ای دست ها که بر دلِ ما زخم می زنید!
ای دست ها که سنگ به آیینه می زنید!
زیبائی زنانۀ ما دشمن شماست.
ای دست ها که بر دلِ ما زخم می زنید!
ای دست ها که سنگ به آیینه می زنید!
زیبائی زنانۀ ما دشمن شماست.
ما از تبارِ آیینه های شکفته ایم
تصویرها به چهرۀ ما سرخوشند وُ مست
خورشید، از کرانۀ ما خنده می زند.
در رهگذارِ حادثه وُ سنگ وُ برگ وُ مرگ
شعری بجز شکفتنِ زیبا نگفته ایم
این باغ را ترانۀ ما سربلند کرد.
بر برگ برگِ شاخۀ ما رقصِ رنگ هاست
ما را زتُندبادِ حوادث، هراس نیست
هرچند در گذرگه ما، غیرِ داس نیست
ای دست ها که از دلِ پائیز سرزدید!
هر لحظه، ریشه های جوان را تبر زدید!
در هر کجای خطّۀ این خاکِ خاطره
آوازِ آرزوی درخشان جانِ ماست
در روزگارِ عشق
زیبائیِ زنانۀ ما، دشمن شماست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر