پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ شهریور ۴, چهارشنبه

جستاری در داستان "اَکلِ میّت" / اسد رخساریان

می­توان چنین انگاشت که اَکلِ میّت / داستان کوتاه / ناصر زراعتی، ریشه در واقعیّتی دارد که تحرّکِ نفس­گیرِ نویسنده را در نوشتنِ آن سبب شده است. این تحرّک، از شتابِ در نوشتن نشانه­‎ا‎‎ی ندارد. حادثه‎­ای که در ذهنِ نویسنده بازخوانی می­شود، از این دینامیسم برخوردار است. خواننده حس می­کند، که قلب واژه­‎های داستان تند می­‎تپد. به یقین این تپشِ قلبِ برخی از شاهدان حادثه است. نویسنده در باره‎­ی آن­ها نه حرفی می­زند، نه داوری می­کند.
جستاری در اَکلِ میّت، داستانی از ناصر زراعتی
اسد رخساریان

می­توان چنین انگاشت که  اَکلِ میّت / داستان کوتاه / ناصر زراعتی ریشه در واقعیّتی دارد که تحرّکِ نفس­گیرِ نویسنده را در نوشتنِ آن سبب شده است. این تحرّک، از شتابِ در نوشتن نشانه­‎ای ندارد. حادثه­‎ای که در ذهنِ نویسنده بازخوانی می­شود، از این دینامیسم برخوردار است. خواننده حس می­کند، که قلب واژه­‎های داستان تند می­‎تپد. به یقین این تپشِ قلبِ برخی از شاهدان حادثه است. نویسنده در باره­‎ی آن­ها نه حرفی می­زند، نه داوری می­کند.در عینِ حال خواننده‎­ی داستان بزودی پی ‎می­‎برد که حادثه پیش‎­زمینه‎­هایی دارد و از پیش و شاید خیلی پیش­ترها آغاز شده است. پس تدارکِ اَکلِ میّت – مرده­‎خوری، البته باید با تجربه­­‎های مشابه در گذشته‎­ی این زبان و ذهن و حافظه‎­ی تاریخی آن گره خورده باشد و به طورِ طبیعی نتیجه­‎اش را نیز منعکس نماید.

واژه­‎ها در این داستانِ کوتاه – نوول – به جای جمله­‎ها نشسته‎­اند. داستان حالتِ روایی ندارد، نویسنده با حضور خود در آن، انگار دارد شعری را بازخوانی می­کند. تصاویر هم‎­ذاتِ استعاره، اشاره و کنایه هستند. به زبانی دیگر، خودِ واقعیّتِ استعاره است و اشاره و کنایه در سرشتِ آن است. این است که انسان در این جامعه لحظه به لحظه غافلگیر می­شود. دچار اضطراب است، زود از کوره درمی‎­رود، زود سکته می­کند، زود از دنیا می­رود. یا به نوعی دست به خودکُشی می­زند. او از دیدن و شنیدنِ بیزار است. حرف، یا صحبتی که بر زبان می­آورد، خود می­داند که بادِ هواست. امّا همه چیز باورنکردنی و اعجاب­‎انگیز است. مانندِ آن چه در این داستان کوتاه مرور می­‎کنیم.

 میّت یعنی استادی که قرار است به کمکِ شاگردانش کفن و دفن شود، توسطِ بیگانگانی که به ناگهان پیدایشان می­شود، به آسانی ربوده شده، و در ماشینی به گورستان منتقل می­شود. بیگانه‎­ها به اشباحی شباهت دارند، که با به رخ ­کشیدنِ قدرتِ القایی خود، در سایه­‎ی نشانه‎­هایی که گویا از قدرتی روحانی دارند، به رفتار خود معنایی چند سویه می­دهند. شاگردان هاج و واج مانده و خود را به گورستان می‎­رسانند.

آن چه در پلانِ بعد روی می­دهد، دریچه­‎ای به سوی تخیّل، در آغوش وحشت از زندگی و مرگ می­‎گشاید. این وحشت را یک نفر – نویسنده - در میانِ شاگردان استاد بازنویسی می­کند. تصویرهایی که او در این جا ارائه می­دهد، از سالن‎­های عجیب و غریبی است که در جستجوی استاد، همراهِ دوستانِ خود، آن­ها را مشاهده می­کند. سالنی را که در آن، بایستی ضیافتِ مرده­‎خوری اجرا شود، مرده­‎خورها اشباع کرده‎­اند. در اینجا شبحِ قدرت، از گلدسته­‎ی پیچ­‎خورده­‎ی زبانِ آخوندی که جلسه را آغاز و بعد ختمِ آن را هم همو اعلام می­کند، بیرون می­آید، و شاگردانِ استاد را در وحشت و شگفتی سنگینی فرو می­برد. این وحشت زمانی بیشتر اوج می­گیرد، که جنازه­‎ی استاد را در ظرفِ سرپوش­دارِ بزرگی می‎­آورند و روی میز می­‎گذارند، و سرپوش را با شیطنتِ خاصی برمی­دارند و از درون آن بخارِ جنازه‎­ی پخته­‎ی استاد بلند می­شود و آخوند شروع به تعارف به شاگردان می­کند و با دستیارانِ سیاه­‎پوش‎­اش، به زور آن­ها را همراه خودشان مجبور به خوردنِ میّت / استاد، می­کنند. داستان در اینجا به پایان می­رسد. یا پس­‎ از این مراسم، تازه در ذهنِ خواننده آغاز می­شود.

این ویژگی نوول­‎هایی است که کوتاه، فشرده و موجز نوشته شده­‎اند. در درونِ این نوع داستان­‎های کوتاه، دنیای یک رمان، یک رمانِ نانوشته، خودی می­‎نماید. داستان "درشکه‎چی" از آنتوان چخوف، داستانِ "زنی که مردش را گم کرد" از صادق هدایت، "پالتوپوست" از یلمار سودربری و بسیاری داستان­‎های دیگر که در قرنِ بیستم نوشته شده، به همین خاطر ماندگار شده‎­اند. در اکلِ میّت، نویسنده در برابر حادثه‎­ای که بازخوانی­اش می­کند، تسلیم ­شده است. امّا این وجه مثبت و هنری نوشتنِ داستانِ کوتاهِ­­ مدرن است. امری که هم مشارکت خواننده­ را در پی دارد و هم واکنشِ فکری او را، زمانی که خود را از اندیشیدن به آن ناگزیر می­یابد.

برآنم که داستان اکلِ میّت، نوشته‎­ی ناصر زراعتی، صرفِ نظر از این که آیا او شخصِ بخصوصی را در نظر داشته است یا نه، و بدون این که خودِ او خواسته باشد، بعدها به عنوانِ داستانی سمبلیک بازخوانی نمایم. تعبیر من از این داستانِ کوتاهِ سمبلیک این است: وجود تکّه­ – تکّه شده­‎ی استاد و استادانی دیگر که مرده‌‎­خور شده­‎اند، به مرور در وجودِ خورندگانشان شاخ و برگ می­‎دوانند و دور آن­ها می‎­پیچند و هستی­‎شان را از میان برمی­دارند و خود در شکل و شمایلی دیگر به جلوه­‎گری می­آیند. و این داستانی است یادآورِ تاریخ ایران زمین و فرهنگِ چند بُعدی شگفت­‎انگیزِ آن، که بارها فاتحانِ بیگانه­‎اش را به خود پذیرفته و سپس با ترفندهای بسیار پیچیده­‎ای آن­ها رامانندِ اژدها به کام خود کشیده و فرو بلعیده است.

اسد رخساریان

٢۴ آگوست ٢۰۱۵       

هیچ نظری موجود نیست: