عمری گذشت وُشوق غزلها زدست رفت
کندو
شکسـت وشهد عسلها زدست رفت
ما غرق
فــــکر بوس و کنار همیشـــگی
غـافل
کـه وقـت راه عمـلها زدست رفت
میخواستیـم تـا که به اوجی سفر کنیــــم
پایـی
نمـاند و حــس جبلها زدست
رفت
مایـی
که در مخـاطرهی عشق پــر زدیم
مانـدیم
و بخـت باز اجلها زدست رفت
آغوش
بر گشــاده به سویــش شتــافتیم
از مـا
بُرید و بـزم بغــلها زدست رفت
ای
بیبدیل در گــذرِ صـحنههای
عشق
آثـار
نـاب شـــور بـدلها ز دست رفت
ای
کاروان به سـوی کجا راه می بری
مقصد
کجاست تاکه جملها زدست رفت
نقـــدی
که داشتیــم به پایـــت نهاده شد
افســوس
اعتبار محـلها ز دست رفت
آن
آرزوی ما به تباهی بدل شده است
یا
آن که کلّ گنج اَملها زدست
رفت؟
جزعشق
وُجزامید به جانم نمانده است
زرین
دگـر توان جدلها ز دست رفت
ژوییهی
2015
http://www.alizarrin.com/
http://www.alizarrin.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر