تلاش کانونیان
وقتی به نتیجۀ مثبت و سرانجامی جاذب میرسد که از ابتلائات تاریخی در سرزمین
خود- رفتار استبدادی، دیکتاتورمنشی و تفرقه و در عین حال رویکرد فرقهگرایانه-
دوری گزیند. اما نگارنده، که خود در یک سال و اندی پیش عضوی از گروه پنج نفرۀ
دبیران موقتی با هدف احیای کانون بحران زده بوده، شاهد تداوم آن ابتلائات گشته
است
|
مهدی استعدادی شاد
کانون نویسندگان در تبعید دیگر چند سالی است که آن طراوات و رونق گذشته را ندارد. رونقی که لازمۀ حضور پویا و تاثیرگذار نهاد فرهنگی در سطح افکارعمومی است. از نگاه متعصب شاید نکتۀ بالا درست دیده نشود. زیرا نگاه یکسویه و ملاحظه توجیه گرانه بازتابهای متفاوت پدیدۀ مورد نظر را در نمییابند. بگذریم که برخی از «ملاحظات» صورت گرفته در این رابطه چیزی جز فرار به جلو نیستند تا اصل قضیه مسکوت بماند.
اما ناظر بیطرف
بر واقعیت بیرونقی و بیطراواتی یادشده فوری انگشت تاکید میگذارد. همچنین دیده
شده که برخی از اصحاب رسانه، به محض روبرویی با دبیران و مصاحبه، حتا از «زمین گیر
شدن کانون نویسندگان در تبعید» سخن گفتهاند. زیرا از کاهش اعضاء فعال و
کارآزموده به علت استعفاهای علنی و کناره گیریهای خاموش نویسندگان و شاعران و نیز
از ندانم کاریهای دبیران سالهای گذشته باخبرند.
در هر صورت رنگ
باختگی رُخسار کانون نویسندگان در تبعید را لاپوشانی و حاشا خواهیم کرد. اگر که
آن را به دلسردی مردم از فرهنگ و بیاعتناییشان به لزوم تحولات نسبت دهیم. زیرا
کانون یادشده در جان و جنم خود بیش از آنکه از توجه عمومی نیرو بگیرد، از تصمیم
اهل قلم و ادب برای چالش با تک صدای حاکم بر میخیزد که میخواهند صداهای مختلف و
موجود جامعه را به گوش مردم جهان برسانند.
بر این منوال
تلاش کانونیان وقتی به نتیجۀ مثبت و سرانجامی جاذب میرسد که از ابتلائات تاریخی
در سرزمین خود- رفتار استبدادی، دیکتاتورمنشی و تفرقه و در عین حال رویکرد فرقهگرایانه-
دوری گزیند. اما نگارنده، که خود در یک سال و اندی پیش عضوی از گروه پنج نفرۀ دبیران
موقتی با هدف احیای کانون بحران زده بوده، شاهد تداوم آن ابتلائات گشته است.
اعضای کانون اگر
هماوردجویی فرهنگی خود را رویکردی موجه میدانند، بایستی بدانند که خودشان به
تنهایی نمیتوانند داور و قاضی حقانیت رویکرد و عمل خودشان باشند. ما مثل بقیه در
دسترس داوری و قضاوت بیرونی هستیم و با شناخت آن ارزیابیها قادر خواهیم بود نکات
ضعف خود را تشخیص دهیم.
بواقع دست
اندرکاران کانون نویسندگان در تبعید، اگر در دورۀ چند ساله اخیر نمیخواستند مدام
برابر پرسش مرگ و زندگی کانون قرار گیرند، بایستی نه فقط در درون به دیالوگ جریانهای
مختلف فکری- فرهنگی بال و پر میبخشیدند بلکه همچنین از قضاوت دیگران در افکار
عمومی دربارۀ خود نمیهراسیدند و آن را همچون امر شیطانی واپس نمیزدند.
با مدال افتخار
به خود دادن گرهای گشوده نخواهدشد. هرگز «آن دیگری» را به خود جلب نخواهیم کرد.
گاهی قضیه حتا به ضد خود بدل میشود زیرا مدال افتخاری را که به خود میدهیم بساط
خود فریبی را پهن میکند. مشاهده شده که برخی از اعضاء در خودستاییها و کانون
ستاییهای خود از این عبارت بهره میگیرند که ما یگانه نهاد دمکراتیک ایران در
پنجاه سال اخیر هستیم.
منتها از یاد میبرند
که نهاد دمکراتیک را دمکراتها بتدریج در یک روند عملی میسازند. در اینجا دوستان
یک نکته اساسی را فراموش کردهاند که ما در تاریخ خود از نبود فرد دمکرات در
مضیقه بوده و رنج برده ایم.
از این گذشته
غالب دوستان ما اصل دمکراسی را که تقسیم قدرت و رعایت قوانین نظام دمکراتیک است در
زندگانی خود رعایت نکرده و در پی اعمال نظر خود بودهاند. در حالی که کانون
نویسندگان در تبعید، همچون نهادی ساخته شده برای دفاع از مدنیت جامعه در برابر
یورش خودکامگی، بایستی ناظر بر رفتار قدرت باشد و ایراد و انحراف آن را هُشدار
دهد. نه اینکه در اثر دخالت نیروهای سیاسی به بازیچهای در کشاکش بر سر قدرت بدل
گردد. یا از این وضع هم بدتر، به دنبالچه این و آن ائتلاف جرگههای سیاسی دگردیسی
یابد.
از چندی پیش
آشکار گشته که کانون نویسندگان در تبعید با بحرانی حاد برای تداوم یا خاموشی دست و
پنجه نرم کرده است. بنابراین در همین دورۀ دبیران موقتی اگر میخواستیم کانون احیا
شود و رونق بگیرد بایستی فرصت را غنیمت میشمردیم، خانه تکانی فکری میکردیم و از
رویکرد ایدئولوژیک دست میکشیدیم.
این کارها نه
فقط در این یکسال و اندی ماه گذشته انجام نگرفت، بلکه دبیر مسئول ارتباطات نیز
وظیفه خود را بدرستی و فارغ از نگاه ایدئولوژیک و فرقهگرایانه انجام نداد. وی حتا
در تماس گرفتن با اعضاء سابق گزینشی عمل کرد. گویا اساس کار خود را بر موضعگیریهای
سیاسی ایشان قرار داد بود. با این روش خواه و ناخواه زمینه چینی برای دعوت از اهل
ادب منتفی شد که حضور و عضویتشان در آینده وزن و اعتبار کانون را افزایش میداد.
به همین دلیل و
علت بود که دو ماه پیش از زمان برگزاری مجمع عمومی (اکتبر دوهزار و چهارده میلادی)
با نوشتن یادداشتی برای هیئت دبیران موقت از همکاری با ایشان کنارگیری کردم. چون
روند کار را درست ندانستم و مقبول تشخیص ندادم. باور داشتم که گشودن درهای کانون
نویسندگان در تبعید یکی از گامهای چاره ساز است؛ در حالی که کنار زدن نگاه
ایدئولوژیک و فرقه گرایانه، دفع ارتباطات گزینشی و دعوت از نویسندگان و شاعران
متفاوت گامهای ضروری همزمان است. هنوز فکر میکنم که بایستی امکان حضور اعضای
سابقی چون ناصر پاکدامن، سعید یوسف، محسن یلفانی، محسن حسام، مینا اسدی، ناصر موذن
و رضا علامهزاده و... را فراهم میآوردیم. همچنین بایستی در چشم انداز خود را
موظف میکردیم که از نویسندگان و منتقدانی چون خانم مهشید امیرشاهی و شهلا شفیق
و...، آقایانی چون ایرج پزشکزاد، رضا دانشور، بهروز شیدا و اکبر سردوزآمی و...
برای هموندی در کانون دعوت کنیم.
وقتش رسیده و
لازم بود که بسوی تثبیت خود بصورت ایجابی میرفتیم. دیگر نمیبایست به این عادت
دیرینه دلخوش میکردیم که فقط با تعاریف سلبی امورات خود را پیش ببریم. آن
یکسونگریها ما را به بن بست انداخته بود.
از زمان بنیان
گذاشتن کانون نویسندگان همواره رویکرد نفی گرایانه عامل توجیه و حقانیت حضور و عمل
کانونیان بوده است. چون بسیاری، در آغاز، نمیخواستند که در کنگره ادبی دست ساز حکومت
(با مدیریت فرح پهلوی) شرکت کنند لذا در تداوم اعتراض خود به تشکیل کانون
نویسندگان رسیدند.
این اعتراض گرچه
حق هر نویسنده و شاعری است که نمیخواهد از تریبونهای حکومتی پیام خود را به گوش
مردم برساند، اما از همان ساعت نخستین نیروهای سیاسی اپوزیسیون (فارغ از اینکه
از منظر تاریخی پیشرو یا ارتجاعی باشند) بر روند کانون تاثیری قطعی یافتند. در
آغاز با تاثیر وابستگان به حزب توده و ملیگرایی روبرو هستیم و سپس پای «نیروی
سوم» نیز به میان میآید. نقش شخصیتهایی چون بهآذین و جلال آل احمد این حضور را
کاملا مشهود کرده است.
در هر صورت
روایتهای تاکنونی از تاریخ کانون نویسندگان این ارزیابی را تائید میکنند که جریان
نفی گرایانه و متکی بر تعریف سلبی نقش عمده را در شکل گرفتن ایفا کرده است. نقش
عمدهای که در شکل گرفتن کانون نویسندگان در تبعید هم دخیل بوده است.
به نامهایی رجوع
کنید و تعلق سیاسی آن زمانشان را در نظر بگیرید که اعلامیۀ تشکیل کانون
نویسندگان در تبعید را امضاء کرده اند. حضور نامریی مجاهدین خلق و شورای ملی
مقاومتشان را در فعالیت منوچهرهزارخانی و همپیمانانش میتوان بازیافت.
پیش از این
واقعه، البته با انشعابی در درون کانون نویسندگان ایران روبروئیم؛ که ناشی از
ارزیابی مختلف بر سر استحاله پذیر بودن یا اصلاح نشدنی بودن رژیم حاکم بود. اما
کانون نویسندگان در تبعید، همچون مشتقی از آن انشعاب، یکی از پرنسیپهای خود را
دفاع از آزادی بیان و قلم بیحد و حصر قرار داد که در کشور امکان تحققش نبوده است.
کانون نویسندگان
در تبعید، در روند فعالیتها و واکنشهای خود به سیاست حاکم بر ایران، دچار
دگرگونیهایی شد. چنان که عمدگی نقش مجاهدین و شورای ملی مقاومت را در دورۀ بنیان
گذاشتن خود کنار زد.
از آن گروه
بنیانگذار اولیه، در دورهای که نویسندگان معطوف به سازمانهای چپگرا در کانون
نویسندگان نقش عمده و تاثیر گذار یافتند، دیگر کسی فعال نبود و به دایرۀ هیئت
دبیران وارد نشد.
با این حال حتا
هنوز تا دهۀ دوم حیات کانون نیز میتوان از رونق و طراوات خبری گرفت. زمانی که
سازمانهای چپگرا (حتا برغم انشعابات درونی) بر کانون از طریق نویسندگان و شاعران
خود تاثیر گذار شدند. در این دوره از اسماعیل خویی تا پرویز اوصیا، از نسیم خاکسار
تا سعید یوسف و رضا علامهزاده و... دبیر و هیئت دبیران داشته ایم.
گفتنی است یکی
از اتفاقاتی که تاثیر جریان وابسته به مجاهدین خلق را در کانون کاست، ماجرای زنده
یاد کمال رفعت صفایی بود. آن شاعر که از دل مبارزه سیاسی- نظامی مجاهدین بیرون
آمد، در فراز و نشیبهای سازمان مربوطه با خط و مشی حاکم زاویه پیدا کرد. از ایشان
جدا شد. سازمان مجاهدین نیز به عادت خود که تقابلی میان فرشته و دیو میبیند با
کمال رفعت صفایی برخورد کرد و به وی اتهام و انگهای ناروا زد.
کانون نویسندگان
در تبعید در این رابطه موضعگیری کرد. اعلامیهای در دفاع از حرمت شاعر عضو خود
منتشر کرد و نتیجه آن شد که گفتیم. فاصله گرفتن کانون از روندی که مطلوب مجاهدین و
همفکرانش بود.
با این حال باید
گفت که تفوق چپگرایان بر سیاستگذاری کانون نویسندگان در تبعید مدتها به معنای
ساختن «گروه ستیزه جو» نبود. گرچه در برابر رژیم حاکم لحظهای کوتاه نیامد، اما
درچارچوب کار هیئت دبیران به خودمحوریهای این و آن دبیر تندرو مجال تعیین کنندگی
نمیداد. منافع این و آن فرقه سیاسی را بر منافع فرهنگی کانون مرجح نمیساخت.
برای دبیران
جاافتاده و کار بلد حیطۀ کار کانون مشخص بود. فقط آن ناواردان تازه بدوران رسیده
بودند که کانون را به دستگاه اعلامیه پراکنی کاهش دادهاند. با انتشار اعلامیههایی
که هیچ ربطی به عرف و حیطۀ مسئولیت نهاد فرهنگی نداشته و ندارد. و این همه در حالی
است که کار فرهنگی و روشنگرانه خود را بدرستی و به کفایت انجام ندادهاند.
بواقع کانون
نویسندگان در تبعید از زمانی به سراشیبی افتاد و اعتبارش کاهش یافت که یکسری فعال
سیاسی در کانون میداندار شدند.
ایشان که با
فعالیت در گروههای بیشمار سیاسی ارضای خاطر نمییافتند، با داعیه نویسندگی و شاعری
به عضویت کانون در آمده بودند. از فردای عضویت، هر کدام از ایشان همچون فرقهای
تکنفره و غیر قابل انعطاف در برابر مصلحت عمومی نهاد فرهنگی، وارد عمل گشتند. عیار
نگارش و کسب و کارشان از اسم کانون اعتبار میگرفت. به جای آنکه حضورشان به
موجودیت کانون اعتبار بیشتری ببخشد. شیوۀ یادشده در استفاده از جانمایۀ کانون، رمق
کانون را گرفت و به نفس نفس انداخت. تداوم روند یادشده باعث شد که کانون نویسندگان
در تبعید نه تنها موفق به جلب دست اندرکاران ادبیات نشود بلکه حتا اعضاء اهل
داستان، شعر و نقد ادبی خود را نیز از دست دهد.
فقدان و کمبود
یادشده، قوزی بالای قوز زائید و با ایراد دیگری همراه شد. بازتاب قول و قرارهای
قبلی و همدستیهایی را میان برخی از اعضاء میشد دید که به نفی استقلال رای تک تک
اعضاء میرسد. در واقع با تاثیرگذاری و مداخلههای جانبی، قائم به ذاتی انفرادی
اعضاء محو میگشت. پرنسیپی که پیش شرط موجه بودن یک نهاد دمکراتیک است. به تجربه
دیدیم که چگونه چند نفر از اعضاء با هدف خاصی هم پیمان میگردند و میتوانند از
طریق لابیگری سکان هدایت کانون را در دست بگیرند تا خط و مشی خاصی را پیش ببرند.
دیگران نسبت بدین کارزار هر چه بودند بیاعتنا نبودند. چنان که برخی علنی و صریح و
برخی دیگر آرام و بیصدا کناره گرفتند. بدین ترتیب بخاطر آن ترفند بازیها هر دوره
از تعداد اعضاء بیشتر کاسته شد. روشن بود کسی که اهل زد و بند نیست به طبع خواستههای
این و آن فرقه و دسته بندی را نیز پیش نخواهد برد.
با این اوصاف و
با ادامه روند یادشده امیدی به پویایی و احیای کانون نویسندگان در تبعید وجود
ندارد. گرچه داوری نهایی را در مورد ارزیابیهای ما آینده نشان خواهد داد.
پائیز دوهزار و
چهارده میلادی
برگرفته از خبرنامه گویا ، پنج شنبه، سوم آبان 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر