پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

وطن من کفش های من است / مجموعه شعر، به زبان فرانسه / مهستی شاهرخی

بزودی ‎جدیدترین مجموعه شعرِ خانم مهستی شاهرخی، نویسنده، منتقد و شاعر معاصر، به زبان فرانسه منتشر خواهد شد.
این کتاب که "وطن من کفشهای من است" نام دارد، در زبان فرانسه، با نام «وطنم؟ کفشهایم!»، در کلیه کتابفروشیهای معتبر و اینترنتی، به فروش خواهد رسید.

ایده اصلی کتاب، با تأملی در مفهوم وطن، و با شعر و کفش آغاز شد، و بتدریج مفهوم «مام وطن» و در کنارش «تبعید» از همه زوایا و ابعاد مورد بررسی قرار گرفت. خانم شاهرخی اشعار این مجموعه را که به فارسی سروده شده بود، به کمک دوست و همکار خود خانم "والری آلیس سالامانکا" به زبان فرانسه ترجمه و تطبیق داده است.
این کتاب از چهارم دسامبر به بعد، بر روی سایت آرماتان و در کنار تازههای انتشاراتی قرار میگیرد. همچنین از هم اکنون می توان این کتاب را که به زبان فرانسه است در سایت آمازون سفارش داد. قیمتش 14 یورو است و هزینه پست ندارد.

نسخه فارسی این کتاب نیز آماده پخش است و بزودی بر روی سایتهای الکترونیکی قرار خواهد گرفت.

دو قطعه شعری که در زیر میآید از خانم مهستی شاهرخی و نطفه آغازین شکل گرفتن کتاب حاضر است؛ شعر اول، "وطن من کفشهای من است" برای خاطرۀ "میهن شیشه‎ای" اثر فهیمه فرسائی سروده شد و شعر دوم، "میهن من، خانهای آفتابی است" که برای خاطرۀ داستان "خانۀ آفتابی" پرتو نوری علا سروده شده بود.

پیوند سرا انتشار این کتاب را به خانم مهستی شاهرخی و کلیه علاقمندان کارهای با ارزش ایشان، تبریک می گوید.
1 . وطن من کفشهای من است
برای خاطره " میهن شیشه ای" اثر خانم فهیمه فرسائی
وطن من کفشهای من است
وطنم، کفش بلورینم در راه ترک برداشت
وطنم، صندلهایم، بند کفشهایم در راه برید
وطنم، کفش نوک تیزم، در راه پاشنه اش شکست
وطنم، کفش نوزادی و تاتی راه رفتنم، در راه گم شد
وطنم، کفش توری میهمانیام، از بس در کنج گنجه ماند، فراموشم شد
وطنم، کفش روباز تابستانیام، زیر باران خیس شد
وطنم، کتانیهایم، از بس دویدم پاره شد
وطنم، پوتینهای نظامیام، از بس جنگید، بازنشسته شد
وطنم،  کفشهایم، همان راهیست که مرا به سوی خود می کشد
وطنم، چکمههای محافظ زمستانام، آیا زخمهای کف پایم را می پوشاند؟
وطنم، گالشهای شالیزارم، آیا جراحتهای مرا پنهان می کند؟
وطنم، در این راه دراز، آیا ترکهای برهوتم را مرهم خواهد گذاشت؟
وطنم، دمپایی راحتیام، آیا راز طاولهای پایم را می فهمد؟
باز مسافرم
باز چند روزی به سفر می روم
____________________________

میهن من، خانهای آفتابی است

برای خاطره داستان «خانه آفتابی» اثر پرتو نوری علا

میهن من، خانهای آفتابی است
با حیاطی سر سبز،
و درختان خرمالو،
و یک درخت پربار انار،
و دو تاک بیتاب خزیده بر روی دیوار،
پیچک خانهی ما،
هم سبز است، هم سرخ است.
باغچهی خانهی ما،
گل هم دارد،
گل نسترن و داوودی،
در کنار اطلسیها و بنفشههای رنگارنگ،
و دو گل میمون مسخره با لبهای قلمبه در وسط باغچهمان
همه ی مردم شهر مستاند،
از بوی خوش یاسهای خانهی ما
در جشن بهار
باغچهی خانه ما پربار است،
و در آن هم نعنا می کاریم و هم ریحان،
تربچه و خیار و کدو و گوجه فرنگی هم داریم.
خانهی آفتابی من میراث من است.
خانهی آفتابی من بنایی است قدیمی اما محکم.
خانهی آفتابی من در زمستانهای پر برف،
باز هم دلباز و دلگرم و روشن میماند.

مادرم وقتی مرد،
پدرم خشمگین به من گفت: از این خانه برو!
خانهی آفتابی من را،
او از من که گرفت،
زان پس بی خانه شدم
و از آن روزی که از خانهی آفتابی خود رانده شدم
سرگردانم
پدرم دختر بودن را، زن بودن را جرم من می داند.
پدرم در برابر هر آلت مردانهای با تحسین سر بلند می کند،
او مرا چیزی بیش از نیمی از آدمیزاد به حساب نمی آورد
من نه با شیطان هم پیمانم،
و نه  با مار موذی همدست شدهام،
پدرم، این پدرم بود که مرا از باغ بهشتم رانده است.
او مرا از خود راند
و زان پس من مدام در راهم
من به دنبال خورشیدم،
من به دنبال خانهی گرم کودکیام،
من به دنبال آفتابم می گردم.
پدرم ضحاک است..
او  سر دلیرترین جوانان محلهمان را بلعیده است
من اگر می ماندم،
من اگر مردی بودم
پدرم مغز مرا هم میخورد.

پدرم دیوانه است.
پدرم صاحبِ آن خانه است.
خانهی آفتابی من، اکنون لانهی ماران است.

میهنم، خانه ی آفتابی موروثی من، از دستم رفته است.

هیچ نظری موجود نیست: