این مراسم که در تاریخ بیست و هشتم سپتامبر 2014 در بنیاد اسماعیل خویی در شهر آتلانتا، برگزار شد، ابتدا با خوش آمد و پیشگفتاری در باره بنیاد و اعلام برنامه توسط سیاوش عبقری شروع شد وسپس سخنان ویدیویی اسماعیل
خویی که ویژه این برنامه تهیه شده بود، پخش گردید. لینک زیر را ببینید.
"درباره سیمین بهبهانی و شعر وزندگیش بسیار
گفته اند و نوشته اند، و بیش از ۱۶۰۰ شعر و
چند کتاب نثر از او به یادگار مانده است. گذشته از جایزه های متعددی که به خاطر
دفاع از آزادی و حقوق بشر دریافت کرده بود، دو بار نامزد دریافت جایزه نوبل شده
بود، و دو بار از طرف دانشنامه ایرانیکا مورد تقدیر و تجلیل قرار گفته بود. امسال
هم مهم ترین جایزه انجمن بین المللی ایرانشناسی، که هر دو سال یک بار به یک شخصیت
برجسته علمی و ادبی ساکن ایران اهدا می شود، به او تعلق گرفت. این جایزه در گذشته
نیز به کسانی مانند ایرج افشار، شفیعی کدکنی، و ژاله آموزگار به پاس خدمات پژوهشی
آن ها و نقش مؤثرشان در اعتلای فرهنگ ایران، تعلق گرفته بود. آوازه شعرهای سیمین
بهبهانی و همدردی هایش با آن چه در پیرامونش و بر پیرامونیانش می گذشت، مرزهای
جغرافیایی و فرهنگی را سال ها پیش پشت سر گذاشته بود و شعرهایش به بسیاری از زبان
ها ترجمه شده بود.
"سیمین بهبهانی، اگرچه هرگز نپذیرفت که در جایی جز
ایران زندگی کند، تا چند سال پیش به خارج از ایران زیاد سفر می کرد. به هرجا می
رسید جلسه و جلساتی به افتخار او برپا می شد. در برنامه ای که در سال ۲۰۰۶ در انجمن آسیایی شهر نیویورک برگزار شد، بسیاری
از ایرانیان ساکن منطقه برای شرکت در برنامه شعرخوانی او یک روز مرخصی گرفتند.
شعرخوانی های سیمین بهبهانی، هر جا که برگزار می شد، عده زیادی را با شور و شوق به
محل برگزاری برنامه می کشاند. در این جلسه ها فاصله میان میهمان و میزبان، میان
شاعر و شنونده شعر خیلی زود طی می شد. رفتار و گفتار سیمین بهبهانی آن چنان صمیمانه
بود که فاصله ها را از میان برمی داشت. در این سفرها با پنهانکاری و گفتگو در اطاق
های دربسته الفتی نداشت. میان آن چه در ایران می گفت و می نوشت و آن چه در خارج از
ایران به زبان می آورد تفاوتی نبود، و همین بر قدر و حرمتش در ایران و خارج از
ایران بسیار می افزود.
"شعرهایش معجزه نگاه کردن بود و نگریستنی
هشیارانه به همه زیبایی های زندگی و همه واقعیت های تلخ آن، و زیبا کردن همه آنها
به کمک تصاویر زیبا، و در قالب زبانی پاکیزه و درست و در خور، که از آشنایی عمیق
او با ادبیات و فرهنگ ایران برمی خاست. هرچه بیشتر سال های عمر را پشت سر می گذاشت
شعرش خصلت عمومی تری پیدا می کرد و به درک همه جانبه تری از زندگی و آدمی و به
تعمیم انسانی دامنه دارتری می رسید، و همزمان با آن اندیشه اش اوج بیشتری می گرفت
و زبانش صاف تر و پالوده تر می شد. مثل این که هر روز بیشتر از روز پیش با زندگی
در کلیت آن آشنا می شد، و نادیدنی ها را بهتر می دید، همین بینایی شعرهایش را
چراغان می کرد، و دروازه های شعرش را به روی
واژه ها و آدم ها و مفاهیمی بر می گشود که در گذشتهُ شعر جای آشکاری
نداشتند. در قالب غزل که بنا به سنتی هزارساله با عشق و شیدایی سازگارتر بود شعر
رنج ها و سردرگریبانی های مردم را می سرود، قصه جنگ و پاهای از دست رفته را روایت می کرد، شعر زنی را
می سرود که زنگار نگاه آلاینده دیگران بر سر و رویش نشسته بود، قصه شتری را می گفت
که جانش از گام برداشتن در شوره زار، از سنگینی باری که بر دوش داشت، به لب
رسیده بود، و گام های یک نواخت شتر را به
پاهای خسته و سرهای در گریبان فرورفته گرفتارانی که از نابسامانی ها و نابهنجاری
های زمانه و زندگی به تنگ آمده بودند پیوند می زد.
"سیمین
بهبهانی با دردهایی که بیشتر نشان بیدردی بود و سیلاب ناله را از دهان بسیاری از
همروزگارانش جاری می کرد سروکاری نداشت؛ در همدردی با آدم ها آن ها را سبک سنگین
نمی کرد: هرچه بیشتر می گذشت از کلی نگری های تک ساحتی فاصله بیشتری می گرفت، و از
اعتراض های برخاسته از درون یک ایدئولوژی خاص، که بخش عمده ای از ادبیات معاصر را
به سوی خود کشیده، بیشتر روی می گرداند،
به دانای کلی که در کار زیر و رو کردن جهان و یک شبه از نوساختن آن باشد نمی
اندیشید، و در انتظار هیچ معجزه ای نبود. در یک سیر تدریجی و تکاملی به پالودگی
رسیده بود، و همین پالودگی شعرش را در هواهای آزاد و در قلمروی گشایش و رهایش جاری
می کرد. شعرش حاصل زندگی هشیارانه اش بود و زندگیش از عشق به آدمیان، از هر رنگ و
جنس و آیین سرشار، و از همه بنیانی تر این که یک بار دیگر بر اهمیت زبان و شعر فارسی در تداوم و استمرار تاریخی فرهنگ ایران و نام ایران مهر تأیید می زد، و نشان می داد که ایرانیان در طول تاریخ بیشتر از برکت تلاش در نگهداری ملیت و زبان پایدار مانده اند."
پس از پایان سخنان خانم
یاوری، خانم مینو گرجی شعر زییایی ازخانم لعبت والا دوست قدیمی سیمین بانو که برای
او سروده
بود را خواند.
سپس دکلمه ی"دوباره میسازمت وطن" سروده جاودانی سیمین با استفاده از بخش هایی
ازاجرای داریوش بوسیله روحا سبحانی بطرزجالبی اجرا شد.
سخنران دوم برنامه خانم
مهین خدیوی** سخنان خود را با توضیح اینکه
سیمین مانند مادر دوم او بوده و خاطرات بسیاری از او دارد، به واگویی خاطراتش
پرداخت وچنین آغاز کرد:
"سیمین
جانم دلم برایت تنگ است و واگویه هایم شروع شده. دیدار آخر را با تو نداشتم. درمهر ماه سال گذشته، شبی که مسافر بودم، غروب
به دیدارت آمدم که خداحافظی کنم، چون همیشه سرو گونه و آراسته با مهربانی بدرقه ام
کردی. تکیده و باریک شده بودی. نمی دانستم این آخرین دیدار ما خواهد بود. ازضعف
جسمانی ات گله داشتی ازت خواستم بیشتر استراحت کنی. ازت خواستم دیدارهایت را کم
کنی. گفتی نمی شود. دوست و آشنا توقع دارند.
و این اولین سخنم است با تو بانو. از تو بسیارآموختم.
مهربانی
ات به اطرافیان، دوستان وآشنایان حدی نداشت. همه را با روی باز می پذیرفتی. با
فروتنی با همه گفتگو می کردی....... "
و با
واگویه زیر سختان خود را به پایان برد:
"عصری
زنگ زدی و گفتی پری همسر آزاد زنگ زد. شاعر بیمار ما تمام کرد. ای داد. بهم ریخته
بودی. قرار گذاشتیم فردا صبح با چند نفر از یاران کانونی به خانه اش برویم. شرایط
بسیار بدی بود. دو ماه از مرگ منوچهر آتشی می گذشت .قرار گذاشتیم قبر خالی شاعر را
از خانواده اش بخریم. و من باید با نسرین تماس می گرفتم و ترتیب انتقال را هماهنگ
می کردم. کانون اطلاعیه اش را داد و مسئولیت برگزاری مراسم را بر عهده گرفت. تشیع
در یک صبح برفی از در خانه شان در خیابان دولت برگزار شد. همه به سمت امامزاده
طاهرحرکت کردیم. از اولین روزهای بهمن بود.روز بسیارغم انگیز و سردی بود.
قبل از ظهر به گورستان رسیدیم. قبر شاعر
دشتستانی باز شده بود. دشت سوز بدی داشت. زمین برفی و یخ زده. به یاد یادداشت م –
آزاد در روز مرگ فروغ فکر کردم. آن روزهم برفی بود.
گفتند
برگردید. این جا نمی شود دفنشان کنید. باز هم همه مبهوت که چرا؟ چند نفر از دوستان
به دفتر رفتند. جواب این بود. به ما دستور دادند. به اداره ی اماکن کرج بروید.پی
گیری ها آغاز شد. برگشتند. جواب : گفته شد از دفن شاعر و نویسنده در این گورستان
جلوگیری شود. شاعر و نویسنده کجا باید دفن شوند؟ جوابی نبود. ساعت ها گذشت و پی
گیری ها نتیجه نداد. همه از سرما می لرزیدیم. به غروب و تاریکی رسیده بودیم. و این
بار هم صدای رسای تو بود: مگر شما مسلمان نیستید ؟ غروب آفتاب که جنازه را زمین
نمی گذارند. به طرف تابوت خیز برداشتی ، و فریاد زدی کمک کنید داخل قبر بگذاریمش.
و م –آزاد شاعر در یک غروب دلگیر، درگورستان امامزاده طاهر آرام گرفت.
و اما
بانوی من، سیمین جانم، مادر دوم من. کسی فریادش به قدرت صدای تو نبود که به
وصیتت عمل شود و آن جا که انتخابت بود به خاک برگردی. چقدر تلاش کردی برای خریدن
قبر. با هم به دفترشان رفتیم . خواستی در کنار مرد همراه ات و نوه ات و یاران کانونی ات بخواب ابدی ات
برگردی. از علی ایرانلو یکی از اعضای
کانون نویسندگان خواستی مسئولیت خرید قبر را به عهده گیرد. قبر خریده شد. وصیت
نوشته شد. خوب می دانستی چه اتفاقی خواهد افتاد. رسانه ای پخش کرد که : دو گزینه
بود و خانواده گزینه ی دوم ( بهشت زهرا) را انتخاب کردند. اما کسی نگفت خانواده
مجبور به انتخاب شدند.
سیمین جانم واگویه هایم تمامی ندارد. مردم عاشقانه با تو وداع گفتند. سیمین جانم همیشه مدافع زنان بودی. در سخت ترین
روزها حضور داشتی. راستی می دانی به هیج زنی اجازه ندادند تا از تو سخن بگوید.
دریغ و داد مادرم ، در تالار وحشت حتمن می دانی مجلس کاملن مردانه بود."
پس از تنفس و پذیرایی، آقای احمد بگلو گیتاریست شهر
با صدای دلنشینش چهار قطعه زیبا اجرا کرد و سپس
پیام های نوشتاری، صوتی
وویدیویی فرهیختگان ، دوستان و اعضای خانواده سیمین ( پرتو نوری علا، میرزا آقا
عسگری ،مهر انگیزکار، شکوه میرزادگی، جهانگیر صداقت فر، صفدر تقی زاده ، امید بهبهانی،
علی بهبهانی ابوالحسن تهامی ) خوانده و یا پخش شد و برنامه با بخش نما آهنگ " هوای گریه " ی
همایون شجریان که شعر آن از سیمین بانو
است به پایان رسید.
توجه: میتوانید یکایک پیام های بالا را در فیس بوک بنیاد اسماعیل
خویی مشاهده کنید.
30 سپتامبر 2014 آتلانتا
* پژوهشگر ارشد مركز مطالعات ايران دانشگاه
كلمبيا و مولف كتابهايي چون "داستان فارسی" ،" سرگذشت مدرنیته در ايران" و روانکاوی
وادبیات"
** شاعر ، نویسنده، ناشر ، عضو
فعال کانون نویسندگان ، کوشنده جنبش زنان ایران و دوست نزدیک سیمین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر