پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ فروردین ۲, یکشنبه

شرح حال و آثار منصور خاکسار / ملیحه تیره گل

منصور خاکسار، پس از گذراندن 70 سال زندگیِ آکنده از شعر وُ کار وُ پیکار وُ خطر وُ آوارگی،
 در 27 اسفند 1388 (17 مارس 2010) در شهر «ارواین»
منطقۀ اورنج، به زندگیِ خود پایان بخشید .
 امیدوارم طرح مقدماتی­ِ زندگی­نامۀ او و سالشمار آن- که با استفاده از نوشته­ های خود منصور، سخنان کتبی و شفاهی­ِ برادران او (ناصر، نسیم، عباس و ماشاالله خاکسار)، و سخنان کتبی و شفاهی­ِ هموندان ادبی و سیاسیِ­  تنظیم شده- تا حدودی نشان دهد که منصور خاکسار که بود، بر چه زمینه­ هائی بالیده بود، و فراوردهای زندگیِ­ او چه یادگارانی هستند.
ملیحه تیره گل
منصور خاکسار
( 1388- 1318)

منصور خاکسار، روز 4 شهریور سال 1318 در شهر آبادان به دنیا آمد. او دومین فرزند از خانواده ­ای بود آشنا با کار و شعر و سیاست. برادر بزرگ او (ناصر خاکسار)، کارگر فنی و پیمانی در شرکت نفت بود، و ضدیت با استبداد را بدون درخواست عدالت اجتماعی کافی نمی­ شمرد. عموی او در ادبیات کلاسیک و نقد فرهنگی و اجتماعی، اندیشه ­ورزی بود زبانزد همگان در آبادان.[i] به گفتۀ نسیم خاکسار، پدرش، که از کارگران شرکت نفت آبادان بود، پا به پای جوان­های خانواده (پسرها و دخترها و همسران آن­ها) در کلیۀ آکسیون ­های کارگری شرکت می­کرد. یکی از هموندان سـیاسی­ِ منصور خاکسـار، مادر منصور را در ماه­ های نخسـتِ پس از انقلاب 57 چنین تصویر می­کند: «بانوی سالخوردۀ ریزاندام سپید مویی که وقتی به ستاد سازمان فدایی در آبادان وارد می‌شد جنگاوران چریک در حضور او احساس امنیت می‌کردند.»[ii]  

افزون بر جوّ معترض و مبارزِ خانواده، منصور فرزند زمانۀ اشغال ایران و پیامدهای جنگ دوم جهانی بود؛ یعنی زمانه­ ای که، مبارزه با حضور نیروهای بیگانه در ایران، فراخوانی ملی داشت. پس از آن نیز، مبارزۀ ملی علیه تسلط امپراتوری­ِ بریتانیا بر نفت ایران، و سرکوب آن با  کودتای 28 مرداد 1332،  فضای نوجوانی­ و جوانی­ِ نسل منصور را آکند. 

منصور می­گوید: «10 سال بیش­تر نداشتم، اما کتابی را در کتابخانۀ عمویم ناخوانده باقی نگذاشته بودم. آن چه در سیاست و در خانه و در جامعۀ پیرامون من رخ داده بود مرا با خود می­برد. پا به پای همه می­دویدم. روی تابلو در کلاس درس شعار می­نوشتم و در کوچه اعلامیه به در و دیوار میچسباندم. اما صدای عمویم، صدایی که همۀ اطرافیان را در آن روزگار به اندیشه فرامی­خواند، به نقد فرامی­خواند، به شعر مولوی فرامی­خواند، رهایم نمی­کرد. صدای عمویم شعر بود.»[iii] 

اما این «صدا»، این «شعر»، که تا پایان عمر با منصور باقی ماند، او را از حضور فیزیکی در صحنۀ مبارزه باز نداشت. او از سال 1330، یعنی از زمانی که 12 سال بیش نداشت، در کلیۀ اکسـیون­ های اعتراضی­ شـرکت می­کرد. ناصر خاکسـار پیرامـون همین دوره از زندگی­ِ منصور می­نویسد: «... همین طور باطوم زدن بر سر و کلۀ ما در کلانتری، و خواباندن ما در آن نـوجـوانی در اتاقی که پر از موش خرما بود و به پاهای­مان حمله می­کردند و می­گزیدند...»[iv]

منصور خاکسار از کودکی و نوجوانی، هم کار می­کرد هم درس می­خواند، و هم شعر می­سرود. افزون بر شعرهائی که خودش «سیاه مشق» نامیده، نخستین شعر او، که به گفتۀ خودش «سند اثبات شاعری­ِ» او به شمار می­رفت، در سال 1337 در نشریۀ «امید ایران» به سردبیریِ محمد عاصمی منتشر شد. در سال­های آخر تحصیلِ او در دبیرستان ، یعنی سال­های 1337 تا 1339، شاعر پرآوازه، مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد) و حسن پستا، پژوهشگر پرمایه، که هر دو به سبب درگیری با مسئولان آموزش و پرورش تهران، به آبادان تبعید شده بودند، از جمله معلمان منصور بودند؛ و چنان که خودش اشاره کرده است، آگاهی از مسائل اجتماعی/ سیاسی، شناخت گسترده­ از شعر و ادبیات، شخصیت مقاوم، و آموزه های­ «رُک و ستیزنده»ی این دو شخصیت فرهنگی، در بینش شعری و سـیاسیِ منصور تأثیر عمیقی داشته ­اند.

افزون بر این، منصور خاکسار در این دوره از زندگیِ خود با گروه پرشماری از اهل ادب و فرهنگ ایران که ساکن آبادان بودند- مانند محمدعلی صفریان (مترجم) و صفدر تقی­ زاده (مترجم و پژوهشگر ادبی)، ناصر تقوائی (داستان­نویس و کارگردان فیلم)- دمخور بود، و از طریق همین افراد، هم با شعر شاعران بزرگ جهان، مانند لورکا، الیوت، نرودا، پاوند، حکمت، و مایاکوفسکی، آشنا شد، و هم با شخصیت­های مشهور شعر و ادبیات فارسی، مانند  جلال آل­احمد، احمد شاملو و فروغ فرخ­زاد. منصور خاکسـار، وام خود را به پیش­کسـوتان ادبی ­اش با این جمله می­پردازد: «من در زبان شعری ­ام، تجربۀ سالیان دراز ِ خودم را دارم، ولی بهره ­گیریِ تجربۀ خودم را در گذشته، از بزرگان شعر معاصر ایران، یعنی نیما و امید و شاملو و فروغ، هیچ­گاه نادیده نگرفته ­ام.»[v]

منصور خاکسار در سال 1339 از دبیرستان «فرخی» در آبادان دیپلم ریاضی گرفت، و در بانک تهران شعبۀ آبادان مشغول به کار شد؛ در همان سال، در کنکور دانشگاه «صنعت نفت» شرکت کرد، قبول شد، اما در مصاحبۀ شفاهی با بخش امنیتی­ی دانشگاه (بخش گزینش)-  که نسبت به پیشینه­ و اندیشۀ دانشجویان سخت حساس بود- رد شد، و از ادامۀ تحصیل محروم ماند.   

مهم­ترین حرکت فرهنگی­ِ منصور در این دوره- علاوه بر سرودن شعر- پایه ­گذاری­ی نشریۀ «ویژۀ هنر و ادبیات جنوب» با همکاریِ ناصر تقوائی بود. منصور خاکسار، در سال 1345، درست در دورانی که یأس و سکوت مطلق فضای سیاسی/ فرهنگی­ِ ایران را انباشته بود، با انتشار این نشریه، نیروهای پراکنده وَ نویسندگان وَ هنرمندانی چون عدنان غریفی، احمد آقائی، پرویز مسجدی، حسین رحمت، علی گلزاده، مسعود میناوی، ناصر مؤذن، محمد ایوبی، پرویز زاهدی، بهرام حیدری، نظام رکنی، نسیم خاکسار، را گردهم آورد، و خون تازه ­ای به ادبیات زمانه، جاری کرد.[vi] ماهنامۀ «هنر و ادبیات جنوب» یا «جُنگ جنوب»، در تاریخ مطبوعات دهۀ چهل خورشیدی به عنوان مادر بسیاری از «جُنگ»های ادبی، که در همان دوران در اهواز، مسجد سلیمان، خراسان، رشت، اصفهان، و  تبريز منتشر شد، شناسائی می­شود. [vii]

منصور خاکسار، همزمان با این حرکت فرهنگی، و در کنار خلق شعر و انتشار آثارش، همراه با کمال سعیدی و اکبر میرجانی به مطالعۀ آثار مارکسیستی پرداخت[viii]، و در زمینۀ مبارزۀ سندیکائی، و در راستای مبارزات جبهۀ ملی­ِ سوم در آبادان، در امر انتخابات آزاد و دخالت ساواک در جلوگیری از آن، فعالیتی پیگیر و مؤثر داشت، و بهای آن را نیز با دو سال زندان (1346 تا 1348) پرداخت. ماشااله خاکسار پیرامون این دوره از زندگیِ منصور و نقش او در خانواده­ می­نویسد: «و تو هنوز شانزده ساله نشدی که می­بینی منصور پشت میله ­هاست، با آصف رزم­دیده و نسیم و ناصر و ... آن وقت که سفرۀ مادر را خالی می­یابی، متوجه می­شوی این برادر شاعرت که به زندان افتاده، چه سهمی در سفرۀ غذایت داشته است، و تو نبودِ او را در دعواهای پدر و مادر بر سر مخارج خانه بیش­تر درک می­کنی، و نقش برادر شاعر و مبارزت را بهتر می­فهمی در واژۀ کوچکِ اقتصاد خانه ...»[ix] 

منصور با شکل ­گیریِ جنبش چریکی و مبارزۀ مسلحانه­، در اوایل دهۀ پنجاه به «سازمان چریک­های فدائی­ی خلق ایران» پیوست، و چنان که «گروهی از یاران»ش نوشته­ اند، «در ارتقاء فرهنگ مبارزاتی و فاصله ­گیری از حرکات سطحی و چپ­روانه در این سازمان نقش مؤثری داشت[x]  عباس خاکسار در سوگنامۀ مرگ منصور، هم به پیوستن او به سازمان یادشده اشاره می­کند، و هم از «نقش مؤثر» او در این سازمان نشان ه­ای مستند به دست می­دهد. بنا بر این نوشته­، در اواخر سال 53 منصور کتابی «تایپ شده»، با عنوان «شورش نه، گام­های سنجیده»، با آرم «سازمان چریک­های فدائی­ی خلق» را برای خواندن به عباس می­دهد. این کتاب، پاسخ سازمان چریک­های فدائی­ی خلق بوده بر کتابی از مصطفی شعاعیان. در پایان کتاب نیز چند صفحه­ سفید گذاشته شده بوده، با این جمله که: «رفیق پرویز، نیاز مبرم به نظر و تصحیح متن از طرف تو داریم ...». عباس خاکسار- که در آن زمان بر این تصور بوده که منصور به دلیل «پست بالای بانکی و امکانات مرفه زندگی» از حزب توده و جبهۀ ملی و کلاً از فعالیت­های سیاسی فاصله گرفته و فقط به فعالیت­های فرهنگی مشغول است، در این جای یادنامه ­اش می­نویسد: «این چند صفحۀ سفید و آن واژۀ «رفیق پرویز» دیوانه­ ام کرده بود. منصور- رفیق پرویز-  با سازمان پیوند دارد. [...] منصور از همۀ ما (نسیم آن موقع در زندان بود) جلو زده بود. آن چه ما در حاشیه و پیرامونش قرار داشتیم، منصور در متن و مرکزش قرار گرفته بود.» [xi]

  منصور در سال 1351، دستگیری و کشتار فعالان سیاسی­ِ سال 50 را در یکی از زیباترین و اثرگذارترین شعرهای سیاسی­ِ خود، با عنوان «کارنامۀ خون»، به حافظه زمان سپرد؛ منظومه­ ای که، سال­های پیش از انقلاب بهمن 57 در میان زندانیان سیاسی و جوانان مبارز دست به دست و دهان به دهان می­چرخید. در سال 1354، «جهانگیر»، شوهر خواهر منصور (از رزمندگان سازمان چریک­های فدائی خلق) از چنگ مأموران ساواک می­گریزد. عباس و صغرا خاکسار بلافاصله بازداشت می­شوند، اما پس از چند ساعت آزاد می­شوند و به خانۀ منصور می­روند. عباس خاکسار، منصور را در محاصرۀ مأموران امنیتی­ چنین تصویر می­کند: «دیدم خانه در اختیار مأموران است، و منصور خونسرد میان مأموران مسلح نشسته بود، و آن­ها را آرام می­کرد که جهانگیر برمی­گردد. [...] ما- منصور و من و مادرم و مادر جهانگیر و خواهرانم صغرا و کبرا با دختر کوچولویش، پگاه- در اتاق بالا نشسته بودیم. ساکت و خاموش در انتظار فاجعه ­ای که می­توانست هر آن رخ دهد؛ با هر زنگ در و یا هر زنگ تلفن. من به منصور نگاه می­کردم؛ به این پلنگ خاموش، که چه در ذهن دارد؟ مثل همیشه آرام بود و صبور، و در نگاهش هیچ سراسیمگی نبود. مثل همیشه، نگاهی به نزدیک ولی دور. پلنگی در رؤیای خیزی دیگر. [...] وقتی فردا، ساعت ده صبح از بانک تهران شعبۀ محل کار منصور زنگ زدند و ضرورت بودنش در اداره برای امضای اسناد بانکی ... و مأموران بعد از تماس با مرکز به منصور اجازۀ رفتن به کار دادند، دل در سینه­ ام نبود. منصور هم­چنان آرام، همه­ را بوسید و از مأموران خواهش کرد به مادرم و مادر جهانگیر و خواهرانم که بی­تابی نشان می­دادند، سخت نگیرند و دشنام ندهند، و از همۀ ما هم خواست که وضعیت مأموران را درک کنیم و با آن­ها با احترام روبه­ رو شویم. وقتی منصور در را بست و راهی­ِ کار شد، گفتم قضیه تمام شد. منصور هم خواهد رفت، مثل جهانگیر؛ و من می­مانم با این جمع درهم­ ریخته و آینده­ ای ناروشن. [...] وقتی بعد از یک هفته مأموران خانه را ترک کردند، هنوز باورم نمی­شد که منصور نرفته باشد.»[xii] البته، منصور «نرفته بود» یعنی مخفی نشده بود، اما به سبب احتمال فاش شدن رابطه ­اش با سازمان چریک­های فدائی­ِ خلق، توسط دوستانش در بانک تهران، در همان سـال، به شـعبۀ این بانک در لندن منتقل شد، و از طریق همکاری با «کنفدراسیون جهانیِ دانشجویان ایرانی»، مبارزۀ فرهنگی و سیاسی­ِ خویش را در اروپا پی گرفت. در زمستان 1356- زمانی که سعید سلطان­پور (شاعر، بازیگر و کوشندۀ سیاسی) به سبب شرکت فعال در «ده شب شعر گوته» (تهران، پائیز 1356)، به تبعید آمد، منصور، همراه او، اکبر میرجانی، مهرداد پاکباز و حمزه فراهتی «کمیتۀ از زندان تا تبعید» را تشـکیل داد. این «کمیته»، افزون بر برگزاریِ تظاهرات هـزاران نفـرۀ خیابانی، و جلسه­ های سخنرانی­ در شهرهای مختلف اروپا (با همکاری­ی کنفدراسیون­های دانشجوئی)، با نشریۀ «ایرانشهر» چاپ لندن، به سردبیری­ی احمد شاملو و غلامحسین ساعدی، نیز همکاری­ داشت. یکی از مهم­ترین متن­های سیاسی­ِ این دورۀ منصور- که با عنوان «مسائل کنونی­ی جنبش و مراجع»، و با امضاء «مبارزین هوادار جنبش نوین انقلابیِ ایران» در سطحی محدود در لندن منتشر شد- ظهور ارتجاع مذهبی را پیش­بینی می­کرد، و نشانه­ های بروز آن را در سخنان آیت­الله خمینی و آیت­الله شریتعمداری برمی­شمرد. این متن، بازتابی روشنگرانه و ستیزنده بود بر این جمله­ی آیت­الله خمینی که «کمونیست­ها عامل بیگانه­ اند». نشریه ­های کنفدراسیون، و حتا «ایرانشهر- لندن» از انتشار این متن خودداری کردند؛ چرا که آن را به زیان «وحدت مردم» در مبارزه برآورد کرده بودند. منصور در پائیز 1357 به لبنان رفت، و با اوجگیریِ انقلاب به ایران بازگشت؛[xiii]  
پس از «پیروزِی انقلاب» در سازما­ندهیِ هسته ­های مقاومت علیه جمهوری­ی اسلامی و آگاهی­ رسانی نسبت به ارتجاع و استبداد ژریم تازه، فعالیت کرد؛ در حین سخنرانی در ستاد فدائی (شاخۀ آبادان)  دستگیر شد؛ و مدت یک ماه و نیم در زندان بسر برد. منصور خاکسار در این مورد می­نویسد: «من در سی­ام فروردین ماه 1358، همراه تنی از هواداران «فدائی» توسط مأمورین کمیتۀ 48 رژیم اسلامی در آبادان، در حین سخنرانی برای مردم بازداشت شدم. چند روز بعد به گفتۀ مسئول کمیته، به خاطر اعتراض­ هایی که در شهر شده بود، و نگرانـی از یورش مردم به کمیته، ما را شـبانه به تهـران بـردند و به زندان «قصـر» تحویل دادند. ابتدا باور نمی­کردم در اوج چنان خیزشی، آن هم 70 روز پس از فروریزیِ دیوار زندان­ها، زندانی در کار باشد. اما بود.»[xiv]  

در انشعاب «سازمان چریک­های فدائی­ِ خلق ایران» به دو بخشِ «اکثریت» و «اقلیت»، که در خـرداد ماه 1359 روی داد، منصـور ابتدا جانب گروه «اکثریت» را گرفت، اما به زودی، به سـبب تأیید بی­چون و چرای این سازمان از سیاست­های «حزب توده» و «خط امام»، از این سازمان جدا شد و به گروه موسوم به «بیانیۀ 16 آذر» پیوست. برادر کوچک منصور، ماشاالله خاکسار، که در آن روزها به بخش «اکثریت» پیوسته بود، دربارۀ آخرین دیدارش با منصور می­نویسد: «دو سالی می­شد که از تشکیلاتی که هر دو با هم کار می­کردیم انشعاب کرده بودیم، و یکدیگر را بنا بر همان خط­کشی­ های کاذب ندیده بودیم. او شده بود جناح چپ و من هم شده بودم جناح راست. [... ولی همیشه احساس می­کردم] عشقی انسانی به گذشته­ ی سازمان و تجربه­ای تلخ از سال­ سی و دو دارد، و با کسانی که مشی­ِ چریکی را یک سویه و بدون توجه به شرایط تاریخی و جهانی نقد می­کنند، مرزبندی دارد؛ وحدت با حزب را به زیان جنبش فدائی می­داند و تبعیت از مشی­ی حاکم بر اردوگاه سوسیالیسم را خطائی نابخشودنی و دور باطلی می­داند، که یک بار به وسیلهی جنبش چپ تجربه شده است. [...] او در آن بحث برادرانه­­ [که در آخرین دیدارمان با هم داشتیم] من را عقابی خواند که دارم به مرغ خانگی تبدیل می­شوم؛ و من، او را میان­سال شاعری خواندم که پا بر زمین ندارد و به واقعیات زمینی بی­ توجه است.»[xv] 

یکی از یاران منصور نمائی فشرده اما گویا از زندگیِ این دورۀ منصور را در سوگنامۀ خود ترسیم کرده اسـت: «می­خواستم در سوگ خنده­ ها و نگاه­های آغشته به شـرم شرقی ­اش بنویسم؛ می­خواستم از کنار «کاکا منصور» بودن در حوزه ­های سازمانی و خانه ­های مخفی، که زیر آوار بحث­ها و جدل­های سـیاسی و فرهنگی­مان نفـس تنگـی می­گرفتند و فقط با شعرخوانی­های او آرام می­شدند، بنویسم. و بنویسم چگونه با شکیبایی و صبر و مهربانی، به قول خودش  «افسـار شَـر وُ شـور» مرا می­کشـید و هـی مـی­زد: «حـوصـله کن، ای تجلی­ِ شرارتِ جنوبِ شـهر تهـران». می­خواستم از روزی که به جوادیۀ تهران رفتیم تا در مخروبه­ ای به نام «خانه» با یکی از قدیمی­ترین گارگران شرکت نفت گفت­وگویی برای نشریۀ «کار» جور کنیم، بنویسم...»[xvi]  منتها، فعالیت سیاسی و زندگی­ِ مخفی در این دوره نیز منصور را از شعر و ادبیات دور نکرد. او در همین دوره  بود که به عضویت «کانون نویسندگان ایران» درآمد، در تمام افت و خیزهای درونی و بیرونیِ آن سهیم شد، در روزنامۀ «کار» قلم می­زد، و تا پیش از تبعید، سـه منظـومۀ «حیدر و انقلاب»، «کارنامۀ خون»، و «شراره ­های شب» را منتشر کرد. خطاب­ه ای شورانگیز این سه منظومه، شاعری را به تاریخ ادبیات ما معرفی می­کنند که ضمن ثبت فرایندهای ستمگرانۀ زمانه در شعرش، ضمن امید لایزالی که به حقانیت راهش دارد، تمامیِ حس­ ها و عاطفه­ ها و آرزوهای زندگی را در گرو آزادی و عدالت اجتماعی می­بیند.

منصور خاکسار در سال 1359 با دختری از بستگان خود به نام «عشرت مُرسلی» (نسرین) ازدواج کرد. نسرین و منصور تا زمان خروج از ایران، دارای دو دختر با نام­ های «مهک» و «شیده» بودند. منصور در سال 1363، زمانی که مرکزیت سازمانش به تبعید رفته بود، پس از چندی زندگی­ و فعالیت مخفی، همراه همسر و دو دختر خود، به شـکل غیرقانونی، از طریق جلفا، به شـوروی رفت، و پس از مدتی سرگردانی در مرز، اقامت او در باکو تأیید شد. منصور با استفاده از نام مستعار «پرویز» در مصاحبه با سعید رهنما (کانادا، تابستان 1994) در زمینۀ این سفر می­گوید: «جلال، یکی از کادرهای مرکزی­ی سازمان فدائیان خلق ایران به دیدار من، که در شرایط مخفی زندگی می کردم، آمد، و با تحلیلی که از اوضاع می خواست، از من خواست که در صورت امکان خود را برای یک سفر آماده کنم تا به نمایندگی از طرف سازمان [که در آن زمان به خارج کشور منتقل شده بود] خواست ­هایی را با شوروی مطرح کنم. آن طوری که به من توضیح داده شد از قبل تماس­ هایی با مقامات شوروی گرفته شده و آن­ها در جریان سفر من خواهند بود. [...] ما نه به قصد پناهندگی و اقامت در شوروی، بلکه به خاطر طرح مسائل دیگر و بررسیِ امکان استفاده از امکانات برای ادامه فعالیت ­های­مان به شوروی رفته بودیم.»[xvii] 

یکی از هموندان منصور در سوگ او می­نویسد: «وقتی خبر رفتنت را شنیدم، یاد چهل روزی که در شهر مرزی در پادگانی نیمه متروک به انتظار تائید نشسته بودی دلم را به درد آورد. یاد گذشت و بزرگواری ­ات که هرگز لب به گلایه نگشودی. روزهای سختی بود کاک منصور، یادت می­آید که می­گفتی: «کاکا زندگی همینه باید باهاش ساخت.» و من می­گفتم که: «اگر او نساخت چی؟» و تو گفتی: «روله، مگه جرأت داره که نسازه.»[xviii] ­منصور، چنان که در مصاحبه با سعید رهنما می­گوید، در درازای دو سال اقامت در باکو، به مواردی از روابط سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی در شوروی برمی­خورد، که برای او «شوک­آور» است. او در مصاحبۀ یاد شده، ضمن شرح فساد مالی، اخلاقی، و سانسور سیاسی در کشور شوراها می­گوید:

«مشاهدات ما در جامعه و در شهر بیانگر رابطۀ فوق­العاده ضعیف حزب با مردم بود. در موردی وقتی عده ­ای فهمیدند که کمونیست هستیم، واژه­ ای را به کار بردند که این­ها «انسان فروش»اند؛ و این برای ما واقعاً شوک­آور بود که برداشت مردم از این ایدئولوژی این است. یا با دزدی ها و فساد فراوانی در محل کار مواجه می­شدیم و فرد مسئول رسماً پول و رشوه می­گرفت. وقتی که این مشاهدات را به آخونداف معرفی کردیم، عکس ­العمل او این بود که من و دوستانم هنوز دانش سیاسیِ روشنی نداریم و برداشت ­هایمان غلط است.»

چنین است که بازماندۀ تصور یا توهمی  که منصور از ایدئولوژی­ی جاری در کشور شوراها داشت، به طور کامل فرو می­ریزد؛ به اروپا مهاجرت می­کند؛ و در آلمان اقامت می­گزیند. جمله ­های زیر  که در یادداشت یکی از هموندانش آمده، از منش سیاسی­ی منصور در این دوره نمائی کلی به دست ­دهند: «همواره با رفقای هم­ تشکیلاتی ­ات (16 آذر) بودی. اما با ما اکثریتی ­ها- یا به قول خودت: «متحدان حزب توده»- هم مهربان بودی. روزی در شهر کلن پس از بحث تندی که با هم داشتیم-  نه، من بودم که با تو به تلخ بودم، تو مهربان­تر از آن بودی که درشتی کنی- گفتم: «کاکا جان اگر خطاست، همۀ ما به یک نسبت در این فاجعه سهیم هستیم، دفاع از جمهوری­ِ اسلامی، با و یا بدون حزب توده، حیثیت فدائی را بر باد داده.» خندیدی و این تکه از فیلم گوزن­ها را تکرار کردی که: «با وفا، دزدی دزدیه» و بعد با همان شرم همیشگی­ ات گفتی که: «ولی این دزدی فرق می­کنه.»[xix] منصور در آلمان از عضویت در سازمان خود استعفا می­دهد؛[xx] از فعالیت ­های تشکیلاتی فاصله می­گیرد؛ عضویت «کانون نویســندگان ایران در تـبـعیـد» را می­پذیرد؛ در دفترهای «نامۀ کانون نویسـندگان ایران در تبعید» قلم می­زند، و در برنامه ­های شعر و سخن کانون، و در آکسیون­های اعتراضی شرکت می­کند.

منصور خاکسار در سال 1990 به امریکا مهاجرت کرد، و فعالیت­های ادبی و فرهنگی­ِ خود را در لس­ انجلس پی گرفت. در واقع، در لس ­انجلس بود که میان ­ماندگیِ منصور بین «شعر» و «سیاست»، به نفع «شعر» حل شد. او، افزون بر آثاری که قبلاً منتشر کرده بود، در درازنای نزدیک به دو دهه اقامت در امریکا، یازده دفتر شعر را به قرار زیر به دست انتشار سپرد: 1) سرزمین شاعر، منظومه ­ای که سال­ها پیش سروده بود؛ 2) با طرۀ دانش عشق؛ 3) قصیدۀ سفری در مه (منظومه)؛ 4) لس­انجلسی­ ها؛ 5) LosAngelinos (ترجمۀ  لس­ انجلسی ­ها به زبان انگلیسی- فرخنده افروخته)؛ 6) آن سوی برهنگی؛ 7) آن سویِ برهنگی (دو زبانه، ترجمۀ فرخنده افروخته)؛ 8) و تا این نقطه (گزیدۀ شعرهای پیشین، دو زبانه، ترجمۀ فرخنده افروخته)؛ 9) چند نقطۀ دیگر (دو زبانه، ترجمۀ فرخنده افروخته و علی کیافر)؛ 10) با آن نقطه (دو زبانه، به ترجمۀ فرخنده افروخته، علی کیافر، و مجید نفیسی)؛ 11) از سحرخیزان (دوزبانه، ترجمۀ دکتر عباس صدرائی)، که منصور انتشار آن را ندید.

 مجموعۀ همین شعرها شهادت می­دهد که سرخوردگیِ منصور از «سوسیالیسم»ی که «واقعاً موجود» بود، و بریدن او از سازمان و تشکیلات سیاسی، مطلقاً بدان معنا نبود که او، لحظه ­ای از دلواپسی­ ها و «پرسش­ های زمانه» و از  آرزوی تحقق آزادی و عدالت اجتماعی و حفظ کرامت انسانی رها بوده است. اما این مجموعه، در عین حال، به ویرانیِ درونی و فروریختن تدریجیِ آفرینندۀ خود نیز گواهی می­دهد. در «پیش­گفتِ» دفتر «از سحرخیزان»- که منصور آن را در واپسین روزهای زندگی­ی خود به چاپ سپرد- شاعر، فرایند تکوین این منظومه را به فشردگی گزارش می­دهد: «برای شاعری که زبان و زندگی­ اش را درگیر زمانه می­بیند و پرسش در پرسش خود را گرفتار کرده، هر افتادنی برانگیزاننده است.»[xxi] به بیانی دیگر، شاعر در فراز پایانیِ این جمله، هم به دیالکتیکِ جاری بین«افتادن خود» و «انگیزش شعر» گواهی می­دهد؛ هم «شعر» را با متعالی ­ترین مفهوم ­های انسانی- یعنی «انگیزش»، «خیزش»، «تپش»، و «کنش»- تعریف می­کند؛ و هم، «منصور خاکسار»ی را به ما می­شناساند، که پیش و بیش از آن که یک کنش­گر صرفاً «سیاسی» باشد، «شاعر»ی است با تاری از «خود» و پودی از گوهر «شعر».    

افزون بر شـعر، منصور انبوهـی از مقاله و جسـتار در زمینۀ ادبیات نوشـت، که برخـی از آن­ها را در سخنرانی­ های ادبی در شهرهای مختلف امریکا و کانادا، و یا در نشست ­های جرگۀ ادبیِ «دفترهای شنبه» عرضه کرد. اما تاکنون، تنها، اندک­ شماری از آن­ متن ­ها در نشریات برون­مرزی منـتشـر شده است. از این رو در حال حاضر، نمی­توان کتاب­شناسیِ کاملی از او به دست داد. فهرسـت دیگری که باید به کتاب­شناسیِ منصور افزوده شود، نقدهائی است که از سوی منتقدان درون­مرزی و برون­مرزی بر شعر او نوشته و منتشر شده است.

 منصور، در درازنای بیست سال اقامت در امریکا، ضمن عضویت در هیئت تحریریۀ نشریۀ انگلیسی­ زبان «Iran Bulletin middle East Forum»، ضمن عضویت در «کانون نویسندگان ایران در تبعید»، ضمن قلم زدن در «نامه»ی این کانون، و ضمن شرکت در آکسـیون­های اعتراضی­ی ایرانیان علیه کشتار و زندان و شکنجۀ مردم ایران و نویسندگان ایران در جمهوریِ اسلامی، و ضمن برگزاری­ی برنامه ­های شعر و سخن  از سوی «کانون نویسندگان ایران در تبعید- شاخۀ امریکا»، با همیاری­ی چند تن از نویسندگان ساکن لس ­انجلس، گروه ادبیِ «دفترهای شنبه» را پایه­گذاری کرد، و تا پایان زندگی، این محفل را گرامی ­داشت، و ادامۀ  آن را با چنگ و دندان حفظ کرد.

از میان  اعضای این گروه ادبی، شاعران، داستان ­نویسان، و مترجمان معتبری ظهور کردند، که آثارشان وامدار بردباری، سرشت آشتی ­جویانۀ منصور و عشق او به ادبیات است. این محفل ادبی، سه کتاب نیز به نام گروه خود منتشر کرد، که منصور خاکسار، خسرو دوامی و مجید نفیسی ویراستاران آن­ها بودند. منصور خاکسار به همراه مسعود نقره ­کار، حدود یک دهه، نماینده و مسئول «کانون نویسندگان ایران در تبعید- شاخۀ امریکا» بود. او به همراه مجید نفیسی، از سوی مجمع عمومیِ کانون نویسندگان ایران در تبعید (سال 1380/ 2001) مأمور ویرایش دفترهای «نامۀ کانون» شد، و شش دفتر از «نامۀ کانون نویسندگان ایران در تبعید» (دفتر شمارۀ 14 تا دفتر شمارۀ 19) را  از بهار 1381 تا پائیز 1384 (2002 تا 2005) منتشر کردند. منصور، حدود ده سال (1998 تا 2008) ویراستاری­ی بخش شعر نشریۀ «آرش» را نیز– باز هم با همیاریِ مجید نفیسی- به عهده داشت.

هم­ اکنون، که حدود سه ماه از مرگ منصور خاکسـار می­گذرد، انبوهی از یادداشت و یادنامه و سوگنامه، از دیدگاه­ های مختلف، پیرامون شخصیت و شعر او منتشر شده، که مجموعۀ آن­ها، «منصور خاکسار»ی را به نمایش می­گذارد که- افزون بر سرمایه ­های ادبی و سیاسی­- انسان­دوستی، مهرورزی، گذشت، بردباری و مداراگری­ی او مورد تأیید همگان قرار دارد.


سال شمار مختصر زندگی­ِ منصور خاکسار:

1318 (1939)  روز 4 شهریور در شهر آبادان متولد شد.
1337 (1958)  نخستین شعر او در نشریه­ «امید ایران» منتشر شد.
1339 (1960)  از دبیرستان فرخی­ِ آبادان فارغ ­التحصیل شد- در بانک تهران شعبه آبادان کار گرفت- در کنکور «دانشگاه صنعت نفت» قبول شد و در مصاحبه­ شفاهی رد شد.
1344 (1965)  ماهنامۀ «هنر و ادبیات جنوب» را پایه گذاشت- به فعالیت­های سیاسی ادامه داد.
1346 (1967) زندانی شد.
1348 (1969) از زندان آزاد شد.
1353 (1974)  به «سازمان چریک­های فدائی­ خلق ایران» پیوست.
1351 (1972)  دفتر شعر «کارنامه­ خون» را منتشر کرد.
1354 (1975)  به لندن رفت- با نشریات اپوزیسیون برون­مرزی همکاری کرد- در فعالیت­های سیاسی­ی سازمان «کنفدراسیون جهانی­ی دانشجویان ایرانی» شرکتی فعال داشت.
1355 (1976)  جستار «بحران و پایداری­ی مردم» را منتشر کرد.
1356 (1977)  جسـتار «نگرشـی بر خیزش­های مـردم در آسـتانه­ی انقـلاب» را منتشـر کرد- همراه سعید سلطان­پور، اکبر میرجانی، مهرداد پاکباز، و حمزه فراحتی «کمیته­ی از زندان تا تبعید» را تشکیل داد- در نشریه­ی «ایرانشهر» چاپ لندن مقاله نوشت. متن تاریخی­ی «مسائل کنونی­ی جنبش و "مراجع"» را نوشت.
1357 (1978)  به لبنان رفت- به ایران بازگشت- جستار «نقدی بر برنامه­ی پنجم عمرانی­ی شاه» را منتشر کرد.
1358 (1979)  دستگیر و زندانی شد.
1359 (1980)  به گروه موسوم به «بیانیه­ی 16 آذر» پیوست-  ازدواج کرد- منظومه­ی «حیدر و انقلاب» را منتشر کرد.
1361 (1982)  منظومه­ی «سرزمین شاعر» را سرود.
1363 (1984)  منظومه­ی «شراره­های شب» را منتشر کرد- مخفیانه به اتحاد جماهیر شوروی رفت.
1365 (1986)  به آلمان مهاجرت کرد.
1369 (1990)  به امریکا مهاجرت کرد، در لس­انجلس اقامت گزید- دفتر شعر «با طره­ی دانش عشق» را منتشر کرد.
1370 (1991) منظومه­ی «سرزمین شاعر» را منتشر کرد.
1371(1992)  دفتر شعر «قصیده­ی سفری در مه» را منتشر کرد- کتاب اول «دفترهای شنبه» با ویراستاری­ی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی، منتشر شد.
1373 (1993) کتاب دوم «دفترهای شنبه» با ویراستاری­ی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی منتشر شد.
1374 (1995) کتاب سوم «دفترهای شنیه» با ویراستاری­ی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی منتشر شد.
1376 (1997)  دفتر «لس­انجلسی­ها» را منتشر کرد. کتاب «LosAngelinos» را با ترجمه­ی فرخنده افروخته منتشر کرد.
 1379 (2000)  دفتر شعر «آن سوی برهنگی» را (تنها به زبان فارسی) منتشر کرد- «آن سوی برهنگی» را به صورت  دو زبانه­ با ترجمه­ی فرخنده افروخته منتشر کرد.
1381 (2002)  گزیده­ی شعرهایش را با نام «تا این نقطه»، با ترجمه­ی فرخنده­ی افروخته به صورت دوزبانه منتشر کرد- چهاردهمین و پانزدهمین دفتر «نامه­­ی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
1381 (2003) شانزدهمین و هفدهمین دفتر «نامه­ی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
1383 (2004)  دفتر شعر دوزبانه­ی «و چند نقطه­ی دیگر» را به ترجمه­ی فرخنده افروخته و علی کیافر منتشر کرد- هجدهمین دفتر «نامه­ی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
1384 (2005)  نوزدهمین دفتر «نامه­ی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
1388 (2009)  دفتر شعر دو زبانه­ی «با آن نقطه» را به ترجمه­ی علی کیافر، فرخنده افروخته و مجید نفیسی منتشر کرد.
1388 (2010) دفتر شعر «از سحرخیزان» را به صورت دوزبانه با ترجمه­ی دکتر عباس صدرائی به چاپ سپرد، و پیش از انتشار آن، در روز 27 اسفند برابر با  17 مارس 2010 به استقبال مرگی خودخواسته شتافت.

ملیحه تیره گل
واپسین ویرایش:
28 مه 2010/7 خرداد 1389








[i]  منصور خاکسار در گفت ­وگوئی با ملیحه تیره گل، من به سکوت هرگز نیاندیشیده­ام، آوریل 2005.
[ii]  امیر مومبینی، دنیای بدون منصور، برگرفته از تارنمای «سبز یعنی وطن»، 1 فروردین 89، 21 مارس 10:
Sabz yaani vatan 5.pdf
[iii]  منصور خاکسار، من به سکوت هرگز نیاندیشیده­ام، پیشین.
[iv]  ناصر خاکسار،  نوشته­ای به منصور که نمرده و نمی­میرد. این متن و متن­های عباس خاکسار و ماشااله خاکسار، از ایران برای نسیم خاکسار در هلند فرستاده شد. نسیم آن را در اختیار خسرو دوامی (وصی­ی منصور) گذاشت.  خسرو دوامی همه­ی این متن­ها را همراه متن «مسـائل کنونی­ی جنبـش و مراجع»-  که از اردشیر مهرداد دریافت کرده بود-  برای تدوین این بیـوگـرافی در اختیار من گذاشـت. هم­چنین، اطلاعات مربوط به «کمیته­ی زندان تا تبعید» را در مکالمه­­ی تلفنی با اردشیر مهرداد بدست آوردم.  سپاس خود را به یک یک نامبردگان تقدیم می­کنم.
[v]  منصور خاکسار، من به سکوت هرگز نیاندیشیده­ام، پیشین.
[vi]  همنشین بهار، گویای حکايتی‌ ست آن شمع خموش: خودکشی­ی منصور خاکسار، تارنمای «پیک ایران»، 3 فروردین 89/ 23 مارس 2010: http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=14814
[vii]  جمال صفری، درگذشت منصور خاکسار، تارنمای «عصر نو»، 30 مارس 2010:
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=9108
[viii]  مجید نفیسی، امید و نومیدی­ی منصور خاکسار، تارنمای نشریه­ی «شهروند»، کانادا، 15 آوریل 2010:
http://www.shahrvand.com/?p=5584
[ix]  ماشااله خاکسار، از برادرم منصور و مرگ باورنکردنی­ی او.
[x]  جمعی از یاران اهل قلم و اندیشه­ی ایران، در سوگ شاعر معاصر منصور خاکسار، (منبع اصلی: اخبار روز)، برگرفته از نشریه­ی الکترونیکی­ی «سبز یعنی وطن»، شماره­ی 5، 2 فروردین 1389، ص 5: sabz yaani vatan 5. pdf
[xi]  عباس خاکسار، آن «زخم­ها» و این «خسته پلنگ پیر»: در سوگ برادر شاعرم، منصور.
[xii]  عباس خاکسار، آن «زخم­ها» و این «خسته پلنگ پیر» در سوگ برادر شاعرم منصور.
[xiii]  مجید نفیسی، امید و نومیدی­ی منصور خاکسار، پیشین.
[xiv]  منصور خاکسار، خاوران را گلباران کنیم، نشریه­ی «سیمرغ»، چاپ کالیفرنیای جنوبی، به سردبیری­ی مرتضا میرآفتابی، شماره­ی 116، ژانویه­ی 2007.
[xv]  ماشااله خاکسار، از برادرم منصور و مرگ باورنکردنی­ی او.

[xvi]  مسعود نقره کار، تراژدی­ی رنجی خلاق؟ تارنمای «عصر نو»، 2 فروردین 1389/ 22 مارس 2010:

http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=9041

[xvii]  سعید رهنما، به یاد منصور خاکسار، هفته­­نامه­ی «شهروند- ونکوور» و  «شهرگان آنلاین»،  1 اردی­بهشت 1389/ 21 آوریل 2010:
متن این مصاحبه از سوی نشریه­ی شهروند با توضیح زیر منتشر شد:
مصاحبه­ی سعید رهنما با منصور خاکسار
تابستان 1994
مصاحبه با زنده یاد منصور خاکسار ابتدا در کتاب  تجدید حیات سوسیال دموکراسی در ایران؟ انتشارات باران٬ با نام مستعار «پرویز منصور» به چاپ رسید.  از آن جا که این مصاحبه جنبه­هائی از شخصیت و نظرات منصور٬ و گوشه ای از تجربه­ی زندگی­ی سیاسی­ی او را نشان می­دهد٬ در هفته نامه­ی شهروند ونکوور و شهرگان آنلاین، مجدداً چاپ می­شود.
[xviii]   سرور علی محمدی، به یاد منصور خاکسار که همواره به سان شمعی سوخت تا دل­ها را روشن کند. تارنمای «عصر نو»، 3 فروردین 1389/ 23 مارس 2010 : http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=9060
[xix]  سرور علی محمدی، پیشین.
[xx]  مجید نفیسی، امید و نومیدی­ی منصور خاکسار، پیشین.
[xxi]  منصور خاکسار، از سحرخیزان، امریکا: نشر هزاره، مارس 2010، ص 5.

هیچ نظری موجود نیست: