1
برای سنگسارشدگان
روایتِ تُنگِ بلور
کتاب را بستم
با تنگ بلور از چشمه برگشتم
گفتم شمشاد را میشود چید جریمه ندارد
قیچی را بردم چند شاخه از بوته ای را چیدم
حالا ُتنگ، گلدان بود روی میز تحریرم
و گذشت
دیروز دیدم که شمشاد گل داده وَ بیرونِ تنگ هم خیس است
بیرونِ تُنگ؟ تنگ بلور؟
ببینم...؟ بله!
R, E, T, A, W بود که بر تنِ تُنگ سُر میخورد وُ میریخت روی کاغذهایم
گفتم یعنی اگر در ایران بودم... اینها... آ وَ ب بودند؟
و گذشت
امروز «آ» وَ «ب» شعری نوشت با بنمایه ی سنگی صاف وُ سنگین وُ صیقلی
که گفته بود تیزی وُ زاویه ام بر پیشانی ی زن درختی در گودال جا مانده.
سنگ را برداشتم گذاشتم در پرونده ی شعرهای پیشانی
پوشه خیس شد جوهر دوید
شعرِ نیمه کاره ی شمشاد صدایم کرد
که
من این صاف را خط خطی میشود! میگویی نمیشود؟
میگویم میشود میشود تو زنده من
مرده اگر نشد!
میگوید کتابش را همین لحظه در هاشور دو هزاره ی رفته- آمده
با الفبای مندلیف بین ایران و امریکا باز میکنم
تو ُمرده من زنده اگر نشد!
لسانجلس- لحظه های پایانی ی 1999 و آغازینِ 2000 میلادی
2
برای نجات یافتگان از زندان سیاسی
کناره ی تلخ
تا بپرسم از تو
که آینه ی کولیان سرکش را
کِی، ک جا، چه گونه پیدا کردی،
از کناره ی تلخ ِ شبانه ات سرک میکشم
در بریده های مهتاب
بریده بریده شتک میخوری بر دیوار و پا میکوبی ...
تو پا میکوبی پا میکوبی...
تا یال و شیهه
از دیوار و میله
گذر میکنند
و در دوردستِ باد
میپیچند میپیچند میپیچند
تا این گریوه ی پرت
که من بر آن ایستاده ام
سرک میکشم:
آینه ای در دست
از کناره ی تلخ گذر میکنی
جاپای زخم، سیمای وقت را چرکتاب میکند
و شرمِ زمین -- سُرختاب و گرم--
آینه ات را آرام آرام، از هام ِ مِه پاک میکند.
«وقت» را که حتماً «چرکتاب» میکند،
آینه ات را «پاک» نمیدانم تا کجاها میکند یا اصلاٌ نمیکند.
آستین- تگزاس، اکتبر 1997
3
برای خفتگان در خاورانهای ایران
گام
پائی که با خاوران میرود از دست نمیرود
از دست زمانی میرود پا
که از میرود میافتد
زمانی پشت وُ رو میشود خاوران
که این گام پشت وُ رو میشود
وَ گام زمانی پشت وُ رو میشود
که این به آن، آن به این میگوید تند نرو میافتی
وَ عقربه های این ساعتِ مدید
در روزنِ فروشی ی آن زن، ارگانِ فروشی ی آن
مرد، کارتن خوابگاهِ کودکِ خیابانی
تند تند میروند
وَ ناشگفتا که نمیافتند.
سنت لوئیس- میزوری، تابستان 2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر