برای
سيمين بهبهانی
شبی مصاحبه راديويی آقای حسين مُهری
را با خانم سيمين بهبهانی در ايران، گوش میکردم. کلام و صدايش مثل هميشه مهربان،
پر از صداقت، و صراحت بود. اما زخمی بر آن نشسته بود. بیرحمانه مورد حمله و حتاکیی
برخی قلم به مزدان در ايران، قرار گرفته بود. مثل سايرين. مضافاً بر اين که زن
بودن هم يکی ديگر از جرايمش بود. آقای مهری از ايشان پرسيد که چگونه است که با اين
همه ناملايمات، شعرهای شما درخشش بيشتری پيدا کرده است، و سيمين در پاسخ گفت: «شايد
به اين خاطر که مرکب شعرهايم، قطره اشکهای من است».
همان شب، اين شعر را برايش سرودم،
و پاسخ او را ترجيع بندش کردم. با اين اميد که شايد توانسته باشم اندکی از مهر و
احترام بیدريغم را نثارِ شوکت انديشه و قدرت قلم سيمين، کرده باشم.
کلماتت برق میزند،
و ماهِ تاريک وُ
آسمانِ خاکستریی ايران را
رخشان میکند.
مرهمی شفا بخش است کلماتت
بر خاک سوخته زمينم،
زيرا «مرکب شعر»ت
«قطرهْ اشکهای» توست.
تاريکیی تهمت، تو را میآشوبد؛
قلم بر پرده شب میکِشی
جهان، سبز میشود
در
ريزشِ کلماتت،
زيرا «مرکب شعر»ت
«قطره اشکهای»توست.
شعرت بر نيلیها شانه میسايد،
دشنام فروشان در ظلمت میخزند.
زبانِ جهل چه بیرنگ است
در رنگين کمان تو.
پرندۀ عاشق، از گلوی تو میخوانَد؛
نور وُ شبنم است کلماتت
چکیده بر ستاره و سوسن،
زيرا «مرکب شعر»ت
«قطره اشکهای»توست
شعرت بر نيلیها شانه میسايد،
دشنام فروشان در ظلمت میخزند.
زبانِ جهل چه بیرنگ است
در رنگين کمان تو.
پرندۀ عاشق، از گلوی تو میخوانَد؛
نور وُ شبنم است کلماتت
چکیده بر ستاره و سوسن،
زيرا «مرکب شعر»ت
«قطره اشکهای»توست
ظلمتِ ترس، سپيده میشود
در سر انگشتانت
و خزان،
در سر انگشتانت
و خزان،
بهاری
زاياست در کلماتت،
زيرا تو زنی
يقينی به دوستی
باوری به صبح.
زيرا تو زنی
يقينی به دوستی
باوری به صبح.
ای شاعر هميشه جوان،
سيمين!
تو بودهای، تو هستی، تو
میمانی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر