پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

شعر / فریبا صدیقیم



طوفان که رد می شود
طوفان که از لبه های تیزِ من عبور می کند
           عینکم نقاش می شود
                 سفید را از پیری ام می دزدد
و امشبِ سرخی را به موهایم وعده می دهد

فریبا صدیقیم

طوفان که رد می شود
طوفان که از لبه های تیزِ من عبور می کند
           عینکم نقاش می شود
                 سفید را از پیری ام می دزدد
و امشبِ سرخی را به موهایم وعده می دهد

طوفان که می گذرد
دریا و ماهی هایش در دهانم آواز می خوانند
طوفان!
که روزی تلاطم دستش می خواست
روز و شب را از عقربه ها بدزدد و
            در انبوه ماسه ها پنهان کند
می گذرد
تا رنده کنم سیاهی شب را مثل تمام چیزها که تمام
       و چین چین صبح خودش را برساند به دامنم
     سرخ
        آوازه خوان
طوفان که می گذرد
هورمون های عصیان گر را       روبرویم می نشانم و
   با هم در سینی صلح چای می نوشیم
سال نو هر لحظه تمدید می شود
"دو هزار"،
    می شود خیابان شمیران
                  و "سیزده"،
            بستنی فروشی گل و بلبل
با زن هائی که کدورتشان به کوتاهی دامنشان است
و من
پیاده راه می افتم از آن جا
و بستنی می لیسم شوق را تا این جا
          و باز تا خاطرات قهوه ایِ چشم های قدیمی
پوستِ جوانم نامزدی هایش را از سر می گیرد
  آبتنی می کنم در انواع عطرهائی که
  بوسه بر نارگیل سینه ام می زنند
از روزهای گیج طلاق می گیرم
به تقویم امر می کنم که دست سنگینش را از روی نفس هایم بردارد
و به بهشت اجازه می دهم
که پوست خشکم را با حوله ای مرطوب
کمی بارانی کند

۳ نظر:

ناشناس گفت...

و.........

طوفان که پایان می‌پذیرد، در زیر رنگین کمان شعرت آرامشی میگیرم

و تونلی میزنم به زمان‌های دور،و با خودم آشتی کنن برمی‌گردم.

ابراهیم صدیقیم .

ناشناس گفت...

!!!!!184wonderful

ناشناس گفت...

!!!Wonderful