پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه

بخش دهم / چهره های سکولاریسم / سیندر بنگستاد / ترجمه کوروش اعتمادی

هابرماس معتقد است: « جوامع سکولار و لیبرال در بحران مشروعیت به‎سر میبرند: خردگرایی اجتماعی و فرهنگی در عصر مدرنیت به مسائل دلخراشی منتهی شده است؛ از جمله بحران محیط زیست، انزوا و تنهایی بشر، و کاستیها در همبستگی اجتماعی. در حالی که ساختار جوامع لیبرال بشدت بههمبستگی شهرونداناش با یکدیگر نیازمند است.

Jürgen Habermas
از سکولاریسم تا پُست سکولاریسم

بر اساس نقطه نظر هابرماس، در یک جامعۀ سکولار، ما به ادیان بواسطه این که امید و همبستگی را بیابیم، نیازمند هستیم. در ادامه هابرماس اشاره میکند: « جوامع سکولار و لیبرال در یک بحران مشروعیت بسر میبرند: خردگرایی اجتماعی و فرهنگی در عصر مدرنیت به مسائل دلخراشی منتهی شده اند؛ از جمله بحران محیط زیست، انزوا و تنهایی بشر و کاستی ها در همبستگی اجتماعی، در صورتیکه ساختار جوامع لیبرال بشدت نیازمند به همبستگی شهروندان اش با یکدیگر میباشند. البته این بدین مفهوم نیست که ادیان میتوانند منبع قانونگذاری در جوامع دمکراتیک و لیبرال باشند. قانونگذاری در یک حکومت لیبرال بر اساس نقطه نظر هابرماس میتواند اتکاهای خود را داشته باشد، البته مستقل از اندیشه دینی و ماوراء طبیعی (متافیزیک). امّا این پروسه میتواند در چارچوب علایق دولت باشد که امکانات و منابع فرهنگی (باضافه دینی) را با یک روش کاملا قابل درک بگونه ای مورد بهره برداری قرار دهد، آنهم در جهت رشد آگاهی مردم در خصوص نُورمها و همبستگی بیشتر اجتماعی.
کوروش اعتمادی
29 مارس 2016

****

بیشترین تأثیر و نفوذ فکری در حوزهِ عمومی را که یک اندیشگر مُدرن، پس از سال 1968،  میتوانست بر جامعهء روشنفکری نروژی بگذارد، فیلسوف آلمانی یورگن هابرماس است (Jürgen Habermas, 1926) . هابرماس در شهر دوسلدورف در خانواده ای متوسط بدنیا میاید. طی دوران جنگ جهانی دوم او به همراه بسیاری دیگر از نوجوانان آلمانی به عضویت سازمان جوانان – هیتلر درمیاید. برای نخستین بار در سال 1945 ، هابرماس جوان با چشمانی باز به فجایع اخلاقی و انسانی که نازیستها ببار آوردند میاندیشد. برای هابرماس و دیگر روشنفکران چپ آلمانی، آلمان نازی تجربه ای دشوار محسوب میشد. واقعیتهای آلمان نازی برای هابرماس؛ سرسختی فکری و مخالفت علیه مدلهای سیاسی لیبرالی بود که حال او تلاش میکند آنها را تکامل بخشد. هابرماس در بُن، زوریخ و گُوتینگ فلسفه میخواند. او دورانِ دکترا خود را در سال 1954 در شهر بُن بپایان میرساند و پایاننامه دکترای خود را در مورد فیلسوف ایدآلیست آلمانی،Friedrich Schelling ، مینویسد.

در سال 1950 هابرماس به مکتب فرانکفورت می پیوندد که توسط Max Horkheimer و Theodor Adorno رهبری میشد. هابرماس پایاننامهء توانمندی تحصیلی خود را در سال 1962 از دانشگاه Marburg دریافت میکند که تحت عنوان مشارکت همگانی (borgerlig offentlighet) منتشر میگردد. پس از مدتی کار و پژوهش در دانشگاههای Marburg و Heidelberg، در سال 1964 در دانشگاه فرانکفورت به سمت پرفسوری نائل میاید. هابرماس در آغاز نسبت به جنبش دانشجویی 1968 اروپا نگاهی مثبت میداشت، امّا بعدها متوجه شده رهبران این جنبش دانشجویی دارای یک تفکر اقتدارگرایانه رادیکال هستند که او آنرا بعدها یک نوع «فاشیسم چپ» معرفی میکند. همزمان در نروژ به موازات جنبش دانشجویی سال 68 ، بسیار دیگری بشدت تحت تأثیر تئوری انتقادی هابرماس قرار میگیرند که در خصوص روش انتقاد اجتماعی و علمی میبود. در بین بیشماری از انتشارات هابرماس، کتابِ مشارکت همگانی (borgerlig offentlighet) بیشترین تأثیر را بر روشنفکران نروژی گذاشت. وقتیکه نگاه هابرماس به مسئله نقش دین در جوامع لیبرال و دمکراتیک معطوف میگردد، میتوان بسادگی تلاش نویسنده را در دو فاز تقسیم کرد. دو فازی که مبتنی است بر دو اثر او :Vetlesen (2007) و Henriksen (2007b).

هابرماس دردوران نخست نویسندگی خود در اثر معروف خود؛ Theori des kommunikativen Handelns (1981) ، بشدت از تز سکولاریزاسیون Max Weber (Den protestaniska etikten och kapitalismens anda) دفاع میکند. هابرماس در Vetlesen (2007) تأکید میورزد که این اثر یک «دیدگاه امیدوار» کننده ای نسبت به سکولاریسم و بازتولید توانمندیهای سکولاریسم ارائه میدهد. و امّا آنچه که به Weber باز میگردد میتوان دریافت که ماکس وبر معتقد بود که توسعه مسیحیت اهمیت بسیار مهمی در رشد سرمایه داری مُدرن داشته است. همزمان مدرنیت ارجاع میدهد انسان را به پیرامون، و این امر هم ضرورتاً منفی نیست، چرا که درک سکولاریسم بر اساس نقطه نظر ماکس وبر میتواند این جمله بی معنی را در خود حمل کند؛ بدین مفهوم که دین بیانی است برای درک فرمها که در عصر مدرنیت دارای هیچگونه قدرت توضیحی نیست. 

هابرماس هم همچون Johan Rawls نمایندگی لیبرالیسم تدریجی را میکند. در این مدل لیبرالیسم اغلب انسان، همچون یک ایده آل، خاطر نشان میسازد که دولت میبایست تا جائیکه ممکن است در رابطه با درک های رقیب نسبت به «زندگی خوب» بیطرف باشد. نخستین نقش یک دولت در جامعه سکولار و لیبرال برای هابرماس این است که تلاش ورزد تا زمینه تفاهم در خصوص فرایندهای مشروعیت تصویب قوانین و قدرت اجرایی را بوجود آورد، و نه بیان رسا برای تفاهم ذاتی و جسمی در مورد ارزشها. امّا پروسه قانونگذاری مشروع نزد Rawls بر پایه یک درک مستقل سیاسی استوار است، که هابرماس تأکید میورزد این پروسه از دل یک عقلانیت مشترک دمکراتیک زاده میشود. از سویی دیگر هابرماس معتقد است؛ فرمولبندی Rawls از پروسه های قانونگذاری برای یک لیبرالیسم سیاسی کافی نیست.

بعد از سال 2001 بلافاصله یک تحول فکری در اندیشه هابرماس در خصوص نقش دین در جوامع دمکراتیک و لیبرال ایجاد میشود. این تحول فکری میتواند به سال 2001 بازمیگردد؛ چند هفته پس از حمله تروریستی 11 سپتامبر در امریکا که برای نخستین بار هابرماس درکی را از سکولاریسم بکار میگیرد  که امروز درک کنونی او از سکولاریسم محسوب میشود، منظور همان پُست سکولاریسم است.

در سخنرانی که از سوی فروشندگان آلمانی کتاب در کلیسای St Paul در شهر فرانکفورت برای او ترتیب داده میشود، هابرماس استدلال میکند که جوامع سکولار میخواستند درک و اندیشه نویی را در مورد دین تکامل بخشند ولی پس از آن چیزی دیگری را مشاهده کردند، بیشتر از آنچیزی که از دیرباز از دین باقی مانده بود. هابرماس در اثری از خود بنام مابین دین و طبیعتگرایی، Mellan Naturalism och religion (2007) ، باور خود را اینگونه منعکس میکند: « تئوری که معتقد بود با رشد مدرنیت، دین بتدریج در جوامع از بین میرود اشتباه کرده است.» این اندیشه یکی از اشکال دستگاههای فکری است که نزد دین شناس معروفی چون Peter Berger مطرح میگردد. ادیان دوباره زندگی میکنند حتی در شرایط سیاسی و سکولار اکنونی جوامع غربی. تحولات جهانی چند دهه اخیر نشان دادند که امریکا و باقی جهان از این رخداد مستثنی نیستند. البته این بدین معنا نیست که هابرماس اعلام داشته است که تئوری سکولاریزاسیون اشتباه کرده است. 

بر اساس نقطه نظر هابرماس آگاهی های اخیر کمک شایان توجهی را به مدافعین سکولاریسم میکند. ضعف تئوری سکولاریزاسیون کلاسیک بازمیگردد به علت رابطه پیش بینی شده مابین مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون و نه پذیرش و فرض ارتباط مابین عملکردهای مختلف و دینمداریهای فردی. بر اساس نقطه نظر هابرماس ما در یک جامعه سکولار به ادیان بواسطه اینکه امید و همبستگی را بیابیم نیازمند هستیم. در ادامه هابرماس اشاره میکند: « جوامع سکولار و لیبرال در یک بحران مشروعیت بسر میبرند: خردگرایی اجتماعی و فرهنگی در عصر مدرنیت به مسائل دلخراشی منتهی شده اند؛ از جمله بحران محیط زیست، انزوا و تنهایی بشر و کاستی ها در همبستگی اجتماعی، در صورتیکه ساختار جوامع لیبرال بشدت نیازمند به همبستگی شهروندان اش با یکدیگر میباشند. البته این بدین مفهوم نیست که ادیان میتوانند منبع قانونگذاری در جوامع دمکراتیک و لیبرال باشند. قانونگذاری در یک حکومت لیبرال بر اساس نقطه نظر هابرماس میتواند اتکاهای خود را داشته باشد، البته مستقل از اندیشه دینی و ماوراء طبیعی (متافیزیک). امّا این پروسه میتواند در چارچوب علایق دولت باشد که امکانات و منابع فرهنگی (باضافه دینی) را با یک روش کاملا قابل درک بگونه ای مورد بهره برداری قرار دهد، آنهم در جهت رشد آگاهی مردم در خصوص نُورمها و همبستگی بیشتر اجتماعی.

این که وانمود سازیم باورهای سکولار بیشتر از باورهای دینی مبتنی بر خردگرایی است میبایست فراموش کنیم. انسان نمیتواند از قبل نپذیرد، کمک به مباحث اجتماعی که بوسیله یک زبان دینی فرموله میشود میتواند محتوی خردگرایانه ای داشته باشد. جدا سازی ناعادلانهء دین از حوزهِ عمومی این خطر را بوجود میاورد که یک جامعه سکولار از دست یافتن به منابع مهم نسبت به واقعیتهای دین خود را محروم سازد. سکولاریزاسیون اجتماعی و فرهنگی میبایست چون یک « پروسه فراگیر مضاعف» درک شود که هر دو دکترین دینی و سکولار نسبت به محدودیت های خود واکنش نشان دهند. امّا این شرطی است برای مشروعیت در حوزهِ عمومی که انسان پیش از هر چیز خود را بعنوان شهروند و نه فرد، در اشتراکات سیاسی جامعه در نظر گیرد. در این رابطه هابرماس بیشتر به درک فیلسوف آلمانی-آمریکای، Annah Arendet، نزدیک میشود که اغلب تأکید میورزید؛ وقتیکه انسان به حوزهِ عمومی مراجعه میکند خود را بعنوان شهروند ببیند و نه فرد. این بدین معنا است وقتی کسی خود را متعلق به سیاره مریخ و یا نمادی از خلافت اسلامی جهانی میبیند (بسیاری از اسلامگرایان وابسته به القاعده اینگونه میاندیشیدند و عمل میکردند)، میتواند این یک محک و معیار برای محروم شدن از حوزهِ عمومی باشد. اندیشه پسا متافیزیک (ماوراء طبیعی) بر طبق نظر هابرماس آماده است از دین فراگیرد و همزمان همچون عارفان منکر خدا عمل کنند. 
خدا ناباوری (agnoticism) بر زندگیی متمرکز است که وجود خدا را انکار میکند، همچون پرسشی که غیرممکن است که ما در مورد آن بدانیم. هابرماس از مدتها پیش اعلام داشته است که میخواهد «ناشنوای دینی» باشد. شرح حال او پژواکی است از شرح حال زندگی جامعه شناس آلمانی ماکس وبر که خود را «بی بهره از قواعد دینی» برمیشمرد.

یک فرض مرکزی برای هابرماس در این ابعاد است که شهروندان مذهبی با روشی سخن بگویند که هدفشان فرموله کردن تصمیم سیاسی باشد (قانونگذاری و غیر) که بخشهایی از جوامع سکولار در جوامع اروپایی را مستلزم سازد که اساساً اعتقادات دینی خود را با یک زبان سکولار مطرح کنند. تصمیات سیاسی در چنین روابطی فقط  در صورتی دارای اعتبار میباشند، وقتیکه در مورد آنها توضیح داده میشوند عقل عمومی- یعنی شهروندان غیر مذهبی یا یک وابستگان به ادیان دیگر- آنها را درک و در مورد آنها داوری کنند. درک هابرماس در مورد سکولاریسم تشکیل نشده است از دکترین های سکولار، بلکه درکی است که فقط ارجاع داده میشود به سیاست. اجازه بدهید در اینجا مثالی را بیاورم که نشان میدهد چگونه این درک میتواند عمل کند. این نیست که تعداد اندکی مسیحیان نروژی منظورشان از اجرای تغییرات در قانون سقط جنین در نروژ در سال 1978 ، اقدامی بوده است علیه باورها و اعتقادات مسیحی آنها. بطور مثل این میتواند اینگونه باشد؛ انسان باورمند به مسیحیت پیام انجیل را اینگونه درک میکند که «تو نمیتوانی قتل عمد» کنی. منظور این پیام یعنی ممنوعیت قطعی سقط کردن زندگی هر انسان است، بدون در نظر گرفتن مرحله حاملگی مادر و یا اینکه جنین در چه شرایطی میتواند قرار گرفته باشد. اجازه بدهید در اینجا بگویم که شخص باورمند به مسیحیت میگوید این پرسش در محدودِ اختیار دادگاه است که تصمیم بگیرد قانون سقط جنین از سال 1978 را تغییر دهد که اجازه میدهد؛ خود تصمیم گیری در مورد سقط جنین تا هفته دوازدهم تصویب و قانونی شود.

اگر خواسته باشیم نظر هابرماس را دنبال کنیم این برای مادر کافی نیست که بر روی سکوی سخنرانی برود و اعلام دارد؛ بر اساس پیام انجیل اجازه قتل عمد داده نشده است. بعد این ساده نخواهد بود که مردم را متقاعد کرد، چه آنهائی که مسیحی هستند و چه آنهائی که خداناباور و یا هندو هستند، که از پیش با باورهای مادر خود را سهیم ندانسته. امّا ترجمه هابرماس یک سری مشکلات را پدید میاورد. بطور مثال آیا ترجمه محتوی دینی یک پیام به یک زبان سکولار، مفهوم تسلیم و عقب نشینی برای شخص باورمند مذهبی محسوب نمیگردد؟ یا این که خواست ترجمان هابرماس بدین مفهوم است که فرمهایی را توضیح داده شوند که برای نمادهای دینی ویژه میباشند و در عمل ناچاراً در قالبهایی از سوی افراد غیردینی تعریف میشوند؟ 

برای هابرماس بیطرفی دولت نسبت به برداشتهای مختلف انسان به زندگی، تضمینی است برای آزادی ادیان برای همه. اگر چه هابرماس در نوشتهای اخیر خود سخت پایبند به خواست ترجمه میباشد، ولی کاملاً مشاهده میشود او تصویری را ترسیم میکند، مبتنی بر تمایل بیشتر در چرخش پُست سکولاریسم بعد از سال 2001  که میبایست به دیدگاههای شهروندان دینی بیشتر توجه شود. او نیز خاطر نشان میسازد یک دولت لیبرال نمیتواند شهروندان دینی خود را وادار سازد که بین خواستها و انگیزه های شهروندان دینی و سکولار در حوزه رسمی سیاسی تفاوت قائل شوند، چرا که این اقدام تجاوز به هویت های فردی آنها محسوب میگردد. در همین رابطه هابرماس از اندیشه Robert Audi (1989) فاصله میگیرد که خواستی را پیش روی اندیشگران سکولار قرار میدهد، جهت اظهارات خود در حوزه عمومی در یک جامعه سکولار. Audi تأکید دارد که شهروندان سکولار میبایست مسئولیت ترجمه زبان دینی به ترمهای عمومی را داشته باشند. و این ترجمه کماکان ضروری است. در صورتیکه خواست ترجمه نزد هابرماس پیش از هر چیز در مسئولیت سیاستمداران و مستخدمین دولتی است و نه ضرورتا ً در حوزهِ اختیار شهروندان. تنها کمک سکولار هابرماس در این رابطه گذر از «زنگ خطر بغرنج» در حوزه عمومی به « دستور جلسه رسمی» در نهادهای دولتی میباشد.

این خواست هابرماس اقتباسی است از اندیشه های Jean-Jacques Rousseaus و Immanuel Kant ، که مبتنی است بر اینکه افراد میباست همزمان درک کنند خود نویسندگان قانون همگانی هستند که در جامعهء آنها به اجراء درمیاد. هر شهروند میبایست درک و تأیید کند که فقط یک دلیل منطقی سکولار در نظر گرفته شده است وقتیکه انسان از آستانهء حوزه عمومی به پارلمان، دادگاههای قضایی، عرصه تصمیمات وزرا و بورکراسی دولتی وارد میشود. در پناهِ روشنایی قانون اساسی لیبرال میبایست ادیان مورد احترام قرار گیرند، امّا آنها نمیتواند خواستی را مطرح سازند که امکان فرهنگی هستند برای انسانهای مُدرن که در تلاش در خود فهمی خودشان هستند. 

اعلام موجودیت مقوله پُست سکولاریسم از سوی هابرماس کمکی است به درکِ تغییر جهت گیری فلسفه سیاسی او در حوزهِ سکولاریسم و لیبرالیسم. باور داریم که این تغییر جهت آزادانه بوده، مبنی بر اینکه به تفسیرها و گفتارهای دینی در حوزهِ عمومی، پیش از آنچیزی که در دهه های اخیر در جوامع اروپایی وجود داشته است، جایگاه معتبری را ببخشد. جائیکه یک دینمدار در یک دمکراسی مشارکتی در حوزهِ عمومی فاقد صلاحیت های لازم برای شراکت بوده.

یک وظیفه مرکزی برای هابرماس نیازی است که او حس میکند در خصوص پیشرفت و دفاع از یک جامعه مدنی دخالتگر. او معتقد است این امر ناممکنی است که به حضور شهروندان دینمدار در حوزهِ عمومی پایان ببخشیم. جهت گیری اخیر هابرماس در دیالوگی با پاپ محافظه کار،  Benedictus XVI ، در سال 2005 بزبان آلمانی و سپس در سال 2006 بزبان انگلیسی منتشر و تفسیر میگردد. مفهوم پُست سکولاریسم میتواند تلاشی باشد برای جلب نظر عامه مردم به سکولاریسم و سکولاریزاسیون در جوامع سکولار و اروپای سکولاریزه شده. برای هابرماس درک پُست سکولاریسم پیش از هر چیز ارجاع داده میشود به تغییرات در آگاهی که میتوانند مرتبط گردند؛ (1) به تغییرات در آگاهی عمومی که نزاعهای جهانی را دنبال میکنند و در ابعادی ثابت به مخالفتهای دینی پیوند میخورند، (2) رابطه جنبش های دینی و کلیسا ها که در گستره ای وسیع در قالب روایت های مشترک در حوزه عمومی ظاهر میشوند (3) و رشد حضور دین باوران «دیگر» در جوامع اروپایی؛ بطور مثال پناهجویان باورمند به دین. این بسیار مهم است بیدرنگ مفهوم تغییر جهت در تئوری سیاسی هابرماس در طی سالهای اخیر را اغراق آمیز بیان نکنیم. خواستِ ترجمان هابرماس در عمل خواستی است از شهروندان باورمند دینمدار که هویت دینی خود را از هویت عمومی جدا کنند. استدلال هابرماس همچنین استدلالی نیستی که بیان کند؛ قانونگذاری مبتنی بر اعتقادات دینی میتواند معتبر و یا فرهنگ نسبی گروهی محسوب گردد. هابرماس منظورش این است که این میتواند به اختلافات بدون راه حلی منجر گردد، اگر گروههای غیر لیبرال (گروههایی که اجازه نمیدهند اعضایشان انتخاب خودشان را در حوزه فرهنگ و دین انجام دهند) بخواهند نظم قانونیی را در یک جامعه لیبرال بر پا سازند و تأکید بورزند؛ اظهارات منحصر بفرد دینی در رابطه با مشروعیت و اقتدار، ناسازگار هستند با پرنسیپ ها برای مشروع ساختن یک نظم حقوقی سکولار.

همزمان دلیلی وجود دارد که جانب احتیاط را هشدار میدهد، زمانیکه درک پُست سکولاریسم میخواهد مورد استفاده قرار گیرد. درکی که گفته میشود تقریباً در حال تئوریزه شدن است. بیان میشود که موضوعی نا روشن است در خصوص بهره جستن درک هابرماس وقتیکه ابتداء ارجاع داده شود به برداشتی از زندگی شخصی یا فرمی از جامعه. Eder معتقد است درک پُست سکولاریسم بازگشت غیر حقوقی و سازمان نیافته دین به حوزهِ عمومی در جامعه ایکه پیش از آن سکولاریزه شده است. آنچه که گفته میشود کماکان پیرامون درک پُست سکولاریسم ناروشن است؛ ارجاع به پدیده های جدید اجتماعی و یا فقط سئوالی درباره یک درک جدید پیرامون پدیده های از پیش موجود اجتماعی است. آنچکه بلادرنگ مهم است این است که اجازه داده شود ابتداء درک پُست سکولاریسم در تجزیه و تحلیل توسط جوامع اروپایی استفاده شود. این میتواند مورد مخالفت قرار گیرد که جوامع اروپایی در واقعیت به یک مرحله از سکولاریسم رسیده اند که حکومت و دین در مقیاسی وسیع بطور واقعی از یکدیگر جدا شده اند. چیزی که بنظر میرسد پیش زمینه ای است برای پذیرشی که امروز انسان در اروپا تجربه میکند که یک شکل از پُست سکولاریسم است. همیشه اینگونه نیست که انسان فکر کند فرمهای درک و رفتارهای دینی اغلب در شرایط زندگی روزانه دخالت داشته، تا آنجا که شهروندان درک میکنند که تا حد نهایی سکولار میباشند. رابطه بسیاری از اروپائیها با عید پاک مسیحی بعنوان یکی از اعیاد دینی مثال روشنی است در این خصوص.

روشن است که درک پُست سکولاریسم همچنان فقط در رابطه با جوامع اروپایی قرار میگیرد. در ادامه میتوان، همانطور که Jan-Olav Henriksen اشاره میکند، با درک هابرماس مخالف بود که در درجه بالایی نقش دین در یک جامعه لیبرال و سکولار را جبران پذیر میبیند. یعنی کمی بیشتر از یک «کمک انسان دوستانه» برای کسانی که به آن نیاز دارند. با کلامی دیگر هابرماس نگاهی عملی و تقلیل پذیر نسبت به نقش دین در جامعه پُست سکولار اروپایی دارد. یک نگاه که حداقل میتوان گفت شهروندان دینمدار را در رابطه با خودشان و باورهای دینی شان خشنود نگهداشت. محدودیت هابرماس ریشه در درک یک اندیشگر سکولار غربی، مدرن و مادیگرا در رابطه با جایگاه دین و کمک دین به جامعه دارد. این کاملا روشن است وقتیکه هابرمارس ادیان بزرگ را توضیح میدهد اشاره دارد که دین؛ « تنها عنصر ماندگار از سرزمین های کهن در فرهنگهای بیگانه است».           

هیچ نظری موجود نیست: