به یاد "خانم"
"چشم، چشم، دو ابرو
دماغ، دهن، يك گردو"
طرحِ تنِ تو را
نمي شود اينقدر ساده كرد.
نقاش نيستم اما
تنوارۀ تو اين است:
بي سر و زبان در كودكي
شانزده شكم در جواني
و دستِ تنها در پيري.
"حياطش اندازه ي يك پوست گردو
حوضش اندازه ي يك سنجد
و درختش اندازه ي يك چوب گوگرد"
شكلِ حياطِ خانه ات؟ شايد
اما طرحِ حياتِ خودت
اين است:
از قُنداقِ بچه تا جارو و خاك انداز
از ديگ و ديگچه تا چادر و جانماز.
قِصه ات:
از خاله سوسكه و نكشيدنِ منتِ پدر
تا رفتن به همدان براي انتخابِ شوهر
از ساطورِ خونينِ گوشت فروشه
تا دُمِ نرمِ آقا موشه
و غُصه ات:
از تسليمِ تن در بستر
تا اسارتِ كارِ خانه
از زنده زنده مُردنِ زن
در اين زندانِ مَردانه.
19 ژانويه 1986
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر