گوئی
زمان
نادیده
ام گرفته است؛
شنوای
برهم خوردنِ بال مگس ام
بینای
ذره ها،
آگاهِ
آنات وُ بویای عطر آزادی.
چرا
پیر نمی شوم؟
شاید
آن گرگِ تیز دندانم
در
جامۀ مادر بزرگ،
که
ناخن های حنا بسته اش را
به
سودای
لقمۀ
چپ کردنِ شنل قرمزی
سوهان
می کِشد.
یا
همان رعنا پلیدِ همیشه جوانم
-
دوریان گری -
که
هنوز، نیش چاقویم
قلبِ
تصویر آویخته بر دیوارم را
نشانه
نرفته است.
چرا
پیر نمی شوم؟
لس
آنجلس، اول جولای دو هزار و چهارده میلادی
۱ نظر:
هنرمند هرگز پیر نمی شود.
ارسال یک نظر