پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ فروردین ۱, شنبه

صدای متن‌ها را دریابیم* / بهروز شیدا

نگاهی کوتاه به تناقض صدای نویسنده و صدای متن در مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، منظومه‌ی از سحرخیزان، وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار

عکس از علیرضا طبیب زاده
این جستار کوتاه را به عنوان بخش دوم جستاری می‌نویسم که پیش از این زیر عنوان دست‌های خویش را بنگریم منتشر شده است. می‌گویم بخش دوم آن جستار تا بگویم روی‌کردِ جستاری که می‌‌خوانید،‌‌ همان است.
           روی‌کرد جستار دست‌های خویش را بنگریم چه بود؟ در آن جستار منظومه‌ی از سحرخیزان را چون یک تراژدی نگریستیم. تصاویری که فضای «تراژیک» را ترسیم می‌کردند، صدای متن خواندیم. تصاویری که «فردای روشن» را بشارت می‌دادند، صدای نویسنده خواندیم. به تناقض میان صدای متن و صدای نویسنده نگریستیم. خودکشی‌ی منصور خاکسار را نشانِ غلبه‌ی صدای متن بر صدای نویسنده دانستیم: «خودکشی‌ی منصور خاکسار بر پیروزی‌ی صدای متن از سحرخیزان صحه می‌گذارد. صدای نویسنده راه به جایی نبرده است. منصور خاکسار خسته‌تر از آن بوده است که به انتظارِ سحر بنشیند. خود را کشته است تا زنده‌گان غلظتِ تاریکِ دوزخ ببینند. چشم‌های خویش از کاسه بیرون آورده است تا بر دست‌های آلوده‌ی جهانِ تراژیک نور بیفتد.‌» (1)
    در جستاری که پیش رو دارید می‌خواهیم تناقض میان صدای متن و صدای نویسنده‌ی منظومه‌ی از سحرخیزان را در تکه‌شعرهایی دیگر از این منظومه، از منظری دیگر، در آینه‌ی دو اثر دیگرِ منصور خاکسار بنگریم؛ در آینه‌ی مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار.
   منظری دیگر؟ خواهیم دید.
    نخست به تصاویری از مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر بنگریم که جهانی تاریک را روایت می‌کنند؛ به پاره‌ی نخستِ صدای متن.
 ‌
۱
تصاویری که جهان تاریکِ مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر را روایت می‌کنند؛ پاره‌ی نخست صدای متن می‌خوانیم؛ به عنوان نمونه از شعر شبیه یک سایه: «با عکسی تمام: سفید و سیاه/ شبیه یک سایه/ و این غروبِ ریخته بر خالیِ این نیمکت.» از شعر خلاف جهت رفته‌ام: «آینه‌ی روبرو/ خبر از خیابانی بی‌رونق می‌دهد/ از سایه‌ی فراتر/ خود را‌‌ رها کرده‌ام/ و منظرِ پشتِ سر در آینه‌ام بر نمی‌تابد.» از شعر شاهد: «و پنجره‌ی تاری که/ تشخیص‌ام را/ از درخت و موریانه/ مشکل کرده است.» از شعر انگار شکل جهانی شده‌ی مرگ: «به دخترم می‌گویم/ چراغ‌ها را روشن بگذار/ و V T را خاموش کن/ که تاریکی طولانی ست / و در مردمکِ فروشده‌اش می‌بینم/ ماهِ مرده/ از کشاله‌ی شب/ می‌خزد.»
     پاره‌ی نخست صدای متنِ مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر جهانی را مقابل ما می‌گشاید که در آن‌ غروب ظرف تنهایی‌ها است، راوی خسته است، خیابان‌ها برهوت است، پنجره‌‌ها تار است، درخت‌ها را موریانه گرفته است، تاریکی طولانی است، ماه مرده است.
    پاره‌ی نخستِ صدای متن مجموعه شعر و چند نقطه‌ی دیگر از کدام زاویه به جهان می‌نگرد؟ چه‌گونه می‌‌نگرد؟  

۲
تصاویری که جهان تاریکِ مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر را روایت می‌کنند، نوعی نگاه «جامعه‌شناسانه» را پشتوانه دارند؛ نوعی نگاه که در کلی‌ترین شکل شاید بتوان آن را نگاهی انتقادی خواند که به تغییر جهان می‌اندیشد. (2) به روایت این نگاه انسان در همه‌ی تاریخ خویش در مناسبات اقتصادی – سیاسی‌ی ناعادلانه اسیر بوده است؛ هنوز فرصت نکرده است تاریخ انسانی‌ را آغاز کند؛ در این لحظه از تاریخ در جهانی زنده‌گی می‌کند که در آن بی‌عدالتی خورشید هستی را کم‌سو کرده است. (3) چنین جهانی هم فقر تولید می‌کند هم نابرابری هم از خودبیگانه‌گی؛ جهانی که ارزش‌های واژگونه می‌سازد، زیبایی می‌کشد؛ جهانی که در آن حاصلِ فعالیت انسان با انسان به مقابله برمی‌خیزد؛ هم در صحنه‌ی عین هم در صحنه‌ی ذهن؛ هم در قالب دین هم در قالب سرمایه؛ جهانی پر از تنهایی‌ها، توهم‌ها، ابتذال‌ها. (4)
    تصاویر تاریک مجموعه شعر و چند نقطه‌ی دیگر جهانی را روایت می‌کنند که در آن رسانه‌ها‌ی دروغ حقیقت خویش را می‌سازند؛ گفتمان خویش را می‌سازند؛ پارادیم خویش را می‌‌سازند؛ حادواقعیت را جای‌گزین واقعیت می‌کنند. (5)
    چنین نگاهی در پاره‌ی نخستِ صدای متن از سحرخیزان نیز پیدا است.

۳
تصاویری که جهان تاریکِ مجموعه‌ی از سحرخیزان را روایت می‌کنند نیز پاره‌ی نخست صدای متن می‌خوانیم؛ به عنوان نمونه: از بخش باز باید سرنوشت، از سر نوشت: «اما/ این کاسه‌ی سیاه مستراح راهرو/ بیشتر آزارم می‌دهد [...] اگر دستم می‌رسید/ لجنی می‌ساختم/ عَفن/ تا قانون را از قاف تا نون/ سیاه‌تر نشان دهد، / با کلیشه‌ای به طول و عرض جغرافیای جهان!» از بخش دایره بنمای بر انگشت دست: «راهروی «بند» سکوت نمی‌شناسد/ میان صد‌ها مرده/ که به اجبار زنده اند/ سکوت، زنگ خطر است/ وقتی تو کاره‌ای نیستی/ جز جامه‌ای راه‌راه/ کنج اتاقی تاریک/ و روزت، از شب خالیتر است/ هیاهو/ گریزی از سر پوچی ست/ و کسی که بیشتر می‌غّرد/ خود می‌داند/ آنچه منتظر است/ و او را به نام، شب و روز در می‌خواند/ کابوسی بیش نیست.»
    پاره‌ی نخست صدای متن منظومه‌ی و از سحرخیزان‌‌ همان جهانی را روایت می‌کند که در آن ماه مرده است.
  حالا به تصاویری از مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر بنگریم که حال راوی را روایت می‌کنند؛ به پاره‌ی دوم صدای متن.

۴
تصاویری که حالِ راوی‌ی و چند نقطه‌ی دیگر را روایت می‌کنند، پاره‌ی دومِ صدای متن می‌خوانیم؛ به عنوان نمونه: از شعر انگار آینه‌ای تاریک: «غالباً/ پیش‌تر می‌رود/ پا که کوتاه می‌کنم/ و می‌بینمش/ قوز کرده و لاغر‌تر از من است/ انگار/ آینه‌ای تاریک/ و یا جهانی که با آن بیگانه‌ام.» از شعر تلخ: «از دستی که/ پابندم کرده بود/ و از بازی‌اش نمی‌آسودم/ شرابی نوشیدم/ بر تلخی‌ام افزود/ با او/ درنیاویختم.» از شعر در نقطه‌ی انتخاب: «از ورای نگاه/ و حاشیه‌ی جویده‌ی لب/ و شباهتی که/ دیگر کلامی به یادم نمی‌آورد/ تا بدلخواه/ فروریخته‌ام/ خفیف‌تر از آهی کوتاه.» از شعر کرانه‌ای که در کف کوچکم نمی‌گنجد: «به هیأتِ خسته‌ای شده‌ام/ که گذشتِ عمر را/ هر روز/ با تنگیِ حوصله‌اش می‌سنجد/ و چشمی که سال به سال/ کم‌سو‌تر می‌شود.» از شعر خلافِ جهت رفته‌ام: «خلاف جهت رفته‌ام/ و بُهتم بُرده است/ که بارِ نخستینم نیست، / خطا کرده‌ام.» از شعر انگار شکل جهانی شده‌ی مرگ: «نگاه کن/ این منم که در جهان بدجوری تلفظ می‌شوم/ با شناسنامه‌ی فرسوده‌ای که/ روزی تائید/ و روزی دیگر/ حاشایش کرده‌اند/ بی‌ آنکه بدانی این بازی چیست.»
    پاره‌ی دوم صدای متن مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر راوی‌ی خسته را به ما می‌نمایاند؛ راوی‌ی اندوهگین را. راوی تکیده شده است، تصویر خویش در آینه باز نمی‌شناسد، مستی تلخ‌ترش می‌کند، تنگ‌حوصله به سوی آینده می‌رود، در غربتی دردآور درگیر است.
    پاره‌ی دوم صدای متن مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر از کدام زاویه به جهان می‌نگرد؟ چه‌گونه می‌‌نگرد؟  

۵
تصاویری که پاره‌ی دوم صدای متن مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر را روایت می‌کنند، نوعی واکنش «روان» را پشتوانه دارند. صدای آن دیگری‌ی درونِ راوی راپژواک می‌دهند؛ صدای بخشِ پنهان وجود را؛ صدایی را که سر از خویش نیز می‌دزدد تا روند سازگاری با صدای نویسنده خدشه‌دار نشود؛ سر از خویش می‌دزدد تا نشانه‌هایی که اهمیت بسیار دارند، به مثابه نشانه‌هایی کم‌اهمیت چهره کنند. (6)
    تصاویری که حال راوی را تصویر می‌کنند، دال‌هایی هستند که شاید بتوان مدلول‌های آن‌ها را در ناخودآگاه راوی جست‌وجو کرد. (7) این تصاویر ساخته شده‌اند تا خود را در لابه‌لای تصاویر دیگر انکار کنند؛ ساخته شد‌ه‌اند تا خسته‌گی خویش از بار سنگین واژه‌هایی را که معنا‌ها، رسالت‌ها، باورهای همیشه‌گی را بیان می‌کنند، در سایه – روشن بیاورند؛ (8) ساخته شده‌اند تا اعتراض - اندوه راوی را استعاری کنند؛ ساخته شده‌اند تا پرده از روی فراموشی‌ای بردارند که سبب شده است دیگران نیز اندوه - خشم راوی را در میان انبوه نشانه‌های دیگر فراموش کنند.
(9)    تصاویری که حال شاعر را تصویر می‌کنند، جریانی از اندیشه‌ هستند که توسط سسیتم‌‌ همان اندیشه پس‌ زده می‌شوند.
 چنین نگاهی در پاره‌ی دوم صدای متن منظومه‌ی از سحرخیزان نیز پیدا است.

۶
تصاویری که حال راوی‌ی منظومه‌ی از سحرخیزان را روایت می‌کنند را نیز پاره‌ی دوم صدای متن می‌خوانیم؛ به عنوان نمونه: از بخش باز باید سرنوشت، از سر نوشت: «بر آرنجم افتاده‌ام/ با دهانی تلخ / شبِ بی‌خوابی داشتم/ و تب کرده‌ام.» از بخش دایره بنمای بر انگشت دست: «شاید شنید/ دهان به دهان/ خشم خفه‌ام را چگونه فرو می‌بردم/ و پلک‌های مرطوب و خسته‌ام را/ که به هم می‌فشردم/ اما اصرارم را در بیدار ماندن/ درنمی‌یافت.» از بخش به قدر روزنه افتد به خانه، نور: «این قفل/ چقدر چشم ترا می‌فرساید/ بی‌آنکه دیگر،/ کلید/ و یا گفت و شنید/ دلشوره‌ی بیداری‌ات شود/ زمان/ در تو معلق است/ منتظر روز نیستی/ یا منتظر شب [...] زمانِ خسته/ پرو بال‌ام را شکسته است.» از بخش که جهان سایه‌ی ابرست و شب آبستن: «ابری در تو باریده است/ از کابوسی انبوه/ از سایه/ بر شانه‌ای خُرد/ با پارویی کوتاه/ در انتهای راه/ بین پنجره‌ای باران‌خورده/ و پچ‌پچه‌ای که در راهرو/ پیچیده است.»
    پاره‌ی دوم صدای متن منظومه‌ی از سحرخیزان‌‌ همان راوی‌ی خسته را روایت می‌کند؛ راوی‌ی اندوهگین را.
   حالا به تصاویری از مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر بنگریم که فردای روشن را بشارت می‌دهند؛ صدای نویسنده را.

۷
تصاویری که فردای روشنِ مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر را بشارت می‌دهند، صدای نویسنده می‌خوانیم؛ به عنوان نمونه: از شعر در نقطه‌‌ی انتخاب: «اما همیشه گریسته‌ام/ با آن پاره آفتابِ تکیده/ بر لبه‌ی آب/ در نقطه‌ی انتخاب.» از شعر به کجای این شبِ تیره: «و صبح روزِ بعد/ خیره شده‌ام/ به دست‌های میانه سال – مردی/ که با دقت/ ماه را از زباله‌ها/ جدا می‌کند.» از شعر عید: «تا صبحدم/ از تماشا چشم بر هم نگذاشتم/ رو/ به روزی نو/ و دل از هر چه تعلق از دیروز/ برداشتم.» از شعر شادباش: «بهاری که در سال‌های بد/ - حتا -/ به من خوشامد می‌گوید.» از شعر عبوری که بازم داشت: «سایه به سایه گُلی/ منتظر/ که با نخی از آفتاب می‌چرخد/ و خود را برای هر زمستانی/ آماده کرده است.»
    صدای نویسنده‌ی مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر جهانی را در مقابل ما می‌گشاید که در آن‌ نقشِ آفتاب رخ می‌نماید، ماه در میان زباله‌ها چشمک می‌زند، در بد‌ترین سال‌ها نیزبهاری در چشم‌انداز پیدا است، گل‌ها در انتظار آفتاب می‌چرخند.
    صدای نویسنده‌ی مجموعه شعر و چند نقطه‌ی دیگر از کدام زاویه به جهان می‌نگرد؟ چه‌گونه می‌نگرد؟

۸
تصاویری که صدای نویسنده‌ی مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر را منعکس می‌کنند، نگاه خوش‌بینانه‌ به انسان، نگاه «غایت‌گرایانه»، نگاه «حماسی» را پشتوانه دارند.
    نگاه خوش‌بینانه به انسان بر اراده‌ی نیک انسان تأکید می‌کند؛ بر اراده‌ی نیکی که به سوی روشنایی در حرکت است. (10) بر مبنای این نگاه، جنگ‌ها، تباهی‌ها، بی‌عدالتی‌ها، سرکوب‌ها، کشتار‌ها، زخم‌ها، بی‌پناهی‌ها، تنها از مناسبات اقتصادی – سیاسی‌ی خطا بر می‌خیزند. (11)
    نگاه «غایت‌گرایانه» آرمان‌شهری را در چشم‌انداز دارد که دیر یا زود رویایی کهن را تحقق خواهد بخشید؛ آرمان‌شهری که باید مکان همه‌ی زیبایی‌های ممکن باشد؛ چه شهر آرمانی‌ی افلاطون (12) باشد که توسط فیلسوفان اداره می‌شود؛ چه سرزمین دور از دست توماس مور (13) باشد که بیگانه‌گان را در آن راهی نیست؛ (14) چه جهان بی‌دولت و طبقه‌ای باشد که کارل مارکس آن را تنها ظرف رستگاری‌ی انسان می‌داند. (15)
    نگاه «حماسی» بر لزوم جدال بین دو ناساز تأکید می‌کند؛ بر جدال نیروهای خیر و نیروهای شر. در حماسه، نیروهای خیر که با جهان هم سرشت ‌اند، با نیروهای شر که انحراف از سرشت جهان را نماینده‌گی می‌کنند؛ در راه تداوم یا تحقق یک آرمان‌شهر می‌جنگند؛ بی‌آن‌که لحظه‌ای در آرمان خویش تردید کنند. (16)
    چنین نگاهی در صدای نویسنده‌ی منظومه‌ی از سحرخیزان نیز پیدا است.

۹
تصاویری که فردای روشنِ منظومه‌ی از سحرخیزان را بشارت می‌دهند نیز صدای نویسنده می‌خوانیم؛ به عنوان نمونه: از بخش که جهان سایه‌ی ابرست و شب آبستن: «پیش از آنکه شب/ از میانه برخیزد/ انگار/ بال و پری از خورشید/ در راهرو تابید/ و مرا با خود برد.»
    صدای نویسنده‌ی منظومه‌ی از سحرخیزان‌‌ همان جهانی را در مقابل ما می‌گشاید که در آن‌ گل‌ها در انتظار آفتاب می‌چرخند.  
   حالا وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار را بخوانیم.

۱۰
 منصور خاکسار به عنوان آخرین کلام چنین نوشته است: «مرگ پاره‌ی اثرگذاری از زندگی است. حتا اگر به هنگام پیش نیاید. چون پذیرش نهائی بسیاری از آرزومندان عدالت و یا چون جان‌های حساسی چون صادق هدایت و غلامرضا تختی که به مرگشان زیاد اندیشیده‌ام. دردی کشنده به سالی نزدیک آزارم می‌داد. پیش از آنکه درماندگی سر برآورد، پیمانه‌اش را تهی کردم. به همانگونه که ارزش پس و پیش کردن عقربه‌های ساعت برای همگان شناخته شده است. در کارهای فراوانم به اندازه‌ای زندگی را ستوده‌ام که این پیش‌درمانی خودستایی از مرگ جلوه نکند. یکایک خانواده، دور و نزدیکم، را می‌بوسم. یکایک دوستان، دور و نزدیکم، را می‌بوسم. تردیدی ندارم که آینده‌ی سرزمینم در آزادی و شادی خواهد درخشید. جسدم را به دانشگاه بدهید شاید به دردشان بخورد.»
    صدای متن وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار کجا است؟  

۱۱
صدای متنِ وصیت‌نامه‌ی کسی که خود را کشته است از ذاتِ آن وصیت‌نامه برمی‌خیزد؛ از واژه‌هایی که بدون حضور آن‌ها مفهوم وصیت‌نامه‌ی کسی که خود را کشته است، خدشه دار می‌شود؛ از روایت همه‌ی خشم‌اندوهی که «من» را به مرگ مجبور می‌کند؛ از روایتِ خسته‌گی‌ی «من». صدای متن وصیت‌نامه‌ی کسی که خود را کشته است، می‌خواهد بگوید چرا «من» مرگ را برگزیدم. در وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار صدای متن این است: «دردی کشنده به سالی نزدیک آزارم می‌داد. پیش از آنکه درماندگی سر برآورد، پیمانه‌اش را تهی کردم.»
   صدای نویسنده‌ی وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار کجا است؟

۱۲
صدای نویسنده‌ی وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار از همه‌ی آن واژه‌هایی برمی‌خیزد که انگار می‌خواهند راه خواندن متن را به خواننده نشان دهند. صدای نویسنده‌ی وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار تلاش می‌کند صدای متن را در خویش مستحیل کند. نخستین چیزی که در صدای نویسنده‌ی وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار می‌خوانیم نوعی نگرانی است؛ نگرانی از یک پرسش. صدای متن می‌تواند این پرسش را تولید کند: چرا خودکشی؟ صدای نویسنده چنین پاسخ می‌دهد: «در کارهای فراوانم به اندازه‌ای زندگی را ستوده‌ام که این پیش‌درمانی خودستایی از مرگ جلوه نکند.»
    صدای نویسنده اما اشاره به آثار دیگر منصور خاکسار را کافی نمی‌داند؛ پیش از این به جاهای دیگر نیز سر زده است. نخست اهمیت مرگ را تعریف کرده است: «مرگ پاره‌ی اثرگذاری از زندگی است.» خود اما می‌داند که این جمله هنوز هیچ چیز نمی‌گوید. پس باید تأثیر مرگ دیگران را به شهادت گرفت؛ نخست تأثیر مرگ «حماسی‌ی» آن‌هایی را که در راه اعتقاد به «فردایی روشن» به مرگ آری گفته‌اند: «چون پذیرش نهائی بسیاری از آرزومندان عدالت». اشاره به آن‌ها اما تنها به کار این می‌آید که مرگ‌هایی مطرح شوند که به مرگ منصور خاکسار شبیه‌تر ‌اند: «و یا چون جان‌های حساسی چون صادق هدایت و غلامرضا تختی که به مرگشان زیاد اندیشیده‌ام.»
    صدای متن اما، پرسش دیگری تولید می‌کند: شباهت نوع مرگِ «آرزومندان عدالت» و «جان‌های حساسی چون صادق هدایت و غلامرضا تختی» چیست؟ «آرزومندان عدالت» نوعی از زنده‌گی را برگزیده‌اند که به ناگزیر مرگ آن‌ها را سبب شده است. «صادق هدایت و غلامرضا تختی» اما از سرِ رنج، زمان مرگ خویش را برگزیده‌اند، بی‌آن‌که نگران تأثیر اجتماعی‌ی مرگ خویش باشند؛ بی‌آن‌که به جنبه‌های «حماسی‌ی» مرگ خویش بیندیشند.
    صدای نویسنده‌ی وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار نگران آن است که صدای متن به گوش برسد؛ صدای خشم‌اندوه؛ صدای پایان دردمندانه. هم از این رو است شاید که رویای رستگاری‌ی همه‌گان را مکرر می‌کند: «تردیدی ندارم که آینده‌ی سرزمینم در آزادی و شادی خواهد درخشید.»
   صدای نویسنده‌ی وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار نیز نگاه «خوش‌بینانه‌ به انسان»، نگاه «غایت‌گرایانه»، نگاه «حماسی» را پشتوانه دارد.
   صدای متن وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار سخت محو است.
   آپولو و دیونیسوس چه می‌سازند؟ تراژدی و حماسه از کدام یک رنگ می‌گیرند؟

۱۳
به روایت فریدریش نیچه (17) تناقض ویژه‌گی‌های آپولویی و دیونیسوسی بنیاد تولد هنر است. در پاره‌ای از انواع هنری ویژه‌گی‌های آپولویی تسلط دارد؛ در پاره‌ای ویژه‌گی‌های دیونیسوسی؛ در پاره‌ای هر دو. (18)
    آپولو، (19) پسر زئوس (20) و لِتو، (21) خدای روشنایی، موسیقی، پیش‌گویی است. بیش از هر چیز اما نماد رویا است؛ فرمان‌روای جهان خیال. آپولو به انسان کمک می‌کند به سلاحِ خیال بر جهان تلخ غلبه کند، وحشت هستی را تاب آورد، به اضطراب‌ درون پاسخ گوید. (22) آپولو چشم‌اندازی چنان زیبا در مقابل انسان می‌گسترد که در آن رنج‌های فردی در سایه‌ی رستگار‌ی‌ی همه‌گان از یاد می‌روند.
    دیونیسوس، (23) پسر زئوس و سِمِله، (24) خدای شراب، می‌گساری، کشاورزی است. بیش از هر چیز اما، نماد هستی‌ی هراس‌انگیز است. رقص‌ها و جشن‌های دیونیسوسی خود نشان تلاش انسان برای گریز از هراس هستی است. انسان دیونیسوسی، سرشت خوف‌انگیز جهان را درمی‌یابد؛ رنج‌ها، شکاف‌ها، تنهایی‌ها را در می‌‌یابد؛ تقدیر دردناک انسان را درمی‌یابد. انسان دیونیسوسی نه به عمل می‌اندیشد نه به خیال پناه می‌برد؛ تنها مشتاق معرفت است. (25)
    تراژدی صحنه‌ی آمیخته‌گی‌ی ویژه‌گی‌های آپولویی و ‌ دیونیسوسی است؛ نوعی آمیخته‌گی که خودرا در آواز هم‌سرایان نیز متبلور می‌کند. گروه هم‌سرایان هم به نمایش برآمده از رویا می‌نگرد هم خود در نمایش برآمده از رویا حضوردارد. ویژه‌گی‌ی آپولویی‌ی تراژدی، سبب آفرینش نمایشی شده است که هم‌سرایان نیز بخشی از آن‌‌ اند. آواز هم‌سرایان اما خاستگاه دیونیسوسی دارد: رنج قهرمان تراژدی را روایت می‌کند؛ ناگزیری‌ی رنج قهرمان تراژدی را روایت می‌کند؛ تنهایی‌ی انسان در مقابل جهان را روایت می‌کند. (26)
    حماسه صحنه‌ی تسلط ویژه‌گی‌های آپولویی است. روایت تحقق یا امکان تحقق رویا است؛ روایت انسانی است که رنج هستی را در چشمه‌ی رویایی شورانگیزمی‌شوید. (27) در حماسه جادوی جهان آرمانی، هول‌ها، تاریکی‌ها، زشتی‌ها را درمان می‌کند. در چشمِ حماسه جهان آینه‌ی «من» است؛ «من» آینه‌ی جهان؛ هر دو آینه‌ی دیگران.
    آپولو و دیونیسوس در مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، منظومه‌ی از سحرخیزان، وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار چه می‌کنند؟

۱۴
صدای متن در مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، منظومه‌ی از سحرخیزان، وصیت نامه‌ی منصور خاکسار، خاستگاهی دیونیسوسی دارد؛ در مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، منظومه‌ی از سحرخیزان ترکیبی از نگاه «جامعه‌شناسانه» و کنش «روان» است؛ در وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار سخت محو است.
    صدای نویسنده‌ در مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، منظومه‌ی از سحرخیزان، وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار خاستگاهی آپولویی دارد. در مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، منظومه‌ی از سحرخیزان ما آن را صدای هم‌سرایانی می‌خوانیم که رویایی «حماسی» را آواز می‌کنند؛ در وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار آن را تک‌ گفتاری «حماسی» می‌دانیم.

۱۵
صدای نویسنده‌ی مجموعه شعرِ و چند نقطه‌ی دیگر، منظومه‌ی ‌از سحرخیزان، وصیت‌نامه‌ی منصور خاکسار صدای متن‌ها‌ را پس می‌زند. صدای نویسنده را شنیدیم. رنجِ غریبانه‌ی منصور خاکسار را دریابیم. صدای متن‌ها را دریابیم.

 خردادماه ۱۳۸9


پی‌نوشت‌ها:
1- شیدا، بهروز. (1388)، «دست­های خویش را بنگریم: حاشیه­ای سخت کوتاه بر کتاب از سحرخیزانِ منصور خاکسار»، در نشریه­ی آرش، شماره­ی 104، پاریس، ص 224
2- Marx, Karl. Engels, Friedrich. (1978), Filosofiska Skrifter: skrifter i urval, Stockholm, sid. 253
3- Ibid., sid. 134
 4- لوکاچ، جورج. (1377)، تاریخ و آگاهی طبقاتی، مترجم: محمدجعفر پوینده، تهران، ص 216
5- بودریار، ژان. (1381)، در سایه­ی اکثریت­های خاموش، ترجمه­ی پیام یزدانجو، تهران، صص 31 - 22

6- Freud, Sigmund. (1984), Drömtydning, Stockholm, sid. 28
تهران، صص 103 - 74 پین، مایکل. (1380)، لَکان، دریدا، کریستوا، ترجمه­ی پیام یزدانجو، 7-
8- Derrida, Jacques. (1998), Of Grammatology, London, pp. 10 - 18
9- Freud (1984), sid. 43
 10- کانت، ایمانوئل. (1386)، نقد قوۀ حکم، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، تهران، صص 427 - 422
11- Marx, Engels. (1978), sid. 149 - 159
12- Plato
13- Thomas More
 14- اصیل، حجت­الله. (1381)، آرمانشهر در اندیشۀ ایرانی، تهران، صص 34 - 26
   15- لیدمان، سون­اریک. (1381)، تاریخ عقاید سیاسی: از افلاطون تا هابرماس، ترجمۀ سعید مقدم، تهران، صص 263 - 260
16- کزازی، میرجلال­الدین. (1372)، رویا، حماسه، اسطوره، تهران، صص 190 - 183
17- Fridrich Nietzsche
 18- نیچه، فریدریش ویلهم. (1377)، زایش تراژدی، مترجمان: رؤیا منجم، تهران صص 26 - 25



19- Apollo
20- Zeus
21- Leto

 22- نیچه ( 1377)، صص 29 - 28
23- Dionysus
24- Semele
 25- نیچه (1377)، صص 65 - 63
 26- همان­جا، صص 74 - 67
 27- همان­جا، صص 42 - 40


*برگرفته از کتاب زنبور مست آن‌جا است، نوشته‌‌ی بهروز شیدا. این جستار نخستین بار در جنگ زمان شماره‌ی 6 منتشر شده است.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

بهروز شیدا تنها یک منتقد ادبی نیست. او یاور انسان پنهان شده ی درون انسان نیز است. او که منتقدی عادل است، در اینجا نیز به نام عدالت، با قلمش به ویترینی پر نور در بازاری شلوغ  شلیک می کند تا با شکستن برونی حماسی، درونی تراژیک و سرکوب شده را، ستم دیده را، حتی در غیبت دردناکش، از زندانی پر رنج آزاد کند. نام فروشگاه اما چیست، خریدار کدام است، زندان بان کیست؟

ف. روستا گفت...

سرکار خانم یا جناب آقای ناشناس، حالا از "باور انسان پنهان شده درون انسان" اقای شیدا بگذریم، لطفن بفرمائید ایشان به عنوان منتقد چه میگوید. من که یک کلمه از حرف های ایشان نمی فهمم. البته حرف شما هم معنائی ندارد. بنظر من یکی باید نقد ایشان را نقد کند.

ناشناس گفت...

خانم/آقای روستا.شما از یاوران انسانهای پنهان شده ی درون انسانها بگذرید. من اما از برجسته کردن ایشان هرگز نمی گذرم که به گمانم، این کارم، عین عدالت خواهیست.
عرض می کنم:نقد بهروز شیدا همیشه بر پایه ی غواصی عمیق او در متن نوشته ی مورد نقدش استوار است. او با استفاده ی از ابزاری که که کارشان خوانش،سنجش و تاویل داده های یک متن است، تلاش می کند جان کلام نویسنده ی آن را یافته، به سطح آورده، به من خواننده نشان دهد.
ارزش کار و زحمت بهروز شیدا برای من خواننده این است که به یاری آن می فهمم "چرا انسانی که در مرگنامه ی خود حماسه وار و قاطعانه، فردایی درخشان، آزاد و پیروزمند را"به هم میهنانش بشارت می دهد، خود اینگونه غم انگیزانه و البته مغرضانه به آغوش تاریک و نمناک مرگ می شتابد.
او که در محاصره ی ماموران مسلح ساوک یا ارگانی مخوف نیست، پس اینگونه شتاب در "رفتن و دیگر هرگز نبودن" برای چیست؟ و او چرا نمی ماند تا فردای درخشانی که نویدش را می دهد از راه رسیده و او نیز همراه من، در جشن آن پای بکوبد.
این پرسش "مرا"، بهروز شیدا، مسعولانه، زحمت کشیده پاسخ می دهد.
شیدا توجه مرا به وجود دو صدای "موازی ی هم" جلب می کند. که یکی در سطح و دیگری در عمق جاریست.
او یکی از صدا ها را صدای نویسنده و آن دیگری را صدای نویسنده می خواند. یکی از صداه می داند و می گوید ما را غایتی درخشان نیست.می گوید امروز فرداست و فردا همان دیروز است.و دیگری صدایست که کارش تولید و تکثیر نوید است. یکی از صدا ها تختی وارانه محو می شود، دیگری پهلوانانه چون صدای یک چریک.
منصور خاکسار را اما کدام یک از دو صدا با خود به نیستی برد؟
بهروز شیدا در نقد خود بر مرگنامه ی خاکسار، به من صدایی را می شناساند که صدای انسان پنهان شده در انسانی به نام منصور خاکسار است.انسانی که حقش در جهانی حماسه جو، جهانی قهرمان جو، همیشه پایمال شده است، انسانی که شجاع است، پهلوان است، اما حماسی نیست، خسته است و تراژیک است.و این مهم اگر آشکار شود گناهی کبیره است. قدردانی من از کار شیدا، قدردانی از دفاع شجاعانه و همیشگی او از "به حاشیه رانده شدگان" است و بس. مرحمت شما زیاد

ناشناس گفت...

با عرض پوزش سطر دهم را تصحیح می کنم:
او یکی از صدا ها را صدای متن و آن دیگری را صدای نویسنده می خواند.

ف. روستا گفت...

ناشناس گرامی! اولاً مسئولانه درست است نه مسعولانه. دوم ممکن است بفرمائید سرانجام از نقد آقای شیدا فهمیدید که منصوری که در بند ساواک و مأموران امنیتی و پاسدار و کوفت و زهرمار نبود چرا با آن شتاب خودش را کشت؟ شیدا هرچه هم از دو صدای نویسنده و صدای متن بگوید، هنوز نتوانسته به اندازۀ آگاتا کریستی، بگوید چرا منصور خود را کشت. شما هم نتوانستید. این نقدها مفت نمی ارزند.

ناشناس گفت...

چناب روستا، ارتکاب آن اشتباه املایی، اجباری بود.
دستگاه نوشتاری من فاقد حرف حمزه است. گزینه ی دیگر حرف ی بود. تشخیصم اما این بود که حرف غ رساتر است. به گمانم اعتراض صحیح شما، گواهی ی درستی ی استفاده از آن حرف اشتباه است.به هر حال، خواهشم این است که شما مرا از این بابت ببخشید.و اما بعد:
در پاسخ به پرسش شما باید عرض کنم که "بله" تصورم این است که میکروفن نوشته ی شیدا، به من کمک کرد صدای رسا شده ی متن آن وصیت نامه را بخوبی بشنوم. صدایی که نویسنده ی غمگین، خسته و خشمگین را با خود برد و ما را در حیرتی دردناک بجا گذاشت. آرزو اینکه شما شاد، سرزنده و آرام باشید. با عزض ادب و طلب رخصت.

ناشناس گفت...

چناب روستا، ارتکاب آن اشتباه املایی، اجباری بود.
دستگاه نوشتاری من فاقد حرف حمزه است. گزینه ی دیگر حرف ی بود. تشخیصم اما این بود که حرف ع رساتر است. به گمانم اعتراض صحیح شما، گواهی ی درستی ی استفاده از آن حرف اشتباه است.به هر حال، خواهشم این است که شما مرا از این بابت ببخشید.و اما بعد:
در پاسخ به پرسش شما باید عرض کنم که "بله" تصورم این است که میکروفن نوشته ی شیدا، به من کمک کرد صدای رسا شده ی متن آن وصیت نامه را بخوبی بشنوم. صدایی که نویسنده ی غمگین، خسته و خشمگین را با خود برد و ما را در حیرتی دردناک بجا گذاشت. آرزو اینکه شما شاد، سرزنده و آرام باشید. با عرض ادب و طلب رخصت.