موجی زگل بیفشان بر خاکِ پاکِ یاران
آن شاخسار پرگل، کز عشق بود سرشار
دیدی چگونه بشکست، در موج سنگساران
پیک نسیم آمد، با مژدهی
بهاران
عطر شکوفه لغزید، در گیسوان باران
بانوی برف کوچید، ازکوچههای
بهمن
فانوس لاله افروخت، در پای جویباران
ازخواب ناز برخاست ـ سرخوش ـ زمینِ مادر
جام صبوحی افکند درمجلس خماران
گسترد خاک ـ در دشت، آیینهی
زمرد
باغ بهشت رویید در چشم رهگذاران
از نوبهار اما، حسرت نصیب ما بود
با یاد گل نشستیم، در صحن خار زاران
درشهرما بهاران، حتی دَمی نیاسود،
اما گریست آنجا، بر خیل سوگواران
شهر قدیمی ما خاموش ماند و فرسود،
در زیر پای خوکان، با زخمِ نیش ماران
آهنگ "خسروانی" در نای تار گم شد
چنگ بلور بشکست، در چنگ پاسداران
پشت کمانچهها را دستی سیه
کمان کرد
کافور مرگ پاشید در جام میگساران
ای باد نوبهاری از خاوران گذر کن
موجی زگل بیفشان بر خاکِ پاکِ یاران
آن شاخسار پرگل، کز عشق بود سرشار
دیدی چگونه بشکست، در موج سنگساران
طبع زمان تبه شد از دادِ دولت دین
دیری ست حسرت ما، بیداد شهریاران
با زاهدان ـ چه گویید اسرار عشق ومستی ـ
جز" یا و سین" مخوانید درگوش این حماران
اینان نماد جهلاند،
جرثومههای تزویر
جز گُربزی مجویید، زین اهرمن تباران
ای زاهد ریایی، شرمت نثار بادا!
تو روح باتلاقی، ما رقص آبشاران!
تشریف سوگواری، برقامت تو میمون،
زیرا سیاهپوشی است، رسم سیاهکاران!
فرّ فَرَنبَغش
خوان یا رشکِ طورـ اما،
جزدود برنخیزد، ازهیمه ی جماران!
ـ چندان که برشمردیم بیداد زاهدان را
این ماجرا نگفتیم، الا یک از هزاران ـ
تیر هلاک بارید از چار سوک اما،
خالی نماند هرگز، این دشت از سواران
دزدان اگردر این باغ، یک شاخه را شکستند
از شاخه های دیگر، گل رُ ست بی شماران
این تلخ روزگاران، خواهد گذشت باری،
خواهد دمید آری، صبح امیدواران!
ما را اگرچه بر لب قفل سکوت بستند،
این قصه باز ماند، از ما به روزگاران
* فَــَرنـبـَغ نام یکی از سه آتشکده ی بزرگ روزگار ساسانی است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر