ماجرائی که هفتهء گذشته در پاريس پيش آمد، صرفنظر از کم و کيف آن، بحث هائی را
در مورد «آزادی بيان» مطرح کرد که من هم در برخی از آنها (در چند برنامهء
تلويزيونی) شراکت و دخالت داشتم و فکر کردم اين هفته نکاتی را که در آن برنامه ها
مطرح شده اند بصورت منظم تری به دست اينترنت بسپارم؛ شايد کمکی باشد در بيان فهم
لااقل من از برخی مسائل تلنبار شده در مباحثی که جنايت پاريس مظرح شان کرده
است.
گسترهء آزادی بيان
در سال 1347، هنگامی که 26 سال داشتم، بعنوان مسئول امور اجرائی اولين هيئت
دبيران کانون نويسندگان ايران انتخاب شدم (سمتی که بعداً، بنا به خواست ادارهء ثبت
شرکت ها، به «منشی کانون» تغيير عنوان يافت، بی آنکه گردانندگان آن اداره، که نظر
مساعد داشتند، عاقبت جرأت کنند، يا رخصت يابند، که کانون را به ثبت برسانند).
در آن سال، کانون بر شالودهء يک اساسنامه و يک مرامنامه آغاز به کار کرد. من
ماجرای مطرح شدن آن مرامنامه را (که زنده ياد محمود اعتماد زاده، "به
آذين"، نويسنده اش بود) در مطلب ديگری به تفصيل شرح داده ام و در اينجا مکرر
نمی کنم(1)؛ اما آنچه به بحث کنونی مربوط می شود جمله ای در آن مرامنامه است که به
اصرار "به آذين" بهمان صورت که بود به تصويب رسيد و همچنان و هنوز هم
شعار اصلی کانون نويسندگان ايران محسوب می شود: «آزادی بی حد و حصر بيان!»
آن سال، در پی آغاز فعاليت های کانون نويسندگان، اعضاء کانون در جلسات متعددی
به تفسير و تعبير اين عبارت پرداختند و چند و چون آن را در فضای واقعی زندگی
اجتماعی به بحث گذاشتند. اما، با همهء تفاوت های موجود در نظرات، هيچ يک از اعضاء
با باقی ماندن عبارت مزبور در مرامنامهء کانون مخالف نبود. من نيز اکنون، 46 سال
پس از آن ماجراها، هنوز خود را به آن عبارت معتاد و باورمند می بينم و هر بار که
موردی پيش آمده، در عين ژرف تر شدن تجربه ها و برداشت ها، نتوانسته ام از اين باور
دست بردارم. بخصوص، اکنون که خود را يک «سکولار دموکرات» هم می خوانم و عضوی از
موجوديت رو به گسترش «جنبش سکولار دموکراسی ايران» نيز بشمار می روم، می بينم که
اساساً تحقق «سکولار دموکراسی» بدون پايبندی به «آزادی بی حد و حصر بيان» به هيچ
روی ممکن نيست.
در اين مورد چند جنبه از موضوع برايم اهميت بيشتری يافته اند:
نخست اينکه تجربهء تلخ و خونريز انقلاب اسلامی موجب شده که رفته رفته
«سکولاريسم»، بعنوان تنها پادزهر حکومتی درآميخته با مذهب، برای کار امروز و فردای
ما اهميتی بنيادین پيدا کند. بعلاوه می بينم که «اجتناب از دخالت مذهب در کار
حکومت» خود به معنای آن هم هست که بايد پذيرفت «در زير آسمان کهنه هيچ امر مقدسی
وجود ندارد». يعنی، «انکار تقدس» شرط نخست رهائی انسان از «ممنوعه ها» است. و اين
رهائی به دست نمی آيد مگر آنکه انسان حق داشته باشد، اگر بخواهد و اراده کند، عليه
همهء ممنوعيت ها قيام نموده و همه چيز را به «شک و پرسش و نقد» بکشد. وقتی تقدسی
در کار نبود ممنوعه ای نيز عايق کنجکاوی انتقادی آدمی نمی شود. پس انکار تقدس نام
ديگر آزادی بی حد و حصر بيان نيز هست.
اما ديده ام که اگر سکولاريسم در حوزهء تنگ بيرون راندن مذهب از حکومت باقی
بماند، به تنهائی نمی تواند تضمين کنندهء آزادی بی حد و حصر بيان باشد. چرا که
مذهب پديده ای است که با پديدهء ديگری همپوشانی و همسانی دارد؛ پديده ای که
«ايدئولوژی» خوانده می شود. و ديده ايم که در قرن بيستم حکومت هائی بوده اند که
مدعی سکولاريسم شده و دست مذهب را از قدرت کوتاه کرده اند اما خود اسير «مذهب
واره» ای به نام «ايدئولوژی» شده اند؛ روندی که حاصل اش آفرينش «مقدسات زمينی»
است؛ و به همين دليل بوده که باور کرده ام ما به تعريفی نو از سکولاريسم احتياج
داريم؛ يعنی به يک «سکولاريسم نو» محتاجيم؛ سکولاريسمی که شمولی نوين داشته باشد.
از نظر من، آن شمول را می توان چنين فرموله کرد که «مذهب هم نوعی ايدئولوژی است؛ و
ايدئولوژی چيزی نيست جز مجموعهء مطالبی که بر پايهء «تصوراتی غير منطقی»، اما
«بصورتی منطقی سر هم بندی شده»، در قامت حقيقتی ترديد و نقد ناپذير در آمده اند».
پس، از نظر من، سکولاريسم نوی ِ مورد نياز ما بايد «مذهب» را جزئی از مجموعهء بزرگ
تر «ايدئولوژی» بفهمد و امر انکار تقدس را به کل اين حوزه تسری دهد.
مقدسات مذهبی و ايدئولوژيک، هر دو، آماج مبارزهء سکولاريست های نو هستند و،
پس، آزادی بی حد و حصر بيان نيز در هر دو مورد قابليت اعمال دارند. جالب آن است که
مذهب و ايدئولوژی هر دو به يک صورت در برابر «روند شک و پرسش و نقد» واکنش نشان می
دهند. مذهب آن را «ارتداد» می خواند و ايدئولوژی بر آن مـُهر «تجديدنظر طلبی» می
زند و، در هر دو مورد، شخص شک کننده و پرسشگر و نقاد بايد متحمل مجازات هائی که تا
حد مرگ هم پيش می روند بشود.
در عين حال، از آنجا که سکولاريسم هم می تواند، در صورت گرفتار امدن در چنبرهء
ايدئولوژی، منشاء و سرچشمهء استبداد جديدی شود که عايق آزادی بی حد و حصر بيان
است، انسان معتقد به اين آزادی بايد در جستجوی پوزه بندی باشد که بتواند سرکشی های
اسب ناآرام سکولاريسم را محدود و مقيد کند. به اعتقاد من، در اين مرحله از برآيش
ِ(2) انسان، مهمترين سند بازدارندهء حکومتی سکولار ار تبديل شدن اش به ماشين
بازتوليد استبداد، «اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر» نام دارد که، چون مدعی نيست از
آسمان نازل شده، پديده ای قطعی و تغييرناپذير نيز بشمار نمی رود و انسان آينده می
تواند در تکامل آن بکوشد و مسلماً هم خواهد کوشيد.
و حاصل جملگی ِ اين ملاحظات، انديشهء مبتنی بر دموکراتيسم سکولار است که، از
يکسو، با استبداد می جنگد و، از سوی ديگر، مانع حضور مذهب و ايدئولوژی در حکومت و
قدرت می شود.
بدينسان، در ذهن من، «آزادی بی حد و حصر بيان» با استقرار حکومتی سکولار
دموکرات گره خورده است و معتقدم که تنها در يک حکومت سکولار (که از مقدسات مذهبی و
ايدئولوژيک رها است) و دموکرات (که به مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر مقيد است)
می توان باور داشت که رسيدن به آزادی بی حد و حصر بيان ممکن است.
مسئلهء اختيار
اما، در اين ميدان، لازم است به نکتهء اساسی ديگری هم اشاره شود که من از آن
با عنوان «اختيار در گزينش راه و روش بيان» ياد می کنم. و همين نکته است که سخن
مرا با فاجعهء پاريس ربط می دهد.
من، بعنوان سردبير پايگاه رسمی اينترنتی جنبش سکولار دموکراسی ايران(3)، در
سراسر هفتهء اخير، پيشانی نوشت اين پايگاه را به واکنش «جنبش» نسبت به فاجعهء
پاريس اختصاص داده و در اين راستا از دو شعار استفاده کرده ام: «اين خونی است که
در پاريس از پيکر آزادی انسان جاری شده» [که از عنوان بيانيهء پيوند سرای
نويسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دموکرات ايران اخذ شد(4)] و نيز اشاره به
«سالی که در آغازش نهال سکولار دموکراسی جهانی از خون قلم آبياری شد»(5).
آشکار است که اين دو شعار نشانه های پيوند «جنبش سکولار دموکراسی ايران» با
باور به «آزادی بی حد و حصر بيان» اند. نشريهء «شارلی ابدو» يک نشريهء ضد مذهب، ضد
تقدس، و به سخره کِشندهء همهء شخصيت های «روحانی!» و «مقدس» بود، و تروريست های
پاريسی نيز، صرفنظر از هر آن منشائ ديگری که می تواند سازنده شان بوده باشد، همراه
با سر دادن شعار «الله اکبر»، اعلام داشته بودند که برای گرفتن انتقام ِ اهانت به
پيامبر اسلام از نويسندگان و کاريکاتوريست های «شارلی ابدو» دست به اين آدم کشی
هولناک زده اند. پس، در ميان دو جبههء «تروريست های اسلامیست» و «نويسندگان و
هنرمندان معتقد به آزادی بی حد و حصر بيان»، جنبش سکولار دموکراسی ايران بی ترديد
در کنار اين جبههء دوم ايستاده است.
اما، در اين ميان نظر ديگری هم مطرح شده که شايستهء بررسی بيشتر است: با توجه
به اينکه رسانه های مختلف بين المللی، مثلاً کانال تلويزيونی سی.ان.ان، از نمايش
کاريکاتورهای منتشره در «شارلی ابدو» امتناع کرده اند گفته شده که: «اگر نشريات و
رسانه هائی که از "شارلی ابدو" حمايت می کنند راست می گويند، چرا خودشان
به انتشار کاريکاتورهای اين نشريه دست نمی زنند؟» و تحليلی اين چنين نيز مطرح شده
که «اين امتناع می تواند ناشی از احوالاتی همچون ترس زدگی، محافظه کاری، و نظاير
آنها باشد».
ذر روياروئی با اين ملاحظه، ديدم که من نيز از زمرهء مديران رسانه هائی (هرچند
نه در ابعاد رسانه های بزرگ) هستم که، در پايگاه اينترنتی سازمان خود، هيچ يک از
کاريکاتورهای تقدس شکن و بخصوص ضد مقدسات اسلامی ِ «شارلی ابدو» را منتشر نکرده ام
و ممکن است برای برخی از مخاطبان نشريهء ما نيز اين پرسش پيش آيد که آيا اين
امتناع از بازنشر کاريکاتورهای ضد اسلام «شارلی ابدو» واقعاً از سر ترس زدگی و
محافظه کاری بوده است يا به موضع گيری مشخصی مربوط می شود؟
در پاسخ به اين پرسش، من آن را به پرسش ديگری تبديل می کنم و، در جواب آن
منتقد غايب، می پرسم که آيا نمی توان، در عين باورمند نبودن به مقدسات آسمانی هر
دين و مذهب (که حافظ شيراز آن را «حرم ستر و عفاف ملکوت» می خواند) و ملزومات
زمينی، اما اجباری ِ هر ايدئولوژی (که از آنها بعنوان «ارزش ها» نام می برند) و
قرار گرفتن در جبههء خواستاری آزادی بی حد و حصر بيان برای همهء آدميان، در مورد
گزينش راه و روش بيان خود و سازمان خود به «اختيار»ی ناشی از همان «آزادی» دست زد؟
من، و جنبش سکولار دموکراسی ايران، که در حال حاضر سخنگوی آنم، بر اين باوريم
که بين اعتقاد به آزادی بی حد و حصر بيان، که حمله به مقدسات را نيز آزاد می داند،
و اينکه لازم باشد ما هم به مقدسات مردم حمله ای همچون حملات «شارلی ابدو» وارد
کنيم ارتباط خاصی وجود ندارد؛ و در همان حال باور داريم که «شارلی ابدو ها» بايد
در نوع انتخاب روش بيان داشتن نيات خود آزاد باشند، ديگران هم می توانند، در عين
تصديق لزوم آزادی بی حد و حصر «بيان» همگان، چنين انتخاب کنند که برای اعتقادات
مردمان احترام قائل شوند و حتی، اگر با آن باورها مخالفند، اين مخالفت را از مسير
ايجاد همدلی و گفتگو ابراز کنند.
در واقع، جنبش سکولار دموکراسی (چه در ايران و چه در سراسر جهان، يعنی در همه
جا) خود را درگير نيک و بد مذاهب و ايدئولوژی ها نمی کند و تنها خواهان آن است که
اين دو «مجموعهء ممنوعه آفرين» از حوزهء حکومت و قدرت خارج شده و در آن مداخله ای
نداشته باشند. از نظر ما، امر در افتادن با مذاهب و مکاتب امری سياسی نيست و به
حوزهء فلسفه مربوط می شود.
در عين حال، ما معتقد نيستيم که از طريق حمله به عقايد مردمان می توان در
رسيدن به آزادی و سکولار دموکراسی تأثيری عميق و کارآمد داشت، و ای بسا که اينگونه
حملات موجب استحکام مبانی فکری باورمندان به مذهب يا مکتب مورد حمله نيز بشوند. ما
اگر سکولار دموکراتيم و به «امور مقدسه» ای که مانع آزادی بيان اند باور نداريم،
در عين حال، قصد نداريم کارمان را بر اساس حمله به عقايد مردمان پيش ببريم، يعنی،
دليلی نمی بينيم که در کنار دفاع مان از آزادی بيان نويسندگان و هنرمندان مذهب
ستيزی که در «شارلی ابدو» کار می کردند، خود دست به انتشار آثار آنان بزنيم.
اتفاقاً، در تابستان گذشته، يعنی چند ماه پيش از ماجرای اخير پاريس، موردی پيش
آمد که شايد بازگو کردن آن بتواند سخن کنونی مرا روشن تر کند. در مرداد ماه گذشته،
در شهر بوخوم آلمان، دومين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران برگزار شد و، به مدت
دو روز، بيش از بيست تن از صاحب نظران در مورد زوايای مختلف سکولار دموکراسی سخن
گفتند. اما، در لحظاتی که آخرين سخنرانی به پايان می رسيد، يکی از حضار خود را به
پشت ميز خطابه رسانده و با صدای بلند اظهار داشت که «جنبش سکولار دموکراسی ايران
با دين اسلام مخالف است و می خواهد از ايران دين زدائی کند». من، بعنوان سخنگوی
جنبش، بلافاصله اعلام داشتم که اين نظرات ربطی به جنبش ندارد و حاصل عقايد شخصی
گوينده است و، از نظر ما، سکولار دموکراسی چتری است که در زير آن آزادی بی حد و
حصر بيان همهء عقايد مذهبی، ضد مذهبی و غيرمذهبی ممکن می شود. چرا که تنها در آزاد
گذاشتن بيان عقايد است که می توان اميدوار بود مردمان بتوانند راه زندگی خويش را
با آگاهی بيشتری برگزينند.
دست اندر کاران «شارلی ابدو» و گويندهء عقايد بالا هر يک در کار خود راهی
آنچنانی را «اختيار» کرده بودند؛ ما نيز، در جنبش سکولار دموکراسی ايران، در عين
باور مجدانه به آزادی بيان آنان، راه ديگری را برای بيان و تبليغ عقايد خود
برگزيده ايم. يعنی از اصل «اختيار در گزينش راه و روش بيان» بصورتی ديگر استفاده
می کنيم.
در مورد «حادثهء پاريس» نيز ما، از جايگاه موضعی که از نخستين روز کار خود اتخاذ
کرده ايم، واکنش نشان داده ايم اما منتقدان اين روش، با تأکيد بر «آزادی بی حد و
حصر بيان»، اينگونه باورها را به مقولهء ترس زدگی و مصلحت بينی نسبت می دهند و
فراموش می کنند که باور به «آزادی بی حد و حصر بيان» قطعاً به معنای «اختيار
آزادانهء راه و روش بيان» نيز هست. ما راه و روش خود را آزادانه اختيار کرده ايم و
در عين حال از آزادی بی حد و حصر بيان همهء کسانی که چون ما نمی انديشند نيز دفاع
می کنيم.
علت اين «اختيار آزادانه» نيز روشن است: ما، صرفنظر از عقايد تک تک مان،
آرزومنديم که مسلمانان و مسيحيان و بهائيان و زرتشتيان و يهوديان و باورمندان به
همهء مذاهب ديگر ايران، در کنار همهء بی خدايان و دگرانديشان و دهريون کشورمان، با
احترام گذاشتن به آزادی بی حد و حصر بيان يکديگر، بتوانند عاقبت امکان رستگاری
کشورمان را در پشتيبانی از جنبش سکولار دموکراسی ببينند و در راستای ساختن آيندهء
روشنی برای کشورشان پای در اين راه بگذارند.
اتفاقاً روی جلد اخير مجلهء «شارلی ابدو»(6)، که پيامبر اسلام را با چشمانی اشگ
بار نشان می دهد که لوحه ای به گردن آويخته و بر آن نوشته شده «من هم شارلی هستم!»
در واقع، سند صحت موضع گيری سياسی ما و، در مقابل، نشان از مصلحت جوئی هوشيارانهء
ناشران آن مجله، آن هم نه در تغيير راه و روش شان، که در راستای آرام کردن محيط تب
زدهء کنونی دارد؛ بی آنکه اين مصلحت جوئی شکل عقب نشينی در برابر اسلاميست
های تروريست را بخود بگيرد. در اين رابطه ریشار مالکا،
وکیل مدافع شارلی ابدو، چنين اظهار داشته است: «شارلی ابدو "کفر" را هم حق خود میداند و
در این زمینه عقب نشینی نمیکند»(7).
سرگيجهء حکومت اسلامی
اما دريغ است که اين مطلب را به پايان برم و به سرگيجه ای که سردمداران حکومت
اسلامی برای موضع گيری در مقابل «حادثهء پاريس» دچار آن شده اند اشاره ای نداشته
باشم. آنها که، از نخستين روز رسيدن به قدرت، دقيقاً منکر «سه اصل سکولاريسم، حقوق
بشر و آزادی بيان» بوده و اين عدم اعتقاد را بارها در گفتار و عمل نشان داده اند،
در مورد «واقعهء پاريس» سخت از موضع گيری صريح و منسجم ناتوان شده و ناچار گشته
اند که، همچون مورد پروندهء اتمی و تقلا برای رفع تحريم هاشان، در اين مورد نيز
مواضعی متضاد اتخاذ کنند.
نخستين کار آنها در اين راستا «اعلام برائت از تروريست های پاريس» بوده است. حسن
روحانی، که به مناسبت تولد پيامبر اسلام در جمع گروهی از شرکت کنندگان در کنفرانس
وحدت اسلامی، سفيران کشورهای اسلامی و مقامات حکومتی، و در حضور شخص خامنه ای سخن
می گفت، چنين اظهار داشته است: «آنهایی که به ناروا، بنام جهاد و دین و اسلام، بهآدم کشی و خشونت و افراط می پردازند، چه
بخواهند و چه
نخواهند، در مسیر اسلام هراسی و
اسلام ستیزی قدم گذاشته اند؛ حتی اگر
مزدور نباشند و برخی از آنها "دوستان نادان" باشند!»
و اندکی بعد نيز، احمد خاتمی، امام جمعهء تهران، اعلام داشته که: «ما حملهء تروریستی در فرانسه را به
شدت محکوم می کنیم و معتقدیم اسلام اجازهء کشتن بیگناهان را نمی دهد».
می بينيم که از يکسو، حکومت دروغگوی اسلامی، که به نام «جهاد و دين و اسلام»، و با
فتوای آغازين امام شان در مورد واجب القتل شناختن سلمان رشدی، سال ها است که در
سراسر جهان دست به آدم کشی و خشونت و افراط زده، اکنون رندانه می خواهد نه تنها افراط و خشونت را تقبيح کند بلکه تا
آنجا پيش می رود که مقتولين حادثهء پاريس را که، بنا به اعلام تروريست ها، به
انتقام «اهانت هاشان به ساحت مقدس پيامبر اسلام» جان باخته اند، جزء «بی گناهان»
بر می شمارد!
اما همين حکومت، برای راضی نگاه داشتن «ترويست های اسلامی جهان» نيز فکری کرده و
اجرای آن را بر عهدهء خانم افخم، سخنگوی وزارت خارجه، گذاشته است تا از يکسو بگويد که «اقدامات [تروريست ها] هیچ نزدیکی با
دیدگاههای اسلام ندارد و مغایر آموزههای اسلامی است!» اما، از سوی ديگر، بمناسبت انتشار آخرين شمارهء «شارلی ابدو» که در
آن چنان مسالمت جويانه عمل شده، اظهار بدارد که «ما اين اقدامات تحریک آمیز
را نیز تقبیح میکنیم و اقدام هفته نامهء مورد نظر را عملی توهین آمیز می دانيم که باعث تحریک
احساسات مسلمانان جهان خواهد شد».
و بالاخره شاهکار سخن خانم افخم آنجا است که اعلام می کند: «سوء استفاده از
آزادی بیان در غرب قابل پذیرش نیست و باید جلوی آن گرفته شود!»(8)
طبيعی است که همچنان تعيين نحوهء استفاده و سوء استفاده از آزادی بيان بر
عهدهء «احساسات مسلمانان جهان» است که اکنون، حکومت اسلامی ايران، يا خلافت اسلامی داعش، يا اوباش بوکو
حرام نيجريه و طالبان افغانستان و يمن و پاکستان، و نظاير آنها، به نمايندگی شان
تعيين کنندهء آنند که چه نوع «استفاده» ای از آزادی بيان «تحريک کننده» است و
طبعاً می تواند باعث حوادثی همچون تعيين جايزه برای سر سلمان رشدی و يا قتل
نويسندگان و کاريکاتوريست های نشريه ای در پاريس شود.
و وقتی که وضعيت نويسندگان جهان غرب چنين باشد خودبخود حدوث قتل های زنجيره ای در
ايران و اجرائی کردن فکر «قتل عام درمانی ِ» اعضاء کانون نويسندگان ايران، از طريق
پرتاب اتوبوس شان به ته دره، امری طبيعی به نظر می رسد که لابد ناشی از اقدامات
تحريک کننده اين نويسندگان است!
يعنی حکومت اسلامی از يکسو مدعی است که هميشه «آزادی بيان» را قبول داشته اما، از
سوی ديگر، «سوء استفاده از آزادی بيان» را تحمل نمی کند! در اين مورد ياد امام شان
به شر باد که وقتی به او انتقاد کردند که می بندد و شکنجه می کند و می کشد و، در
نتيجه، «حقوق بشر» را رعايت نمی کند، پاسخ داد اتفاقاً ما حقوق بشر را قبول داريم
و رعايت هم می کنيم اما اينها که زندانی و شکنجه و کشته می شوند «بشر» نيستند!
__________________________________
2. اين واژه را آقای
ابراهيم هرندی، بجای «تحول»، در برابر واژهء فرنگیevolution بکار می برد.
با ارسال اي ـ ميل خود به
اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
فایل صوتی
https://soundcloud.com/saeed-behbahani-1/yutem5odt9g9
فایل تصویری https://www.youtube.com/watch?v=Dx_fTLj2DUk&feature=youtu.be
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر