گفتى
براى
تو بنويسم
براى
تو
با
من يا بدون من.
از
پايان
تا
همين آغازهاى طولانى
جوهرهش
همان
سياهى آغاز ماست
كه
روىِ
اين
كاغذهاى سفيد و
منتظر
مى
ريزند.
گفتى
براى تو بنويسم
ترديدى
ندارم
رودخانه
اى كه
تا
زانو درآن ايستاده ايم
ادامه
دارد
چون
روزهاى بلندى
كه لبخند
از تو مى
رسد
به همين خواستن ها.
من
هم بى سبب نيست
كه
لبخندت را
در
جيب هايم مى گذارم
يا
وقتى
بيرونِ
ايستگاه
منتظرت
مى شوم
شكار
چهره ات را
ميان
مسافران
تكرار
مى كنم .
گفتى
براى
تو بنويسم
تا
بنشينيم
حرف
بزنيم
خودت
مى بينى
جوهرها
سياهند و
كاغذها
بدون كوچكترين لكه اى
سفيد
و
منتظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر