کیهان آنلاین – ۳ شهریور ۹۳ – از حضور صدرالدین زاهد در لندن برای شرکت درجشنوارۀ تئاتر
فارسی-انگلیسی استفاده کردیم و گفتگویی با او دربارۀ “کارگاه نمایش” انجام
دادیم.
اگر با تاریخچۀ تئاتر ایران آشنایی مختصری داشته باشید اسم “کارگاه نمایش” و صدرالدین زاهد را حتما شنیدهاید. زاهد یکی ازسرشناسترین اعضای این مرکز نمایشی بوده است. پس از دیدن کارگاهی که زاهد در جشنوارۀ لندن برگزار کرد و به دنبال تماشای نمایش “افسانه ببر”- اثر داریوفو- توسط او، اهمیت گفتگو در مورد “کارگاه نمایش” دو چندان شد.
اگر با تاریخچۀ تئاتر ایران آشنایی مختصری داشته باشید اسم “کارگاه نمایش” و صدرالدین زاهد را حتما شنیدهاید. زاهد یکی ازسرشناسترین اعضای این مرکز نمایشی بوده است. پس از دیدن کارگاهی که زاهد در جشنوارۀ لندن برگزار کرد و به دنبال تماشای نمایش “افسانه ببر”- اثر داریوفو- توسط او، اهمیت گفتگو در مورد “کارگاه نمایش” دو چندان شد.
شیوه و سبک کار زاهد و تمرینهای فیزیکی او را میتوان عصارۀ مکتب
“کارگاه نمایش” و نمونۀ اعلا و دربرگیرندۀ تمام مشخصات آن دانست. در یک کلامف زاهد
نمونۀ بارز تئاتر تجربی و پیشروی ایرانِ قبل از انقلاب ۵۷ است. در نتیجه گفتگو با اودر
مورد جایگاه و نقش «کارگاه نمایش» در تاریخ تئاتر ایران با نکات جالبی همراه است.
-فکر میکنید بسترمستقیم اجتماعی و بستر جهانی به وجود آمدن «کارگاه
نمایش» چه بود؟
-اولاً باید در نظر گرفت که دهۀ ۶۰ میلادی دهۀ فوران، دهۀ
عصیان و نوآوری، شکستن قالبها و سنتها و دهۀ کارگاههای تئاتری نوجو در
دنیای پیشرفته بود. دهۀ ۶۰ میلادی دهۀ خلاص شدن از دیکتاتوریها نیز بود. دهۀ ۶۰ دهۀ انقلاب جنسی و گسترش آزادیهای
فردی، آزادی سیاهان و زنان بود. این موج به ایران هم رسید و آن هم زمانی به
نسل ما رسید که دیگرعُقده ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را نداشتیم. یعنی ما نسلی بودیم که بعد از آن واقعۀ تاریخی
رشد کرده بودیم و مدرنیزاسیون ایران را لزوماً با دید منفی نگاه نمیکردیم. ما به
نیمۀ پُر لیوان نگاه می کردیم در حالی که نسل ۲۸ مرداد ۳۲ به نیمۀ خالی آن نگاه میکرد و
دائم غُر می زد و فحش می داد و تا حد زیادی هم نطفههای انقلاب ۵۷ را حمل و همه چیز را زیر و رو
کرد. البته من در اینجا نمیخواهم وارد بحث سیاست بشوم بلکه فقط پیشزمینههای
فرهنگی و اجتماعی به وجود آمدن “کارگاه نمایش ” را ذکر میکنم.
نسل ما میگفت ما کاری نداریم که آمریکا آمده و دخالت کرده است. آری،
این اتفاق افتاده است. امَا ما میخواهیم ببینیم جنبۀ خلاق و سازنده در زندگی ما
کجاست. این است که «کارگاه نمایش»، «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»،
«مرکزحفظ و اشاعه موسیقی»، «جشن طبس» و «جشن هنر شیراز» و «تالار رودکی» و
«جشنواره فیلم» تهران به وجود آمدند.
-البته می دانید که نسل قبل از شما این مراکز و فعالیت آنها را در
چهارچوب برنامهها و طرحهای رژیم سابق میدانستند.
-درست است واصلاً در آنها شرکت نمیکردند و دائم فحش میدادند. در
حالی که ما میگفتیم درست است که این پول نفت ماست که خرج این برنامهها میشود
ولی بگذارید چند تا آدم درست و حسابی مانند گروتفسکی و پیتر بروک هم بیایند و ما
از آنها چیزهای جدید یاد بگیریم. چه موقعیتی بهتر از این که آدمها دور همدیگر جمع
شوند و از آخرین دستآوردهای دنیای فرهنگ و هنر پیشرفته با خبر شوند و تلطیف روحی
پیدا کنند.
-ویژگی مهم «کارگاه نمایش» در چه بود؟
-منشا به وجود آمدن «کارگاه نمایش» یکی دوتا آدم نبودند بلکه «کارگاه
نمایش» متاثر از روشهای نوین در تئاترآزاد و تئاتر باز و بر مبنای کار تیمی به
وجود آمد. در جمعی که ما بودیم و در آن کارگردان و بازیگر و نمایشنامه نویس
و گرافیست و تخصصهای دیگر نیز حضور داشتند، همگی ما مدیون همدیگر بودیم و با
همدیگر بزرگ شدیم و در وابستگی متقابل با همدیگر کار میکردیم و کارهای یکدیگر را
کامل میکردیم.
-این برداشت وجود دارد که “کارگاه نمایش” یک محفل هنری غربزده و جدا
از بطن جامعه ایران بود. آیا به نظر شما این واقعیت دارد؟
-درست است که کارگردانها و مربیهای “کارگاه نمایش” اغلب تحصیلکردگان
خارج کشور بودند ولی بخش وسیعی از فعالان «کارگاه نمایش» مانند اسماعیل خلج، هوشنگ
توزیع، فریبرز سمند، رضا ژیان و دیگران از بطن جامعۀ ایران میآمدند. اینها فرهنگ،
منش، روش و سلیقۀ رگههای ایرانی خود را وارد کارهای آدمهایی مانند اسماعیل خلج و
آربی آوانسیان میکردند و به اصطلاح یک “روتوش” ایرانی به آنها میزدند.
ببینید، من موقعی که “افسانه ببر” داریو فو را کار میکردم از بس
عناصر ایرانی را وارد کار کردم که این نمایش من فاصلۀ زیادی با کار نویسنده پیدا
کرد. البته این همان کاری است که داریو فو با کار نویسنده چینی هم کرده است. هیچ
اِشکالی در این کار نیست. او میخواست با وارد کردن عناصر ایتالیایی و غربی در
کارِ خود حلقههای ارتباطی بین صحنه و سالن و تماشاگران را قویتر بکند.
من هم از چین شروع میکنم ولی به تدریج با وارد کردن “رفرانسها” و
عناصر ایرانی این شک را در دل ایرانیها ایجاد میکنم که آیا به راستی این داستان
چینی است در حالی که شباهتهای زیادی با واقعیتهای زندگی خودمان دارد؟ و
این کار را در آخر میرسانم به آنجا که کاملاً داستان ایرانی میشود و تماشاگر فکر
میکند که تمام این ماجرا در ایران اتفاق میافتد. این نیت من بود. در این سفر، من
از نقالی و روضهخوانی و از دستگاههای موسیقی ایرانی، مویسقی فیلمهای ایرانی و
از ضربالمثلها و آهنگها و عناصر فرهنگ ایرانی به فراوانی استفاده میکنم.
-چه تفاوتهای دیگری بین سبک کار مرسوم و سبک کار در “کارگاه
نمایش” وجود داشت؟
-من در ادارۀ تناتر کار نکردهام ولی میدانم که در آنجا یک تقسیم کار
سنتی برقرار بود. یک کارگردان بود و بازیگران که باید دستورهای او را انجام میدادند.
یعنی کارگردان به بازیگر میگفت که این جوری بگو و یا این جوری بازی کن و این عمل
را انجام بده. در حالی که ما در “کارگاه نمایش” و بازیگران تئاتر شهر -که من
۱۰ -۱۲
سال با آنها کار کردم – اصلاً این طوری نبود. ما صحنه را آنقدر بداههسرایی میکردیم،
آنقدر جفت و جور میکردیم که حتی متن نمایش از طریق بداهه سرایی درونی میشد و ما
بر آن مسلط میشدیم.
حتی نمایشهای غیر ایرانی، مانند “باغ آلبالو”ی آنتون چخوف و یا
“کالیگولا” از آلبر کامو را هم آنقدر با بدیههسرایی کار میکردیم که اگر
نگویم “ایرانیزه”شان کردیم بلکه -چون بچههای ایرانی کار کرده بودند- رگههای
قوی ایرانی در آنها دیده میشد. در این فرایند برخوردی خلاق نیز میتوانستیم داشته
باشیم. مثلاً تنها موردی که شیزوفرنی کالیگولا با دو بازیگر نشان داده شد، در
برداشت و اجرای ما بود. من و پرویز پورحسینی هردو نقش کالیگولا را بازی میکردیم،
یعنی دو بازیگر یک نقش را بازی میکردند، و این دلیل داشت. ما وقتی نمایش کامو را
می خوانیم، خودِ کالیگولا شیزوفرن، یعنی دو شخصیتی است. یکی از ما نقش
کالیگولا را در حالت نرمال بازی میکرد و دیگری نقش او را در زمانی که حالت
شیزوفرنی به او دست میداد. و این تمهید تاثیر دراماتیک کار را بیشتر میکرد.
-از چهرههای سرشناس تئاتر ما چه کسانی به دیدن اجراهای “کارگاه
نمایش” میآمدند؟
-تا جایی که به یاد دارم چهرههایی مانند بهرام بیضایی و بهمن فرسی به
اجراهای ما آمدهاند. بیضایی هرچند ادارۀ تئاتری بود ولی برخوردی مدرن و نوآور به
تئاتر داشت و از این نظر با ما درحرکت موازی بود. این امر در مورد بهمن فرسی نیز
صادق است که نوجو است و دنیای بسیار ویژه و پیچیدهای دارد. یادم نیست
اکبر رادی نیز به دیدن کارهای ما آمده باشد یا نه، ولی او نمایشنامهنویش برجستهای
بود که سبک کارش بسیار نزدیک به چخوف بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر