هشت سال پيش، يکی از جمعه گردی های من با اين کلمات پايان گرفت: «نمی توان شک کرد که همۀ بزرگان ما را روزگاری در اطراف شخصيتی يا بنائی مذهبی دفن کرده اند. با اين همه، امروز، ما آرامگاه سعدی را داريم و مدفن حافظ و بوعلی را، هر يک چون سروی سترگ برپای خود ايستاده و از هر های و هوی مذهبی وارسته.
اين اتفاق چگونه رخ داده؟ چرا ما با تشريفات مذهبی پا به آرامگاه سعدی و حافظ نمی گذاريم ـ حتی اگر برای آمرزش روح شان بر سنگ ها تقه زنيم و فاتحه بخوانيم؟ اينجاست که فکر می کنم، بقول نيما، آنکه از پس قافله می آيد و سرند در دست دارد خوب می داند که چه بايد بکند.
اين اتفاق چگونه رخ داده؟ چرا ما با تشريفات مذهبی پا به آرامگاه سعدی و حافظ نمی گذاريم ـ حتی اگر برای آمرزش روح شان بر سنگ ها تقه زنيم و فاتحه بخوانيم؟ اينجاست که فکر می کنم، بقول نيما، آنکه از پس قافله می آيد و سرند در دست دارد خوب می داند که چه بايد بکند.
و با اين عينک که نگاه می کنم روزی دور را می بينم که کسی در کرج از رهگذری می پرسد: «اين طرف ها امامزاده ای به نام امامزاده طاهر وجود دارد؟» و پاسخ می شنود که: «بله، می گويند ته آن خيابان، کنار مقبرهء احمد شاملو، گور امامزاده ای بنام طاهر هم هست.»(1)
و اکنون، يک دهه به پايان نرسيده، می بينم که امامزاده طاهر چگونه دارد نام عوض می کند و، از نظر من، به «خانهء شاملو» شناخته می شود. اين چگونگی را مرگ سيمين بهبهانی و وصيت بی فرجام او برای دفن شدن در «خانهء شاملو» بيش از هميشه آشکار می کند. لمحه ای در اين پرسش تأمل کنيم: چرا حکومت اسلامی اجازه نداد که پيکر سيمين بهبهانی در امامزاده طاهر دفن شود؟
***
روشن است که راحت ترين راه خلاصی مبارزان عليه ستمگران تن به مرگ دادن است، چه مرگ طبيعی و چه مرگ اختياری. با مرگ، درد و رنج به پايان می رسد و ستمگر ديگر نمی تواند آدم مبارز را به زندان و شکنجه بکشاند. اما چه بيهوده است مردن اگر مرگ ما هم نتواند به ستمگر ضربه ای بزند. مرگ می تواند همچون مبارزه ای در زندگی تبديل به پيکاری علطه ستمگر شود.اما اين کار ممکن نيست اگر «خلاص شدگان» به هنگام زندگی چنان نزيسته باشند که حلقوم مردم ستمديده و درد کشيده شده و، به عبارتی ديگر، نامی از خود در ميان مردم بجای نهاده باشند که از خودشان بزرگ تر باشد و ماندگاری يادشان را تضمين کند. و بدينگونه است که ستمگران، اغلب، از مردگانی اينگونه، بيش از زندگان معترض، که می شود گرفت شان و شکنجه شان کرد و جلوی دوربين تلويزيون نشاندشان، می ترسند. اين رفتگان، در مرگ خويش، هم از تيررس ستمگران جسته اند و هم، در وادی عدم ظاهری، وجودی آسيب ناپذير به دست آورده اند. جسم شان روی زمين مانده اما نام و يادشان، بی هراس و روئين تن، تازه زندگی اصلی خود را آغاز کرده است.
و بديهی ست که نام های اينگونه «مردگان هميشه زنده» چون در کنار هم قرار گيرند نيروئی خارق العاده را می آفرينند که هیچ حکومتی يارای شکستن اش را ندارد
***
به مردگان خفته در حياط امامزادهء دست سومی به نام «طاهر» بنگريد که زير سقف گنبد کاشی کاري و درون ضريح نقره کاری اش لميده است: هوشنگ گلشيري، غزالهء عليزاده، محمد مختاري، محمد جعفر پوينده، م. آزاد، احمد عبادی، حبيب الله بديعی، تقی ظهوری، حسينعلی ملاح، حسن گلنراقی، علی اصغر بهاری، شاپور نياکان، عبدالعلی وزيری، مهين اسکوئی، پوران شاپوری، غلامحسين بنان، مرتضی حنانه، دلکش (عصمت باقرپور)، عزت روح بخش، جلال ذوالفنون و بالاخره احمد شاملو؛ شاعری که از هم اکنون امامزاده طاهر را بی رنگ و گورستان اش را به «خانهء شاملو» تبديل کرده است؛ خانه ای الهام بخش ساکنان اردوگاه مبارزان راه آزادی و عدالت و عليه حکومت ستمگران از مردم بريده.(2)
روشن است که اين «خانهء شاملو»، بی هيچ نقشه و برنامهء قبلی، مدفن نويسندگان سکولار دموکرات ما شده و بخاطر وجود آنان شرف يافته است. اين مطلب را حکومتی ها بهتر از ما فهميده اند، بخصوص که هر سال، در سالگرد مرگ شاملو، جوانان نورسته ای را ديده اند که کتاب در دست و آرام بر سر مزار او گرد می آيند و زمزمه وار سخنی از او را تکرار می کنند که: «ابلها مردا! عدوی تو نيستم، انکار تو ام!»
حکومتيان، با ايجاد قطعهء هنرمندان بهشت زهرا، کوشيده اند که دوغ و دوشاب را با هم قاطی کنند و (به اصطلاح) هنرمندان خودی را لای هنرمندان بيزار از حکومت اسلامی جا بزنند. اين کار با نقشه بوده است اما «خانهء شاملو»، بدون نقشهء آنان، مدفن بزرگان سکولار دموکرات ايران شده است. در اين صورت حکومتيان چگونه می توانند به خانوادهء سيمين بهبهانی اجازه دهند که پيکر اين يکی ديگر از «منکران حکومت اسلامی» را به همانجائی ببرند که امامزاده ای گمنام زير سايهء غولی به نام احمد شاملو به خوابی هراسيده رفته است؟ مگر نه اينکه شاملو و سيمين دو شاعری بودند که جان خود را در کمان خطر نشاندند و به اعماق نيامدهء تاريخ فرهنگ ما رها کردند تا آيندگان بدانند که انسان سکولار و دموکراسی خواه عصر حکومت آخوندها چگونه بر چهرهء اين نا انسان ها تف انداخته است؟
***
در زمانهء هر ستمگری آدميانی نيز يافت می شوند که می توانند نام ستمگران را تا ابد و برای بسا نسل ها که خواهند آمد، همانگونه که زشت اند معنی کرده و خود آنها را در نفرين خود مخلد کنند. يادمان باشد که اگر حافظ نبود، جز اهل تاريخ، کشی مرد عبوس و خونريز و اسلام پناهی به نام امير مبارزالدين محمد آل مظفر را، که در زمانهئ اين شاعر خاک شيراز را به توبره کشيد و لبخند را ممنوع ساخت، نمی شناخت. اما حافظ، در برابر اين ستمگر دوران، با عبيد زاکانی و روشنفکران شهر، که در خزانهء کلام خود دست برده و از آن صفت «محتسب» را بيرون کشيده و برای امير مبارزالدين سکه زده بودند، همراه شد و سرود که: «اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيز است / به بانگ چنگ مخور می، که محتسب تيز است!» و چون پسر همين محتسب، شاه شجاع، پدر را کور و زندانی کرد و آزادی را به شهر برگرداند، همين حافظ بود که شادمانه سرود:« سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده بگوش / که دور شاه شجاع است، می دلير بنوش /.../ شراب خانگی ِ ترس محتسب خورده / به روی يار بنوشيم و بانگ نوشانوش!» و نوشت: « ای دل بشارتی دهم ات، محتسب نماند / وز می جهان پر است و بت می گسار هم!»
خفته گان بيدار «خانهء شاملو» هم، به کاروان سالاری او، گواه ناپايداری ظلم محتسب اين زمانه اند. و محتسب چون اين می داند نمی تواند اجازه دهد که بانوی شيردل ادبيات ما نيز بر تارک اين کاروان محتشم بنشيند.
***
تلاش دست اندرکاران حکومتی برای جلوگيری از دفن پيکر سيمين بانو در امامزاده طاهر خود از کوششی دراز دامن برای ممانعت از تبديل اين گورستان به مرکز دفن مخالفان محتسب حکايت دارد. ديدم که خبرگزاری دولتی فارس گزارش داده است که:
«حجت الاسلام والمسلمین، محمد صالحی، مدیر کل اوقاف و امور خیریهء استان البرز، در تاریخ 22 اردیبهشت سال جاری، در دیدار با تعدادی از معتمدان محلی، هیئت امنای اماکن متبرکه و امامزادگان، اعضای شوراها و دهیاریهای استان البرز، گفته بود که "در تلاش هستیم که دیگر هیچ میتی در امامزادههای استان دفن نشود." همچنین در تاریخ چهارم اسفند ماه سال گذشته نیز حجتالاسلام محمد رایمند، مدیر وقت ادارهء اوقاف و امور خیریهء شهرستان کرج، به خبرگزاری فارس گفته بود: "یکی از مهمترین برنامههایی که از ابتدای حضورم در کرج دنبال کردم، این بود کهامامزادههای این شهرستان تبدیل به مکانی برای دفن اموات نشوند"... رایمند گفت: "قبرستانداری وظیفهء شهرداری و سازمان آرامستانها است و باید از فضای معنوی و ارزشی امامزادهها برای جذب جوانان و کارهای فرهنگی و معنوی استفاده شود"».
و ديدم که يکی از خوانندگان اين گزارش در زير آن نوشته است: «ما که يکی از اقوام مان را همين يک ماه پيش در امامزاده طاهر دفن کرديم!»
می خواهم بگويم که «فيلتر گذاری در امر تدفين» قطعاً با انتقال پيکر شاملو به امامزاده طاهر آغاز شده است؛ چرا که اندکی بعد، با درگذشت م. آزاد شاعر، اشکال تراشی آغاز شد. من در آن جمعه گردی هشت سال پيش، گزارش دادم که: «صبح يکشنبه دوم بهمن 1384، خبرگزاری ايلنا گزارش داد که جنازهء م.آزاد هنوز بلاتكليف بر زمين مانده است و مسؤلان امامزاده، به عنوان اينکه آزاد شاعر است و دفن شاعر بايد با دستور فرماندار کرج صورت گيرد، اجازه دفن آن رانميدهند!»
***
آشکار است که حکومت اسلامی از همهء مردگانی که به نوعی با آزادی خواهی، سکولاريسم و انسان مداری ارتباط داشته اند می ترسد و، همانگونه که اجتماعات جوانان را متفرق می سازد، از جمع آمدن مردگانی شيفتهء آزادی و عدالت نيز جلوگيری می کند. ممانعت از دفن پيکر سيمين بهبهانی نيز در «خانهء شاملو» جز اين نيست؛ غافل از این که هر یک از داغ دل ديدگان برای قبیله ای و شهری بس است. شاملو امامزاده طاهر را به نام خود کرده است، و سیمین هم می تواند بهشت زهرا را به «خانهء سيمين» مبدل کند. و مگر نه اينکه هم اکنون خيلی از مردم سيمين را «مادر ايران» می خوانند؟
***
ترس از مردگان هميشه با حکومت اسلامی همراه بوده است. خيال می کنيد چرا در همان اول کار سراغ آرمگاه رضاشاه رفتند و ويران اش ساختند؟ هنوز هم آنها از سايهء مردی که دادگستری و آموزش و ثبت اسناد را از دست شان بيرون کشيد و به زنان آزادی پوشش و امکان تحصيل عطا کرد می ترسند و می بينند که هرچه از عمر حکومت اسلامی می گذرد اين «مرده» بلند قامت تر و هراسناک تر از هميشه در برابر شان ايستاده است. چرا آنها می کوشند مقبرهء کورش بزرگ را به آب ببندند؟ نه اينکه او از اعماق تاريخ، برای انسان امروز، حديث آزادی مذهب و حکومت سکولار را تکرار می کند؟ چرا قبر کشتگان چپ را (که در همان روزهای اول باز شدن آرشيو ساواک يافته و صاحب سنگ شده بودند) ويران کردند؟ چرا خاوران را بارها شخم زده اند؟ چرا سنگ قبر شاملو را چندين بار شکسته اند؟ چرا اگر دست شان برسد قبر صادق هدايت و نادرپور را در همين خارج کشور ويران می سازند؟
اين مقبره داران و قاريان و تلقين خوانان، که در يک تصادف دلشکن تاريخی به قدرت رسيده اند و فاعدتاً نبايد از مرده و کفن و قبر بترسند، در برابر فرو افتادن هر درخت تنومند سکولار دموکراتی، که چون سکولار است و دموکراسی را در متن جدائی دين و مذهب از حکومت می خواهد «انکار آنها» نيز هست، می هراسند و به لرزه می افتند و اينگونه است که از پيکر کوچک و در هم و بی جان زنی هم می هراسند که در گوشهء خانه اش بر کاغذی ساده نوشته است: «دوباره می سازمت وطن، اگرچه با خشت جان خويش / ستون به سقف تو می زنم، اگرچه با استخوان خويش / دوباره می بویم از تو گل، به ميل نسل جوان تو / دوباره می شويم از تو خون، به سيل اشک روان خويش / دوباره، يک روز روشنا،سياهی از خانه مي رود / به شعر خود رنگ مي زنم / ز آبی آسمان خويش...»؛ همان شعری که در کتاب «دشت ارژن» آمده، کتابی که حاوی اشعار سال های 60 تا 62 ی او ست و ملایان و کیهانیان و طرفداران حکومت می کوشند شایع کنند که این شعر در زمان حکومت قبلی سروده شده!
***
اما حديث وصيت سيمين برای دفن شدن در «خانهء شاملو»، و ممانعت حکومت هراسيدهء اسلامی از اين امر، خود پيروزی ديگری برای سيمين و همهء سکولار دموکرات های ايران نيز هست؛ چرا که اين سند عينی برای هميشه در تاريخ ما می ماند و اين داستان را بازگو می کند که حکومت محتسب عصر ما از اجتماع مردگان «خانهء شاملو» ترسيده و به سيمين اجازهء قرار گرفتن در کنارشان را نداده است. اين حديث برای هميشه در تاريخ ما می ماند که سيمين خواست از مقابل خانه اش تشييع شود و محتسب پيکر او را به جلوی «تالار وحدت» کشاند تا از يکسو نشان دهد که رابطهء هنرمند و حکومت استثنا بردار نيست و، از سوی ديگر، مراسم را چنان کنترل کند که کاملاً فاقد مهر و نشان نهادی ساده و قديمی به نام کانون نويسندگان ايران را بر خود داشته باشد؛ کانونی که سيمين با «خشت جان خويش» آن را «دوباره ساخته است»؛ کانونی که هم از نخستين کنش بنيادگران اش خواستار «آزادی بی حد و حصر انديشه و بيان» بود و باشد که چنين بماند.
***
باری، داستان عبرت آموز دفن سيمين بهبهانی، بصورتی نمادين، همهء زير و بم های سياست فرهنگی اين حکومت، بازی جديد وزارت ارشاد «دولت تدبير»، و نقش هنرمندان مردمفريبی که هم از توبره می خورند و هم از آخور، را بخوبی افشا کرده است. سيمين، با وصيت هوشمندانهء اش، در مرگ خويش نيز ضربه ای تاريخی بر ساختار اين حکومت نابهنگام و آدمی کش وارد کرده و از مرگ خود سندی ساخته است که رسوائی ترس زدهء اين حکومت را برای همهء نسل های آينده بازگو می کند.
آنها می دانستند که نمی توانند از حضور گستردهء مردم در مراسم تشييع پيکر شاعر ملی ايران جلوگيری کنند و، پس، کوشيدند تا آن مراسم به بدرقهء يک شاعر، و نه يک مبارز منکر وجود اين ابلهان، تبديل شود و آرميدن شاعر در مقبره ای گم و ناشناس راه را به تقويت معنای سياسی «خانهء شاملو» ببندد.
***
و دريغ است که در همينجا يادی نکنم از نامهء فريبرز رئيس دانا، عضو کنونی هيئت دبيران کانون نويسندگان ايران، خطاب به سيمينی که، در انتظار دفن شدن، پوزخند زنان به تلاش هراسيدهء هرچه ولی فقيه و نوکران اش، در تابوت خويش خفته بود. در اين نامه آمده است:
«سیمین عزیزم! وصیت تو فراموش شد. مراسم بدرقه و بدرود با تو از جلوی منزلت لغو شد و به تالار وحدت آمد،و به جز آن به ما نیز گفتند اجازهء حرف زدن هم در مراسم مادر مان ندارید و سخنرانان تعیین شدهاند، و ترا به اتاقی تنگ وتاریک خواهند برد به نام مقبره خانوادگی که بر سر در آن اصلاً نامی از فامیل تو و فرزندانت بر آن حک نیست. سیمین جان!.. من و تقریباً همهء دوستان کانون به انتخاب خودشان با تو از همین جا بدرود میگوییم و به احترام نام بلندت، که خاتون غزل آزادی و از سرداران کانون نویسندگان ایران بودی، در مراسم فردا و هیچ یک از مراسم تحمیلی ریاکارانه از این دست شرکت نخواهیم کرد. از نظر ما این خواست توست. شاید از نظر دیگران میبایست در تشریفات دولتیای شرکتات میدادند که همین دیشب یکی از متولیان اش گفته بود: امامزاده طاهر جای نویسنده و شاعر و مطرب و... نیست».
2. برای ديداری از «خانهء شاملو» به اين ويدئو مراجعه کنيد:
3. شنيدن اين گفتگوی راديوئی با فريبرز رئيس دانا نيز خالی از بسياری نکته های قابل تأمل نيست:
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر