پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ آبان ۲۳, جمعه

چگونگیِ تغيير و تحول شعر کلاسيک ايران به شعر نو / مقاله - بخش دوم / پرتو نوری علا

پادشاهان صفوی به علت کينه و دشمنی‌ ای که با مذهب سنی و اهل تسنن داشتند بيش از هرچيز در پی تبليغ و ترويج مذهب شيعه بودند. از اين روی چندان اهميتی به ادبا و شاعران نمی‌دادند. به ويژه که در اسلام، شعر گفتن از منکرات است، و در قرآن آمده که ‌الشعراء يتبعهمُ ‌الغاوون / شاعران پيروان شياطين‌اند.
بخش دوم


يحيی آریانپور در کتاب "‌از صبا تا نيما" در بارۀ شعرفارسی می‌نويسد: "‌با مرگ نورالدّين عبدالرحمن جامی (قرن دهم)، در واقع عصر زرّين ادبيات کلاسيک ايران به پايان رسيد و در دوران صفوی نيز شاعرانی که بتوانند راه گذشتگان را پی گیرند پيدا نشد."
حمايت دربار و پادشاهان از شاعران، تا عصر صفويه ادامه داشت. در دوران صفويه شاعران، آن ارج و قربی را که پيش از اين داشتند از دست دادند چرا که در دوران صفوی، سياست و حکومت، با مذهب آميخته بود. شاه اسماعيل صفوی با اين که خود شافعی مذهب بود اما نزد مجتهدی رشتی تربيت شده و به مذهب شيعه روی آورده بود. وی از همان بدو سلطنت، مذهب شيعه را مذهب رسمی مردم ايران اعلام کرد.

کلاً پادشاهان صفوی به علت کينه و دشمنی‌ ای که با مذهب سنی و اهل تسنن داشتند بيش از هرچيز در پی تبليغ و ترويج مذهب شيعه بودند. از اين روی چندان اهميتی به ادبا و شاعران نمی‌دادند. به ويژه که در اسلام، شعر گفتن از منکرات است، و در قرآن آمده که ‌الشعراء يتبعهمُ ‌الغاوون / شاعران پيروان شياطين‌اند. اگر شاهان صفوی عطف توجهی هم به شعر داشتند در صورتی بود که شعر در مدح و منقبت اولياء الله و ائمه اطهار و ذکر مصيبت کربلا گفته شده بود. مثلاً يکی از زيباترين اشعار عرفی شيرازی شعری است که در منقبت حضرت علی گفته:
جهان بگشتم و دردا به هيچ شهر و ديار/ نيافتم که فروشند بخت در بازار
کفن بياور وتابوت وجامه نيلی کن/
 که روزگار طبيب است و عافيت بيمار

البته اين ها دلايلی بود که صفويه بتواند از نظر سياسی قدرت بيشتری را در انحصار خود بگیرد و بر مردم سلطۀ بیشتری داشته باشد. معروف است که يکی از مهاجرت‌های عظيم ايرانيان در زمان صفويه رخ داد و آن به علت ظلم و ستم حکومت بر مردم به ويژه اهل تسنن بود. اغلب ايرانيان، که خودخواسته یا بالاجبار، ایران را ترک گفتند، به امپراطوری عثمانی يا هند هجرت کردند. در ميان ايرانيان مهاجر، عده‌ای هم شاعر و نويسنده بودند. معروف است که از ميان اهل قلم مهاجر، ۵۱ يک تن توانستند به دربار پادشاهان گورکانی هند راه پيدا کنند و از حمايت آنان برخوردار شوند. پادشاهان گورکانی به مردم، با هرگونه عقيده و نظر مختلف، احترام می گذاشتند. کليم کاشانی در اين باره می‌گويد:
 چرا نخوانم دارالامان حادثه‌اش /  که هند ‌کشتیِ ‌نوح ‌و ‌زمانه ‌توفان ‌است
شاعرانی که به هند رفتند، در شعر فارسی سبک جديدی آوردند که به "سبک هندی" معروف شد. از خصوصيات سبک هندی نازکی‌ِ خيال و رفتن به سوی معناهای باريک و تخيّلات دور از ذهن و غيرمعمول بود. به ويژه آوردن مضامين جديدی که پيش تر به کار نرفته بود. بين شاعران سبک هندی رقابت در ساختن مضامين تازه، استفاده از مجاز و استعاره و خيالبافی‌های دور از ذهن، شعر اغلب شعرا را عاری از ذوق و لطف کرده بود. در اين راه صائب می‌گويد:
 ياران تلاش تازگی لفظ می‌کنند/ صائب ‌تلاشِ ‌معنیِ ‌بيگانه می‌کند
همچنین شاعرانی که در ايران ماندند و مهاجرت نکردند، به ويژه شاعرانی که در اصفهان می‌زيستند نيز به اين سبک شعر گفته‌اند، يا حتی برخی از صاحب نظران، پيشزمينۀ سرودن شعر سبک هندی را، در اشعار حافظ، ديده اند. اما بهرحال اين سبک، به نام "سبک هندی" در ادبيات فارسی شهرت یافت و باقی ماند. جالب توجه است که شمس لنگرودی، شاعر برجستۀ شعر معاصر ایران، در کتاب جامع «کليم کاشی و سبک هندی»، شناخت مسير تاريخیِ شعر نوی ايران را در گروِ شناخت دقيق شعر سبک هندی می‌داند.
متأسفانه شاعران در شعر گفتن به سبک هندی زياده‌روی کردند و در يافتن معانی تازه، تخيلات بديع و ياری گرفتن از استعاره و مجاز آنقدر راه مبالغه و افراط طی شد که اشعار آنان به پازلی مشکل، تبديل گردید. مثلاً شاعری به نام محمد طاهر غنی کشميری می‌گويد:
   
نرگس‌از‌چشم‌تو‌دَم زد         بر‌دهانش زد صبا
 
 درد دندان دارد اکنون      می‌خورد آب از قلم
اين زياده‌ روی‌ها به حدی رسید که ساير شعرا و حتی خوانندگان، شاعران این سبک شعری را نکوهش می‌کردند. ملک‌الشعرا بهار در ذم اين سبک می‌گويد:
فکرها سست و تخيل‌ها عجيب/ شعر پُرمضمون، ولی دل نافريب
وز فصاحت بی‌نصيب
هر سخنور بارِ مضمون می‌کشيد / رنجِ افزون می‌کشيد
زان سبب شد سبک هندی مبتذل

يحيی آرين پور در رابطه با وضع شعر آن دوره، در کتاب «از صبا تا نيما» می‌نويسد:
"گويندگان اين دوره، فزون از حساب، بودند و اشعاری که از آنان باقی مانده بيرون از شمار است. گويی بيماری شعربافی در اين روزگار واگير بوده و هرکس - چه در ايران و چه در عثمانی و هندوستان - که مختصر سواد فارسی و اندک طبع شعری داشته، می‌کوشيده است که دفتر و ديوانی به نام خود ترتيب دهد." 
معروف است شاعری به نام غواصی يزدی روزی پانصد بيت شعر می‌گفت و در مدت قريب نود سال عمر طولانی خود، کارش شعر بافی بوده و چهل سال پيش از مرگش چنين ادعا کرده است:
ز شعرم آنچه اکنون در حساب است/ هزار و نهصد و پَنجَه کتاب است 
پس از انقراض صفويه، سلسله های افشاريه، زنديه و قاجاريه، به ترتیب قدرت می گیرند. در تمام اين ايام ايران دستخوش اغتشاشات داخلی و خارجی بود. هر پادشاهی مدتی آرامش برقرار می‌کرد و دوباره فتنه و آشوبی از جايی سر برمی آورد. پادشاهان ايران در شرايطی نبودند که به کار حمايت شعر بپردازند، با اين همه در قرن دوازده اواخر دوره افشارها نهضت جديد ادبی‌ ای رخ داد که پيش قدمش سيد محمد شعله اصفهانی بود. او و عده‌ای ديگر، با بازگشت به شعر کهن ایران، پایه گذار سبکی شدند تا در برابر رواج سبک هندی، ظهور کرده و شعر پر قدرت و پر مايه گذشته ايران را از نو زنده کنند. اما آنان نیز در «بازگشت» به گذشته، راهی جز تقليد از قدما يعنی فردوسی و عنصری و فرخی و منوچهری و حافظ و سعدی نداشتند.
شعر دورۀ بازگشت درخشش‌هايی داشت اما اساس کار بر تقليد و بازگشتی بی قيد و شرط بود. و به همين دليل اشعارشان بسيار شبيه به هم و اغلب حاوی مضامين واحدی بود. مثلاً صبا به استقبال انوری می‌رود و می‌گويد:
خسروا آسمان زمين تو باد _____ دست قدرت در آستين تو باد


و شاعر ديگر مُجمر هم چنين می‌سرايد:
خسروا ملک و دين قرين تو باد ____ تا ابد هر دو همنشين تو باد
به اين ترتيب "شعر بازگشت" با همه درخشش‌هايی که داشت، تازگی نداشت و کاری بود بر اساس تقليد و فاقد هر نوع اصالت انديشه و ابداع و ابتکار. چنان که نيما در کتاب "ارزش احساسات" در بارۀ شعر دورۀ بازگشت می‌گويد "بازگشتی از روی عجز به طرف سبک‌های مختلف قديم بود." يا مهدی اخوان ثالث در مقاله‌ای به نام "‌نيما مردی بود مردستان‌" که در مجله انديشه و هنر به سال ۱۳۳۹، چاپ شده بود، در باره شعر دورۀ بازگشت می گويد: "‌نهضت بازگشت فقط به سان کودتايی بود برای ساقط کردن سلطنت انحصاری دودمان سبک هندی که همه از آن به تنگ آمده بودند، اما اين بازگشت نه تنها چهره درخشانی نداشت که مشتی سعدی و سنايی و انوری و منوچهریِ دروغين هم بوجود آورد."
يکی از شاعران معروف آن زمان، طاهره قرة‌العين، از پيروان باب و مبلغ و مروّج سر سخت عقاید او بود. طاهره از نخستين کسانی است که از آزادی و تساوی حقوق زنان ايرانی سخن می گوید و نگاه و اندیش ای نو را نسبت به زنان مطرح می کند. وی از ازدواج دختران در سنين پايين، تعدد زوجات، وجود حجاب و باور به خرافات و افکار ضد زن، به شدت انتقاد می‌کرد و به همین دلیل جان خود را در این راه از دست داد. معروف است که در دَمِ مرگ گفته است: "قتل من در دست شماست، هر وقت اراده نمائيد به نهايت سهولت انجام خواهيد داد، ولی به يقين مبين بدانيد که تقدم و آزادی نسوان هرگز ممنوع نشود و با اين گونه اعمال از پيشرفت و حرکت باز نماند."

آن چه در این جا مهم است، آگاهی و توجه به شرایط بد زنان ایرانی و بازگو کردن آنها از طریق کلام و بیان است. موضوعی که کم کم در آثار شاعران بعد از او نیز مطرح شد.

در دوران قاجاريه، ايران با روسيه جنگ‌های متعددی داشت. ایران در هر درگيری ضربات سختی خورد و بخشی از خاکش را از دست داد. بستن قراردادهای سنگين با روسيه که همه به ضرر ايران بود، شرایط نابسامانی برای ایران ایجاد کرده بود. در چنين موقعیتی ديگر هيچ پادشاهی به شعر و شاعری اهميت نمی‌داد. 

آغاز کار قاجاريه (اوايل قرن سيزدهم) مصادف بود با انقلاب فرانسه در اروپا. دوره‌ای که جنبش توده‌ها پا می ‌گرفت. دولت‌های بزرگ و نيرومندی در جهان پديد آمد و اساس حکومت های ملی در کشورهای اروپايی برقرار شد. اما هنوز مردم و دربار ايران اطلاع صحيحی از اوضاع کلی جهان و تغييرات عمده‌ای که در غرب رخ داده بود نداشتند. تنها بخاطر علاقۀ عباس ميرزا وليعهد، و اقدامات وزير با فرهنگ او ميرزا ابوالقاسم قائمقام در اخذ و ترويج فنون و صنايع جديد اروپا، اندکی راه ورود تمدن غرب به ايران باز شده بود و شاگردان به انگليس،برای آموختن دانش جديد، و کارگران به روسيه، برای کار، اعزام می‌شدند. همچنين در دوران سلطنت ناصرالدين شاه، عوامل زیر، تا حدودی موجب  بيداری اذهان مردم گردید:
۱- اصلاحات ميرزا تقی خان اميرکبير و مخصوصاً تأسيس دارالفنون و دعوت از آموزگاران خارجی جهت تعليم علوم جديد به فرزندان ايرانی، و ايجاد روزنامه (روزنامجه) وقايع اتفاقيه از اولين قدم‌های مثبت در راه اطلاع مردم از اوضاع جهان بود.
۲- دو سفر سيد جمال‌الدين اسدآبادی به ايران و تبليغات دامنه‌ دار او ضد استبداد و لزوم اصلاحات و کوشش پيروان پر شور او هر کدام در بيداری افکار و اذهان نقش مؤثر داشت.
۳- روشنفکران و آزاديخواهان ايران که از مدتها پيش فقر مادی و معنوی کشور را دريافته و نگران اوضاع ايران بودند، در خارج از ايران دست به قلم بردند و به وسيله روزنامه و کتاب، که به داخل ایران راه می یافت، به روشن کردن ذهن مردم و تربيت فکرها پرداختند. 
از اشخاص مؤثر در بيداری مردم و پاشيدن تخم نهضت انقلابی، ميرزا ملکم خان بود. روزنامه «‌قانون‌» و رسالات متعددش در انگليس چاپ می‌شد و به دست مردم در ایران می رسید.
۴- ترجمه نمايشنامه‌های ميرزا فتحعلی آخوند‌زاده و رسالات و اشعار ميرزا آقا خان کرمانی.
۵‌- کتاب‌های عبدالرحيم طالبوف که اصول علمی و اجتماعی را به زبانی ساده بيان می‌کرد. "سياست طالبی"، "کتاب احمد"، (پدری که با فرزند پنداری خود به زبان ساده از کشفيات و اختراعات و علم و دانش مغرب زمين سخن می‌گويد) و کتاب "مسالک المحسنين" (که عده‌ای جوان برای اکتشافی به قله دماوند می‌روند و اين سبب می‌شود تا طالبوف عقايد اخلاقی و اجتماعی و تعليماتی خود را طرح کند و خرافه را به باد انتقاد گيرد)، از جمله آثار اوست که باعث می شود تا شيخ فضل‌الله نوری، طالبوف را تکفير و خواندن کتابش را تحريم کند. 
پس از این فتوا، طالبوف، که جرأت بازگشت به ايران نداشت، در نامه‌ای به علی‌اکبر خان دهخدا می نویسد: "اميدوارم که به زودی تمام پراکندگان وطن باز به ايران برگردند و در عوضِ مجادله و قتّال، در خط اعتدال کار کنند [.‌.‌.] عجيب اين است که در ايران بر سر آزادی عقايد جنگ می‌کنند ولی هيچ کس به عقيده ديگری وقعی نمی‌گذارد، سهل است، اگر کسی اظهار رأی و عقيده نمايد، متهم و واجب القتل، مستبد، اعيانپرست، خودپسند، نمی‌دانم چه و چه ناميده می‌شود و اين نام را کسی می‌دهد که در هفت آسيا يک مثقال آرد ندارد، يعنی نه روح دارد، نه علم، نه تجربه، فقط ششلول دارد."
۶- رمان اجتماعی "سياحت نامۀ ابراهيم بيک" نوشتۀ حاج زين‌العابدين مراغه‌ای و سایر جرايد فارسی که در مصر و هند و استانبول منتشر می‌شد.
همچنین جنگ روس و ژاپون و شکست غير منتظرۀ روس در ۱۹۰۴ و همچنين رخداد انقلاب بزرگ روسيه اخبار بسیار مهم و سرنوشت سازی بود که توسط روزنامه ملانصرالدين به گوش ايرانيان می رسيد. همگیِ این عوامل، از دلایل عمده‌ای بودند که موجب بيداری افکار به خواب رفته مردم ايران شد و مردم را برای قبول تحول اساسی در شکل اداره و انتخاب راه و روش نوين زندگی آماده ساخت و بتدريج زمينه‌های فراهم آمدن مشروطيت ايران را پی ريخت.

با کشته شدن ناصرالدين شاه،کشوری که تا مغز استخوان فاسد شده و هر پاره‌اش به عنوان امتياز در اختيار يکی بود، با يک مشت رجال بی اطلاع و خائن، به مظفرالدين شاه می‌رسد. مظفرالدين شاه مردی ساده لوح و ضعيف النفس و بی اطلاع از زمامداری کشور بود. در دوران زمامداری کوتاهش بقيه منابع حياتی کشور در مقابل دريافت وام، به بيگانگان واگذاشته شد. کلاً مردم در پنجۀ بیدادگری و استبداد شاه و وزرا، از فقر و فلاکت، در رنج بودند. هيچ کس از جان و مالش امان نداشت. روحانيان در امور دنيویِ مردم، بيش از حد دخالت می‌کردند. خشکسالی، قحطی، وبا، طاعون و بيماری‌های ديگر هر از گاهی کُشت و کشتار می‌کرد. پرداخت ماليات های سنگين و عوارض و پيشکشی‌ ها بر شانۀ ملت رنج دیده بود. دهاتيان و پيشه ‌وران تهيدست گروه گروه به روسيه و ترکيه و مخصوصاً برای کار در معادن نفت قفقاز، به باکو می‌ رفتند.

مظفرالدين شاه به فشار مردم به صدور فرمان مشروطيت تن داد. سپس پسرش محمدعلی ميرزا ، به جای پدر نشست. ملت که گمان می‌کرد، همه کارها به پايان رسيده، به تدريج از توجه به امور مملکتی سر باز زد و در مراقبت از آن سستی کرد. در غیبت مردم و آزادیخواهان، محمد علی شاه به هوس برانداختن مشروطه افتاد و از امضای مشروطه خودداری کرد. محمدعلی شاه به پشت گرمی انگليس به دشمنی با مردم و مشروطه ادامه داد. و زمانی که به کالسکه محمدعلی شاه بمب انداختند، شاه رسماً کمر به قتل مردم بست. شهر را به حالت نظامی درآورد. چند روز بعد قزاق ‌ها به فرماندهی سرهنگ لياخف روسی مجلس و مسجد سپهسالار را محاصره کردند و آن جا را به توپ بستند و چند تن از آزاديخواهان را کشتند.
 پس از واقعۀ به توپ بستن مجلس، تبريز مرکز انقلاب شد و آزاديخواهان به رهبری ستارخان سردار ملی، پرچم انقلاب را برافراشتند. آزاديخواهان روس و قفقاز به مجاهدين پيوستند. آزاديخواهان بختياری، و شهرهای اصفهان و گيلان نيز به صف ملّيون و مجاهدين پيوستند و بسمت تهران آمدند. محمدعلی شاه از روس و انگليس کمک خواست. اما از آن‌ها نيز کاری ساخته نبود. شاه به حکم مجلسِ عالی، از سلطنت خلع شد و پسرش احمدميرزا که ۱۳ سال بيشتر نداشت به نيابت سلطنت برگزيده شد. بار ديگر مشروطه و قانون استقرار يافت، و ایرانیان در صدد بودند تا به جهانيان اعلام کنند که ايران هم مانند ديگر کشورهای شرق به دورۀ تاريخیِ انقلابات دموکراتيک قدم نهاده است. 

ادامه دارد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خانم نوری علاء عزیز و گرامی٬ سلام ـ- فکر میکنم منظور شما یحیء آریان پور هست و نه يحيی دولت آبادی - در مورد کتاب «از صبا تا نیما» . سلامت و موفق باشید! کوروش یزانی.

پرتو نوری علا گفت...

آقای یزدانی گرامی، از تذکرتان بسیار سپاسگزارم. اشتباهم را تصحیح کردم. جالب توجه است که در پایان مقاله که منابع را ذکر کرده ام، نویسنده از صبا تا نیما را همان آریانپور ذکر کردم، شاید به سبب علاقمندی ام به دولت آبادی، مرتکب این اشتباه شده ام. بهرحال از لطف شما بسیار خوشحالم. با تشکر / پرتو نوری علا