در
27 اسفند 1388 (17 مارس 2010) در شهر «ارواین»
منطقۀ اورنج، به زندگیِ خود پایان بخشید .
منطقۀ اورنج، به زندگیِ خود پایان بخشید .
امیدوارم
طرح مقدماتیِ زندگینامۀ او و سالشمار آن- که با استفاده از نوشته های خود
منصور، سخنان کتبی و شفاهیِ برادران او (ناصر،
نسیم، عباس و ماشاالله خاکسار)، و سخنان کتبی و شفاهیِ هموندان ادبی و سیاسیِ تنظیم شده- تا حدودی نشان دهد که منصور
خاکسار که بود، بر چه زمینه هائی بالیده بود، و فراوردهای زندگیِ او چه یادگارانی
هستند.
ملیحه تیره گل
منصور خاکسار
( 1388- 1318)
منصور خاکسار، روز 4 شهریور سال 1318 در شهر
آبادان به دنیا آمد. او دومین فرزند از خانواده ای بود آشنا با کار و شعر و سیاست.
برادر بزرگ او (ناصر خاکسار)، کارگر فنی و پیمانی در شرکت نفت بود، و ضدیت با
استبداد را بدون درخواست عدالت اجتماعی کافی نمی شمرد. عموی او در ادبیات کلاسیک و
نقد فرهنگی و اجتماعی، اندیشه ورزی بود زبانزد همگان در آبادان.[i] به
گفتۀ نسیم خاکسار، پدرش، که از کارگران شرکت نفت آبادان بود، پا به پای جوانهای
خانواده (پسرها و دخترها و همسران آنها) در کلیۀ آکسیون های کارگری شرکت میکرد. یکی از هموندان سـیاسیِ منصور خاکسـار، مادر منصور را
در ماه های نخسـتِ پس از انقلاب 57 چنین تصویر میکند: «بانوی سالخوردۀ ریزاندام سپید مویی که وقتی به ستاد سازمان فدایی در
آبادان وارد میشد جنگاوران چریک در حضور او احساس امنیت میکردند.»[ii]
افزون بر جوّ معترض و مبارزِ خانواده، منصور فرزند زمانۀ اشغال ایران و پیامدهای جنگ دوم جهانی بود؛ یعنی زمانه ای که، مبارزه با حضور نیروهای بیگانه در ایران، فراخوانی ملی داشت. پس از آن نیز، مبارزۀ ملی علیه تسلط امپراتوریِ بریتانیا بر نفت ایران، و سرکوب آن با کودتای 28 مرداد 1332، فضای نوجوانی و جوانیِ نسل منصور را آکند.
منصور میگوید: «10 سال بیشتر نداشتم، اما کتابی را در کتابخانۀ عمویم ناخوانده باقی نگذاشته بودم. آن چه در سیاست و در خانه و در جامعۀ پیرامون من رخ داده بود مرا با خود میبرد. پا به پای همه میدویدم. روی تابلو در کلاس درس شعار مینوشتم و در کوچه اعلامیه به در و دیوار میچسباندم. اما صدای عمویم، صدایی که همۀ اطرافیان را در آن روزگار به اندیشه فرامیخواند، به نقد فرامیخواند، به شعر مولوی فرامیخواند، رهایم نمیکرد. صدای عمویم شعر بود.»[iii]
اما این «صدا»، این «شعر»، که تا پایان عمر با منصور باقی ماند، او را از حضور فیزیکی در صحنۀ مبارزه باز نداشت. او از سال 1330، یعنی از زمانی که 12 سال بیش نداشت، در کلیۀ اکسـیون های اعتراضی شـرکت میکرد. ناصر خاکسـار پیرامـون همین دوره از زندگیِ منصور مینویسد: «... همین طور باطوم زدن بر سر و کلۀ ما در کلانتری، و خواباندن ما در آن نـوجـوانی در اتاقی که پر از موش خرما بود و به پاهایمان حمله میکردند و میگزیدند...»[iv]
افزون بر جوّ معترض و مبارزِ خانواده، منصور فرزند زمانۀ اشغال ایران و پیامدهای جنگ دوم جهانی بود؛ یعنی زمانه ای که، مبارزه با حضور نیروهای بیگانه در ایران، فراخوانی ملی داشت. پس از آن نیز، مبارزۀ ملی علیه تسلط امپراتوریِ بریتانیا بر نفت ایران، و سرکوب آن با کودتای 28 مرداد 1332، فضای نوجوانی و جوانیِ نسل منصور را آکند.
منصور میگوید: «10 سال بیشتر نداشتم، اما کتابی را در کتابخانۀ عمویم ناخوانده باقی نگذاشته بودم. آن چه در سیاست و در خانه و در جامعۀ پیرامون من رخ داده بود مرا با خود میبرد. پا به پای همه میدویدم. روی تابلو در کلاس درس شعار مینوشتم و در کوچه اعلامیه به در و دیوار میچسباندم. اما صدای عمویم، صدایی که همۀ اطرافیان را در آن روزگار به اندیشه فرامیخواند، به نقد فرامیخواند، به شعر مولوی فرامیخواند، رهایم نمیکرد. صدای عمویم شعر بود.»[iii]
اما این «صدا»، این «شعر»، که تا پایان عمر با منصور باقی ماند، او را از حضور فیزیکی در صحنۀ مبارزه باز نداشت. او از سال 1330، یعنی از زمانی که 12 سال بیش نداشت، در کلیۀ اکسـیون های اعتراضی شـرکت میکرد. ناصر خاکسـار پیرامـون همین دوره از زندگیِ منصور مینویسد: «... همین طور باطوم زدن بر سر و کلۀ ما در کلانتری، و خواباندن ما در آن نـوجـوانی در اتاقی که پر از موش خرما بود و به پاهایمان حمله میکردند و میگزیدند...»[iv]
منصور خاکسار از کودکی و نوجوانی، هم کار میکرد
هم درس میخواند، و هم شعر میسرود. افزون بر شعرهائی که خودش «سیاه مشق» نامیده،
نخستین شعر او، که به گفتۀ خودش «سند اثبات شاعریِ» او به شمار میرفت، در سال
1337 در نشریۀ «امید ایران» به سردبیریِ محمد عاصمی منتشر شد. در سالهای آخر تحصیلِ
او در دبیرستان ، یعنی سالهای 1337 تا 1339، شاعر پرآوازه، مشرف آزاد تهرانی (م.
آزاد) و حسن پستا، پژوهشگر پرمایه، که هر دو به سبب درگیری با مسئولان آموزش و
پرورش تهران، به آبادان تبعید شده بودند، از جمله معلمان منصور بودند؛ و چنان که
خودش اشاره کرده است، آگاهی از مسائل اجتماعی/ سیاسی، شناخت گسترده از شعر و
ادبیات، شخصیت مقاوم، و آموزه های «رُک و ستیزنده»ی این دو شخصیت فرهنگی، در بینش
شعری و سـیاسیِ منصور تأثیر عمیقی داشته اند.
افزون بر این، منصور خاکسار در این دوره از زندگیِ خود با گروه پرشماری از اهل ادب و فرهنگ ایران که ساکن آبادان بودند- مانند محمدعلی صفریان (مترجم) و صفدر تقی زاده (مترجم و پژوهشگر ادبی)، ناصر تقوائی (داستاننویس و کارگردان فیلم)- دمخور بود، و از طریق همین افراد، هم با شعر شاعران بزرگ جهان، مانند لورکا، الیوت، نرودا، پاوند، حکمت، و مایاکوفسکی، آشنا شد، و هم با شخصیتهای مشهور شعر و ادبیات فارسی، مانند جلال آلاحمد، احمد شاملو و فروغ فرخزاد. منصور خاکسـار، وام خود را به پیشکسـوتان ادبی اش با این جمله میپردازد: «من در زبان شعری ام، تجربۀ سالیان دراز ِ خودم را دارم، ولی بهره گیریِ تجربۀ خودم را در گذشته، از بزرگان شعر معاصر ایران، یعنی نیما و امید و شاملو و فروغ، هیچگاه نادیده نگرفته ام.»[v]
افزون بر این، منصور خاکسار در این دوره از زندگیِ خود با گروه پرشماری از اهل ادب و فرهنگ ایران که ساکن آبادان بودند- مانند محمدعلی صفریان (مترجم) و صفدر تقی زاده (مترجم و پژوهشگر ادبی)، ناصر تقوائی (داستاننویس و کارگردان فیلم)- دمخور بود، و از طریق همین افراد، هم با شعر شاعران بزرگ جهان، مانند لورکا، الیوت، نرودا، پاوند، حکمت، و مایاکوفسکی، آشنا شد، و هم با شخصیتهای مشهور شعر و ادبیات فارسی، مانند جلال آلاحمد، احمد شاملو و فروغ فرخزاد. منصور خاکسـار، وام خود را به پیشکسـوتان ادبی اش با این جمله میپردازد: «من در زبان شعری ام، تجربۀ سالیان دراز ِ خودم را دارم، ولی بهره گیریِ تجربۀ خودم را در گذشته، از بزرگان شعر معاصر ایران، یعنی نیما و امید و شاملو و فروغ، هیچگاه نادیده نگرفته ام.»[v]
منصور خاکسار در سال 1339 از دبیرستان
«فرخی» در آبادان دیپلم ریاضی گرفت، و در بانک تهران شعبۀ آبادان مشغول به کار
شد؛ در همان سال، در کنکور دانشگاه «صنعت نفت» شرکت کرد، قبول شد، اما در مصاحبۀ شفاهی با بخش امنیتیی دانشگاه (بخش گزینش)- که نسبت به پیشینه و اندیشۀ دانشجویان سخت
حساس بود- رد شد، و از ادامۀ تحصیل محروم ماند.
مهمترین حرکت فرهنگیِ منصور در این دوره-
علاوه بر سرودن شعر- پایه گذاریی نشریۀ «ویژۀ هنر و ادبیات جنوب» با
همکاریِ ناصر تقوائی بود. منصور خاکسار، در سال 1345، درست در دورانی
که یأس و سکوت مطلق فضای سیاسی/ فرهنگیِ ایران را انباشته بود، با انتشار این
نشریه، نیروهای پراکنده وَ نویسندگان وَ هنرمندانی چون عدنان غریفی، احمد آقائی،
پرویز مسجدی، حسین رحمت، علی گلزاده، مسعود میناوی، ناصر مؤذن، محمد ایوبی، پرویز
زاهدی، بهرام حیدری، نظام رکنی، نسیم خاکسار، را گردهم آورد، و خون تازه ای به
ادبیات زمانه، جاری کرد.[vi] ماهنامۀ «هنر و ادبیات جنوب» یا «جُنگ جنوب»، در تاریخ مطبوعات دهۀ چهل خورشیدی به عنوان
مادر بسیاری از «جُنگ»های ادبی، که در همان دوران در اهواز، مسجد سلیمان، خراسان، رشت، اصفهان، و تبريز منتشر شد، شناسائی میشود. [vii]
منصور خاکسار، همزمان با
این حرکت فرهنگی، و در کنار خلق شعر و انتشار آثارش، همراه با کمال سعیدی و اکبر میرجانی به مطالعۀ آثار مارکسیستی پرداخت[viii]، و
در زمینۀ مبارزۀ سندیکائی، و در راستای مبارزات جبهۀ ملیِ سوم در آبادان، در امر انتخابات آزاد و دخالت ساواک در جلوگیری از آن، فعالیتی
پیگیر و مؤثر داشت، و بهای آن را نیز با دو سال زندان (1346 تا 1348) پرداخت.
ماشااله خاکسار پیرامون این دوره از زندگیِ منصور و نقش او در خانواده مینویسد:
«و تو هنوز شانزده ساله نشدی که میبینی منصور پشت میله هاست، با آصف رزمدیده
و نسیم و ناصر و ... آن وقت که سفرۀ مادر را خالی مییابی، متوجه میشوی این
برادر شاعرت که به زندان افتاده، چه سهمی در سفرۀ غذایت داشته است، و تو نبودِ
او را در دعواهای پدر و مادر بر سر مخارج خانه بیشتر درک میکنی، و نقش برادر
شاعر و مبارزت را بهتر میفهمی در واژۀ کوچکِ اقتصاد خانه ...»[ix]
منصور با شکل گیریِ جنبش چریکی و مبارزۀ مسلحانه، در اوایل دهۀ پنجاه به «سازمان چریکهای فدائیی خلق ایران» پیوست، و چنان که «گروهی از یاران»ش نوشته اند، «در ارتقاء فرهنگ مبارزاتی و فاصله گیری از حرکات سطحی و چپروانه در این سازمان نقش مؤثری داشت.»[x] عباس خاکسار در سوگنامۀ مرگ منصور، هم به پیوستن او به سازمان یادشده اشاره میکند، و هم از «نقش مؤثر» او در این سازمان نشان های مستند به دست میدهد. بنا بر این نوشته، در اواخر سال 53 منصور کتابی «تایپ شده»، با عنوان «شورش نه، گامهای سنجیده»، با آرم «سازمان چریکهای فدائیی خلق» را برای خواندن به عباس میدهد. این کتاب، پاسخ سازمان چریکهای فدائیی خلق بوده بر کتابی از مصطفی شعاعیان. در پایان کتاب نیز چند صفحه سفید گذاشته شده بوده، با این جمله که: «رفیق پرویز، نیاز مبرم به نظر و تصحیح متن از طرف تو داریم ...». عباس خاکسار- که در آن زمان بر این تصور بوده که منصور به دلیل «پست بالای بانکی و امکانات مرفه زندگی» از حزب توده و جبهۀ ملی و کلاً از فعالیتهای سیاسی فاصله گرفته و فقط به فعالیتهای فرهنگی مشغول است، در این جای یادنامه اش مینویسد: «این چند صفحۀ سفید و آن واژۀ «رفیق پرویز» دیوانه ام کرده بود. منصور- رفیق پرویز- با سازمان پیوند دارد. [...] منصور از همۀ ما (نسیم آن موقع در زندان بود) جلو زده بود. آن چه ما در حاشیه و پیرامونش قرار داشتیم، منصور در متن و مرکزش قرار گرفته بود.» [xi]
منصور با شکل گیریِ جنبش چریکی و مبارزۀ مسلحانه، در اوایل دهۀ پنجاه به «سازمان چریکهای فدائیی خلق ایران» پیوست، و چنان که «گروهی از یاران»ش نوشته اند، «در ارتقاء فرهنگ مبارزاتی و فاصله گیری از حرکات سطحی و چپروانه در این سازمان نقش مؤثری داشت.»[x] عباس خاکسار در سوگنامۀ مرگ منصور، هم به پیوستن او به سازمان یادشده اشاره میکند، و هم از «نقش مؤثر» او در این سازمان نشان های مستند به دست میدهد. بنا بر این نوشته، در اواخر سال 53 منصور کتابی «تایپ شده»، با عنوان «شورش نه، گامهای سنجیده»، با آرم «سازمان چریکهای فدائیی خلق» را برای خواندن به عباس میدهد. این کتاب، پاسخ سازمان چریکهای فدائیی خلق بوده بر کتابی از مصطفی شعاعیان. در پایان کتاب نیز چند صفحه سفید گذاشته شده بوده، با این جمله که: «رفیق پرویز، نیاز مبرم به نظر و تصحیح متن از طرف تو داریم ...». عباس خاکسار- که در آن زمان بر این تصور بوده که منصور به دلیل «پست بالای بانکی و امکانات مرفه زندگی» از حزب توده و جبهۀ ملی و کلاً از فعالیتهای سیاسی فاصله گرفته و فقط به فعالیتهای فرهنگی مشغول است، در این جای یادنامه اش مینویسد: «این چند صفحۀ سفید و آن واژۀ «رفیق پرویز» دیوانه ام کرده بود. منصور- رفیق پرویز- با سازمان پیوند دارد. [...] منصور از همۀ ما (نسیم آن موقع در زندان بود) جلو زده بود. آن چه ما در حاشیه و پیرامونش قرار داشتیم، منصور در متن و مرکزش قرار گرفته بود.» [xi]
منصور در
سال 1351، دستگیری و کشتار فعالان سیاسیِ سال 50 را در یکی از زیباترین و
اثرگذارترین شعرهای سیاسیِ خود، با عنوان «کارنامۀ خون»، به حافظه زمان
سپرد؛ منظومه ای که، سالهای پیش از انقلاب بهمن 57 در میان زندانیان سیاسی و
جوانان مبارز دست به دست و دهان به دهان میچرخید. در سال 1354، «جهانگیر»، شوهر
خواهر منصور (از رزمندگان سازمان چریکهای فدائی خلق) از چنگ مأموران ساواک میگریزد.
عباس و صغرا خاکسار بلافاصله بازداشت میشوند، اما پس از چند ساعت آزاد میشوند و به
خانۀ منصور میروند. عباس خاکسار، منصور را در محاصرۀ مأموران امنیتی چنین
تصویر میکند: «دیدم خانه در اختیار مأموران است، و منصور خونسرد میان مأموران
مسلح نشسته بود، و آنها را آرام میکرد که جهانگیر برمیگردد. [...] ما- منصور و
من و مادرم و مادر جهانگیر و خواهرانم صغرا و کبرا با دختر کوچولویش، پگاه- در
اتاق بالا نشسته بودیم. ساکت و خاموش در انتظار فاجعه ای که میتوانست هر آن رخ
دهد؛ با هر زنگ در و یا هر زنگ تلفن. من به منصور نگاه میکردم؛ به این پلنگ
خاموش، که چه در ذهن دارد؟ مثل همیشه آرام بود و صبور، و در نگاهش هیچ سراسیمگی
نبود. مثل همیشه، نگاهی به نزدیک ولی دور. پلنگی در رؤیای خیزی دیگر. [...] وقتی
فردا، ساعت ده صبح از بانک تهران شعبۀ محل کار منصور زنگ زدند و ضرورت بودنش در
اداره برای امضای اسناد بانکی ... و مأموران بعد از تماس با مرکز به منصور اجازۀ رفتن به کار دادند، دل در سینه ام نبود. منصور همچنان آرام، همه را بوسید و از
مأموران خواهش کرد به مادرم و مادر جهانگیر و خواهرانم که بیتابی نشان میدادند،
سخت نگیرند و دشنام ندهند، و از همۀ ما هم خواست که وضعیت مأموران را درک کنیم و
با آنها با احترام روبه رو شویم. وقتی منصور در را بست و راهیِ کار شد، گفتم
قضیه تمام شد. منصور هم خواهد رفت، مثل جهانگیر؛ و من میمانم با این جمع درهم ریخته
و آینده ای ناروشن. [...] وقتی بعد از یک هفته مأموران خانه را ترک کردند، هنوز
باورم نمیشد که منصور نرفته باشد.»[xii] البته،
منصور «نرفته بود» یعنی مخفی نشده بود، اما به سبب احتمال فاش شدن رابطه اش با
سازمان چریکهای فدائیِ خلق، توسط دوستانش در بانک تهران، در همان سـال، به شـعبۀ این بانک در لندن منتقل شد، و از طریق همکاری با «کنفدراسیون جهانیِ دانشجویان
ایرانی»، مبارزۀ فرهنگی و سیاسیِ خویش را در اروپا پی گرفت. در زمستان 1356-
زمانی که سعید سلطانپور (شاعر، بازیگر و کوشندۀ سیاسی) به سبب شرکت فعال در «ده
شب شعر گوته» (تهران، پائیز 1356)، به تبعید آمد، منصور، همراه او، اکبر میرجانی، مهرداد پاکباز و
حمزه فراهتی «کمیتۀ از زندان تا تبعید» را تشـکیل داد. این «کمیته»، افزون بر برگزاریِ تظاهرات هـزاران نفـرۀ خیابانی، و جلسه های سخنرانی در شهرهای مختلف اروپا (با
همکاریی کنفدراسیونهای دانشجوئی)، با نشریۀ «ایرانشهر» چاپ لندن، به سردبیریی
احمد شاملو و غلامحسین ساعدی، نیز همکاری داشت. یکی از مهمترین متنهای سیاسیِ این دورۀ منصور- که با عنوان «مسائل کنونیی جنبش و مراجع»، و با امضاء «مبارزین
هوادار جنبش نوین انقلابیِ ایران» در سطحی محدود در لندن منتشر شد- ظهور ارتجاع
مذهبی را پیشبینی میکرد، و نشانه های بروز آن را در سخنان آیتالله خمینی و آیتالله
شریتعمداری برمیشمرد. این متن، بازتابی روشنگرانه و ستیزنده بود بر این جملهی
آیتالله خمینی که «کمونیستها عامل بیگانه اند». نشریه های کنفدراسیون، و حتا
«ایرانشهر- لندن» از انتشار این متن خودداری کردند؛ چرا که آن را به زیان «وحدت مردم»
در مبارزه برآورد کرده بودند. منصور در پائیز 1357 به لبنان رفت، و با اوجگیریِ انقلاب به ایران بازگشت؛[xiii]
پس از «پیروزِی انقلاب» در سازماندهیِ هسته های مقاومت علیه جمهوریی اسلامی و آگاهی رسانی نسبت به ارتجاع و استبداد ژریم تازه، فعالیت کرد؛ در حین سخنرانی در ستاد فدائی (شاخۀ آبادان) دستگیر شد؛ و مدت یک ماه و نیم در زندان بسر برد. منصور خاکسار در این مورد مینویسد: «من در سیام فروردین ماه 1358، همراه تنی از هواداران «فدائی» توسط مأمورین کمیتۀ 48 رژیم اسلامی در آبادان، در حین سخنرانی برای مردم بازداشت شدم. چند روز بعد به گفتۀ مسئول کمیته، به خاطر اعتراض هایی که در شهر شده بود، و نگرانـی از یورش مردم به کمیته، ما را شـبانه به تهـران بـردند و به زندان «قصـر» تحویل دادند. ابتدا باور نمیکردم در اوج چنان خیزشی، آن هم 70 روز پس از فروریزیِ دیوار زندانها، زندانی در کار باشد. اما بود.»[xiv]
در انشعاب «سازمان چریکهای فدائیِ خلق ایران» به دو بخشِ «اکثریت» و «اقلیت»، که در خـرداد ماه 1359 روی داد، منصـور ابتدا جانب گروه «اکثریت» را گرفت، اما به زودی، به سـبب تأیید بیچون و چرای این سازمان از سیاستهای «حزب توده» و «خط امام»، از این سازمان جدا شد و به گروه موسوم به «بیانیۀ 16 آذر» پیوست. برادر کوچک منصور، ماشاالله خاکسار، که در آن روزها به بخش «اکثریت» پیوسته بود، دربارۀ آخرین دیدارش با منصور مینویسد: «دو سالی میشد که از تشکیلاتی که هر دو با هم کار میکردیم انشعاب کرده بودیم، و یکدیگر را بنا بر همان خطکشی های کاذب ندیده بودیم. او شده بود جناح چپ و من هم شده بودم جناح راست. [... ولی همیشه احساس میکردم] عشقی انسانی به گذشته ی سازمان و تجربهای تلخ از سال سی و دو دارد، و با کسانی که مشیِ چریکی را یک سویه و بدون توجه به شرایط تاریخی و جهانی نقد میکنند، مرزبندی دارد؛ وحدت با حزب را به زیان جنبش فدائی میداند و تبعیت از مشیی حاکم بر اردوگاه سوسیالیسم را خطائی نابخشودنی و دور باطلی میداند، که یک بار به وسیلهی جنبش چپ تجربه شده است. [...] او در آن بحث برادرانه [که در آخرین دیدارمان با هم داشتیم] من را عقابی خواند که دارم به مرغ خانگی تبدیل میشوم؛ و من، او را میانسال شاعری خواندم که پا بر زمین ندارد و به واقعیات زمینی بی توجه است.»[xv]
پس از «پیروزِی انقلاب» در سازماندهیِ هسته های مقاومت علیه جمهوریی اسلامی و آگاهی رسانی نسبت به ارتجاع و استبداد ژریم تازه، فعالیت کرد؛ در حین سخنرانی در ستاد فدائی (شاخۀ آبادان) دستگیر شد؛ و مدت یک ماه و نیم در زندان بسر برد. منصور خاکسار در این مورد مینویسد: «من در سیام فروردین ماه 1358، همراه تنی از هواداران «فدائی» توسط مأمورین کمیتۀ 48 رژیم اسلامی در آبادان، در حین سخنرانی برای مردم بازداشت شدم. چند روز بعد به گفتۀ مسئول کمیته، به خاطر اعتراض هایی که در شهر شده بود، و نگرانـی از یورش مردم به کمیته، ما را شـبانه به تهـران بـردند و به زندان «قصـر» تحویل دادند. ابتدا باور نمیکردم در اوج چنان خیزشی، آن هم 70 روز پس از فروریزیِ دیوار زندانها، زندانی در کار باشد. اما بود.»[xiv]
در انشعاب «سازمان چریکهای فدائیِ خلق ایران» به دو بخشِ «اکثریت» و «اقلیت»، که در خـرداد ماه 1359 روی داد، منصـور ابتدا جانب گروه «اکثریت» را گرفت، اما به زودی، به سـبب تأیید بیچون و چرای این سازمان از سیاستهای «حزب توده» و «خط امام»، از این سازمان جدا شد و به گروه موسوم به «بیانیۀ 16 آذر» پیوست. برادر کوچک منصور، ماشاالله خاکسار، که در آن روزها به بخش «اکثریت» پیوسته بود، دربارۀ آخرین دیدارش با منصور مینویسد: «دو سالی میشد که از تشکیلاتی که هر دو با هم کار میکردیم انشعاب کرده بودیم، و یکدیگر را بنا بر همان خطکشی های کاذب ندیده بودیم. او شده بود جناح چپ و من هم شده بودم جناح راست. [... ولی همیشه احساس میکردم] عشقی انسانی به گذشته ی سازمان و تجربهای تلخ از سال سی و دو دارد، و با کسانی که مشیِ چریکی را یک سویه و بدون توجه به شرایط تاریخی و جهانی نقد میکنند، مرزبندی دارد؛ وحدت با حزب را به زیان جنبش فدائی میداند و تبعیت از مشیی حاکم بر اردوگاه سوسیالیسم را خطائی نابخشودنی و دور باطلی میداند، که یک بار به وسیلهی جنبش چپ تجربه شده است. [...] او در آن بحث برادرانه [که در آخرین دیدارمان با هم داشتیم] من را عقابی خواند که دارم به مرغ خانگی تبدیل میشوم؛ و من، او را میانسال شاعری خواندم که پا بر زمین ندارد و به واقعیات زمینی بی توجه است.»[xv]
یکی
از یاران منصور نمائی فشرده اما گویا از زندگیِ این دورۀ منصور را در سوگنامۀ خود ترسیم کرده اسـت: «میخواستم در سوگ خنده ها و نگاههای آغشته به شـرم
شرقی اش بنویسم؛ میخواستم از کنار «کاکا منصور» بودن در حوزه های سازمانی و خانه های
مخفی، که زیر آوار بحثها و جدلهای سـیاسی و فرهنگیمان نفـس تنگـی میگرفتند و
فقط با شعرخوانیهای او آرام میشدند، بنویسم. و بنویسم چگونه با شکیبایی و صبر و
مهربانی، به قول خودش «افسـار شَـر وُ شـور»
مرا میکشـید و هـی مـیزد: «حـوصـله کن، ای تجلیِ شرارتِ جنوبِ شـهر تهـران». میخواستم
از روزی که به جوادیۀ تهران رفتیم تا در مخروبه ای به نام «خانه» با یکی از
قدیمیترین گارگران شرکت نفت گفتوگویی برای نشریۀ «کار» جور کنیم، بنویسم...»[xvi] منتها، فعالیت سیاسی و زندگیِ مخفی در این دوره
نیز منصور را از شعر و ادبیات دور نکرد. او در همین دوره بود که به عضویت «کانون نویسندگان ایران» درآمد،
در تمام افت و خیزهای درونی و بیرونیِ آن سهیم شد، در روزنامۀ «کار» قلم میزد،
و تا پیش از تبعید، سـه منظـومۀ «حیدر و انقلاب»، «کارنامۀ خون»،
و «شراره های شب» را منتشر کرد. خطابه ای شورانگیز این سه منظومه، شاعری را
به تاریخ ادبیات ما معرفی میکنند که ضمن ثبت فرایندهای ستمگرانۀ زمانه در شعرش،
ضمن امید لایزالی که به حقانیت راهش دارد، تمامیِ حس ها و عاطفه ها و آرزوهای
زندگی را در گرو آزادی و عدالت اجتماعی میبیند.
منصور خاکسار در سال 1359 با دختری از بستگان
خود به نام «عشرت مُرسلی» (نسرین) ازدواج کرد. نسرین و منصور تا زمان خروج از
ایران، دارای دو دختر با نام های «مهک» و «شیده» بودند. منصور در سال 1363، زمانی
که مرکزیت سازمانش به تبعید رفته بود، پس از چندی زندگی و فعالیت مخفی، همراه
همسر و دو دختر خود، به شـکل غیرقانونی، از طریق جلفا، به شـوروی رفت، و پس از مدتی
سرگردانی در مرز، اقامت او در باکو تأیید شد. منصور با استفاده از نام مستعار
«پرویز» در مصاحبه با سعید رهنما (کانادا، تابستان 1994) در زمینۀ این سفر میگوید:
«جلال، یکی از کادرهای مرکزیی سازمان فدائیان خلق
ایران به دیدار من، که در شرایط مخفی زندگی می کردم، آمد، و با تحلیلی که از اوضاع
می خواست، از من خواست که در صورت امکان خود را برای یک سفر آماده کنم تا به نمایندگی
از طرف سازمان [که در آن زمان به خارج کشور
منتقل شده بود] خواست هایی را با شوروی مطرح کنم. آن طوری که به من توضیح داده
شد از قبل تماس هایی با مقامات شوروی گرفته شده و آنها در جریان سفر من خواهند
بود. [...] ما نه به قصد پناهندگی و اقامت در شوروی، بلکه به خاطر طرح
مسائل دیگر و بررسیِ امکان استفاده از امکانات برای ادامه فعالیت هایمان به
شوروی رفته بودیم.»[xvii]
یکی از هموندان منصور در سوگ او مینویسد: «وقتی خبر رفتنت را شنیدم، یاد چهل روزی که در شهر مرزی در پادگانی نیمه متروک به انتظار تائید نشسته بودی دلم را به درد آورد. یاد گذشت و بزرگواری ات که هرگز لب به گلایه نگشودی. روزهای سختی بود کاک منصور، یادت میآید که میگفتی: «کاکا زندگی همینه باید باهاش ساخت.» و من میگفتم که: «اگر او نساخت چی؟» و تو گفتی: «روله، مگه جرأت داره که نسازه.»[xviii] منصور، چنان که در مصاحبه با سعید رهنما میگوید، در درازای دو سال اقامت در باکو، به مواردی از روابط سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی در شوروی برمیخورد، که برای او «شوکآور» است. او در مصاحبۀ یاد شده، ضمن شرح فساد مالی، اخلاقی، و سانسور سیاسی در کشور شوراها میگوید:
یکی از هموندان منصور در سوگ او مینویسد: «وقتی خبر رفتنت را شنیدم، یاد چهل روزی که در شهر مرزی در پادگانی نیمه متروک به انتظار تائید نشسته بودی دلم را به درد آورد. یاد گذشت و بزرگواری ات که هرگز لب به گلایه نگشودی. روزهای سختی بود کاک منصور، یادت میآید که میگفتی: «کاکا زندگی همینه باید باهاش ساخت.» و من میگفتم که: «اگر او نساخت چی؟» و تو گفتی: «روله، مگه جرأت داره که نسازه.»[xviii] منصور، چنان که در مصاحبه با سعید رهنما میگوید، در درازای دو سال اقامت در باکو، به مواردی از روابط سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی در شوروی برمیخورد، که برای او «شوکآور» است. او در مصاحبۀ یاد شده، ضمن شرح فساد مالی، اخلاقی، و سانسور سیاسی در کشور شوراها میگوید:
«مشاهدات ما در
جامعه و در شهر بیانگر رابطۀ فوقالعاده ضعیف حزب با مردم بود. در موردی وقتی
عده ای فهمیدند که کمونیست هستیم، واژه ای را به کار بردند که اینها «انسان فروش»اند؛
و این برای ما واقعاً شوکآور بود که برداشت مردم از این ایدئولوژی این است. یا با
دزدی ها و فساد فراوانی در محل کار مواجه میشدیم و فرد مسئول رسماً پول و رشوه میگرفت.
وقتی که این مشاهدات را به آخونداف معرفی کردیم، عکس العمل او این بود که من و
دوستانم هنوز دانش سیاسیِ روشنی نداریم و برداشت هایمان غلط است.»
چنین است که بازماندۀ تصور یا توهمی که منصور از ایدئولوژیی جاری در کشور شوراها
داشت، به طور کامل فرو میریزد؛ به اروپا مهاجرت میکند؛ و در آلمان اقامت میگزیند.
جمله های زیر که در یادداشت یکی از
هموندانش آمده، از منش سیاسیی منصور در این دوره نمائی کلی به دست دهند: «همواره
با رفقای هم تشکیلاتی ات (16 آذر) بودی. اما با ما اکثریتی ها- یا به قول خودت: «متحدان
حزب توده»- هم مهربان بودی. روزی در شهر کلن پس از بحث تندی که با هم داشتیم- نه، من بودم که با تو به تلخ بودم، تو مهربانتر
از آن بودی که درشتی کنی- گفتم: «کاکا جان اگر خطاست، همۀ ما به یک نسبت در این
فاجعه سهیم هستیم، دفاع از جمهوریِ اسلامی، با و یا بدون حزب توده، حیثیت فدائی
را بر باد داده.» خندیدی و این تکه از فیلم گوزنها را تکرار کردی که: «با وفا،
دزدی دزدیه» و بعد با همان شرم همیشگی ات گفتی که: «ولی این دزدی فرق میکنه.»[xix] منصور
در آلمان از عضویت در سازمان خود استعفا میدهد؛[xx] از
فعالیت های تشکیلاتی فاصله میگیرد؛ عضویت «کانون نویســندگان ایران در تـبـعیـد»
را میپذیرد؛ در دفترهای «نامۀ کانون نویسـندگان ایران در تبعید» قلم میزند، و
در برنامه های شعر و سخن کانون، و در آکسیونهای اعتراضی شرکت میکند.
منصور خاکسار در سال 1990 به امریکا مهاجرت
کرد، و فعالیتهای ادبی و فرهنگیِ خود را در لس انجلس پی گرفت. در واقع، در لس انجلس
بود که میان ماندگیِ منصور بین «شعر» و «سیاست»، به نفع «شعر» حل شد. او، افزون بر آثاری
که قبلاً منتشر کرده بود، در درازنای
نزدیک به دو دهه اقامت در امریکا، یازده دفتر شعر را به قرار زیر به دست انتشار
سپرد: 1) سرزمین شاعر، منظومه ای که سالها پیش سروده بود؛ 2) با
طرۀ دانش عشق؛ 3) قصیدۀ سفری در مه (منظومه)؛ 4) لسانجلسی ها؛ 5) LosAngelinos (ترجمۀ لس انجلسی ها به زبان انگلیسی- فرخنده افروخته)؛ 6) آن
سوی برهنگی؛ 7) آن
سویِ برهنگی (دو زبانه، ترجمۀ فرخنده افروخته)؛ 8) و تا این نقطه (گزیدۀ شعرهای پیشین، دو زبانه، ترجمۀ فرخنده افروخته)؛ 9) چند نقطۀ دیگر (دو
زبانه، ترجمۀ فرخنده افروخته و علی کیافر)؛ 10) با آن نقطه (دو زبانه، به
ترجمۀ فرخنده افروخته، علی کیافر، و مجید نفیسی)؛ 11) از سحرخیزان (دوزبانه،
ترجمۀ دکتر عباس صدرائی)، که منصور انتشار آن را ندید.
مجموعۀ همین شعرها شهادت میدهد که سرخوردگیِ منصور از «سوسیالیسم»ی که «واقعاً موجود» بود، و بریدن او از سازمان و تشکیلات
سیاسی، مطلقاً بدان معنا نبود که او، لحظه ای از دلواپسی ها و «پرسش های زمانه» و
از آرزوی تحقق آزادی و عدالت اجتماعی و
حفظ کرامت انسانی رها بوده است. اما این مجموعه، در عین حال، به ویرانیِ درونی و
فروریختن تدریجیِ آفرینندۀ خود نیز گواهی میدهد. در «پیشگفتِ» دفتر «از
سحرخیزان»- که منصور آن را در واپسین روزهای زندگیی خود به چاپ سپرد- شاعر، فرایند
تکوین این منظومه را به فشردگی گزارش میدهد: «برای شاعری که زبان و زندگی اش
را درگیر زمانه میبیند و پرسش در پرسش خود را گرفتار کرده، هر افتادنی
برانگیزاننده است.»[xxi] به
بیانی دیگر، شاعر در فراز پایانیِ این جمله، هم به دیالکتیکِ جاری بین«افتادن خود»
و «انگیزش شعر» گواهی میدهد؛ هم «شعر» را با متعالی ترین مفهوم های انسانی- یعنی «انگیزش»، «خیزش»، «تپش»، و «کنش»- تعریف میکند؛ و هم،
«منصور خاکسار»ی را به ما میشناساند، که پیش و بیش از آن که یک کنشگر صرفاً «سیاسی»
باشد، «شاعر»ی است با تاری از «خود» و پودی از گوهر «شعر».
افزون بر شـعر، منصور انبوهـی از مقاله و جسـتار
در زمینۀ ادبیات نوشـت، که برخـی از آنها را در سخنرانی های ادبی در شهرهای
مختلف امریکا و کانادا، و یا در نشست های جرگۀ ادبیِ «دفترهای شنبه» عرضه کرد.
اما تاکنون، تنها، اندک شماری از آن متن ها در نشریات برونمرزی منـتشـر شده است.
از این رو در حال حاضر، نمیتوان کتابشناسیِ کاملی از او به دست داد. فهرسـت
دیگری که باید به کتابشناسیِ منصور افزوده شود، نقدهائی است که از سوی منتقدان
درونمرزی و برونمرزی بر شعر او نوشته و منتشر شده است.
منصور،
در درازنای بیست سال اقامت در امریکا، ضمن عضویت در هیئت تحریریۀ نشریۀ انگلیسی زبان «Iran Bulletin middle East Forum»، ضمن عضویت در «کانون نویسندگان ایران در تبعید»، ضمن قلم زدن در
«نامه»ی این کانون، و ضمن شرکت در آکسـیونهای اعتراضیی ایرانیان علیه کشتار و
زندان و شکنجۀ مردم ایران و نویسندگان ایران در جمهوریِ اسلامی، و ضمن برگزاریی
برنامه های شعر و سخن از سوی «کانون
نویسندگان ایران در تبعید- شاخۀ امریکا»، با همیاریی چند تن از نویسندگان ساکن
لس انجلس، گروه ادبیِ «دفترهای شنبه» را پایهگذاری کرد، و تا پایان زندگی، این
محفل را گرامی داشت، و ادامۀ آن را با
چنگ و دندان حفظ کرد.
از میان اعضای این گروه ادبی، شاعران، داستان نویسان، و مترجمان معتبری ظهور کردند، که آثارشان وامدار بردباری، سرشت آشتی جویانۀ منصور و عشق او به ادبیات است. این محفل ادبی، سه کتاب نیز به نام گروه خود منتشر کرد، که منصور خاکسار، خسرو دوامی و مجید نفیسی ویراستاران آنها بودند. منصور خاکسار به همراه مسعود نقره کار، حدود یک دهه، نماینده و مسئول «کانون نویسندگان ایران در تبعید- شاخۀ امریکا» بود. او به همراه مجید نفیسی، از سوی مجمع عمومیِ کانون نویسندگان ایران در تبعید (سال 1380/ 2001) مأمور ویرایش دفترهای «نامۀ کانون» شد، و شش دفتر از «نامۀ کانون نویسندگان ایران در تبعید» (دفتر شمارۀ 14 تا دفتر شمارۀ 19) را از بهار 1381 تا پائیز 1384 (2002 تا 2005) منتشر کردند. منصور، حدود ده سال (1998 تا 2008) ویراستاریی بخش شعر نشریۀ «آرش» را نیز– باز هم با همیاریِ مجید نفیسی- به عهده داشت.
از میان اعضای این گروه ادبی، شاعران، داستان نویسان، و مترجمان معتبری ظهور کردند، که آثارشان وامدار بردباری، سرشت آشتی جویانۀ منصور و عشق او به ادبیات است. این محفل ادبی، سه کتاب نیز به نام گروه خود منتشر کرد، که منصور خاکسار، خسرو دوامی و مجید نفیسی ویراستاران آنها بودند. منصور خاکسار به همراه مسعود نقره کار، حدود یک دهه، نماینده و مسئول «کانون نویسندگان ایران در تبعید- شاخۀ امریکا» بود. او به همراه مجید نفیسی، از سوی مجمع عمومیِ کانون نویسندگان ایران در تبعید (سال 1380/ 2001) مأمور ویرایش دفترهای «نامۀ کانون» شد، و شش دفتر از «نامۀ کانون نویسندگان ایران در تبعید» (دفتر شمارۀ 14 تا دفتر شمارۀ 19) را از بهار 1381 تا پائیز 1384 (2002 تا 2005) منتشر کردند. منصور، حدود ده سال (1998 تا 2008) ویراستاریی بخش شعر نشریۀ «آرش» را نیز– باز هم با همیاریِ مجید نفیسی- به عهده داشت.
هم اکنون، که حدود سه ماه از مرگ منصور خاکسـار
میگذرد، انبوهی از یادداشت و یادنامه و سوگنامه، از دیدگاه های مختلف، پیرامون
شخصیت و شعر او منتشر شده، که مجموعۀ آنها، «منصور خاکسار»ی را به نمایش میگذارد
که- افزون بر سرمایه های ادبی و سیاسی- انساندوستی، مهرورزی، گذشت، بردباری و
مداراگریی او مورد تأیید همگان قرار دارد.
سال شمار مختصر زندگیِ منصور خاکسار:
1318 (1939) روز 4 شهریور در شهر آبادان متولد شد.
1337 (1958) نخستین شعر او در نشریه «امید ایران» منتشر
شد.
1339 (1960) از دبیرستان فرخیِ آبادان فارغ التحصیل شد- در
بانک تهران شعبه آبادان کار گرفت- در کنکور «دانشگاه صنعت نفت» قبول شد و در
مصاحبه شفاهی رد شد.
1344 (1965)
ماهنامۀ «هنر و ادبیات جنوب» را پایه
گذاشت- به فعالیتهای سیاسی ادامه داد.
1346 (1967)
زندانی شد.
1348 (1969)
از زندان آزاد شد.
1353 (1974) به «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران» پیوست.
1351 (1972) دفتر شعر «کارنامه خون» را منتشر کرد.
1354 (1975) به لندن رفت- با نشریات اپوزیسیون برونمرزی
همکاری کرد- در فعالیتهای سیاسیی سازمان «کنفدراسیون جهانیی دانشجویان ایرانی»
شرکتی فعال داشت.
1355 (1976) جستار «بحران و پایداریی مردم» را منتشر کرد.
1356 (1977) جسـتار «نگرشـی بر خیزشهای مـردم در آسـتانهی
انقـلاب» را منتشـر کرد- همراه سعید سلطانپور، اکبر میرجانی، مهرداد پاکباز، و
حمزه فراحتی «کمیتهی از زندان تا تبعید» را تشکیل داد- در نشریهی «ایرانشهر» چاپ
لندن مقاله نوشت. متن تاریخیی «مسائل کنونیی جنبش و "مراجع"» را نوشت.
1357 (1978) به لبنان رفت- به ایران بازگشت- جستار «نقدی بر
برنامهی پنجم عمرانیی شاه» را منتشر کرد.
1358 (1979) دستگیر و زندانی شد.
1359 (1980) به گروه موسوم به «بیانیهی 16 آذر»
پیوست- ازدواج کرد- منظومهی «حیدر و
انقلاب» را منتشر کرد.
1361 (1982) منظومهی «سرزمین شاعر» را سرود.
1363 (1984) منظومهی «شرارههای شب» را منتشر کرد- مخفیانه
به اتحاد جماهیر شوروی رفت.
1365 (1986) به آلمان مهاجرت کرد.
1369 (1990) به امریکا مهاجرت کرد، در لسانجلس اقامت گزید-
دفتر شعر «با طرهی دانش عشق» را منتشر کرد.
1370 (1991)
منظومهی «سرزمین شاعر» را منتشر کرد.
1371(1992) دفتر شعر «قصیدهی سفری در مه» را منتشر کرد- کتاب
اول «دفترهای شنبه» با ویراستاریی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی، منتشر شد.
1373 (1993)
کتاب دوم «دفترهای شنبه» با ویراستاریی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی منتشر شد.
1374 (1995)
کتاب سوم «دفترهای شنیه» با ویراستاریی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی منتشر شد.
1376 (1997) دفتر «لسانجلسیها» را منتشر کرد. کتاب «LosAngelinos» را با ترجمهی فرخنده
افروخته منتشر کرد.
1379 (2000) دفتر شعر «آن سوی برهنگی» را (تنها به زبان
فارسی) منتشر کرد- «آن سوی برهنگی» را به صورت
دو زبانه با ترجمهی فرخنده افروخته منتشر کرد.
1381 (2002)
گزیدهی شعرهایش را با نام «تا این نقطه»، با ترجمهی فرخندهی افروخته به
صورت دوزبانه منتشر کرد- چهاردهمین و پانزدهمین دفتر «نامهی کانون نویسندگان
ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
1381 (2003) شانزدهمین و هفدهمین دفتر «نامهی کانون
نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
1383 (2004)
دفتر شعر دوزبانهی «و چند نقطهی دیگر» را به ترجمهی فرخنده افروخته و
علی کیافر منتشر کرد- هجدهمین دفتر «نامهی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را
(با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
1384 (2005) نوزدهمین
دفتر «نامهی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر
کرد.
1388
(2009) دفتر شعر دو زبانهی «با آن نقطه» را به ترجمهی علی
کیافر، فرخنده افروخته و مجید نفیسی منتشر کرد.
1388 (2010) دفتر شعر «از سحرخیزان» را به صورت دوزبانه
با ترجمهی دکتر عباس صدرائی به چاپ سپرد، و پیش از انتشار آن، در روز 27 اسفند
برابر با 17 مارس 2010 به استقبال مرگی
خودخواسته شتافت.
ملیحه تیره گل
واپسین ویرایش:
28 مه 2010/7 خرداد 1389
Sabz yaani vatan
5.pdf
[iv] ناصر خاکسار، نوشتهای به منصور که نمرده و نمیمیرد.
این متن و متنهای عباس خاکسار و ماشااله خاکسار، از ایران برای نسیم خاکسار در
هلند فرستاده شد. نسیم آن را در اختیار خسرو دوامی (وصیی منصور) گذاشت. خسرو دوامی همهی این متنها را همراه متن
«مسـائل کنونیی جنبـش و مراجع»- که از
اردشیر مهرداد دریافت کرده بود- برای
تدوین این بیـوگـرافی در اختیار من گذاشـت. همچنین، اطلاعات مربوط به «کمیتهی
زندان تا تبعید» را در مکالمهی تلفنی با اردشیر مهرداد بدست آوردم. سپاس خود را به یک یک نامبردگان تقدیم میکنم.
[vi] همنشین بهار، گویای حکايتی ست آن شمع
خموش: خودکشیی منصور خاکسار، تارنمای «پیک ایران»، 3 فروردین 89/ 23 مارس
2010: http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=14814
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=9108
http://www.shahrvand.com/?p=5584
[x] جمعی از یاران اهل قلم و اندیشهی ایران، در
سوگ شاعر معاصر منصور خاکسار، (منبع اصلی: اخبار روز)، برگرفته از نشریهی
الکترونیکیی «سبز یعنی وطن»، شمارهی 5، 2 فروردین 1389، ص 5: sabz yaani vatan 5. pdf
[xiv] منصور خاکسار، خاوران را گلباران کنیم،
نشریهی «سیمرغ»، چاپ کالیفرنیای جنوبی، به سردبیریی مرتضا میرآفتابی، شمارهی
116، ژانویهی 2007.
[xvi] مسعود نقره کار، تراژدیی رنجی خلاق؟
تارنمای «عصر نو»، 2 فروردین 1389/ 22 مارس 2010:
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=9041
[xvii] سعید رهنما، به یاد منصور خاکسار،
هفتهنامهی «شهروند- ونکوور» و «شهرگان
آنلاین»، 1 اردیبهشت 1389/ 21 آوریل
2010:
متن این مصاحبه از سوی
نشریهی شهروند با توضیح زیر منتشر شد:
مصاحبهی سعید رهنما با منصور خاکسار
تابستان 1994
مصاحبه با زنده
یاد منصور خاکسار ابتدا در کتاب تجدید حیات سوسیال دموکراسی در ایران؟ انتشارات
باران٬ با نام مستعار «پرویز منصور» به چاپ رسید. از آن جا که این مصاحبه
جنبههائی از شخصیت و نظرات منصور٬ و گوشه ای از تجربهی زندگیی سیاسیی او را
نشان میدهد٬ در هفته نامهی شهروند ونکوور و شهرگان آنلاین، مجدداً چاپ میشود.
[xviii] سرور علی محمدی، به یاد منصور خاکسار که همواره به سان شمعی سوخت تا
دلها را روشن کند. تارنمای «عصر نو»، 3 فروردین 1389/ 23 مارس 2010 : http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=9060
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر