پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

چگونگی تغییر و تحول شعر کلاسیک ایران به شعر نو / بخش نهم / پرتو نوری علا


"شعر موج نو"
از چپ: اسماعیل نوری علا، احمدرضا احمدی، بیژن الهی

فضای اجتماعی – سیاسیِ قبل از کودتای 28 مرداد 1332، وظیفۀ سنگین هنر متعهد را بر دوش شعر نو نیز گذاشته بود. اکثر شاعران نوپرداز، بویژه شاعرانی که عضو حزب توده، بودند، هنر را فقط در خدمت توده ها و طرح مسائل سیاسی می دانستند.

در اولین کنگره نویسندگان ایران، که در سال 1325 خورشیدی، در خانۀ وُکس سفارت شوروی برگزار شد، دکتر فاطمه سیاح، نخستین زن منتقد ایرانی و دکتر احسان طبری، تماماً در بارۀ ادبیات متعهد سخنرانی کردند و مقولۀ هنر برای هنر را امری پوچ و مسخره خواندند.
در چنان فضائی، شعرِ فاقد واقعگرائی (بخوانید تعهد اجتماعی و سیاسی)، چندان مورد توجه قرار نمی گرفت. هوشنگ ایرانی، که یکی از برجسته ترین نوآوران شعر نو ایران بود، مطلقن اعتقادی به هنر متعهد یا هنر در خدمت مسائل سیاسی و اجتماعی نداشت، او هنر را حاصل تفکر شاعر، فارغ از آرمانخواهی و طبیعت گرائی، و رها از هر صنعت و قید و بندی می دانست. ایرانی، شعر خود را پیرو مکتب سوررئالیسم و دادائیسم، می خواند.

همانطور که قبلن ذکر شد، گریز هوشنگ ایرانی از شعر نیمائی، نپذیرفتن هیچگونه تعهد و واقعگرائی اجتماعی در شعر، نه تنها باعث شد که شعر او توجه شاعران و علاقمندان به شعر را به خود جلب نکند، که بسیاری از شاعران و منتقدان ادبی، این مکاتب هنری اروپائی را، پاسخی به آرامانگرائی از بین رفتۀ اروپای بعد از جنگ جهانی دوم، می دانستند که در ایرانِ درگیرِ حکومت استبدادی، زمینه ای برای بروز نداشت.

بگیر و ببندهای پس از کودتای 28 مرداد 1332، ضربه ای که به نهضت ملی دکتر مصدق خورده شد، غیرقانونی بودن حزب توده، دستگیریِ بسیاری از مخالفان سلطنت پهلوی و شاه، اعدام چندین افسر ارتش و سرانجام، سکوتِ ناشی از حرمان و یأس از شکست های سیاسی، بسیاری از شاعران را به نوعی زبان پوشیده اما هنوز در خدمت تعهد اجتماعی، حتی بصورت سمبلیک کشانده بود. 

با آغاز دهه چهل خورشیدی و با پیدایش زمینه های اقتصادی و فرهنگی که منجر به گسترش شهرنشینی و تغییر و تحولاتی در سطح شهرهای بزرگ ایران گردید، رفاه نسبی کسب شده از درآمد حاصل از نفت، و پاره ای از مظاهر مدرنیسم، کم کم محیط ادبی ایران را نیز برای پذیرش و رشد مکاتبی رها از هنر متعهد آماده ساخت. شعر برخی از شاعران در این دهه، با محتواها و فرم هائی عرضه می شد که در واقع تأثیر پذیری برخی از مخالفان شعر نیما، بویژه هوشنگ ایرانی را نشان می داد. شاعرانی چون یدالله رؤیائی، احمد رضا احمدی، بیژن الهی، بیژن جلالی و .... در راهی گام گذاشته بودند که به جریان شعر موج نو معروف گشت.

گروه ادبی - هنری طرفه
در سال ۱۳۴۳ عده ای از شاعران جوان، گروهی ادبی بنام "گروه طرفه" را با هدف گسترش شعر و هنر موج نو، تأسیس کردند. اسماعیل نوری علا به همراه نادر ابراهیمی، مهرداد صمدی، م.ع. سپانلو، احمدرضا احمدی، بهرام بیضائی، اکبر رادی، جعفر کوش آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری، از بنیانگزاران این گروه بودند. گروه طرفه موفق شد دو شماره مجلۀ طرفه را همراه با تعداد زیادی کتاب، و مقالاتی در بارۀ شعر و هنر موج نو منتشر کند. احمدرضا احمدی در زمینه هنر موج نو از فعال ترین و پرکارترین بود. 

احمدرضا احمدی زاده 1319 در کرمان و ساکن ایران – تهران است. وی نخستین کتاب شعر خود را با نام "طرح" در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد و مورد توجه نسل جوان قرار گرفت. گرچه احمدی ادبیات کهن ایران را می شناخت و با شعر نیمائی آشنائی داشت، اما دور شدن او از شعر ابژکتیو و گرایشش بسوی شعر سوررئالیستیک، در قالب شعر منثور، کاملن آشکار بود. برخی از منتقدین بر این عقیده بودند که سوررئالیسم شعر احمدی از گیجی و آشفتگیِ گاه عمدی بوجود آمده اما موفق شده جهان ذهنی چند پاره و تازه ای را در شعر فارسی، خلق کند. شعر احمدی از این نظر تحت تأثیر شعرِ هوشنگ ایرانی بود که با سنت شعری نیما، چه به لحاظ محتوائی و چه به لحاظ فرم، کاملن فرق داشت.   
شاید بتوان گفت فضای اجتماعی - سیاسیِ عصر هوشنگ ایرانی، که باعث شد به شعر او توجهی نشود، در عصر احمدی کاملن دگرگون شده بود. ذوق زیبائی شناختی و آغاز فعالیت شاعرانه او با ذوق و نیاز عمومی اقشار نوظهور در جامعه همزمان شده بود. پیدایش ظواهر مدرنیسم اجتماعی و اقتصادی در دهۀ ۴۰ در ایران، گسترش رفت و آمدها با خارج، پیدایش ارزش های نو و ضد سنت، همه زمینه ای مناسب برای توجه به شعر احمدی بود.

یکی از شگردهای عمده، در شعرهای هوشنگ ایرانی، نزدیک کردن شعر موزون به نثر و از میان برداشتن تمایز میان این دو گونهٔ ادبی، بود. کاری که چند دهه بعد در اشعار احمدرضا احمدی، و شاعرانی نظیر او، به یک حادثهٔ بسیار طبیعی و معمولی بدل شد. احمدی موفق شده بود تا با استفاده از عواطف و تصویرپردازی از حالات درونی آدم‌ها، تأثیرات بیرونی، را کم رنگ کرده و شعر منثور بسراید.

درختانی را / احمد رضا احمدی 
درختانی را از خواب بیرون می آورم  / درختانی را در آگاهی كامل از روز
در چشمان تو گم می كنم
 
تو كه /  با همه ی فقر و سفره بی نان / در كنارم نشسته ای  / لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی /  چهار گل رازقی كاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان  / مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم / تجربه های سنگین ما
 
ما را پاداش می دهد /  كه آرام گریه كنیم
مردم گریز /  نشانی خانه خویش را گم كرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم  / اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی كنیم
ما نمی دانیم / شاید در كنار بنفشه  / دشنه ای را به خاك سپرد باشند
باید گریست / باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران  / ما  / من و تو
چتر را در یك روز بارانی / در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی / رفته بودیم / گم كردیم

در این ایوان  / احمد رضا احمدی
در این ایوان / كه اكنون ایستاده ام /  سال تحویل می شود  / در آن غروب ماه اسفند
از همه ی یاران شاعرم / در این ایوان یاد كرده ام 
مادرم /  در این ایوان / در روزی بارانی / سفره را پهن كرده بود / 
برای فهرست عمر من /  ناتمام گریه كرده بود
همه ی عمر در پی فرصتی بود  / كه برای من در این ایوان
 
از یك صبح تا یك شب / گریه كند
شفای من / سالهای پیش در یك غروب پاییزی / در خیابانی كه سرانجام دانستم
 
انتها ندارد /  گم شد /  مادرم /  در ایوان
 
وقوع خوشبختی را برای ما دو تن / من و مادرم /  حدس زده بود
صدای برگ ها را شنیده بودیم / آمیخته به ابر بودم
 
زبانم لكنت داشت /  قدر و منزلت اندوه را می دانستم / پس
 
هنگامی كه گریه هم بر من عارض شد / قدر گریه را هم دانستم
 
همسایه ها  /  به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
 
كه در ماه اسفند به سراغ تو آمده است

بیژن الهی، زادۀ تیرماه  ۱۳۲۴ در تهران، و درگذشتۀ1389 در تهران بود. الهی در ابتدای دههٔ ۴۰، با حضور در محافل شعری و چاپ اشعاری در مجلهٔ "جزوۀ شعر" که اسماعیل نوری علا آن را در قطع دفتر مشق، منتشر می کرد و به قولی پیشتازترین صحنه شعر آن دوره بود، فضاهای شعری خود را عرضه کرد. الهی، گرچه شاعر "موج نو" بود اما خیلی زود، به "شعر دیگر" گرایش یافت. سبک دیگری از شعر نو که پس از مدتی کوتاه، به پیشنهاد یدالله رؤیائی، و به دلایلی ناروشن، "شعر حجم" نام گرفت.
بیژن الهی با مطالعه و ترجمه شعر شاعران سوررئالیست، راه جدیدی را در زمینه شعر نو باز کرده بود. استفادۀ او از تکنیک های ادبیات مدرن جهان، در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک عرفانی، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژه ای در شعرش شد.

از جمله شاخصه های مهم شعر او تقطیع و چینش منحصر به فرد واژه گان و هم چنین تلفیق گزاره های انفصالی، تلویحی و به هم پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه های بدیع و تصویر سازی های تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و استفاده های زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و …آثار او را از شاعران هم نسل خودش متمایز جلوه می داد و به نوعی سایه ی او را بر شعر شاعران پیشرو "شعر دیگر" می گستراند.

بیژن الهی شعر را برای بیان حس ها و عاطفه هائی می خواست که تشریح شان در بیان عادی ممکن نیست. در تکه هائی از شعر "هاروت"، نگرش الهی را به شعر می بینیم:
من تفنگ را به مطلع قصیده / تکیه می دادم
یا
آنجا که پوست تو / جهان را از هیئت و جغرافیا می شست؛
یا
فضا، دیوانه تر از آن بود تا کلمه ای باشد در نزد خدا
یا
چگونه می توانستم تو را فاش کنم که حتی برهنگی ات را از تن درآورده بودی؟
صدای بیژن در این شعرها صدائی منسجم، خودبنیاد و قاهر است. صدای استادی که الماس می تراشد و از تراشه هایش گردن آویزی برای روح آدمی می سازد.
شب که سروهای ناز، ماه را سوراخ کرده اند / دستی بریده، در اقصای شهر / بر همهء گورها چراغ می آویزد. / پس بخوان که خروسان، تاج خویش را بر سرت گذاشته اند / ای که قبله نماها، مکان تو را، در فریاد شرقی من معلوم می دارند! [و] کجاست خورشید / ـ روح میلیون ها خروس شهید ـ / که در “دوران پیش از ساعت” / صبح را جار می زدند؟
رؤیا چه دراز می شود / و می رسد به جاده ای که میان کوه پیچیده / آن گاه / خش و خش علف هاست /  در سراشیبی

«پنجمین تکبیر»

می پیچد و پنج بار / باز می پیچد / تقه در جمجمه ی خالی
تقه از چکه ی اولی / هر باره، به لحن، اما / اختلاف می گیرد / و آخر بار
به واژه ای می ماند  /  که در زبان تازه است
دشت ها انتظار نبرده اند_
و روزهاست، / روزهای بارانی، / که تو مرده ای و / نمی دانی.
مرا باز می آورند / از بنفش عطسه آور زنبق ها / از سنتورهای جوباری
از روح تو که زلزله ای بود / تا بهمنی عظیم فرو ریزد 
در جاده های زمستانی سال هزار و سیصد و چند
از گام های تو / که در قلب من ندا می داد
از چشم گربه ام /  که روز را به شب / از خط، به دایره می برد
از یک دریچه ی روشن بر فراز سرماها
تا با کمال احترام / در نوروز نفس هایم / شقه کنند.
——————————

کدام بازوی خوب، کدام ساعت خوش، باز پس آرد به من
این دیار را / که از او / خواب های من میاید و
کوچک ترین حرکات من؟
————————————

زلفت ندیده،عیب سیاهی کنند__________خه!
در چشم ما که عین فریضه ست کافری.
 ——————————-

با ما مپیچ خیره ،که رنگ از خضاب نیست:
عاشق کشیم و پنجه به خون سرخ کرده ایم.
 ——————-
…بگذار که نزدیک ماه، یک تنفس چوپانی،
همیشه درد کند، و من در هر شاهرگم,
عاشق باشم…
                         «از شعر بلند تراخم»

شعر احمدرضا احمدی و بیژن الهی - همچون شعر سپهری – حتی پیشروتر از آن، فرزند بلافصل شعر هوشنگ ایرانی بود که به‌هنگام، متولد شد. شعر سپهری، (که هنوز با وزن عروض نیمائی گفته می شد) اندیشهٔ وحدت‌گرای ایرانی را به ارث برد؛ شعر احمدی، شکل بیقرار جست‌وجوگرانهٔ شعر ایرانی را و شعر بیژن الهی تقطیع و چینش واژه گان و خلق صحنه های بدیع و تصویر سازی های تازه و نو در شعر فارسی بود.

شعر حجم یا شعر فرمالیستیک یا اسپاسمانتالیسم

نوع دیگری از سبک شعری بود که در آن دوره دوباره زنده شد. نخستین کسی که حتی پیش از هوشنگ ایرانی این نوع شعر را مطرح می کند، پرویز داریوش است.

پرویز داریوش زادۀ 1301 در مشهد و درگذشتۀ سال 1379  در تهران است. او نویسنده، شاعر و یکی از مترجمین برجستۀ ایرانی بود. داریوش نخستین مجموعه شعر خود به نام "مزامیر" را در سال ۱۳۳۱ منتشر کرد. این مجموعه شامل یازده شعر و یک مقدمۀ بسیار مفصل به نام "جدالی در شعر" است که به صورت گفتگوئی میان چندین شاعر و نویسنده با عقاید مختلف در باب شعر نو است. دو شعر از این دفتر سبک شعر نیمائی است و مابقی شعر سپید است. گرچه برخی از منتقدین اشعاری که این شاعر بسبک شعر سپید سروده، را تصنعی خوانده اند اما به درک عمیق او از فلسفۀ وجودی شعر نو اذعان دارند. پرویز داریوش از دوستان بسیار نزدیک و صمیمی سیمین دانشور و جلال آل احمد بود.

آواز قو
به جلال و سیمین

در فضای وسیعِ باغ ممات، مردی آواره از سرای حیات / گوش بگشود:
صوت دلکش دوست، می‌رسید از محیط نامحدود
-
"کیسی؟" / -"هروی ز پا مانده. بازجویان خانهٔ مقصود."
-
"از کجا آیی؟" / - "از قلمرو عشق، بارها از دیار حدود"
-
"کس شناسی در این دیار...؟" / سکوت.
برق نارنج و سبزی ساقه / فکرتی پر ز تابش و سکته / نام‌های یک‌به‌یک تنیده به شکل.

از بن زردی لطیف حیات / پیش از این آمدند با اکراه / کرکسانِ مهیبِ اندیشه
در پی لاشه‌های غرق گناه / ز مترسِ خرد به جان ترسان.

-
"برزخ انتظار؟" / - "منفی نیست: گرچه مثبت غبار ناپیداست."
شرط‌های سه‌گانهٔ ابلیس / پیِ اثباتِ گردش انسان / مانعِ انبساطِ جاویدان.
-
"پیش!" / - ”نی، اندکی درنگ سزاست"
دختران سپید از پس و پیش / سر به دنبال کودکان سیاه / در سراشیب انحطاط خیال
حفرهٔ آرزوست پستانی / غرقه در بوی‌های نافهٔ دل / بینی انجماد بی‌ادراک.

-
"می‌توان بازگشت؟" / - "همواره، گر توان شکل دیگری پذرفت"
-
"گر توان کودکی گرفت ز سر، چشم‌بسته به روشنایی روز
یک‌به‌یک برگ‌های هستی را، گذراند از دریچه‌های هنوز
"به یقین برنشاند تاکی چند، میِ شک برگرفت از سرِ سوز:
"بذرِ جد..."
- "وای!" / - " ناله‌ات پی چیست؟"
مردی آشفته‌موی از پسِ کوه، ناگهان در میان دریا جست
دختری در هوای آتش خویش، نرم‌نرمک ز دختری می‌رست
گوری از شوق وصل مدفونی، چشم بر عالم حقیقت بست
- "نه مگر در حریم خلوت عشق، روزگاری تو را سلوکی رفت؟"

وحشت اضطراب ناموجود، نیم‌پیدا نیمه‌ای مفقود
اختر نیمه‌خواب صبح سیاه، لؤلؤیی چون مراد دل منفود.
خاور و باختر به هم پیچان:
کوکب رهنمای کوی خراب / نعره‌ای زد چو انفجار شکیب
به سرای خدا زنی نالید / که منت بوده‌ام غفور و ودود،
"چون سرت زخم دید گاه نبرد: که به وی خویش یا نمایش خویش:
" یا: در آن سهمگین شب میعاد، که شکستی به زعم خویش عهود،
"بخروشیدی از درون پریش / "روی بنهفتی از عوالم عیش
"یا: "از آن پیشتر، چو نیمهٔ شعبان، ز تقلای خویشتن خسته
" لب نهادی به چشمهٔ هستی، چشم‌بسته چو رهنمای هنود
نه منت بوده‌ام غفور و ورود؟"

باز قندیل آرزو لرزید، شعلهٔ بیم سوخت، شهر امید
شکم پرشکنج نغمهٔ عمر، بازویی نرم دور خود پیچید
ساربان ازل به بانگ هوی، کاروان را سوی ابد بکشید،

-
" نه قدیم است انعطاف بشر، در سراپردهٔ شگفت گریز؟
" در جراثمِ تابناک وجود: عشق هم حادثی است نامولود؟
" در گریزم من از وفای به عهد / آتشم در میان جنگل عود
نز پی جاه کوفتم بابی / به پناه آمدم ز مُلک وجود
کشتی انتظار لنگر بست، ماهی از آب سر برون آورد،
عقرب شک به گوشهٔ وحشت، سر به دنبال خویشتن آزرد
در فضا دیگری هویدا شد: راه‌پویان منزل مقصود
مرد وارسته پا نهاد به پیش، در شمار خرد هزاران بیش
سرو ناپایدار فکرت او: مهبط پایدار سمع و شهود.
هامبورگ ۱۳۳۳

یدالله رؤیایی در سال ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱در دامغان به دنیا آمد. و اینک در فرانسه زندگی می کند. او بخاطر گرایش های سیاسی در جوانی مدتی در زندان بسر برد و پس از آزادی، در 22 سالگی اشعار خود را با نام مستعار رؤیا در مجلات مختلف منتشر کرد. 
یک دهه بعد، رؤیایی با چند شاعر دیگر، مانیفست «اسپاسمانتالیسم» را منتشر کردند که مدعی داشتن نگرش تازه شعری با عنوان "شعر حجم" بود. 
رؤیائی از میان شاعران آن دوران، بیش از هرکس دیگری به شعر هوشنگ ایرانی و پرویز داریوش به لحاظ فرم نزدیک شده و بسیاری از اجزای تئوری "شعر حجم" را از نظرات داریوش وام می گیرد.
رؤیایی نخستین شاعری بود که به طور آگاهانه و پی‌گیر از فرم در شعر سخن گفت و با پشتکار فراوان توانست دومین مجموعه شعرش را تا حد زیادی به زیبایی شناسی مورد نظرش برساند و اثری ارائه دهد که به‌کلی با کتاب نخستینش متفاوت باشد.

اسماعیل نوری علا در کتاب تئوری شعر می نویسدمرکز توجه رؤیایی در شعر، بویژه در سالهای آغازین شاعری اش، "واژه" به عنوان عنصر اصلی شعر و همچنین "فرم" یا بقول براهنی "شکل ذهنی" شعر بود. رویائی در دهۀ چهل به عنوان شاعر فرم گرا شناخته شده بود. او در بارۀ شعر خودش می گفت، بواسطۀ توجه ای که من به فرم دارم، شعرم از فرم آغاز می شود و بعد به محتوا می پردازد. او تأکید می کرد که منظورش از فرم، وزن و قافیه و مصراع های کوتاه و بلند و توالی آنها نیست، بلکه منظور ریخت کلی یک قطعه، نوع ترکیبی عوامل مختلفی است که برای تکوین پیکرۀ آن قطعه بکار رفته است؛ مکان، زمان، صدا، رنگ، حرکت، عاطفه، نور... از آن جمله اند.

شعر «من از دوستت دارم» از یدالله رؤیائی از مجموعه‌ای با همین نام

از تو سخن از به آرامی / از تو سخن از به تو گفتن / از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم / از عاشق از عارفانه می گویم / از دوست دارم
از خواهم داشت /  از فکر عبور در به تنهایی / من با گذر از دل تو می کردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست / خواهم زیست / من با به تمنای تو / خواهم ماند
من با سخن از تو /  خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم / ما خاطره از گریختن در یاد / از لذت ارمغان در پنهان،
ما خاطره ایم از به نجواها...
من دوست دارم از تو بگویم را / ای جلوه ای از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را / تو لذت نادر شنیدن باش.
تو از به شباهت، از به زیبایی / بر دیده ی تشنه م تو دیدن باش!

ادامه دارد.

در تهيه اين سلسله نوشتارها، از مطالعه کتاب‌های زير سود برده‌ام:
۱_ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسه ساسانيان، حسن پيرنيا (مشيرالدوله) و عباس اقبال آشتيانی، نشر خيام، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۶۴
۲_ تاريخ ادبيات در ايران، دکتر ذبيح الله صفا، انتشارات فردوس، چاپ دهم، تهران، ۱۳۷۳
۳_ از صبا تا نيما (تاريخ ۱۵۰ سال ادب فارسی)، يحيی آريانپور، کپيه‌برداری از جلد پنجم، انتشارات نويد، آلمان غربی، ۱۳۶۷
۴_ نگاهی گذرا بر ويژگی‌ها و دگرگونی‌های شعر فارسی، پروين شکيبا، شرکت کتاب جهان با همکاری انتشارات ايرانزمين، چاپ اول، کاليفرنيا، ۱۹۸۷
۵_ شعر نو از آغاز تا امروز، محمد حقوقی، نشر يوشيج، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۶۴ 
۶_ سبک هندی و کليم کاشی، شمس لنگرودی، انتشارات 
۷_ نيما (نگاهی به شعر نيما)، محمود فلکی، انتشارات مرواريد، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۳
۸_ تئوری شعر، از موج نو تا شعر عشق، اسماعیل نوری علا، انتشارات غزال، چاپ اول، لندن، ۱۳۷۳

چگونگیِ تغییر و تحول شعر کلاسیک ایران به شعر نو / بخش پنجم / پرتو نوری علا

هیچ نظری موجود نیست: