دوراز نگاه وُ چشم تو در قلب من عیان
لب، تشــنۀ تنت، تنم ای آرزوی جان
دراین هوارخون وُجنون هرچه بود رفت
بر باد وُ میوَزد
به لبـانِ تـو همچنـان
با صد هزار بوسه لبانم که سوخته ست
سوسو زنان به بام سرایت در این شبان
بی شِکّرِ خیـال لبت طاقتـم کجاست*
با این نهاد تلخ که در این جهان نهان
با این نهاد تلخ که تخمیر خون و اشک
باشد به هر سپیـده دمان ناشتـای آن
در این جهان که آتش بیداد زنده است
باخون کوه و رود و درخت و پرندگان
آوخ کجاست خواهر من! جنگل بزرگ؟
دریا! برادرم، به کجا شد برادران
چون گشت «زنده رود» و به «چی چست» چون گذشت**
وای ار رسد ز بعد «خزر» نوبت «عمان»
بگذار تا به بام برآیم به نام عشق
بی هیچ بیم و باک زشمشیر تیغ بان
بیزارم از خدا به خدا، گر که این خداست
در نفرتم دگر زنعیق موذنان***
بس قرنها گذشت و جهان را قواره کرد
اوهام ما به
قیچی صد گله روضه خوان
گفتیـــم از خدا و بتـی قبــله گاه ماست
کاو نیست غیر تحفهی مشتی شترچران
اینک به بام دل ز جگربانگ برکشیـــد
«العشق و اکبر» کاوست خداوند جاودان
«العشق و اکبر» کاوست کزو چرخ میزند
از ذره ها گرفته الی هرچه کهکشــان
«العشق و اکبر» کاوست کزو زنده زندگیست
در رود بی توقــف و پوینـــدهی زمان
من از تو ای تمامی قلبــم از آن تــو
رَستم زهرچه بت زتماشای این رخان
وز بوسه- بوسههای لَبت آیه های عشق
گلبانگ وحی بوی گل انگیخت در دهان
بیزارم از هر آن چه صدا جز نوای تو
بربسته ام دو دیده به غیر از تو در جهان
این نوشخنـد زنـده اگـر بر لبـت نبـود
این شهر بود بهر (وفا) کـوی مردگان
لبخندی ای تمامت شادی که جان من
تاجان شـــور برکشد از شوق بادبان
اسماعیل وفا یغمائی
23 اوت 2015 میلادی اول شهریور 1394 خورشیدی
_________________________________
_________________________________
* شکر با تشدید روی کاف باید خوانده شود
** زنده رود: زاینده رود. چی چست. نام کهن دریاچه ارومیه
*** نعیق: صدای زاغان
** زنده رود: زاینده رود. چی چست. نام کهن دریاچه ارومیه
*** نعیق: صدای زاغان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر