گِردیِ شکمم را قشنگ میپوشاند؛
دورِ گردنم پیچیدند اما،
دستمالِ نازکِ سرخم را تهِ باغ.
تاجی از انار
سایش سرانگشت بر شکم،
با کابوسی شبانه: خط، نقطه، خط،
حجمی که دَم به دَم بزرگ میشود
و ذائقه ای که ویار انار کردهست.
دستمالِ نازکِ سُرخم
گِردیِ شکمم را قشنگ میپوشاند؛
دورِ گردنم پیچیدند اما،
دستمالِ نازکِ سرخم را تهِ باغ.
دستمالِ نازکِ سرخم را تهِ باغ.
سرشکستهام آیا؟
آه... مادر! چقدر توی سرت زدهاند
تا توی سرم بزنی؟
ما هر دو زنیم؛
خون هردویمان سیاه است
از دودۀ تونلهای دیروز و امروز
از ردِ پایی مفلوک
که سرشت آدمیزاد را انکار کرده است.
از تو چه پنهان
حرکتِ تند بیلچه در خاک،
و ریزش مرگ،
که می پاشَد مرطوبِ مرطوب،
اندامِ ستبرِ شمشاد را هم میلرزاند
در گودالِ خیسِ تَهِ باغ
می لرزد دستم بر حجمی که ...
دهانم پُرِ خاک
گره کور، سرخ می بیند
بر سَرم تاجی از انار روئیده است.
گره کور، سرخ می بیند
بر سَرم تاجی از انار روئیده است.
لس آنجلس،
دیماه ۱۳۹۴برابر با ژانویه ۲۰۱۶
۲ نظر:
بسيار زيبا و بيان كننده' حقيقتى بسيار تلخ.
بسیار زیبا. آدم بیاد "قرّة العین" میافتد. البته عمومی تر. دستتان درد نکند.
ارسال یک نظر