از راه میرسی
خرد و خراب و خسته و خاموش
وطرح "آیههای
زمینی" را
"انگشتهای جوهری"ات
آرام
روی غبار پنجرهها
نقش میکنند
فروغ / جهان آزاد
رخسار نوعروس سخن را
هرگز،
مشاطهای چنان که تو
بودی
نبوده
بود
زان توتیای سبز
که
در سرمهدانِ توست
امروز
چشم هزار شاعر شهرآشوب *
از کوچههای خاکیِ گنجه
تا بلخ،
روشن
است
و " وهم سبز" تو
در اضطرابِ تلخِ "خیابان سرد شب"
رویای میهن است
یک لحظه "گوش کن"،
شهر است و قصهی
"وزشِ ظلمت"
و در جدارسنگیِ "دیوارهای مرز"،
بیمِ شکستن است
تصویرِ" فصل سرد "
درقابِ زردِ پنجره میلرزد
و سایههای گول
برق ستارهها را دنبال میکنند
ارابههای باد زمستانی
اندام "ماه سرخ مشوش" را
هر سوی میکشند و سرانجام
مانند نعش ماهی سرخی
در پشت ابرهای سیه، چال میکنند
**
تو
با عطر تلخ رابعه، در گیسو
و گوشوارههای ملک خاتون**
در
گوش،
از راه میرسی
خرد و خراب و خسته و خاموش
وطرح "آیههای
زمینی" را
"انگشتهای جوهری"ات
آرام
روی غبار پنجرهها
نقش میکنند
در پیش پای تو
ابهام زرد پاییز
در پنجههای زخمی افرای
پیر
می
لرزد
و باغ،
بومِ
رنگرزان است
بعد از تو نیز، اینجا
هرچار فصلِ سال خزان است!
فوارههای میدان
با بالهای نقرهای
خود
پرواز کوچکی را آغاز میکنند.
و واژگان قطرهایِ
آب
بربالهای
مرتعش باد
پرواز میکنند!
اما
چراغ مسجد "مفتاحیان"
هنوز خاموش است
هنوز هم
"حیاط خانهی ما
تنهاست"
هنوز هم
"حیاط خانهی
ما"
"در انتظار بارش یک ابر ناشناس"
"خمیازه میکشد"
*شهرآشوب
**ملک خاتون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر