پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ اسفند ۲۶, چهارشنبه

"جیرجیرک و شش شعر بلند دیگر" / مجموعه شعر / مجید نفیسی


مجموعه شعر "جیرجیرک و شش شعر بلند دیگر"، بازچاپ هفت شعر بلند از مجید نفیسی است، که سال‎های سرودن آن‎ها به ایام نوجوانی مجید در نیمه دوم ۱۳۴۰ بازمی گردد. هر یک از این هفت شعر بلند، در نشریات مختلف ادبی آن زمان، همچون "جنگ اصفهان"، "جزوه شعر"، "آرش" و در نخستین دفتر شعر مجید، به نام "در پوست ببر" منتشر شده بود.



"جیرجیرک و شش شعر بلند دیگر"، مجموعه شعر، مجید نفیسی، انتشارات آوانوشت، ۲۰۰صفحه، تهران، ایران، ۱۳۹۴خورشیدی

مجموعه شعر "جیرجیرک و شش شعر بلند دیگر"، بازچاپ هفت شعر بلند از مجید نفیسی است، که سال‎های سرودن آن‎ها به ایام نوجوانی مجید در نیمه دوم ۱۳۴۰ بازمی گردد. هر یک از این هفت شعر بلند، در نشریات مختلف ادبی آن زمان، همچون "جنگ اصفهان"، "جزوه شعر"، "آرش" و در نخستین دفتر شعر مجید، به نام "در پوست ببر" (انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۴۸) منتشر شده بود.

دهه چهل، یکی از درخشانترین دهههای شعر معاصر ایران بهحساب میآید و مجید نفیسی که از نوجوانی، با موفقیت، قدم در راه شعر گفتن گذاشته بود، از طرف اهل ادب اصفهان، آرتور رمبو ایران لقب گرفت.

با مراجعه به لینک زیر میتوانید این کتاب را آنلاین خریداری کنید. 


پیوند سرا ضمن گفتن تبریک به مجید نفیسی بابت انتشار مجموعه شعر "جیرجیرک و..." پارۀ نخستینِ این شعر بلند و زیبا را در این جا منتشر می کند. 


جیرجیرک* / شعر / مجید نفیسی

با لباسی از شب باز آ
به درون شب پا نه،
آن گاه جیرجیرک صدای گام هایت را خواهد شنود
و تو را به شب دعوت خواهد کرد.
عشقِ همه روزه آن جاست
چیزی که تو را به همۀ درهای ناشناخته
پیوند میدهد.
احساسی از مالکیت در خوف از دست دادن.
نه، این شب نیست، جیرجیرک نیست، باروت نیست
آب انباریست
که همه شب
از آن، جرعۀ آبی، میهمانان شبانه را دعوت میکنم
نه، این همه نیست، و باری لباسیست از شب
و سرودیست از شب
که جیرجیرک پاسدار آنست.
صداهای درهمیست که هیچ گاه به یاد نخواهی آورد
رقصهاییست از سرزمینهای دوردست
آن جا که همه شب زنگی گریزپا
با زنگولهیی افسانۀ آتش بهپا میکند،
شعری ست دربارۀ رنگ خاکستری
رنگی که دنیا بدان صعود خواهد کرد
و جیرجیرکِ تنها را
به آتشدانی از خاکستر خواهد برد.
نه، این همه نیست، و با این همه
مردیست که عصر هنگام از اداره بازمیآید
تا با لباس خانگیاش درد دل کند
حرفهای دیگر هم میتوان زد
مثلا دستی که تا ژرفای فضا رها شده است
یا احساسی که گنگ است، ولی دو چشم میخواند.
جیرجیرک به تو خواهد گفت
رنگهایت را خواهد زدود
اتاقت را گردگیری خواهد کرد
لکهیی جوهر را که بر میز کار توست پاک میکند
پنجرۀ کوچک را باز میکند
چای میآورد؛
به تو میآموزد که با خودنویسی کوچک
در فضا رها شوی
شکلی از ترس به تو خواهد داد
به گردشَت خواهد برد؛
یا، نه، این همه نیست
نییست در کنار نیهای دیگر
اگر به رودخانۀ متروک سفر کنی
او را خواهی یافت
پیچکی از یاس به تو هدیه خواهد کرد
تا تو آن را به یقهات بیاویزی
و بعد، ترا، نشسته بر سنگی
در کنار رودخانه
ترک خواهدکرد.
زمان بدین گونه می گذرد
گاهی در کودکی فکر می کردم که زمانه اسبی ست
بزرگتر شدم، به قطاری شبیهش کردم
و با این همه، تصویرهای دیگر هم هست.
ولی این، جیرجیرکیست که با توست
به ساعت شنی تشبیهش کن
که پدری، روزی به پسرش هدیه کرد
ولی هنوز شنهای سفید در راهند
تا از آن گردنۀ تنگ
به سرزمینی دیگر سرنگون شوند.
و با این همه، جیرجیرک به تو میآموزد
که تنها باشی
و وسوسهگرِ پسر شیطانست
تا ساعت شنی را در آتشدان اندازد.
شاید آن جا تکهیی کاغذ بود
یا مدادی که موشی از آن خورده است
بردار، و حرفهایت را بنویس
مثالی دربارۀ کارهای روزانه
این که در خیابان از نگاههای مردم میگریزی
چشمانت را به چنارها میدهی
و به حرفی در درون خاک،
ولی آن حرف نخواهد آمد
حرفی که جاودانه است و پیش از تو به اداره رفته ست
تا کلید در قفل اندازد
و جای خالی تو را
در صندلی سرد بنگرد.
ساعت که هنوز در خواب ست
و گردها که لباسی همیشهاند.
آن جا چیزی را خواهی یافت
که همیشه با تو بوده است
ولی ناگهان پیکرهات را سوراخ میکند
و در سیلگاه جاری میشود.
تکهیی مداد، لکهیی جوهر؛
و دواتی که نیمه تهی ست،
شاید آن روز میتوانستی مگسی را با آن نشان کنی
یا به کلۀ طاس پیرمرد ابلهی بکوبی
که تو را به یاد درخت‏های پر ملال تابستانی میاندازد.
من از میان درختها
انبه را دوست دارم،
انبه بوی شب میدهد

و بوی همۀ سرزمینهایی که دوستشان دارم.
.......

* این شعر را در شانزده سالگی نوشتم، وقتی که صبحها در "سندیکای کامیونداران" کار میکردم و شبها به دبیرستان میرفتم. نخست در جُنگ اصفهان چاپ شد در سال ۱۳۴۶ و سپس در اولین مجموعه ی شعرم "در پوست ببر" انتشارات امیرکبیر ۱۳۴۸ "جیرجیرک" را امضای شعری من خوانده اند.

هیچ نظری موجود نیست: