رستم الحکما در این بخش، از بیست مکان
نام می برد که در زمان شاه سلطان حسین صفوی برای نگهداری و انبارکردن ساخته
بودهاند. شرح آنها از زبان خودِ او بس شنیدنی است.
"آن سلطان جمشیدنشان "کتابخانه"ای داشت شامل آثار همۀ مشاهیرِ کاتبان یعنی مجموعۀ آدابِ خطاطیِ استادِ کُل، جناب "اِبن مُقلَه"[1]که رحمت خدا بر او باد، مخترع خطوط هشتگانۀ نسخ و نستعلیق شکسته و ثلث و ریحان و رقاع و تعلیق و شکسته؛ و [نیز آثار] بخششپناهان و فردوسمکانان: استاد "یاقوت مستعصمی" و "آقا ابراهیم" و "میرزا احمد نیریزی" و "میر علی" و "میر عماد" و "شاه مسکین" و "رشید" و "شفیعا" و "خواجه اختیار" و امثال اینان که خدایشان بیامرزد.
[در این کتابخانه] بیشتر از حساب و شمار̊ قرآنهای
به خط جلی[2]
و خَفی[3]
با ترجمه و بی ترجمه، و دعاها و حدیثها، و نسخههای بسیار بااعتبار از جمیع علوم
و فنون، و رسمالحسابهای مختلف و قصهها و تاریخها و دیوانهای شاعران، همه با
کاغذهای ختایی و خانبالق و کشمیری، و همه با تذهیب و نقش و نگار و دلپسند، فراهم
آمده بود.
آن پناهِ ایران
"نفایسخانه"ای داشت پر از اسباب نفیس و ابزار مهم و ظریف، و اشیای
گرانبهای غریب و عجیب.
آن پادشاهِ والاگُهَر "جواهرخانه"ای داشت پر از جواهر رنگارنگ،
یعنی یاقوت رُمّانی و الماس و زمرّد و لعل بدخشانی و زبرجد و فیروزۀ ابواسحاقی و
جَزع[4]
و یشم و عقیقِ یمانی و عینالهَر[5]
و شجری[6]
و شاخها و مرواریدهای گرانبها و گرانمایۀ بسیار که هریک بیمانند بوده، از آن
جمله یاقوت سرخ رمّانیِ درخشانی که آنرا "یاقوت مشعشع نوربخشِ
اورنگزیبی" میگفتند و آنرا "گوهر شبچراغ"، و "دُرّ
شاهوار" نیز میخواندند.
قلندرِ صاحبِ علوم و فنون و دارای اجازه و ارشاد در همۀ امور و
حرفهها و صنعتها، یگانه استادی̊ بر قطعۀ بلور شفافی̊ به وزن بیست مثقال اکسیر
اعظم زده و آنرا پرداخته بود. این بلور، مدوّر و مسطح بود و در شبِ تار مانند شمعِ
سوزان و مشعلِ فروزان بود.
در آن جواهرخانه مرواریدهای مدوّرِ منوّر بهقدر گردکان و امرود، و
بهقدر تخمِ مرغِ خانگی که ماکیان باشد، و بهقدر بیضۀ کبوتر، بسیار بود.
آن پناهِ امّتها "عجایبخانه"ای داشت که اشیای عجیب و
چیزهای غریب بسیاری در آن فراهم آمده بود. از جمله پوست مار سیاهی که بیش از بیست
متر طول، و بیش از سه متر قطر آن بود، و پوست "سام ابرص" یعنی سوسماری
که بیش از چهار متر طولش بود، در آن بود. چند کلۀ گوسفند در آن بود که بعضی شش، و
بعضی هشت شاخ داشت، و کلۀ آدمی در آن بود که دو رو داشت، و به آنها روغنهایی
مالیده بودند که هرگز نمیپوسید.
در آن عجایبخانه چند ریگ با نقش شاخ و برگ، گرانبها و معطر بود که
چون بر آتش مینهادند و گرم میشد، مانند اسفند که بر آتش جستن کند، مانند تیر
بهجانب بالا جستن مینمود و تا گرم بود بهجانب بالا میرفت و چون سرد میشد،
بهجانب زیر میافتاد و صدای عظیمی از آن برمیآمد که هرکس آنرا میشنید بیهوش
میشد و آنرا "رَملالصعود" مینامیدند. ریگ خوشنمای دیگری هم بود که
چون کسی آن را در دست میگرفت و به حرارت بدنش گرم میشد، هر کسی را که بسیار دوست
میداشت، بهنظرش چنان میآمد که در پهلویش نشسته و با وی به بوس و کنار و شوخی و
دستبازی مشغول است و با دقت تمام با وی آمیزش مینماید و چون آبش میآمد، آن سنگ
مانند آتش دستش را میسوخت و آنرا میانداخت، و چون نگاه مینمود، آن صورت را
نمیدید. آن ریگ را "رملالعشرت" میخواندند.
دیگر ریگ سفید رنگ موزونی بود که هرکس آنرا بهدست میگرفت، همۀ عالم
به نظرش مانند برف سفید میآمد و آنرا "رملالابیض" مینامیدند.
دیگر ریگ سرخی بود که هر کس آنرا در دست میگرفت، همۀ عالم در نظرش
سرخ مینمود و آن را "رَملالاَحمر" میخواندند.
دیگر ریگ سیاهی بود که هر کس آنرا بهدست میگرفت، همۀ عالم در نظرش
سیاه مینمود و آن را "رَملالاَسود" میخواندند.
دیگر رَمل زرد و موزونی بود که هر کس آنرا در دست میگرفت، همۀ عالم
در نظرش زرد مینمود و آنرا "رَملالاَصفر" مینامیدند.
دیگر رمل کبود رنگی بود که هر کس آنرا در دست میگرفت، همۀ عالم در
نظرش کبود مینمود، و آن را "رَملالاَزرق" مینامیدند. همچنین
ریگهایی به رنگ دیگر بود که مانند چهرۀ بوقلمون رنگارنگ مینمود و چون آنها را
بر سینهی شخص خفته مینهادند، هرچه در دل پنهان داشت، در خواب بر زبانش جاری
میشد و بیان مینمود، و آنرا "رَمل مُتَلوّن" میخواندند.
پادشاه روم و ملوک فرنگستان و چین و ختا و هندوستان هر یک به شأن و
آیین خود کشتیچههای با زینت̊ و موزونی با اَمثالِ این اشیاء و بیاندازه زیاد
برایش فرستاده بودند که از حد نوشتن بیرون است و از دیدن آنها عقلها محو، و
اوهام مات میگردید [و همۀ آنها] در این "عجایبخانه" بودند.
آن خلاصۀ سلاطینِ زمان را "داروخانه"ای بود که از همۀ
داروهایی که بهندرت یافت میشود و بهدست آوردنشان بسیار مشکل است، در آن
داروخانه بسیار بسیار فراهم آمده بود. مانند مغز سرِ نهنگ و شیر و پلنگ و فیل و
کرگدن و گرگ و یوز و کفتار و سگ و گربه و روباه و شغال و اژدها و افعی و اقسام
مارها و سامِ ابرص و سوسمار و خارپشت و بوزینه و گاو کوهی که آنرا گوزن میگویند،
و گور و عقاب و کرکس و باز و هما و شنقار و آهو و بز کوهی و گوسفند کوهی و طغرل و
چرغ و شاهین و باشه و بحری و طاووس و بوقلمون و تذرو و کبک و طوطی و سبزقبا و درنا
و بط و قاز و لکلک و اشتر و مرغ و زاغ و هدهد و بوم و جغد و بلبل و طرغل[7]
و مرغ انجیر و سار و پرستوک و تیهو و درّاج و خفّاش و قبّره[8]
و خروس و ماکیان.
همۀ اعضاء و اندامهای این حیوانات، در آن داروخانهی برکتنشان که در
حقیقت دارالشفای هفت کشور بود، جدا جدا [نگهداری میشد]. نوشدارویی را بر کاغذهای
لطیف کشمیری مالیده و خشکانیده و در صندوقی بر رویهم چیده بودند که آنرا با آب
دهان تر نموده و بر هر زخم کاری که میچسبانیدند، تا روز چهارم صحّت و شفا
مییافت.
آن رشکِ ملوکِ هفت کشور را "خزانه"ای بود مانند فلکِ
پرستاره پر از زر و سیم سکّهای و غیرسکّهای که میتوانست از آن تدارک چهل سالۀ
لشکریان پیروزمند خود را بنماید.
آن جهانپناه را در همۀ بلاد و شهرهای ایران "انبار"هایی
بود پر از غله و حبوبات که تا هفت سال سپاه و قشون وظیفهخورِ رکابی و دفتری او را
کفایت مینمود، و اگر قحط و تنگسالی روی میداد، همۀ اهل ممالک را کافی بود.
در عهد وی همیشه خوراکی̊ فراوان و ارزان بوده زیرا که آن عقل کل در
زمان خود در امر زراعت بسیار ساعی، و در ذخیره نگاهداشتن بسیار حریص بوده، و در هر
بلدی از قلمرو خود بلوکباشی امینِ کاردانِ معتبری مقرر فرموده بود که در کمال دقت
متوجه امور زراعت میشدند.
همیشه در پی لایروبی نهرها و چشمهها و قنات و احداث قناتهای نو و
احیای زمین مرده و آرام کردن مرزهای جدید بودهاند، و هرگز در زمانش مزرعه و
کشتزاری ویران نشد و پناه میبرم بهخدا! اگر چنین امری روی میداد، یک دیوانبیگی[9]داشت
که در فنّ ریاست حُسن سیاست داشت و صاحبِ آگاهی و علم و بردباری و انصاف و حوصلۀ
فراخ و نظم و امانتِ بسیار، و داری قوۀ تشخیص و روا کنندۀ حاجات بود. در مورد
قواعدِ عدل و انصاف و حساب و کتاب سختگیر بوده و به فرمان آن رشکِ خسروان [منظور شاه
سلطان حسین] آن بلوکباشی زنده پوست مقصر در امر زراعت را میکند و بر آن نمک میپاشید.
آن خسروِ جهان بهفرمان را "جباخانه"ای[10]
بود که استادانِ با مهارتِ شیرینکارِ بسیاری پیوسته در آن به ساختن ابزار و اسبابِ
جنگ و جدال مشغول بودهاند.
او "سلیحخانه"ای[11]
داشت پر از ابزار و اسباب رزم و پرخاش و جنگ و جدل مانند شمشیر و خنجر و کارد و
تیر و کمان و سنان و رمح و ناوک و تُپّز و تبر و مضراب و دشنه و تفنگ و تپانچه و
زره و چهار آیینه و خود و ساعدبند و تنوره[12]
و برگستوان.
آن والانژاد را "رکیبخانه"ای[13]
بود پر از زینها و لگامها و رکابهای زرّین و سیمین، بعضی جواهرنگار و بعضی ساده،
و نیز یدکهای مرواریددوخته، و جُلها و کفلپوشهای مفتولدوخته و زربفت.
آن شهنشاه را "صندوقخانه" ای بوده که از دارایی و اطلس و
دیبا و کمخا[14]
و پرنیان و قَصَب[15]
و الیجه[16]
و زربفت و قلمکار و اورنگشاهی و بگرس[17]
و ماهوت، و از هر گونه سقرلاط[18]
و کتان و حریر و قطنی[19]
و قماشهای گوناگون دیگر، بهقدر آرایش صد هزار نفر سپاه و لشکر در آن پر بوده
است.
آن تاجبخشِ ملوکِ عصر خود "زَبلخانه"ای[20]
داشت که هر زمان لباسهای شاه و شاهزادگان و اهل حریم پادشاهی کهنه و پاره میشد،
در آن میافکندند و هر هفت سال که میگذشت، جامههای زربفت و مفتولدوختۀ کهنه را
از آن انبار بیرون میآوردند و به آتش میسوزانیدند و طلا ونقرۀ آنرا میگرفتند.
آن زُبدۀ ملوک را "قوشخانه" و "شنقارخانه[21]"ای
بود پر از بازها و چرغها و شنقارها، طغرلها و بحریها و ترمسها و شاهینها و
باشهها و سایر اقسام قوشها. و "تازیخانه"ای بود پر از سگانِ شیرگیر،
پلنگفرسا، نخجیرگیر، و آهوربا. و "فیلخانه"ای پر از فیلان مستِ
منکلوسی. و "طویله و اصطبلی" پر از اسبهای برقرفتارِ تازینژاد و مَرکبهای
تیزتکِ صرصرکردارِ ترکمانینهادِ کبود و کرن و سرخون و نیلی و سمند و ابلق و کهر و
شبرنگ و قاراکهر. و "قاطرخانه"ای بود پر از استرهای بزرگجثۀ رهوار و
قاطرهای قوی هیکلِ بارکشِ بادرفتار. و "آشپزخانه"ای بود پر از اشتران
بارِگرانبردار و بختیانکوه̊ کوهان، مانند رعد در خروش. و باغی داشت
بهنام "طاووسخانه" که پر بود از طاووسهای زرّینبالِ چترزنِ پرافشان،
و تذروهای خوش رنگ و آب، و بوقلمونهای رنگارنگ و خروسهای خوشخوان و مرغهای
نغمهسرای زیبا مانند بلبل و طرغل و طوطی و هزاردَستان و اشترمرغ و بَط و لکلک و
قاز و هدهد و اقسام ماکیان. و "شیرخانه"ای داشت پر از شیر و ببر و پلنگ
و سیاهگوش و یوز و خرس و بوزینه و کفتار و گرگ و روباه و شغال و گربۀ کوهی و
موسوره و موشخرما و مار و افعی و سنگپشت.
او را "توحیدخانه"ای بود پر از درویشانِ پاک سیرت و قلندران
نیکو خصلت و صوفیان صافی ضمیر که شب و روز، با فغان و فریاد به ذکر نامهای خدا
مشغول بودهاند.
بر دانشمندان معلوم باد که وزیران و امیران و خانها و رئیسان و
عزیزان و اعیان و بزرگان و اشراف و باشیان و سرهنگان و نزدیکان آن درگاهی که با
فلک اشتباه گرفته میشد، چنان از شراب غرور مست شده بودند که هر یک مانند فرعون و
هامان[22]
و قارون[23]
دَم از جاه و جلال میزدند. از آن جمله "فتحعلی خان لگزی" که وزیر و
اعتمادالدوله بود چنان از بادۀ ثروت مست، و دماغش از باد غرور و خودبینی پر بود که
کوه را با کاه و خوشه را با خرمن بیفرق میدید و نسبت به دولت شاهنشاهی حرکتی
نادرست از او سرزد که به صلاحدید بزرگان دربار، چشمهای او را برکندند. بر در
خانهی وی، چنار بسیار سالخوردهای بود که بیش از بیست متر قطر آن بود و او در زمان
بینایی، از فرط غرور آن را ندیده بود، و در وقت کوری پهلویش به چنار خورد و خشمگین
گفت:
"این چه چیز است؟"
گفتند این چنار است.
با عتاب گفت: "کی این چنار بههم رسیده به درِ خانهی من؟"
عرض نمودند عمر این چنار هزار سال بیشتر میباشد. به تندی گفت:
"ببُرید این چنار را."
فوری آنرا بریدند و هنوز جای آن بر سنگفرش جلوی درِ خانهاش معلوم
است و ظاهر میباشد.
[1] . "اِبْن ِ
مُقْله، ابوعلی محمد بن علی بن حسین (حسن) بن عبدالله شیرازی (شوال ۲۷۲، ۳۲۸ قمری/ مارس ۸۸۶ ،۹۴۰ میلادی)، ادیب، خوشنویس، مبتکر و
مبدع خطوط مختلف و وزیر عباسیان. ابداع و تنظیم خطوط ششگانه و اصول دوازدهگانه
خوشنویسی را به او نسبت میدهند که تحول عظیمی در سیر نگارش حروف به سمت خوشنویسی
هنرمندانه به شمار میرود و نقطه عطفی در خوشنویسی اسلامی است.
ابن مقله در... سال ۲۷۲ه.ق در بیضا فارس متولد شد. این هنرمند توسط خلیفه عباسی المقتدر بالله به وزارت برگزیده شد. در سال ۳۱۸ ه.ق بهدنبال سخنچینی و تهمت حسودان از مقام خود عزل شد. او از بغداد به زادگاهش فارس برگشت و تا سال ۳۲۰ ه.ق در آنجا ماند. پس از شورش مردم بغداد علیه المقتدر و پس از سقوط او القاهر بالله به خلافت رسید. در زمان القاهر، ابنمقله دوباره به وزارت رسید. چندی بعد بار دگر با تهمتهای اطرافیان خلیفه او را از وزارت عزل کرد.
پس از چندی باز مردم بغداد شورش کردند و القاهر را نیز از تخت به زیر آورده و در چشمانش میل کشیدند. بس از او پسرش با لقب الراضی بالله به خلافت رسید و ابن مقله باردگر بهوسیله او به صدارت رسید ولی برای بار سوم از صدارت خلع و درنهایت پس از شکنجه و آزار درپی بدخواهی عدهای حسود، دست راست این هنرمند را از بدنش جدا کردند. ولی چون الراضی پشیمان شده بود، دستور داد به مداوای او بپردازند، اما مداوا سودی نبخشید. پس نوشتن با دست چپ را تمرین کرد و حتی قلم را به آرنج دست راست میبست و مینوشت. گفته شده که او در این کار هم موفق گردید.ابن مقله در زمان خویش شهرت به سزایی یافت و نامش را در هر جا بتقدیس و تمجید میبردند". برگرفته از وبلاگ مرکز تخصصی خط.
ابن مقله در... سال ۲۷۲ه.ق در بیضا فارس متولد شد. این هنرمند توسط خلیفه عباسی المقتدر بالله به وزارت برگزیده شد. در سال ۳۱۸ ه.ق بهدنبال سخنچینی و تهمت حسودان از مقام خود عزل شد. او از بغداد به زادگاهش فارس برگشت و تا سال ۳۲۰ ه.ق در آنجا ماند. پس از شورش مردم بغداد علیه المقتدر و پس از سقوط او القاهر بالله به خلافت رسید. در زمان القاهر، ابنمقله دوباره به وزارت رسید. چندی بعد بار دگر با تهمتهای اطرافیان خلیفه او را از وزارت عزل کرد.
پس از چندی باز مردم بغداد شورش کردند و القاهر را نیز از تخت به زیر آورده و در چشمانش میل کشیدند. بس از او پسرش با لقب الراضی بالله به خلافت رسید و ابن مقله باردگر بهوسیله او به صدارت رسید ولی برای بار سوم از صدارت خلع و درنهایت پس از شکنجه و آزار درپی بدخواهی عدهای حسود، دست راست این هنرمند را از بدنش جدا کردند. ولی چون الراضی پشیمان شده بود، دستور داد به مداوای او بپردازند، اما مداوا سودی نبخشید. پس نوشتن با دست چپ را تمرین کرد و حتی قلم را به آرنج دست راست میبست و مینوشت. گفته شده که او در این کار هم موفق گردید.ابن مقله در زمان خویش شهرت به سزایی یافت و نامش را در هر جا بتقدیس و تمجید میبردند". برگرفته از وبلاگ مرکز تخصصی خط.
[4]
.
لغتنامۀ دیجیتالی دهخدا
در باره جَزع نوشته است: "... سنگی است که در صلابت از دیگر سنگها برتری دارد...
و از معادن عقیق در یمن استخراج میشود... در معادن عقیق هند هم یافت میشود و
اقسامی دارد که کمیاب ترین آن معروف به جزع بقرانی است، که خطوط آن مستقیم و بدون
کجی امتداد دارد. و صفحات آن از سه رنگ قرمز و مرجانی سفید و بلوری شفاف تشکیل شده
که گاهی یک رنگ سیاه یا سبز یا زرد در بعض انواع آن وجود دارد و تمام رنگهای
مذکورطبیعی است و آن که بجز سه رنگ اصلی داشته باشد کمتر یافت میشود..."
[9]
.
مأمور مخصوص اجرای احکام و قوانین در عهد صفویه که به بعضی از دعاوی هم رسیدگی میکرد. (فرهنگ عمید)
[10]
.
در زمان صفویه به جایی که در آن اسلحه میساختند، و امور تسلیحات و مهمات را نیز به عهده داشت، جبّهخانه یا جباخانه میگفتند.
[18] . سقرلاط یا سقرلات یا سقلاط، و
یاسقلاطون گونهای پارچۀ نفیس پشمی
یا ابریشمی بوده که رنگهای سرخ و کبود را
به آن تشبیه میکردهاند.
[23]. بنا به روایت قرآن
قارون پسرعموی موسی است. او بسیار جاهطلب بوده و ثروت بیکرانی داشته که به آن میبالیده و مردم حسرت زندگی او را داشتهاند. سرانجام موسی او را نفرین میکند و بر اثر آن خدا زلزلهای پدید میآورد که قارون و خانه
و گنجش را نابود میکند تا مردم بفهمند که
این دنیا بی اعتبار است و بهفکر پیدا کردن جایی در
آن دنیا بیفتند.
1-از رستم التواریخ / خشونت و ستم، ویژگی های قومی و نژادی نیستند / مسعود کدخدایی
2-از رستم التواریخ / بیست حکومت در کمتر از هشتاد سال / مسعود کدخدایی
3-از رستم التواریخ / نتیجه ی انتقام پهلوان باقر / مسعود کدخدایی
4-از رستم التواریخ / بعد از قتل نادرشاه / مسعود کدخدایی
5- از رستم التواریخ / حکایت حوض یَشم و لذت خانۀ شاه سلطان حسین / مسعود کدخدایی
2-از رستم التواریخ / بیست حکومت در کمتر از هشتاد سال / مسعود کدخدایی
3-از رستم التواریخ / نتیجه ی انتقام پهلوان باقر / مسعود کدخدایی
4-از رستم التواریخ / بعد از قتل نادرشاه / مسعود کدخدایی
5- از رستم التواریخ / حکایت حوض یَشم و لذت خانۀ شاه سلطان حسین / مسعود کدخدایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر