...این توئی
که تاریک میشوی
یا ماه،
***
کتاب را برمیدارم
و می نشینم
کنارِ شعلهی تنهائی
که اطاق را هم
چون روز،
روشن کرده
است...
آسمان
آبیِ بارانی
آسمان،
به غایت صاف
آفتاب،
به غایت زلال،
تمیز
درختان
به غایت رشک
انگیز
و مردمان، به
غایت زیبا
انگار که تا دور
دستِ دور،
هیچ منظره ی
تلخی نیست....
***
چه شد پس که
ناگهان،
تسبیحِ هزاردانهی اشکِ من
گسیخت؟...
ویژگی
این جا، هر روز
فاصله میگیری
از آن چه بوئیدنیست
از آن چه شنیدنیست
نرخ ارز، یعنی
نمی گذارد.!
***
راستی،
بازار سهام را
میشود آیا – لحظهای
تعطیل کرد
و دستی کشید
بر سرِ گیاهی خُرد
که دارد
در این سنگلاخ میروید؟...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر