پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ مرداد ۲۱, چهارشنبه

«مهاجرت، مرگ شاعر نیست» / گفتگوی مانا آقایی با افشین بابازاده

افشین بابازاده، شاعر و کنش‌گر حقوق بشر، متولد سال یک هزار و سیصد و چهل و دو خورشیدی در تهران و دانش‌آموخته‌ی رشته‌هاى برق، مكانیزاسیون كشاورزى و مدیریت در انگلستان است. او تاکنون چهار مجموعه شعر به نام‌های «یادداشتی برای خواهر سنگ‌ها» (۱۳۷۰ - با مقدمه‌‌ای از اسماعیل نورى‌علاء)، «صبحانه در موقعیتی بهتر» (۱۳۷۴)، «گاوها» (چاپ یکم: ۱۳۸۵؛ چاپ دوم: ۱۳۹۱) و «وقتی کنارت دراز می‌کشم» (۱۳۹۲) توسط انتشارات مداد و مرکز نشر پیام در لندن منتشر کرده است. بابازاده در هفده سالگی برای تحصیل به انگلستان مهاجرت کرده و در حال حاضر به‌عنوان مدیر برنامه‌هاى طراحى پروژه‌هاى راه آهن براى شركت‌هاى مشاور مدیریت اجرایى به كار مشغول است.

مانا آقایی: از مجموعه‌‌‌ی «یادداشتی برای خواهر سنگ‌ها» به بعد تصاویر و ایماژهای شعری‌تان عینی‌تر می‌شود و پیچیدگی‌های بیانی به مرور جای خود را به صراحت، سادگی و روشنی می‌دهد. حتی از لحاظ محتوا هم شاهد حرکتی آرام از مضامین ذهنی و بعضا دور از دسترس به سمت تم‌های ملموس‌تر و حسی‌تر هستیم. چطور به این شیوه‌ی بیانی ساده‌ و مستقیم رسیدید و این دگرگونی برآیند کدام تجربه‌های زیستی و سیر اندیشه‌ در شماست؟

افشین بابازادههمان‌طور كه مى‌دانید من تاكنون چهار دفتر چاپ‌ کرده‌ام و دو دفتر زیر چاپ دارم. دست‌چینى هم از شعرهایم توسط دوست شاعرم سهراب مازندرانى سال ١٩٩٦ به سوئدى منتشر شده. سال ٢٠٠١ گزیده‌اى از شعرهایم به انگلیسى چاپ شد. اما برگردیم به پرسش شما درمورد عینى‌تر شدن شعرهایم پس از كتاب «یادداشتى براى خواهر سنگ‌ها». من بطور كلى پس از آن كتاب قدرى آگاهانه‌تر با كارهایم برخورد كردم، كه با چاپ «گاوها» و دو كتاب دیگرى كه زیر چاپ است امیدوارم كه از پس این کار برآمده باشم. 

آنچه كه مسلّم است، حداقل براى خود من، این است كه من در ذهن و خیالات خودم به‌دنبال سفارش نبوده‌ام تا شعرى را بسازم و در دفترى بگنجانم. سادگى و صراحت جزو ساختار بیانى شعر امروز و به‌ویژه شعر ایران است و من هم امیدوارم كه این دو ویژگى را حفظ كرده باشم. من در زمان نوشتن شعر آن‌چه كه بطور حسى تجربه مى‌كنم را روى كاغذ مى‌آورم و در آن لحظه خودِ خودم هستم و حتى دور از این آدمى كه این چند خط را با هدف پاسخ به پرسش شما سیاه مى‌كند.
بگذارید برایتان قدرى توضیح بدهم. من به الهام اعتقاد ندارم چون تجربه‌اش نكرده‌ام. اما زمانى كه شعر مى‌نویسم را تجربه كرده‌ام كه این آدمى نیستم كه با شما نشست و برخاست مى‌كند و یا معمولا در برخوردهایش دیده مى‌شود. تجربه‌هایم تقریبا بسیار شبیه هم هستند. حبابى است كه در آن مى‌نویسم  و سپس مرحله واپسین می‌رسد كه مملو از ادیت و خط‌خوردگى و پاره‌كردن و دوباره نوشتن است. از این چكیده‌تر نمى‌توانم در مورد تجربه‌هاى زیستى‌ام بگویم. شیوه‌ی کار من در ساختن شعر این است و نه بازى با واژه‌ها و یا استفاده از فوت‌و‌فن وزن و قوافی. من به زبانی ساده رسیده‌ام و یا تلاش مى‌كنم برسم.

ببینید شعر به‌گونه‌ای سپهر دنیاى پیچیده‌ی انسانی ماست كه کلنجارهای ما با آن به تجربه‌ای ترانسَندِنتال می‌انجامد. زبان براى شعر ابزار است. براى همین هم قواعد پیروى‌شونده و جاافتاده‌ی زبان را به هم مى‌ریزد و كالبد و پیكرهاى خودش را پیشنهاد مى‌كند. پس من هم تلاش می‌کنم شعرم را با آزمودن خیال و ایماژ و فضاسازى در زبانى ساده، در فرمى آزاد بریزم. و در این تلاش و كلنجار به‌دنبال فرمى هستم كه به‌دنبال تنگ كردن خیال و بیان من نباشد. در شعر مدرن ما فروغ، احمدرضا احمدى، حمید مصدق، شاملو، رویایی و... پیشنهادهایى در جهت ساده‌کردن زبان داده‌اند. در شعر شاعران غیرایرانى هم کسانی مثل پابلو نرودا، اکتاویو پاز، یانیس ریسوس، تی اس الیوت ، سیلویا پلات، و پیش‌ترها ولادیمیر مایاكوفسكى و بلاك به زبان ساده‌اى در فرم‌هاى خودشان رسیده‌اند. از سویى دیگر آنچه كه باید اتفاق بیفتد فعال كردن ذهن خواننده و نزدیك‌تر كردن او به تجربه فضایى است كه شاعر پیشنهاد مى‌كند. ما داریم اینجا كم‌كم وارد بحث درمورد تعریف شعر مى‌شویم كه سر درازى دارد و شاید بتوان در فرصت دیگرى درموردش صحبت كرد

مانا آقاییدر مجموعه‌ی «صبحانه در موقعیتی بهتر» به شعر به چشم ابزار آفرینش نگریسته می‌شود. شاعر انتظار خودبخود فراهم شدن موقعیت‌های بهتر را ندارد بلکه با کمک شعر آن‌ها را خلق می‌کند. نکته‌ای که از بسامد بالای واژگانی چون قلم، کاغذ، جمله و واژه هم پیداست. بطور کل در اشعار شما به امر نوشتن زیاد اشاره می‌شود. شعر چه کارکردی در زندگی روزمره‌‌‌ی شما دارد؟ و می‌خواهید با آن به کجا برسید؟

افشین بابازادهشعر براى من، اگر بتوانم روشن توضیح بدهم، فعالیتى است روزانه. بهتر است بگویم خودِ كار نوشتن یا ترجمه و اخیراً هم سناریو (به انگلیسى و نه فارسی). من همیشه به نوشتن و کارکردش در حین انجامش و روند بیرون‌ریختنش مى‌اندیشم. «صبحانه در موقعیتى بهتر» چیزى فراتر از آن دوره از زندگى‌ام نبوده. عاشق شدن، بى‌خیالى، كاغذ، مستى، فكرها و سرزمینم. كاغذ براى من زمینه‌اى شده تا همه چیز را روى آن نشان بدهم، البته آنچه كه من شاید باشم را. و با شعر این را نشان بدهم. شاید بى‌دلیل نباشد كه نام یكى از مجموعه‌هایى كه براى چاپ آماده كرده‌ام «كاغذهاى پراكنده» است.

مانا آقاییتوجه به مسائل اجتماعی روز کم و بیش در همه‌ی مجموعه‌های شما دیده می‌شود. اما در کتاب «گاوها» منحصرا به این موضوعات پرداخته‌اید و صریح و بی‌پرده‌ عادات فرهنگی، گرایشات حزبی و رویدادهای خاص تاریخی را به معرض شوخی، نقد و نظر گذاشته‌اید. بی‌آنکه شعرتان جنبه‌ی ایدئولوژیک پیدا کند یا به ورطه‌ی شعار بیفتد و بی‌آنکه خودتان شاعری سیاسی به‌معنای رایج کلمه باشید. این نوع طنز در شعر مهاجرت کمتر سابقه داشته است. به نظر شما شاعر چقدر موظف است صدای زمانه‌ی خودش باشد؟ ادبیات ما چقدر به این‌گونه صدا، صدایی که موضع‌مند و در‌عین‌حال مستقل است، نیاز دارد؟ و شعر چطور می‌تواند به این موضوعات نزدیک شود بی‌آنکه قابلیت تاویل‌‌پذیری‌اش را از دست بدهد یا تاریخ مصرف‌دار شود؟

افشین بابازادهاز كومپلیمن شما متشكرم. فکر «گاوها» همان‌طور كه در مقدمه‌‌ی کتاب نوشته‌ام، از اینجا در ذهنم جوانه زد كه سرِ ستون‌های ساختمانى در شیراز كه با سرِ گاوهاى معمارى هخامنشی طراحى شده بود را به زمین كشیدند و آن هم به دستور امام جمعه‌اى كه از تاریخ ما شاید وحشت داشت. نخستین گاو را همان شب وقتى ساختمان را دیدم ساختم. و همان شد تا گاوها را دست‌آویزى کنم براى نقد مستقیم خودم و پیرامونم. بیشترشان را در دوران انتخابات خاتمى نوشتم كه همه شیفته‌ی فریب دیگری شده بودند. اما از آن‌جا كه دوران شوخى سیاسی در ایران امروز سیكلى ده ساله دارد، خود به خود با دوران احمدى نژاد و دارودسته‌اش جور درآمد. بسیارى فكر كردند این گاوها محصول مزرعه‌اى است از این دوران. به هر حال در این کتاب تنها به مسائل سیاسی پرداخته نشده. درمورد شعر و موسیقى و سلیقه‌ها و سیاست و انزجارهایم گاوى آمده تا مو مو كند. درمورد صداى زمانه شدن شما را به تاریخ ادبیات ارجاع می‌دهم. در تاریخ شعر ما از نخستین قرن هجرى تا به حال نمى‌توانید شاعرى را بیابید كه صدای زمانه خودش نبوده باشد.

انسان خرافى و متافیزیكى هم محصول و تبلورى از زمانه خودش است. ما تا چشم به نوجوانى گشودیم، دگرگونى‌های كشور همه را به لرزه درآورد و دیرى نپایید كه جنگى هشت ساله گریبان‌گیر مردم شد و همزمان با این جنگ هم، زندان هاى ما در تاخت‌و‌تاز مرگ‌سازى بود. در حال حاضر هم كه خون از لب مرزهاى كشورهاى همسایه‌مان تا حلب و دمشق سرازیر شده. در قرن سوم هجری شاعری ایرانى به نام اسماعیل بن یسار بود كه در دربار خلیفه‌ی اموی هشام بن عبدالملك به زبان عربی شعر مى‌گفت و در شعر‌هایش از انزجارش از عرب‌ها و در ستایش فرهنگ پارسی خود مى‌نوشت و این شد که به دستور هشام سرش را زیر آب كردند. از همان زمان تا به امروز هم مى‌بینید كه شاعران تبلورى از وقایع زمانه‌شان بودند. خوب البته شاعر مى‌تواند چشمانش را ببندد یا به كاغذها بگوید که جوهر شعرش به زمانه ربطى ندارد. من فكر مى‌كنم هر چه كوشش كنید از «اكنون» بگریزید، این امر امكان‌پذیر نیست. یعنى مى‌توانید سعى کنید اما ناخودآگاهتان سدّ راه شما مى‌شود. من خودم اصرار ندارم كه حتما در حال حضور داشته باشم تا سایه‌ی زمانه‌ام در شعرهایم زیر این آفتاب فریب قدم بزند. من متاثر از انسانیت و تجربه‌هاى خودم هستم و جایی غیر از این زمانه و پیامدهایش ندیده‌ام و بیشتر از آن چیزى را تجربه نكرده‌ام. پس به‌گونه‌اى غیر از تصویر خود در این آینه‌ی شكسته چیزی نمى‌بینم.       

مانا آقاییشعر شما در مجموعه‌ی آخرتان «وقتی کنارت دراز می‌کشم» شعری معناگرا، استوار بر تخیل، عاطفه و تصویر است. چقدر به شهود و الهام شاعرانه باور دارید و چقدر شعر را ثمره‌ی تلاش، تجربه، مهارت یا مطالعه می‌دانید؟

افشین بابازادهكتاب «وقتی كنارت دراز می‌كشم» دنباله‌ی کتاب «صبحانه در موقعیتى بهتر» است. یا حداقل من این‌گونه می‌بینم. بیشتر شعرها متاثر از همین زندگى است كه شبش را روز مى‌كنم. پیش‌تر گفتم كه من تاكنون حس الهام یا شهود نداشته‌ام كه ناگهان شعرى به من روبیاورد. هر کسی می‌تواند در آغاز شاعرى‌اش چند شعر به این شکل بنویسد. اما آنچه كه زندگى به من آموخته، اهمیت مطالعه و مطلع بودن است. خواندن، دیدن و شنیدن رمان، شعر، نمایشنامه، فیلم، نقاشی، مجسمه و موسیقى. نمى‌توان ایزوله و منزوى منتظر آیه بود. باید مجموعه‌اى كه تجربه حس‌كردن و خلق‌كردن را به چیزى تبدیل کرده است دید و در وجود خود به آزمایش گذاشت و از آن‌ها لذت برد. از آنچه كه خوشم نمى‌آید صددرصد پرهیز مى‌كنم. حال مى‌خواهد شعر و یا موسیقى‌ى باشد كه دوست ندارم. موسیقى هنرى است كه مرا بیشتر از همه به دنیا و فضاى شعر نزدیك مى‌كند. معمارى به‌ویژه رشگم را برمى‌انگیزد. دیدن و چیره شدن بر پروسه‌ی ساختن و حس‌ها و تلاش‌ها در هنر است كه مرا وادار به نوشتن مى‌كند یا بهتر است بگویم باعث می‌شود ترس از شعر نوشتن و تجربه كردن را زیر پا بگذارم.

مانا آقاییدر شعرتان بیشتر بر زمان حال تمرکز می‌کنید و غم غربت، بحران تعلّق و دلتنگی برای وطن ندارید. خودتان را یک شاعر مهاجر ایرانی می‌دانید یا یک شهروند جهان که شاعر است و از سر اتفاق به فارسی می‌نویسد؟ بنظرتان تعلق نداشتن به یک جغرافیای خاص برای شعر و شاعر یک کاستی محسوب می‌شود یا امتیاز؟

افشین بابازادهمن عمدا تلاش کرده‌ام عامل زمان را كم‌رنگ نشان بدهم. و حال این امرى خودجوش در من شده. شاید از تاریخ مصرفى كه به آن اشاره كردید فرار مى‌كنم. غم غربت را هم نمى‌خورم. آخرین بارى که ایران بودم آنجا همان‌قدر برایم غریبه بود كه بیرون مرزهایش برایم غریبه شده. شاید تاسف‌آور به نظر برسد كه تاسف آن فقط از آن من است. بهرحال این مساله، امرى شخصى شده كه در شعرهایم خود را به گونه‌اى پنهان نشان مى‌دهد. من به این نکته آگاه هستم. ما به‌عنوان انسان با نواى ساخته‌ی دهانمان یكدیگر را خواندیم و زبان را آفریدیم. پس نخست انسان بود و سپس واژه. نه آنچه ابراهیمیان گفته‌اند.

من مهاجرت را ناخواسته شروع كردم اما امروز ایرانى‌ی هستم كه فقط هستم و آنچه كه احساس و تجربه مى‌كنم به زبان فارسی است. من در درجه‌ی نخست از روی ضرورت مى‌نویسم، ضرورت خودم و این ضرورت هم تصادفى نیست و نبوده. بودن در محیط و جغرافیاى بومی خود اهمیت دارد اما بزرگترین شاعران تاریخ ادبیات ما و قرن‌هاى اخیر در جهان در همین چیزى كه مهاجرت مى‌خوانیم بسیارى از كارهایشان را خلق كرده‌اند. شما ببینید، مولوى در هفت سالگى به قونیه مهاجرت كرد تا از دست حمله‌ی چنگیز وحشى در امان باشد و در میان مردم سرزمینى كه ترك‌زبان بودند آثاری آفرید که متعلق به ادبیات پارسی است و بس.  بسیارى از شاعران پارسی‌زبان كه در دربار امویان بودند، در قرن اول استقرار خلافت امویان در ایران به عربی شعر مى‌گفتند كه با این حال حس غربت فرهنگی در كارهایشان بسیار هست. در طول قرن‌ها شاعران بسیارى از سرزمین ما به كشورهاى مجاور چون هندوستان و تركیه (عثمانی) امروز مهاجرت كرده‌اند. بسیاری به دلایل سیاسی، چون آن‌چه در این سی و شش سال در جریان بوده و هست. از قرن بیستم تاكنون هم شاعران بسیارى در جهان دست به مهاجرت زده‌اند. چون ناظم حكمت، یانیس ریتسوس، پابلو نرودا، اکتاویو پاز، محمود درویش، و به‌ویژه نویسندگان آمریكاى لاتین. تمام این شاعرانى كه نام بردم شاهكارها آفریدند و بیشتر آثارشان را در غربت نوشتند. پس مى‌توان با امیدوارى نتیجه گرفت كه مهاجرت به معنى مرگ شاعر نیست. و البته پرونده‌ی شعر ایران هم حاكى از همین واقعیت است. در این سی و شش سال مهاجرت سیستماتیك از ایران، صدها شاعر شاید بیش از هزار دفتر شعر منتشر كرده‌اند و من و شما با تعدادی از آن‌ها آشنایی نزدیك داریم. پس جاى امیدوارى بسیار است.

مانا آقاییشما از جدّی‌ترین و پرکارترین شاعران برون‌مرزی هستید. اما کتاب‌هایتان آنطور که باید خوانده نشده‌ و مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند. حتی در اینترنت هم ردّ پای زیادی از آثارتان نمی‌بینیم. این مهجورماندگی چقدر خواست خود شما و بخاطر بی‌علاقگی‌تان به تبلیغ آثارتان بوده و چقدر به وضعیت کلی ادبیات مهاجرت و شعر آوانگارد و متفاوت و سانسور شدن یا کم‌مخاطب بودن آن‌ها برمی‌گردد؟

افشین بابازادهاین نظر لطف شماست كه مرا پركار مى‌ببینید. امیدوارم در تنهایی‌ام هم با این جمله مهربان‌تان راحت باشم. من كه دور و برم را می‌بینم همه دست‌به‌كارند. منظورم شاعران پیشین و هم‌دوره‌هاى خودم است. البته در فیسبوك پیجى دارم كه اشعارم را در آن مى‌ریزم. اما مراقبم كه این گستره‌ی بى در و پیكر سوشال- میدیا مرا به خودش آلوده نكند. من اهل عكس بالاى شعر گذاشتن و این نوع نارسیزم مریض‌‌وار نیستم. ببینید در كشورى كه حتی یك مجله‌ی ادبى برای شعر مستقل جدى وجود ندارد، این سوشال میدیا، كه در عین حال ما همه مصرف‌كننده‌اش هستیم، نقد و بررسی و گردهم‌آیی شاعر و نویسندگان را در فرهنگ ما با بحرانى جدى روبرو كرده است. آخرین سردبیران مجله‌هاى جدى ادبی داخل ایران ما یا خانه‌نشین شده‌اند یا مثل فرج سركوهى در غربت آواره‌شان كرده‌اند. از كتاب خواندن و خریدن هم كه خبرى نیست. همه به‌دنبال شهرت اینترنتى هستند تا چیزى به نام شعر. طرف به من پیام فرستاده تا شعرش را كلیك بزنم. من هم گفتم كاش یك گونى كلیك داشتم همه‌اش را بار خَر ملا مى‌كردم و برایت مى‌فرستادم.

متاسفانه ما در وهله‌ی اول به عنوان شاعر با هم هیچ ارتباطى نداریم. یك مسابقه ماراتون شهرت كاذب و ضد شعر است تا این سطل بى‌ته «دانائیدِس» را با نارسیزم پر كنند. به هر حال من با دو دست و دو پا كارهایم را برای شاعران و منتقدان مى‌فرستم. آن‌ها براى من برترى دارند. خوب باید وضع فرهنگى و پراكندگى اكنون‌مان را هم دید و انتظار بیشتر از این هم نداشت. من هم بیشتر از این وقت برای تبلیغ و لانسه كردن خودم ندارم. مگر روز بیشتر از ٢٤ ساعت دارد. همه‌اش همین ٢٤ ساعت است دیگر. من هم بیشترین ترس و وحشتم از ابتذال است. درون ایران هم شرایط بهتر از این نیست. كتاب‌ها در٥٠٠ تا حداكثر ٢٠٠٠ – ٣٠٠٠ نسخه  به چاپ مى‌رسند. تازه اگر این ارقامی را كه ناشران پشت كتاب ها مى گذارند باور كنیم. در همین لندن، با اینكه مهاجرت ایرانیان به این شهر هم‌چنان و هر سال رو به افزایش است، طی بیست و پنج سال گذشته بیش از چهار كتاب‌فروشى ورشکست شده‌اند. و «كتاب‌خانه‌ی مطالعات ایرانى»، كه بیش از بیست سال پیش با سرپرستى دكتر ماشاالله آجودانى در اطاق كوچكى شروع به کار کرد و امروز بیش از چندین هزار كتاب و هزاران اسناد تاریخى دارد، در چند سال اخیر با خطر بسته شدن روبرو بوده است. این یعنى مسیر سرازیرى به سوى ابتذال فرهنگى و معنی‌اش این است كه كسی كتاب نمى‌خرد، که در فرهنگ زمانه گردش فكرى نیست و در هرآنچه اتفاق مى‌افتد عامل تصادف نقش بسزایى دارد. خوب حالا شما همه این را جلویت بریز. تنها یك راه دارى و آن نوشتن در بهترین موقعیتى‌ست كه به آن دست مى‌یابى، تا شاید صبحانه در موقعیتى بهتر برسد.

ادبیات مهاجرت بیکار نبوده. مى‌توانم درمورد رمان‌ و داستان‌ برایتان بگویم اما بیایید شعر را ببینیم. وقتى كتاب «انهدوانا» در سال ١٩٩٩ به كوشش بهنام پاوند پور به چاپ رسید، مهم‌ترین گزارش را از وضعیت شعر تا آن زمان مى‌داد. و به نظر من شعر در مهاجرت كم و بیش همان روند طبیعى و ارگانیك خود را سیر مى‌كند. آخر چاره‌اى ندارد. مگر شعر تاكنون، با این تاریخ كتاب‌سوزى و قلم‌شكنی و مهاجرت‌ها و از این دیار به آن دیار گریختن‌ها، كم غربت دیده كه بنشیند و دست روى دست بگذارد آن هم در فرهنگ ما. ما دست خودمان نیست. شعر در ماست و ما شاعران، آن را همچون نفت سرزمین‌مان استخراج مى‌كنیم تا روى كاغذهای‌مان بریزیم. شما كافى‌ست به تاریخ ادبیات ما سرى بزنید داستان دستگیرتان می‌شود. امروز شعر مهاجرت خوشبختانه خودش را از آن‌چه شعر نو گفته مى‌شود دور نكرده. هنوز رویایی هست و نورى‌علاء با كتاب «تئورى شعر» خود در این گیر‌و‌دار و زمانه‌ی بى‌در و پیكر ما، زمینه‌ی تئورى و بحث جدى را براى شاعران زنده نگه داشته است. خویی هم‌چنان مى‌تازد و با اینكه به راحتى مى‌تواند بدون غزل و قصیده زندگى كند، از پا نیافتاده و هفته‌اى نیست كه شعر تازه‌اى از او نبینى. نانام فیلم و شعرش را ادامه مى‌دهد، خود شما، مینا اسدى و دیگر شاعران مستقر در سوئد. محمود فلکی، شاداب وجدى، میرزا آقا عسگری، پیمان وهاب زاده، اسماعیل نورى‌علا، جنتى، بهمن فرسى، خاكسار، كیانوش، مهدی فلاحتى، پرتو نورى‌علا، مجید نفیسى، حسین شرنگ، عباس صفارى، هادی خرسندى و خیلى های دیگر و خودتان بهتر مى‌دانید كه اسامى بیشترى هستند كه در همین بیست و چهار ساعت‌هاى گریزان مهاجرت - تبعید مى‌نویسند. آنچه که مسلّم است، شعر ما در مهاجرت آلوده به سانسور نیست، و آزادى بیان و ناهمگونى استایل‌هاى شعرى در بین شاعران خارج از كشور به روشنى دیده مى‌شود. من این بحث را براى مقایسه با شعر درون ایران باز مى‌گذارم که البته جاى مقایسه وجود دارد. یكنواختى در شعر داخل ایران به مراتب بیشتر است، نه به‌عنوان نكته‌ای منفی. به هر حال بیرون مرز، خواسته یا ناخواسته، مانعى برابر شعر شاعران نبوده. مگر آن تعداد معدودى كه خودسانسورى مى‌كنند تا شعرهایشان روى كاغذ درون ایران سیاه شود كه خودِ این کار، پشت پا زدن به خودشان است. اگر تاریخ ادبیات و سیر تطور شعرمان را ببینید، خودسانسورى را هم در شعر مى‌بینید. شاعران در تاریخ ادبیات فارسی با شدیدترین سانسور و حتی خطر مرگ روبرو بودند.
شما ناصر خسرو را ببینید، سعدى و حافظ و مسعود سعد و صابر و سوزنى سمرقندى و فردوسی و... را . با این تفاوت كه در دوران سانسور و اختناق گذشته، شاعر بارو بندیلش را جمع مى كرد و مى‌رفت‌ به دستگاه فلان خلیفه یا سلطان. اما زبان كار و روزمره‌اش فارسی باقى مى‌ماند و آن‌ها هم او را با زبان فارسی‌اش مى‌پذیرفتند. اما در زمانه‌ی ما، یعنى از ١٣٥٨-۱۳۶۰ به بعد، شاعران به كشورهایی متوارى شدند كه فرانسوى، انگلیسى، ایتالیایى، روسى، دانماركى، سوئدى، نروژى، اسپانیایى ووو زبان محلى‌شان بود. آن‌ها با زبان غنى و پراستقامت فارسی یا پارسی به میان این مردمان، مهاجرتى اجبارى گزیدند. اما شعر آوانگارد ایرانى را تك به تك و یا در گردهم‌آیى‌هاى خودشان حفظ كردند، مجله‌ی ادبى درآوردند و اشعار شاعران را جمع‌آوری كردند.

تاكنون دو آنتالوژى مهم (البته كوشش‌هاى دیگرى هم شده) از شعر نو در خارج از كشور درآمده. نخستین آن‌ها توسط میرزا آقا عسگرى در ١٩٩٠ میلادى و دیگرى به كوشش بهنام پاوندپور. دومى بُرد بیشترى در ایران داشت چرا كه بهنام با سخت‌سلیقگى‌اش كوشش كرد شعر آوانگارد خارج از كشور را معرفى كند. مجله‌هاى مهم بسیارى هم بودند، چون «پویشگران»، كه توسط خانم شكوه میرزادگى و دكتر اسماعیل نورى‌علاء در لندن چاپ مى‌شد و هدف کلیدی‌اش معرفى ادبیات و شعر معاصر و آوانگارد و سانسورنشده بود، و من هم با آن‌ها همكارى مى‌كردم. مجله‌ی «آرش» با سردبیرى پرویز قلیچ خانى و سپس مهدی فلاحتى در فرانسه بود. مجله‌ی شعرى «رویا» با سردبیرى سهراب مازندرانى در سوئد بود. مجله‌هاى دیگرى هم در آمریكا و اروپا بودند كه در حال حاضر حضور ذهن ندارم اما كم نبودند. متاسفانه سایت‌هاى اینترنتى، موفقیت این مجله‌هاى كاغذى را نداشتند. اما به‌نظر مى‌رسد مجله‌ی اینترنتى «پیوندسرا» با سردبیرى خانم پرتو نورى‌علا، آغاز دیگری در این زمینه براى شاعران ایران و خارج بشود. زیرا جایش بسیار بسیار خالى بوده است. میرزا آقا عسگرى هم سایت «رادیو مانى» را دارد كه بیشتر رادیوست و بخش زیادى از گفتگوهایش با شاعران است با موضوع سانسور و فرهنگ. البته مجله‌ی كانون نویسندگان را هم نباید از قلم انداخت. این مجله هم بطور مستمر به چاپ رسیده و تقریبا در تمام شماره‌هایش درمورد سانسور مطلبى دارد.

ببینید اگر بخواهیم منصفانه برخورد كنیم مجله كم نبوده و نیست. و خود این نشان می‌دهد كه شاعران داخل ایران اگر بخواهند، براى چاپ شعرهایی که آزادانه نوشته‌اند و می‌خواهند از زیر تیغ سانسور نجات بدهند، در بیرون از ایران خانه‌اى دارند. مثلا شاملو - تنها شاعرى كه پس از انقلاب تره براى وزارت ارشاد خرد نكرد - شعرش را بجای مجوز گرفتن از این وزارت، در خارج چاپ كرد. به‌نظر من روند چاپ كتاب باید برعكس باشد، یعنى شاعران داخل باید شعرشان را آزادانه بسازند و در خارج دور از تیغ سانسور چاپ كنند، نه برعكس كه شاعر بیرونى شعرش را بفرستد زیر تیغ اداره ارشاد و منشى‌باشى هاى دولتى، تا سر بیست – سی واژه در یك شعر او بنشینند به چانه زدن و یا تحقیر كردن. این‌جاست كه باید از ابتذال وحشت داشت كه كالاى قیمتى شاعر را پیش از عرضه به خواننده قُر مى‌كنند یا خود شاعر این كار را به عهده مى‌گیرد.

در مورد مخاطب پرسیدید. مخاطب را باید نخست شناسایی كرد و سپس دید و اندازه گرفت كه داریم یا نه. من فكر مى‌كنم، همان‌طور كه پیشتر اشاره‌ كردم، که شاعران مجله و جاى خاصى ندارند. داخل ایران درِ مجله‌هاى مستقل بسته شده. فقط انجمن‌هاى غزل‌سرایی است كه سوكسه دارند . فستیوال‌هاى دولتى فجر و از این قبیل كه دست دولت و اثر انگشت دخالت و كنترل در آن‌ها بدون تعارف دیده مى‌شود. در خارج هم كه مدت‌هاست مجله‌هاى جدى بسته شده‌اند و تنها به تازگى چند سایت باز شده‌اند، چون «پیوندسرا» كه روزنه‌اى امیدواركننده براى جمع‌آورى آثار شاعران شده‌اند. نقد هنوز به رفیق‌بازى بیشتر نزدیك است تا علاقه‌ی واقعی به نقد شعر. فیس‌بوك شده عرصه‌ی تاخت و تاز كلیك‌زنى و عكس‌هاى كاباره‌اى كنار شعرها براى كسب مخاطب دیجیتالى.
به همین خاطر من هنوز در صدر انتخاب مخاطب، به شاعران و نویسندگان و قشر روشنفكر (اگر چیزى از آن باقی مانده باشد) نظر دارم و نخست آن‌ها را خواننده‌ی خود می‌دانم و نه مردم كوچه و بازار این سرزمین عجایب سوشال‌نِت‌وُرك را و حاضر نیستم براى تبلیغ چهارتا شعرم با اسامى‌یی چون دكارت و سوسور و یاكوبسون و ایگلتون و... امت گیج را هاج و واج و سرگردان كنم و با نقل قول آوردن از آن‌ها حدیث و روایت بسازم. بدبختانه مردم ما كتاب نمى‌خوانند. آمار فروش كتاب نسبت به جمعیت ایران و حتى خارج كشور از همان ابتذال فرهنگى حكایت مى‌كند. بیشتر كتاب‌فروشى‌هاى خارج از كشور درشان تخته شده است. آن‌ها باید كلوچه لاهیجان را نزدیك ادبیات معاصر مى‌گذاشتند. شما از دوستان نزدیك خودتان آمارى زیركانه بگیرید تا به عمق ماجرا پى ببرید. اگر چه بخش بزرگ این بی‌اشتهایی در خواندن كتاب به تربیت آموزشى ما برمى‌گردد و دشمنى بى‌چون و چراى حاكمان سرزمین‌مان با شاعر و نویسندگان. ما در موقعیتی طبیعى زندگى نمى‌كنیم. حاكمان ما مى‌خواهند در شعر دست ببرنند. خودمان هم دچار توهم شده‌ایم و به خودسانسورى تن می‌دهیم تا كتاب‌مان به چاپ برسد. وقتى این سوى مرز كتاب چاپ مى‌كنی، شاعران درون ایران مى‌نویسند تو از «ریشه‌ات» دور افتاده‌اى، پس ول معطلى. همه از هم رانده و مانده شده‌اند، اما فكر مى‌كنند موقعیت بهتری از دیگرى دارند. اینجاست که ابتذال یقه‌ات را مى‌گیرد. نمی‌شود دور خودت حصار بکشی و نزدیكترین هم‌صنف خود را غیرخودى ببینی. چون واقعیت روبرویت دارد می‌گوید شما شاعران در وهله‌ی نخست خواننده یكدیگرید و این جبر شماست. در شعرى بى‌آنكه به این سوال‌ها فكر كرده باشم چنین نوشتم:
                       
صد‌درصد نیستم
درصد زیادى سخت‌جون
ده درصد دیوانه
بیست درصد لبخند
سى درصد با رویدادها
چهل درصد زنده
پنجاه درصد بدون اندیشیدن
شصت درصد همین‌ها
هفتاد درصد جابه‌جایى
هشتاد درصد مردنى نسنجیده
نود درصد تنهایى
درصد بالایى دوست‌داشتنت
آه
صد درصد نیستم
اگرچه نود و نه درصد
همچنان امیدوارم.

مانا آقاییچقدر شعر دیگر شاعران ایرانی را دنبال می‌کنید؟ رابطه‌ی شما با این شاعران چگونه و در چه حدّی‌ست؟ با ادبیات غرب و نویسندگان غربی، بویژه کشوری که در آن زندگی می‌کنید، چطور؟


افشین بابازادهمن تا آن‌جایى كه می‌توانم سعى مى‌كنم کارهای شاعران دیگر را در کتاب‌های شعرشان یا از طریق فیس‌بوك ببینم و كتاب‌هایی كه لازم مى‌بینم برایم از ایران فرستاده مى‌شود. سرك مى‌كشم و تُكى به هر كتابى مى‌زنم. زمانى بود كه با شاعران انگلیسى بیشتر تماس داشتم. اما كتاب كم نمى‌خرم آن هم از روی كنجكاوى و دیدن و فقط دیدن.


برگرفته از ایران امروز.


iran-emrooz.net | Tue, 11.08.2015, 21:32

هیچ نظری موجود نیست: