درشتی / نرمی‌ تمنا ندارد
بر چهره‌ سرد و خشک‌ش / پیدا خطوط ملال است
یعنی که با کاهش تن / جانی شکیبا ندارد
گویم که بامهربانی / خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانه / گیرم که پروا ندارد
رو می‌کنم سوی او باز / تا گفت و گویی کنم ساز
رفته‌ست و خالی‌ست جایش / مردی که یک پا ندارد...»
مجید نفیسی پژوهشگر و شاعر همزمان ما در این باره می نویسد این درآمیختگی میان مضامین نو و شکل‌های کهن، این کشف ظرفیت های جدید در شکل سنتی غزل تصادفی نیست و محصول تاثیرپذیری سیمین از انقلاب ۱٣۵۷ می باشد. در واقع کتاب «خطی ز سرعت و از آتش» را باید آینه‌یی دانست که رویدادهای انقلاب در آن در ماه‌های پیش از قیام بهمن و پس از آن منعکس شده است. به عنوان نمونه: شعر «بی سفره‌ی چرمین امشب» (مربوط به اعتصاب مطبوعات در مهر ماه)، شعر «پرواز توانی آیا» (اشاره به آزادی‌ زندانیان سیاسی در آبان ماه)،  شعر «سازش نپسندم» (یاد کردن از کابینه بختیار در دی ماه)، سروده «او قلب تاریخ است» (برای بازگشت خمینی و قیام بهمن)، شعر «امسال سرخ است» (برای صدای پای فاشیسم در اردیبهشت ۵٨)، شعر «تردید، تردید» (تشخیص صبح کاذب انقلاب) در شهریور ماه. همه این ها نوید دهنده سیمین نو هستند؛ سیمینی که می رود از طاهره قره العین و پروین اعتصامی فراتر رود و بشود مهین بانوی غزل؛ سیمین عشق...
با آغاز جنگ هشت ساله سیمین به دفاع طلبی از میهن کشیده می شود (در شعر «ما نخواستیم اما هست»). و تنها پس از پایان جنگ است که سیمین به صورت سخنگوی بی پروای آزادی درمی آید و رسالتی را برعهده می گیرد که تا آخرین روزهای خیاتش به زمین نگذاشت.
از لحاظ شکل نیز غزل های تازه سیمین از انقلاب مایه گرفته است. این درست که نمونه اول این گونه غزل تحت عنوان «خارهای زشت» در سال ۵۲ سروده شده، اما فقط از سال ۵۷ است که استفاده از آن ها بیشتر و تمایز سبکی‌ آن ها آگاهانه تر می شود. شاعر در این کار از تظاهرات خیابانی آن دوره تاثیر می گیرد که خود از لحاظ دم گرفتن و خواندن شعارها ملهم از سینه زنی‌های مذهبی بود.
انقلاب ۵۷ یک درآمیختگی نو و کهنه بود. در ابتدا، شورش مردم بی خانه در خارج محدوده شهر تهران در تابستان ۵۶ و سپس شب های شعر گوته در پاییز همان سال ناقوس انقلاب را به صدا درآورد و دو خواسته اساسی و نوین آن را طرح کرد: عدالت اجتماعی و آزادی‌های فردی‌ - تنها پس از شورش ۲۹ بهمن ۵۶ در تبریز و چهلم های پس از آن بود که انقلاب رنگ سنتی اسلامی به خود گرفت و به تدریج زیر سیطره روحانیت رفت. در آن زمان چنین تلقین می شد که جامعه با بازگشت به ارزش های صدر اسلام می‌تواند عدالت و آزادی را برقرار کند که البته پس از استقرار ولایت فقیه دم خروس از جیب ملایان بیرون زده شد.
امروزه این انقلاب را اسلامی می خوانند زیرا قلم در دست فاتحین است و آن ها هم تاریخ را همانطور می نویسند که دوست دارند. اما اگر بخواهیم به سرچشمه های زلال انقلاب برگردیم در می یابیم که این جنبش با هدف تامین عدالت اجتماعی و آزادی‌های فردی شروع شد؛ خواسته هایی که در بسیاری از شعرهای سیمین همچنان دنبال می‌شود. سیمین هیچ گاه حسرت بازگشت به نظام سیاسی سابق را نخورد. او خود را فرزند انقلاب میخواند و تا آخر عمر برای احقاق خواسته‌های ملاخور شده انقلاب تلاش کرد.  
غزل جدید‌ سیمین برخلاف نظر کسانی که می خواهند آن را به عنوان بازگشتی به «غزل سیاسی» بهار، عارف و فرخی یزدی در دوران انقلاب مشروطیت مطرح کنند و آن را در برابر شعر نو و بدعت نیما قرار دهند در واقع فقط گواه دیگری است بر این حقیقت که مضامین تجددخواهانه می‌تواند راه خود را در اشکال نو و کهنه به یکسان باز کند. آنچه شعر نیما را نو می‌ سازد در هم شکستن تساوی طولی مصراع ها و گسستن زنجیره‌یی قوافی نیست بلکه در وهله اول بیان فردیت و وصف مشخص است، یعنی وجه ادبی همان روندی که عصر جدید را به سوی تامین آزادی های فردی می کشاند. البته اشکال تازه شعر از «عروض شکسته» نیما و امید و فروغ و سهراب گرفته تا «شعر آزاد» احمد شاملو برای بیان احساسات فردی ظرف مناسب تری است تا قوالب سنتی عروض که گویندگان «نو کهن سرا»ی ما چون توللی، مشیری و نادرپور از آن استفاده می‌کردند. در مورد سیمین، چه بسا همان گونه که خودش در صفحه پنج کتاب «نام بعضی نفرات» می‌گوید شیوه جدید غزل او فقط یک مرحله انتقالی باشد برای رسیدن به شعر آزاد. غزل جدید سیمین یک سبک بازگشت گرا نیست، بلکه تلاشی است برای یافتن شکل های جدید بیان احساسات فردی.
سیمین به پیش رو می نگریست؛ هم در سیاست و هم در شعر. او نه خواهان بازگشت به نظام شاهنشاهی بود و نه خواستار نبش قبور کهن عروضی. غزل جدید او نشان می دهد که زندگی روندی پیش بینی نشده دارد و گاهی مضامین تازه را در قوالب کهن می‌گنجاند یا در قوالب سنتی ظرفیت های تازه می آفریند.
اگر از نقطه نظر وزن به سیمینِ مهین نگاه کنیم درمی یابیم که او هم به دسته عروضیان سنتی متعلق است و هم نیست و جالب بودن قضیه هم در همین است. همان گونه که اشاره کردم  سیمین از محموعه «خطی ز سرعت و از آتش» در برابر اوزان متداول طغیان کرده است. خود او  در پیشگفتار گزینه اشعار که انتشارات «فرهنگ سرای نیما» در شیکاگو در سال 1369 / 1990  چاپخش شده است می گوید: «من هنوز آن شهامت را نداشته ام که از بنیان ویران کنم. هنوز از همان افاعیل معمول استفاده می‌کنم. اما ضرب را، آن ضرب رقصان و خوشایند و آشنا را، به دور افکنده ام؛ ضربی تلخ ـ گاه کشیده و گاه تند، گاه کوبنده و گاه نالان ـ به کار گرفته‌ام؛ رابطه قراردادی میان افاعیل را گسسته‌ام. گیرم که رکن مفاعیلن در دوایر خلیل احمد و شمس قیس از جنس فعولن نبوده است، خلاف عرف، هر دو را کنار هم نشانده‌ام تا نکته نا آشنایم را در قالب نا آشنا بنشانم. چه باک اگر گذشتگان چنین نکرده‌اند؟ چه باک اگر موسیقی ما نه این نکته را می شناسد و نه آن قالب را؟ پس از دیدار خواهد شناخت. باور دارم.»
اگر مورد حمله قرار نگیرم، به قول دکتر ضیا موحد شاعر و فیلسوف زمان ما، می‌خواهم بگویم که سیمین بهبهانی به شیوه زن وفادار ایرانی با وزن عروض عقد دایم بسته است و حالا که فهمیده این شوهر - مثل همه شوهرها - تکراری و انعطاف پذیر و لج باز است، می خواهد با هزار شگرد و مهر و خشم او را رام کند.
سیمین بانوی ما نزدیک به پنجاه وزن تازه یا کم سابقه به غزل هدیه داده است. البته همه آن وزن ها ساخته او نیستند و بیشترشان وجود داشته اما کم تر مورد استفاده قرار گرفته بوده اند.
سیمین به ذوق بسنده نکرد. با شعر و ادب گذشته به خوبی آشنا بود و رد پای این آگاهی را در شعرهای او می توان دید. آثار معاصران را هم به دقت می خواند. هم رویایی را می خواند، هم خویی را، هم با کارهای براهنی به خوبی آشنا بود و هم با سایه و هم با نوقدمایی هایی مثل نادرپور و مشیری. بی تعارف می توان گفت سیمین اگر فرصت می کرد بعید نبود که روزی بر شمس قیس عروض فریاد بر آورد که «مهرم حلال و شعرم آزاد.»
اگر صدها شعر عاشقانه سیمین را ندیده بگیریم و به همان غزل عاشقانه‌یی که از او برایتان خواندم اکتفا کنیم، اهل سخن بی هیچ گفت و گو اذعان می کنند که او شاعر عشق است و عاشقانه ها:
«ای با تو در آميخته چون جان، تنم امشب!
لعلت گلِ مرجان زده بر گردنم امشب!
مريم صفت از فيض تو اي نخل برومند!
آبستن رسوایی فردا، منم امشب!»

اما سیمین آزادی و حماسه
سیمین پس از انقلاب در «کانون نویسندگان ایران» فعال شد و مدتی نیز دبیر این کانون بود و از مهمترین ایام دوران مبارزه اش روزهایی است که با کانونیان گرما و نبض جنبش مبارزه با دیکتاتوری را در دست گرفت. از متن 134 تا حمایت از زندانیان سیاسی. از تک و تا نیافتادنش وقتی که اکبر گنجی در اعتصاب غذا بود یا حضورش در اعتراضات سبز نشان سال 88. آنقدر هست که چون زمان زیادی نگذشته همگی به یاد داریم.
سیمین بهبهانی می گوید: «خب، همه ما در انقلاب شركت كردیم. ما فكر می‌كردیم كه آزادی را به دست خواهیم آورد. در حالی كه در طول این چند سالی كه از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد زندان‌های ما مملو از زندانیان سیاسی و عقیدتی شده است. زندانیانی كه خیلی از آن‌ها تنها به جرم اظهار عقیده به زندان افتاده‌اند. تعداد زیادی از زندانیان سیاسی و عقیدتی ما در زندان‌های جمهوری اسلامی از بین رفته‌اند و تعدادی از آن‌ها هم كه باقی ماندند در خارج از زندان معدوم شدند. آن‌ها كه در زندان‌ها اعدام شدند زیادند. از شاعر جانباخته عضو كانون نویسندگان ایران، زنده یاد سعید سلطان پور یا سعیدی سیرجانی ودیگران، و آن‌ها كه در خارج از زندان به قتل رسیدند مانند فروهرها، پوینده و مختاری، میر علایی، تفضلی، زال زاده و... تازه ترین این قربانیان اكبر محمدی است [فراموش نکنید که این گفته مربوط به حدود ده سال پیش است]. پیش از او نیز یک عكاس - روزنامه نگار ایرانی مقیم كانادا، زهرا كاظمی كه در زندان اوین به جرم عكسبرداری از دانشجویان و خانواده زندانیان سیاسی با شكنجه به آن شكل جان باخت. خب، این‌ها همه خلاف اصول اولیه حقوق بشر است.»
سیمین بهبهانی در روز هفدهم اسفند 1384 در تجمع آرام پارک دانشجو که مورد یورش ماًموران انتظامی واقع شد، مورد ضرب و شتم و کتک کاری و توهین و اهانت ماًموران قرار گرفت.
سیمین بهبهانی از اولين حاميان «کمپين يک ميليون امضاء» بود. وی به عنوان يک شاعر متعهد به فعالان کمپین گفت: «به نظر من اين کمپين به اصطلاح يک "اتمام حجت " است که شما با دليل و مدرک به جامعه نشان ميدهيد که فراخوان شما و کاری که انجام ميدهيد مورد توجه همه هموطنان شماست که از افراد فرهيخته، دانشگاهي، اهل قلم، فعال اجتماعي، کارمند، دانشجو، زن خانهدار شهری و روستايی و... به آن ملحق شدهاند. در واقع آوردن يک حجت است که ديگر هيچکس به شما انگ خشونت نزند و حقخواهی و تلاش برای عدالت و برابری زنان حقطلب را دال بر ايجاد خشونت و بلوا ندانند. چون فضای اين کمپين و اين حركتی كه آغاز شده فضايی متفاوت است که صد البته به دنبال حرکتهای حقطلبانه‌ قبلي بوده و هدفش رسيدن به برابری حقوقی و رفع تبعيض است اما فضای آن با حضور وسيع همه مردم و جمع آوری امضای يکايک آن‌ها فضای متفاوت به وجود ميآورد كه بافضايی که در ميدان هفت تير ايجاد شد و خشونت هايی که بر شما روا شد فرق دارد، يعني ديگر کسي نمی تواند به شما انگ بزند. من در اکثر تجمع های شما بوده ام و شاهد بوده‌ام که زنان در نهايت آرامش اجتماع کردند و حتی کوچکترين توهينی به کسی نکردند فقط خواست هايشان را با ادب و نزاکت و در قالب جملات و شعارهاي صلحآميز و زيبا بيان کرده اند و بيانيه خودشان را خوانده اند. اما با آن‌ها درنهايت خشونت و بي ادبی و الفاظ رکيک برخورد شده و مايه شرمندگيیهمه مردهايی است که ساکت مي نشينند و درمقابل اين کساني که به مادران، خواهران و دختران آن ها اهانت می کنند سکوت کرده اند. اما اين زنان نه تنها سکوت نکرده اند بلکه برای رسيدن به خواست های حقوقی و انسانی خودشان به هرشکلي که توانسته اند از طريق فعاليت هاي مختلف و تظاهرات پی در پی و آرام، تلاش کرده اند. تا حالا که به اين نتيجه رسيده اند که اين کمپين را راه بياندازند... و اما چرا به ماها انگ خشونت می زنند، والله چه بگويم، به قول شاعر: تا نشان سم اسبت گم كنند / تركمانا نعل را وارونه زن.»

برگردیم به شعر او
موضوع غزل‌های سیمین متنوع‌اند؛ از عشق تا حماسه. او از پیرامون خود الهام می گرفت. یعنی احساس درونی او برانگیخته از حوادثی بود که پیرامون او رخ می داد. او می گفت «من در باطن و درون خودم هرچه دارم از خارج به من القا می شود؛ خواه عشق، خواه مطالب اجتماعی و سیاسی.»
او در جایی گفته است مردمی که شعر من را می خوانند بی توجه به این که نوعش چی هست، آیا کلاسیکه، آیا مدرنه، آیا متنوعه، آیا غیرمتنوعه، یا این که اجتماعی است یا درونی، من می بینم که مردم از هر کدام می‌خوانند، لطف می کنند و به من رضایت خودشان را اعلام می کنند. حال اگر کسانی که خودشان را متولی شعر فارسی می‌دانند و میان نو و کلاسیک دیواری می‌کشند و حدودی را معین می‌کنند، من نمی‌دانم که تا چه اندازه کار آن‌ها درست است؛ به جهتی که اصلا هر شاعری باید سبک خاص خودش را داشته باشد. و اگر چند نفر مثل همدیگر چیزی می نویسند تا این که یک مکتبی بوجود بیاید، باز هم آنان باید مشخصات خودشان را داشته باشند، وگرنه تقلید هیچ چیزی درست و اصیل نیست. هر کس باید ضوابط کار خودش را داشته باشه. ضوابط کار خود من آنطور هست که نه به گذشتگان دیگر شبیه است و نه به مدرنیست‌های این زمان. یعنی کاری را که من می کنم خاص خودم هست و خوشحالم که تا کنون اگر هم مورد پیروی قرار گرفته باز آن‌هایی موفق بوده اند که سبک خودشان را داشته اند. وگرنه، اگر کسی بخواهد عین من کار بکند، مطمئنم که نه از عهده برمی‌آید و تازه از عهده هم بربیاید، چیز جالبی درنخواهد آمد، چون تقلید می شود. بنا بر این، از این که دیگران بخواهند انگی بزنند و بگویند این مدرن است یا مدرن نیست و یا چرا از ضوابط کلاسیک ایران بعضی جاها پیروی کرده، برای من هیچ اهمیتی ندارد. من همشه گفته ام که هنر اصلی اتکا به پشتوانه خودش دارد. پشتوانه زبان ما ادبیات کلاسیک اش است و ما نمی‌توانیم آن را کنار بگذاریم. البته صرفا پیروی کردن از ادبیات کلاسیک کار درستی نیست، ولی ما نمی‌توانیم این پشتوانه را نادیده بگیریم و بدون آن قدرتی برای ساختن شعر مدرن نخواهیم داشت.»
یک بار از خود سیمن خانم شنیدم که در سال های اول انقلاب در روزنامه ها خوانده بود که زنی را برای سنگسار بردند. چون زن زیر فشار سنگ نمرده بود و جان سختی کرده بود، پاسداری رفت و یک تکه سیمان آورد و زد تو سرش و کشتش. سیمین تحت تاثیر این رخداد شعری سرود که جنبه طنز نیز دارد. شعر عنوانش هست «هشتاد سالگی و عشق.» خود او می‌گفت: «من در شعر "هشتاد سالگی و عشق" نشون دادم که آدم هشتاد ساله هم میتونه عاشق باشه. ولی خوب آنجا آن موقع چنین احساسی داشتم. و اما در کشور ما، اصولا اگر آدم در سن هیجده ساله هم باشه در سن چهارده ساله هم باشه، با مشکلاتی که مردم ما دارند هنگامی که یاد خودش می افته و یا یاد احساسات تنانه خودش می‌افته، از خودش شرمنده میشه که بابا من فکر تنم هستم، دیگری فکر نان بچه اش هست و یا فکر پسر اعدامی یا زندانیشه. اینجور چیزها که هست، حق این هست که آدم از خودش یک مقداری کم بگذاره و بیشتر به دیگران بپردازه. این گناه من نیست، گناه هیچ شاعر دیگری هم نیست و هیچ زن دیگری هم نیست. بخصوص که زن ها احساسشون قویتر از مردان هست و احساس مسئولیتشان هم بیشتر هست. چرا که مسئول سازماندهی جامعه و سازماندهی بچه ها و کسانی هستند که بایستی در آینده جامعه را اداره کنند. بنا بر این، زن حقش هم هست که بیشتر از مرد در فکر آینده باشه.»
و اما شعر «هشتاد سالگی و عشق»
«هشتاد سالگی و عشق؟ / تصدیق کن که عجیب است:
حوای پیر دگر بار / گرم تعارف سیب است!
لب سرخ و زلف طلایی؛ / زیبا، ولی نه خدایی
بر چهره رنگم اگر هست، / آرایش است و فریب است.
در سینه ام دل شیدا / پرپر زنان ز تمنا
هفتاد ضربه او را / گویی دوبار ضریب است.
عشق است و دغدغه شرم / تن از دمای هوس گرم
می سوزم از تب و این تب / فارغ ز لطف طبیب است.
شادا کنار من آن یار / آن مهربان وفادار:
گویی میان بهشتم / تا این کنار نصیب است.
با بوسه بسته دهانم / گفتن سخن نتوانم
آتش فکنده به جانم / این بوسه نیست، لهیب است.
ای تشنه مانده عاشق! / یار است و بخت موافق
با این شراب گوارا / دیگر چه جای شکیب است؟
آدم! بیا به تماشا / بس کن ز چالش و حاشا:
هشتاد ساله ی حوا /  با بیست ساله رقیب است»
یکی دیگر از سروده های سیمین بانو که آن را می‌توان جزو حماسه سرودهای او و شعرهای ازادی خواهانه او برشمرد، شعر «به امضای دل» است که می گوید:
«ای دیار روشنم! شد تیره چون شب روزگارت
کو چراغی جز تنم کاتش زنم در شام تارت
ماه کو، خورشید کو؟ ناهید چنگی نیست پیدا
چشم روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟!
آبرویت را چه پیش آمد که این بی آبرویان
می گشایند آب در گنجینه های افتخارت؟
شیرزن شیرش حرام کام نامردان کودن
کز بلاشان نیست ایمن گور مردان دیارت
می فروشند آنچه داری، کوه ساکن، رود جاری
می ربایند آهوان خانگی را از کنارت
گنج های سر به مهرت رهزنان را شد غنیمت
درج عصمت مانده بی دردانگان ماهوارت
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گداز سوز و ساز مادران داغدارت
در غم یاران بندی، آهوی سر در کمندم
بند بگشا ای خدا! تا شکر بگذارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مهر از گل در نمازت
سجده بر مسکوک زر پرسودتر آید به کارت!
این زن، ای من بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری همین بس بهره از دار و ندارت»
سیمین سربلندی زن بود. زن ماند و با سرفرازی چنین ماند. سیمین رد و نفی تبعیض جنسیتی بود و بطلان ضعیفه کیشی و قیم کرداری دوران و زمان.
در طول قرن ها و قرن ها، در گستره ادب پارسی، زنان را نوشتن، سرودن و سراییدن روا نبود. ورود بیشابیش زنان به عرصه هنر و ادب هم یکی از دستآوردهای دیگر جنبش آزادی خواهی و تجددطلبی در ایران سال های آغازین قرن بیستم است که انحصار مردانه را درهم می شکند و ادب فارسی را با کلام و سخن زنان، جلال و غنای بیشتری می بخشد. سیمین از بزرگان و بزرگترین های شعر معاصر فارسی بود.
سیمین ساده سخن می گفت و ساده می سرود. شعر او با نوآوری در وزن و آهنگ، سادگی در بیان و کلام همراه بود. آن کس که خود را «چابک غزال غزل» می نامید، شیرزنی بود که به حکومت مطلقه تک جنسی بر سرزمین تغزل پایان داد. با غزل او، شعر غنائی رنگی دیگر یافت؛ سرودی بی پروا و پر شور و شوق در دلدادگی و دلداری؛ آتشی که زنجیره سنگین سنت ها و عادت ها را می گسست، بی پرده و به عیان به زبان می آمد و بر دل ها و جان ها می نشست. و شعر سیمین در تغزل خلاصه نمی شد که ترانه و ترانه سرایی هم بود و خاصه در این سالیان سخت ادای شهادت هم بود؛ سرودن و سرائیدن روزمرگی ها و روزانه های مردمانی گرفتار در چنبره ای از بیدادها و سرکوب ها و خودسری ها؛ سرودنی که زمانی نهیب و فریادی می شد و زمانی دیگر زهرخند طنزی و پوزخند اعتراضی. طنز او پوسیده باوری ها، زنجیرها و زنگارها و حقارت رسمیت ها را نشانه می گرفت. اعتراض او خروشی مستمر بود به خودکامگی، تاریک اندیشی و حکمروائی سیاهی ها. سیمین قلمی بود که نمی شکست و زبانی بود که قفل نمی شناخت و کلامی که خاموشی نداشت.
شعر سیمین از عشق به ایران و به مردم و فرهنگ ایران آکنده بود. شاعر غزل ها و ترانه ها، در نبرد برای آزادی ها و بهروزی ها و خروش به خودسری ها و بیدادها، پیکارگری پیگیر و سخت کوش بود. سیمین حضوری دائم و فعال بود. هیچ بهانه نمی شناخت و هرگز از پا نمی نشست. در برابر عمله جور و حصر و تعزیر و قصاص، استوار و یکسره ایستاد که همه قفل ها را شکسته می خواست؛ از قفل اندیشه ها و زبان ها تا قفل زنجیرها و زندان ها. سیمین استقلال رای و عمل بود. شهامت بود و مقاومت پایدار.
سیمین نویدآور خوش فردا بود که استوار و مصمم ندا در می داد که «دوباره می سازمت وطن.» شعر او پیک شاد امید بود. او این شعر را در سال 1360، یعنی هنگامی که یک سال بیشتر از جنگ ایران و عراق نمی گذشت سرود. گرچه شعر بلافاصله پس از انتشار به عنوان شعر جنگ شناخته شد، اما درونمایه هایش جندان به مسائل جنگ و مشکلات ناشی از آن مربوط نبود و به همین دلیل هنوز، سال ها پس از پایان جنگ، بر زبان ها روان است. 
بهبهانی در زمان سرودن این شعر علاوه بر تلاش های گوناگونش در هواداری از جنبش زنان فعالیت های دیگری هم داشت که از عهده کمتر شخصیت ادبی آن زمان بر می آمد. در آن سال های پر تنش و پر حادثه که جنبش ادبیات متعهد رو به زوال می رفت، و بسیاری از روشنفکران و هنرمندان و سرایندگان منتقد و سرخورده از انقلاب آماج فشارها و تهدید های گوناگون بودند، شعر نیز بحران بزرگی را از سر می گذراند و شاید برای نخستین بار در تاریخ ادب معاصر ایران، از اهمیت و ارجش در جامعه کاسته شده بود. برخی نشریه های ادبی مانند «آدینه»، «دنیای سخن»، و «گردون» نوشته های گوناگون در باره اهمیت روز افزون نثر و بویژه رمان در مقابل شعر چاپ می کردند. بسیاری بر این باور بودند که شعر نوین فارسی توانایی بازگویی یا بازآفرینی رویدادهای مهمی مانند انقلاب و حوادث ناشی از آن، جنگ، و پیامدهای آن را ندارد. شاعران مشهور و برجسته ادبیات متعهد چون احمد شاملو، و دیگرانی مانند سعید سلطانپور و اسماعیل خویی (بیش از مرگ یا تبعیدشان) بیشتر بخاطر اندیشه های آزادی خواهانه شان مطرح بودند تا به دلیل کیفیت سروده هاشان. آنان به مثابه نمادهای مقاومت و مبارزه علیه استبداد مورد احترام جوامع روشنفکری و انقلابی بودند و خلاقیت شعری آنان در سال های پس از انقلاب در معروف ماندنشان نقش کمتری داشت. اما بسیاری به هر صورتی که امکان داشت به فعالیت های شاعرانه خود ادامه می دادند و همچنان به منزلت و مقام شعر در ادبیات اعتقاد داشتند. یکی از معدود شاعران ادبیات متعهد که توانست خود را با شرایط تطبیق دهد و شعرهایی بسراید که مسائل دوران را منعکس کند سیمین بهبهانی بود. شعر «دوباره می سازمت وطن» را باید نمونه ای از آن تلاش ها شمرد. ادامه محبوبیت این شعر را باید هم در محتوا، ساخت، و آهنگ آن جست و جو کرد که اجازه قرائت های جدید از آن می دهد و هم در تصاویر زنده و گویایش از اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کنونی جامعه ایران. او در این شعر جوانی می طلبد تا همراه رزمندگان و مبارزان از هر قماشی که بخواهید حساب کنید، چریک و مجاهد و پاسداری که برای بیرون کردن دشمن از خانه می جنگد، فریاد می زند:
«اگر چه پیرم، ولی هنوز / مجال تعليم اگر بود
جوانی آغاز می كنم / کنار نوباوگان خويش
حديث "حب الوطن" زشوق / بدان روش ساز می كنم
كه جان شود هر كلام دل / چو برگشايم دهان خويش
اگر چه صد ساله مرده ام / به گور خود خواهم ايستاد
كه بردرم قلب اهرمن / ز نعره آنچنان خويش»
سیمین شاعر خود  و شعر خود را  این گونه معرفی می کند:
«يک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم    
يک متر و هفتاد صدم از شعر اين خانه منم
يک متر و هفتاد صدم پاکيزگی، ساده دلی                 
جان دلارای غزل، جسم شکيبای ز‌نم
زشت است اگر سيرت من، خود را در او می نگری              
هيها!‌ که سنگم نزنی، آيينه ام می شکنم
از جای برخيزم اگر، پرسايه ام بيد بن‌ام          
بر خاک بنشی ‌ام اگر، فرش ظريفم چمنم
بر ريشه ام تيشه مزن! حيف است افتادن من    
در خشکساران شما، سبزم، بلوطم کهن‌‌ام
يک مغز و صد بيم عسس فکر است در چارقدم 
يک قلب و صد شور هوس شعر است در پيرهنم
ای جملگی دشمن من!‌ جز حق چه گفتم به سخن؟         
پاداش دشنام شما آهی به نفرين نز‌نم
انگار من زادمتان؛ کژتاب و بدخوی و رمان    
دست از شما گر بکشم مهر از شما بر نکنم
انگار من زادمتان؛ ماری که نيشم بزند           
من جز مدارا چه کنم با پاره جان و تنم؟
هفتاد سال اين گله جا ماندم که از کف نرود      
يک متر و هفتاد صدم گورم، به خاک وطن‌ام»
هر چند خود گفته است يک متر و هفتاد صدم از شعر اين خانه منم  اما به باور من او بیش از این هاست.
روانش شاد، یادش جاودان و نامش زمزمه نیمه شب مستان باد.

منابع:
* براهنی، رضا: «دیباچه بر دفتر غزل خود رنگ»
* بهبهانی، سیمین: «تازه ترین ها»
* بهبهانی، سیمین: «مجموعه اشعار»
* تلطّف، کامران: «گفتارهای اجتماعی در آثار سیمین بهبهانی»
* داورپناه، پرویز : «سیمین بهبهانی؛ بانوی صلح وغزل و پیشتاز جنبش زنان ایران»
* موحد،  ضیا:  تاملی در شعر سیمین بهبهانی
* نفیسی، مجید: «تازگی و دیرینگی در شعر سیمین بهبهانی»

* نفیسی، مجید: «بدعت سیمین و انقلاب بهمن»

هیچ نظری موجود نیست: