من، شرمگینْ شرمِـ شرمزده،
بانوی دیرین زندگی ام را در خیابان دیدم
بانوی دیرین زندگی ام را در خیابان دیدم
او را به خانه ام دعوت
کردم
در عطر آبی رویاهایم غوطه
دادم
به او ستاره های رنگین
همسفرم را نشان دادم
و گذاشتم تا مرا که فقط
غرور بر تن داشتم
به
کمال در آیینه ی تفسیر خویش بنگرد
شاید
مرا باز بشناسد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر