كه روز از شب آغاز شده
و اين بامداد زمستانى
از روى درختها، خيابانها
خودش را خم كرده
تا ببينمت
برای تو مىنويسم
كه روز از شب
آغاز شده
و اين بامدادِ
زمستانى
از روى درختها،
خيابانها
خودش را خم
كرده
تا ببينمت
و در سرماى چند
گام ساده
لمسات
كنم
و آستين تمام
دستانم را بالا مىزنم
تا زخمها
را ببينى
زخمهاى
بازى با گذشته
زخمهاى
جنگهاى پيش و پا افتاده
بيش از هزار دست
دارم
تنها با يك دست
مىنويسم
و با اين دو دست در آغوشت مىگيرم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر