رابطهٌ شاعرانهُ فروغ از نگاه زنانه ، با زبان سينما
جستجوي فروغ براي آموختن و فهميدن تصوير و سينما
رابطهٌ فروغ با ابراهيم گلستان تنها معّلم و تنها شانس او براي آموختن
حرفه و ورود به حرفه
لازم به توضيح نيست كه من به عنوان يك زن فمينيست به موضوع نگاه ميكنم
امّا چرا هنوز خانه سياه است و بر
اساس سه نكته:
- چه كسي با كدام نگاه و تفكّر و با كدام دانش سينمايي اين فيلم را
ساخته است .
- فيلم مستند در تعريف و زبان سينمايی
- از دست رفتن بيان و زبان سينما در هنرهاي ديگر ، درين بحث ، شعر تحليل
من از فيلم » خانه سياه است « با نگاه به حسّهاي دروني شاعر ِ شعر عروسک کوکی،
تعريف ميشود بر اين اساس با توجهّ به چند نكته بحثم را شروع ميكنم
. 1-رابطهٌ شاعرانهٌ فروغ از نگاه زنانه ، با زبان سينما
فروغ فرخزاد ديماه 1313 در تهران
متولّد ميشود ، در شانزده سالگي ازدواج مي كند ، در هفده سالگي مادر ميشود ، اولين
مجموعهٌ شعرش را در سال 1331 به نام » اسير« منتشر ميكند ، 1334 طلاق ميگيرد و طبق
قانون از ديدن تنها فرزندش محروم ميشود ، دوّمين مجموعهٌ شعرش ،» ديوار « را در
سال 1335 منتشر ميكند. وسال بعد ، 1336 مجموعهٌ شعر ديگري به نام » عصيان « منتشر
ميكند . درين سالها ، در مورد ساختمان و وزن و كاربرد كلمات بحثها داغ است ، فروغ
ميگويد :
" من به دنياي اطرافم ، به اشياي
اطرافم و آدم هاي اطرافم و خطوط اصلي اين دنيا نگاه كردم ، آن را كشف كردم، و وقتي
خواستم بگويمش ديدم كلمه لازم دارم . كلمه را وارد كردم . به من چه كه اين كلمه
هنوز شاعرانه نشده است . جان كه دارد ، شاعرانه اش مي كنيم "
به اين جملات توجّه داشته باشيد ، چون دير تر در
سينما فروغ سعي ميكند ، با همين تعريف كار كند . سال 1337 فروغ در "سازمان
فيلم گلستان" به عنوان ماشين نويس و
مسئول بايگاني استخدام ميشود و از سال بعد به تدوين فيلمهاي به تعريفي "مستند"
اين سازمان مي پردازد . بايد ياد آوري كنم فيلبرداري اين فيلمها به شيوهٌ فيلمهاي
خبري، بدون برنامه ريزي قبلي فيلمبرداري ميشود. يعني فيلمبردار، مثل يك عكّاس از
هر زاويه و با هر نوع حركت دروبين كه درلحظه به ذهنش مي رسد ، فيلم ميگيرد . بعد
در سالن تدوين ، با چسباندن اين تصاوير متّحرك ، سعي ميشود تداومي به دست آيد كه
موضوعي را به تماشاگر منتقل كند.
فروغ كه شيفتهٌ آموختن و كشف است با
تصّور اينكه دانش سينمايي و زبان سينما را ميتواند از گلستان بياموزد ، به كار
شبانه روزي در استوديو مي پردازد . آن روزها در ايران كسي از آموزش زبان سينما
صحبتي نميكند . بين رو شنفكران بحث سر اين است كه بايد به سينماي ديگري غير از
فيلفارسي پرداخت ، سينمايي كه فقط هدفش سرگرمي و تحميق تماشاگر نباشد ، سينمايي كه
تماشاگر را آگاه كند وبه فكر وادارد. صحبت از مطرح كردن كدام موضوع هست ، امّا
صحبتِ موضوع را چگونه و چطور بيان كنيم نيست . اگر براي شعر گفتن به فارسي لااقل
بايد زبان فارسي را بدانيم ، براي فيلم ساختن هم بايد زبان سينما را شناخت . فقط
كاربرد تكنيكي وسايل فيلمبرداري و صدا و تدوين ، كافي نيست . استفاده از تصوير
متحّرك بدون آشنايي با زبان ، مثل اينست كه كلمه هايي از زبان ديگر را از دائره
االمعارف در بياوريم و پهلوي هم بگذاريم و بگوييم ما زبان چيني حرف ميزنيم . البته
مفاهيمي را مي شود اينگونه منتقل كرد ، امّا دريافت هركس متفاوت خواهد بود. سانسور
عقيدتي و شرايط اجتماعي سياسي هم مشكل ديگري بود و هست كه تصوير سازان به آن بهانه
از آموختن زبان مي گريزند .
و وقتي صحبت از چگونگي زبان ميشود ،
به بهانهٌ اينكه بايد حرفها را سربسته و غير مستقيم زد ، الكن بودن فيلم توجيه مي
شود . در ايران ، براي ساختن فيلم مستند ، در حال ساختن فيلم مستند نيستيم ، در
حال ساختن تصوّرمان از فيلم مستند هستيم . براي فيلم مستند بايد مستقيم به واقعيت
مراجعه كرد ، امّا رژيم ديكتاتوري شاه و رژيم توتاليتر مذهبي ملّا ها از استناد به
واقعّيت تعريف خودشان را دارند. فروغ در چنين محيطي ، از شعر و كلمه و حسّ شاعرانه
و زنانه اش كمك ميگيرد و عكسهاي متّحركي را كنار هم ميچيند و بعد كلماتي را بر آن
عكسها مي نشاند . بدين معنا تا سينما ، هزاران پلّه فاصله است.
2- جستجوي فروغ براي آموختن و
فهميدن تصوير
فروغ در استوديوي گلستان ، اوّل سعي
ميكند تصاوير را كنار هم بچيند و ببيند چه معنايي ميشود از آنها درآورد . نتيجه
كار راضي اش نميكند و استاد و راهنما و عشق بزرگ او گلستان هم تعريف محدودي از
سينما دارد ، اّما چون در آن لحظه نويسنده مشهوري ست و به زبان انگليسي تسلّط دارد
و بخصوص يك استوديوي فيلمسازي مستقلّ دارد ، تنها آدم اين رشته است كه فروغ
ميشناسد . نكته مهمّ ديگر اينكه گلستان در رابطه عاشقانه با فروغ ، هرچند معلّم و
مراد است ، امّا شعر و موقعيت اجتماعي فروغ هم برايش مهمّ است . و سعي دارد فروغ
را با دنياي وسيعتري از هنر آشنا كند . فروغ شيفتهٌ اين رابطه در نظرهاي سينمايي و
هنري گلستان شك نميكند . و چون آيه و حكم ، مسحور كلمات سحرآميز گلستان در بارهٌ
سينما و جهان است.
آن روزها هم مثل امروز ، دانش و زبان
در سلطهٌ مردان است و براي به دست آوردن آن از طلبگي و مريدي بايد شروع كرد .و
براي يك زن راه ديگري وجود ندارد . بايد عاشق مرد شد ، بايد خود را فراموش كرد ،
بايد در زبان بيگانهٌ مردانه و پدر سالارانه دانش اندكي آموخت . فروغ روحيه يي
سركش دارد و در مصاحبه يي ميگويد » من بايد خودم سرم به ديوار بخورد و بشكند ، تا
بفهمم درد يعني چه ؟ « امّا آموختن زبان سينما ، در سالهاي چهل در ايران ،
سرگرداني محض است . مي شود سر را به ديوار زد، امّا چاره هاي سردرد ، درمانهاي
مغشوشي دارد.
مثلاً فروغ مي خواهد بداند دو بندِ مي
توان همچون عروسكهاي كوكي بود با دو چشم شيشه اي دنياي خود را ديد« را چگونه ميشود
به زبان سينما بيان كرد ؟ آيا نماي درشتي بگيريم از يك عروسك كوكي ؟ دوربين را در
كدام زاويه بگذاريم ؟ از نگاه بالا به پايين ؟ از نگاه پايين به بالا ؟ از نگاه
روبرو به عروسك ؟ :كدام لنز را به كار ببريم ؟ در نماي بعد نگاه شيشه اي از دنيا را
چطور نشان دهيم ؟ اگر بخواهيم حسّ شاعر را نشان دهيم كه قصدش از تصوير عروسك كوكي،
زني ست كه بي عشق شرايط تحميل شدهٌ اجتماعي را مي پذيرد بي آنكه خوشبخت باشد .
كدام تصوير را انتخاب خواهيم كرد ؟زن تن فروش كه براي لقمه ناني در بستر مردهاي
متفاوت، با فشار هرزهٌ دستشان ميگويد » آه من بسيار خوشبختم « و يا زن شوهر دار كه
با فشار هرزهٌ يك دست ، دست شوهر ، هر شب ميگويد » آه من بسيار خوشبختم « ؟ چطور
ميشود زني را نشان داد كه نميخواهد شيئ ، عروسكي ، فقط براي هوسهاي جنسي يك مرد
باشد ؟ آيا فقط عكسي از زن فاحشه در لباسي از تور و پولك در كنار خيابان در شبي
تاريك كافي ست ؟ يا اورا در سكس شاپ نشان دهيم يا در اطاق هتل محلّه هاي گرم ؟ زن
شوهر دار چه ؟ اورا بايد در آشپزخانه نشان داد كه مشغول غذا پختن براي شوهر است ؟
يا در رختخواب؟ او را در حين صحنهٌ عشق ورزي شوهر نشان دهيم كه ميبينيم برايش
تفاوتي ندارد كه اين زن باشد يازن ديگر ؟ يا اصلاً به تصوير بسته يي از نگاه غم
آلود يك زن ، خيره به خارج نما بسنده ميكنيم ، كه اين كلمات چون صداي درونش با
تصوير شنيده ميشود ؟ آيا تاثير هركدام ازين تصاوير را مي شناسيم ؟ آيا مطئنيم كه
تصويري كه ما انتخاب ميكنيم همان حرف ، همان حسّ ، همان بيان را كه قصد داريم بيان
ميكند ؟ اين تصاوير را چگونه بايد فيلمبرداري كرد ؟ در كدام لحظه از روز ؟ با كدام
نور ؟ در چه اندازه يي از نما ؟ با كدام حركت دوربين ؟ بايد چند نما ، يا چند عكس
گرفت ؟ اندازه هاي نماها چيست ؟ نماي درشت ؟ نماي دور ؟ نماي متوسّط ؟ اگر چند نما
ميگيريم ؟ نماي يك و دو وسه كدامند ؟ چگونه پشت هم قرار ميگيرند ؟ زمان هر نما
چقدر است ؟ حركت آدمها در عكس چگونه است ؟ تداوم كلمات شعري چگونه به زبان سينمايي
ترجمه ميشود ؟
فروغ شايد اين سوٌالها را از خودش كرده
باشد ، امّا جواب را از كه بگيرد ؟ فروغ فيلم سفارشي جذام را مي پذيرد و شاد به
جذامخانه ميرود . به او هيچكس نياموخته است فيلم مستند را چطور بايد ساخت ؟ روش
تحقيق نمي داند . مفاهيم اندازه هاي نماها را نمي شناسد . نميداند براي كدام معنا
دوربين را حركت بدهد . او فقط ميداند تصوير اين آدمها بر پرده شايد حسي را بر
انگيزد . فروغ نگاه شاعرانه اش را به جذاميان ميدوزد و در نمايي از كودك جذامي
ميخواهد كه در جواب معلّم كه مي پرسد : » يك جمله بساز كه كلمه ٌ زشت درآن باشد «
، بگويد : دست ، پا ، سر براي شاعر كه عاشق زيبايي ست ،داشتنِ دست و پا وسرِ زشت ،
منتهاي بي عدالتي ست . همين . ما تماشاگر فيلم . در نماهاي قبلي و بعدي و در كلّ
فيلم نميفهميم اين بي عدالتي از كجاست ؟ عدل الهي ست ؟ شرايط اجتماعي ست ؟ بچه يي
كه اين كلمات را ميگويد مي داند كه به او ظلم شده ؟ او اگر تصويرش را ببيند چه
حسّي خواهد داشت ؟ تحقير خواهد شد ؟ عصباني خواهد شد ؟ عصيان خواهد كرد ؟ ما
تماشاگر چه حالي پيداميكنيم ؟ حسّ ترّحم و همدردي ؟ آيا بعد از ديدن اين فيلم ،
بلافاصله به مراكز بهداشتي كمك مالي خواهيم كرد؟ دولت و سازمانهاي بهداشتي را به
انتقاد خواهيم كشيد ؟ عليه سيستم حكومتي - كه به فقر و عواقب آن دامن ميزند -
طغيان سياسي خواهيم كرد؟ فروغ با گروه فيلمبرداري دوازده روز در ميان جذاميان
زندگي ميكند و از هر تصويري كه به نظرش ميرسد فيلم ميگيرد .
تهيه كننده فيلم ، گلستان ، همان
امكانات را به آنها داده است كه به گروه فيلمبرداري از چاههاي نفت ميدهد . گفتيم
در مورد فيلمهايي كه گلستان از مناطق نفتي ميسازد هم ، همين روش به كار ميرود ،
فيلمبرداران ورزيده از وقايع فيلمبرداري ميكنند و در اطاق تدوين ، تصاوير به هم
چسبانده ميشود و بعد معمولاً گفتاري استعاري براي فيلم نوشته ميشود . در آن روزها
گلستان ، چون بسياري از روشنفكران به سياستهاي رژيم انتقاد دارد امّا انتقاد
مستقيم ممكن نيست و هركس در رشتهٌ خودش به نحوي غير مستقيم سعي ميكند حرفش را
بزند. كار كردن به اين نحو سخت است بايد روشي به كاربرد كه ساواك متوجهّ نشود و
مردم و تماشاگران متوجهّ بشوند . فروغ فيلم » خانه سياه است « را بدون تداوم
سينمايي تدوين ميكند و براي گفتار، آيه هايي از تورات را بر ميگزيند . كاربرد كلام
خدا از نظر مقامات ايرادي ندارد . امّا فروغ ميتواند به بهانهٌ خدا غير مستقيم
شاهنشاه را كه سايهٌ خدا بر زمين است ملامت كند كه اينهمه زشتي آفريده است . يا با
دامن زدن به شرايط اجتماعي موجود ، باعث فقر و امراض ناشي ازآن شده است . اولين
گفتار صداي ابراهيم گلستان است » دنيا زشتي كم ندارد . زشتي هاي دنيا بيش تر بود
اگر آدمي بر آن ها ديده بسته بود . امّا آدمي چاره ساز است .» ازين جمله دو برداشت
وجود داشت
1-
جذام مرضي ست كه ميشود معالجه اش كرد
2-
زشتي هاي جامعه را بشناسيم و عليه آن مبارزه كنيم بعد تر جملهٌ ... »
جذام همه جا هست ... جذام با تنگ دستي
همراه است
... و بعد تر جملهٌ » به ياد آور كه
زندگي من باد است و ايام بطالت را نصيب من كرده يي
« اين جملات دو پهلو مفهوم سياسي فيلم
را مي رساند . فيلم » خانه سياه است « اسفندماه 1341 در كانون فيلم تهران نمايش
داده ميشود. بعد از نمايش فيلم احمد فاروقي فيلمساز كه در فرانسه تحصيل كرده است
مي گويد : » اين اولّين فيلم ايراني ست كه كثافت هاي ايران را به خوبي نمايان
ساخته است و اقاي كوشان و ديگران ازين فيلم خوششان نخواهد آمد « مقصود از آقاي
كوشان و ديگران ، تهيه كنندگان بخش خصوصي هستند كه فيلمفارسي مي سازند و براي
فيلمهاي موُلّف حاضر نيستند سرمايه گذاري كنند ، چون نيروي مقابله با مقامات سانسور
را ندارند. محّمد متوسّلاني از هنرپيشگان فيلمفارسي آن زمان جواب مي دهد : » دكتر
كوشان و ديگران متاٌسّفانه ، مثل سازندگان اين فيلم ، آزادي بيان براي كثافت هاي
اجتماع ما را ندارند.« گلستان براي جلوگيري از ادامه اين بحث مي گويد : » مطلقلاً
ما در ساختن اين اثر جنبهٌ انتقاد از اجتماع و محيط را در نظر نداشته ايم «ولي هم
گلستان و هم روشنفكران در سالن ميدانند كه پيام فيلم لااقل به تماشاچيان كانون
منتقل شده است .
هژير داريوش فيلمساز ديگري كه او هم
در فرانسه تحصيل كرده است مي گويد : » اين عدّه كه سينما سرشان ميشود و در اين
جلسه حضور دارند و سوٌال ميكنند كه آيا اين فيلم دردهاي اجتماع را طرح ميكند و
موفقّ است يانه ؟ چرا نمي پرسند كه اين فيلم از لحاظ سينما چه ارزشي دارد ؟ «
ووقتي از ساختمان وفيلم مستند سوٌال ميشود، كه » چرا از نحوه ٌ زندگي و ميل و
آرزوهاي جذاميان چيزي در فيلم نيست ؟« گلستان و فرّخ غفّاري طفره ميروند و به
عنوان استادان سينما شناس تماشگران را به سخره ميگيرند . فرّخ غفّاري مي گويد : »
آن چه كه ديديد مشتي جذامي بودند حالا زياد عجله نداشته باشيد همين روزها ( وقتي
جذاميها مي خوابند ) « به صورت فيلم ديگري تهيه خواهد شد « غفّاري هنوز هم در مورد
سينما و قدرت حاكم اينگونه نظرها را دارد . او معتقد است زنان به زير چادر رفتهٌ
فيلمهاي بعد از انقلاب نشانهٌ پيشرفت سينماي ماست ، همان نظري كه مقامات فرهنگي
مذهبي دارند. بعد گلستان با ا شاره به مطالب ستاره سينما كه از فيلم انتقاد كرده
اند ميگويد : » اگر جراُت داريد همين جا حرفتان را بزنيد « ستاره سينما در جواب مي
نويسد » با كمال احترام خدمت آقاي گلستان عرض كنيم همين كه ايشان جراُ ت دارند حرف
بزنند براي ما كافي ست ما كه مثل ايشان پشت مان اين قدر قرص نيست !
توجهّ ميكنيد كه ديگر بحث بر سر روابط
حسنه بارژيم ا ست . ازيك طرف بحث زبان سينما مننفي ميشود و از طرف ديگر به محض
اينكه اشارات اجتماعي سياسي طرح ميشود ، از جواب صريح طفره مي روند ، چون مشكلات
بارژيم پيش مي آيد . و منتقدين و روشنفكران همه مي دانند كه ازهم ديگر ميتوانند انتقاد
كنند امّا در مور د مسايل اجتماعي بايد حدود خودشان را بشناسند . آنها كه به طبقات
بالاتري تعلّق دارند و يا جوري براي كاركردن با مقامات كنار مي آيند ، از نظر
ديگران مشكوك به نظر مي رسند . گلستان چون با شركت نفت قرار داد دارد و براي آنها
فيلم ميسازد لابد از نظر رژيم مطمئن است كه اين امكان را به دست آورده است . او
هرچه غير مستقيم بخواهد حرفهاي مردمي اش را مطرح كند ، باز كساني خواهند گفت كه او
پشتش قرص است و ميتواند حرف بزند و اگر كس ديگري همان حرف را بزند خواهد رفت به
آنجا كه عرب ني انداخت.
امّا فيلم وقتي به فستيوال اوبرهاوزن
مي رود داستان ديگري ست . در سالهاي شصت وهفتاد ، شرايط سياسي آلمان و اروپا نسبت
به ايران حسّاس است . دانشجويان ايراني كنفدراسيون بسيار فعّالند و با نيروهاي چپ
راديكال در تماس هستند و بخصوص سينماي مترّقي آن سالها مسايل سياسي مجامع و فيلمهايي
را كه به اين مسايل توجّه ميكنند جدّي ميگيرند و نوشتار و زبان سينمايي مسئله شان
نيست و در واقع پيام فيلم برايشان مهم است . اين فستيوالها فكر ميكنند ، با نمايش
فيلمهايي از كشورهاي ديكتاتوري و توتاليتر ، به آزادي بيان و پيام روشنفكران آن
ملّت ها كمك ميكنند . فقط كافي ست نگاهي به ليست جوايز اين فستيوالها بيندازيم مي
بينيم كه سينماي شوروي و كشورهاي سوسياليستي سابق همه، دايم جوايز را درو ميكردند،
امّا با گذشت سالها اثري ازين فيلمها در تاريخ سينما نيست .
سال 1964 جايزه فستيوال به خانه سياه
است تعلّق ميگيرد. فستيوال اوبرهاوزن از فيلم پيام سياسي ميگيرد و برناردوبرتولوچي
كه آن زمان دستيار پازوليني ست . و به عنوان ماركسيست ، نگاه فيلمساز به مسايل
سياسي و اجتماعي جامعه برايش مهم است ، برتو لوچي فيلم فروغ را سياسي مي بيند و از
او در مصاحبه يي مي پرسد : فيلم شما در مورد جذام است ، امّا شما قصد بيان موضوع و
مفهومي عميق تر از مسئله جذام را داشته ايد . فروغ جواب ميدهد : جذامخانه براي من
نمونه يي بود از دنياي وسيعتر ...با تمام بيماريها ، ناراحتيها ، گرفتاريها...
برتولوچي مي پرسد : آيا در ايران با مسايل زيادي رو به رو هستيد ؟ فروغ از جواب
صريح طفره ميرود و جواب ميدهد : اگر بتوانيم اين دوره را دورهٌ شلوغ بناميم ، بايد
ببينيم اين ساختمانها يي كه به عنوان پيشرفت مملكت ساخته ميشود به كجا مي رسد . و
در جواب سوٌال ديگري در مورد رابطهٌ روشنفكران ايراني با مردم مي گويد : رابطه
وجود ندارد ، روشنفكر ايراني تماشاگر جامعه يي ست كه به او پشت كرده است . فروغ
اگر صريح تر حرف بزند با ساواك گرفتاري پيدا خواهد كرد. متوجهّ هستيد كه آن روزها
هم مثل اين روزها ، بهر دليلي به فيلمها جايزه بدهند رژيم استفادهٌ خودش را ميكند
، به شرطي كه فيلمسازان صراحت بيان نداشته باشند . در پرده حرف زدن خوبي اش اينست
كه ميشود در مقابل هر سوٌالي جوابهاي متعدّد داشت.
براي روشنفكران غرب پيام سياسي فيلم
آنقدر روشن است كه چند سال بعد جايزه يي به نام فروغ در فستيوال اوبر هاوزن .
تعيين ميشود كه به دو فيلم از چكسلواكي و يوگسلاوي تعلّق ميگيرد . نام فيلم
يوگسلاو » مردان بيكار « است . همه ما مي دانيم كه آن روزها در كشورهاي سوسياليستي
ادّعاي اين هست كه بيكاري وجود ندارد. چند سال بعد كريس ماركر فيلمساز سياسي و
كمونيست انقلابي فرانسوي- كه در فيلم مشهورش » پايان افق سرخ است « يك فصل مفصّل
در مورد ايران و انقلابيون ايراني دارد -، در مورد مرگ فروغ مينويسد : » فروغ به
اندازهٌ همهٌ آنها كه حرفه شان نا اميدي ست ، جنبهٌ وحشتناك جهان را مي شناخت «
كريس ماركر ميگويد كه زبان سمبوليك فيلم مرض جذام را به جذامهاي ديگر جهان وصل
ميكند و اضافه ميكند كه اين فيلم » زمين بي نان « ايران است . » زمين بي نان «
فيلم مستند لويي بونوئل فيلمساز ماركسيست اسپانيايي ست كه با ساختن اين فيلم ،
ازكشورش بوسيلهٌ فرانكو تبعيد شد . و تا پايان جنگ داخلي اسپانيا و رخت بربستن
فاشيسم از اسپانيا به كشورش بر نگشت .
امّاخاصيت اين جايزه ها اينست كه نوشتار فيلمي و
زبان سينما بالكلّ فراموش ميشود و در مورد ايران مثل بيشتر كشورهاي جهان سوّم اين
توّهم به وجود مي آيد كه اصلاً براي فيلم ساختن نيازي به آموختن نداريم ، همينكه
كار با وسايل فنّي را فرا بگيريم كافيست . فروغ كه بعد ازين فيلم در توهّم
فيلمسازي گرفتار ميشود، در مطلبي در مجّله زن روز بهمن ماه 1344 ميگويد : » سينما
سه عامل اصلي دارد ، فكر ، فنّ ، سرمايه . » يعني اگر حرفي براي گفتن داشته باشيم
كافي ست كه وسايل فنّي را به دست بياوريم و حرفمان را بزنيم . نحوهٌ بيان و دانستن
زبان فيلم ، مهم نيست . فروغ اين حرف را در مورد فيلم » خشت وآينه « مي زند كه
فيلم سينمايي اوّل گلستان است و موفقّيت گيشه نداشته است . فروغ عدم موفقيت فيلم
را در تماشاچي ها جستجو ميكند . و مي نويسد ؛ » اگر يك تماشاچي يا عدّهُ معدودي
ازين فيلم خوششان نيامده ، بايد عوامل واخوردگي آنها را در پسيكولوژي خود آنها
جستحو كرد « فروغ فكر ميكند چون تماشاگر ايراني به فيلمفارسي ، سينماي تخديري عادت
كرده است ، نميتواند فيلم جدّي را بفهمد .
يادآوري كنم كه همان زمان كه در ايران
فيلمفارسي ساخته ميشود ، فيلمهاي مهّم موٌلّفان سينما مثل جان فورد ، هوارد هاوكز
، آلفرد هيچكاك ، رائول والش ، اتو پرمينجر ، ژان رنوار ، فريتزلانگ ، فدريكو
فليني ، روبرتو روسليني . لوكينو وسكونتي ، نمايش عمومي دارند و با وجود سانسور
بعضي صحنه ها موفّقيت گيشه را هم دارند. ابراهيم گلستان كه ادبيات مهّم و مدرن اروپا
و آمريكا را ميشناسد و مترجم آثار مهّمي ست و خود نويسندهُ نامداري ست ، مطلقاً به
سينمايي كه از ادبيات مدرن الهام ميگيرد و زبان و كاربرد نوشتاري آن توجّه ندارد .
و فروغ در دانش گلستان به عنوان استاد در زبان سينما ترديد نميكند . او كه در
كاربرد زبان شعري آنهمه وسواس دارد و براي نوشتن يك شعر ماهها كار ميكند ،براي
سينما ، فقط دانستن كاربرد وسايل تكنيكي را كافي ميداند . و فكر ميكند ا گر فيلم
خشت و آينه درك نميشود ، اين تماشاگر است كه مشكل دارد نه فيلمساز. فروغ همچنان
ستايشگر و مسحورگلستان مي ماند.
3-... رابطهٌ عاشقانه،
دوستانه ؟ يا
فروغ به زندگي كسالت بار بي عشق پشت كرده است و قيمت گران آزادي ،
محروميت از ديدار تنها فرزند است .
وقتي كه چشم هاي كودكانهُ عشق مرا با
دستمال تيرهٌ قانون مي بستند واز شقيقه هاي مضطرب آرزوي من فواره هاي خون به بيرون
مي پاشيد وقتي كه زندگي من ديگر چيزي نبود، هيچ چيز به جز تيك تاك ساعت ديواري
دريافتم ، بايد ، بايد ، بايد ديوانه وار دوست بدارم
(2
فروغ شيوهٌ سنتّي عاشقي را نمي پذيرد
. شيوهٌ نيست شدن در معشوق . بي رنگ شدن از زنانگي و انسان بودن . خود را فداي
خانواده و فرزند و شوهر نمودن . آزادي و آزادگي فروغ ترس مي انگيزد . جمع مردانهٌ
روشنفكران رابطهٌ دوستانه با زن را نمي شناسند .از يك طرف فروغ زن مطلّقه يي ست كه
مردان بين خودشان مي گويند بازار آزاد ، يعني رابطه جنسي با آنها تعهّدي به دنبال
ندارد و باكره نبودنشا ن شانس بزرگي ست و از آن طرف شاعر بي پروايي ست كه رابطهٌ
جنسي بدون عشق را به سوٌال ميگذارد و نمي پذيرد . در نو جواني درشعر » گنه كردم
گناهي پر ز لذّت « رابطهٌ جنسي بدون عشق را گناه مي نامد و در رابطه با مرد چيز
ديگري ميجويد . البتهّ مردان روشنفكر آن زمان تعريفشان از شعر فروغ تعريف ديگري ست
بيشتر آنها فكر ميكنند او خودش به گناه كار بودنش اعتراف دارد و اگر موفّق شويم
وبا او به رختخواب برويم ، تقصير اوست و اوست كه مرتكب گناه شده است .
شجاع الّدين شفا در مقدّمه كتاب اسير
مينويسد : آنچه درين مجموع جالب است اعترافات يك زن است. وگرنه موضوع گناه به قدمت
وجود انسان است . چه كسي وجود دارد كه هوس گناه نداشته باشد ؟ ايرج صابري در
مجلّهُ فيلم و هنر ، اسفند 1341 مينويسد با اشعار خانم فرّخ زاد در مطبوعات (
احياناً خوب يا بد و اغلب منحرف ) آشناييم . اين تعريف مردانه ، معناي ديگري هم
دارد كه معناي رابطه با زن يعني رابطه جنسي . اين همان تفكّر است كه در اديان تك
خدايي از زن موجودي براي لذّت جنسي مرد ميسازد و همهٌ قوانين ضدّ زن ازين نوع
ذهنيت سر چشمه ميگيرد. در آن دوره ، بين روشنفكران مرد مسابقهٌ نزديك شدن به فروغ
وجود دارد . اكثر آنها بدشان نمي آيد با او سر و سرّي داشته باشند .وحتّا اگر
سروسرّي نداشتند ، وانمود كنند كه به او نزديكند . فروغ اين برخوردها را ميبيند و
سعي ميكند جاي خود را درين دنياي مردانه پيدا كند .
گلستان در سازمان فيلم خودش چند شاعر
و مترجم و اديب را جمع كرده است . او در مصاحبه يي در مجلّهُ سخن ،شماره 34 ، سال
1369 ميگويد : » درين ميان كسي چيزي از فيلمسازي نميدانست ، تنها به شوق با
كنجكاوي به راه افتاديم و از صفر شروع كرديم . اين دوستان مرد زبان سينما را نمي
دانند امّا ارزشهاي اخلاقي يي دارند كه به راحتي زن آزاد را نمي پذيرند .« اخوان
ثالث مي گويد : كساني فروغ را به گلستان توصيه كردند . گلستان از من نظر خواست ،
چون زياد به آدمهايي كه او را معرّفي كرده بودند نظر خوشي نداشت. من گفتم بايد به
او مجال بدهيم ، او ديگر آدم قبلي نيست. شعرهاي اخيرش نشان ميدهد كه ميخواهد از
دنياي قبلي اش جدا بشود ...فروغ در جستجوي كار بود و به عنوان آرشيويست در سازمان
فيلم گلستان استخدام شد . و گلستان اوّلين كاري كه كرد قطع معاشرت هاي قبلي فروغ
بود ... اين كار به سود فروغ و سود ادبيات ما تمام شد.
مي بينيد كه كه پدران جديد تصميم به
اصلاح فروغ ميگيرند و فروغ موفقيتّهايش را مديون اين پدراني ست كه به او روش تفكّر
و اخلاق و زندگي آموخته اند . به معناي مبتذلش اب توبه بر سرش ريخته اند . فروغ كه
عاشق آزادي ست و مي خواهد زن مدرن باشد با چنين تفكّر پدرسالارانه يي روبروست .
فروغ ّعاشق گلستان ميشود ، امّا گلستان زندگي خانوادگي و كارش را و لااقل ظواهر
زندگيش را عوض نميكند و هميشه به عنوان حامي و معلّم و رهبر فروغ نمايان ميشود .
هنوز نميدانيم آيا گلستان هم عاشق فروغ بوده است يا نه ؟ چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
( 3 ) درين روابط مردانه
آنچه فروغ جستجو ميكند يعني برابري و دوستي رنگ ميبازد ، چون مردان روشنفكر زنان
را همتاي خود نمي دانند . پيشرفت و تحوّل فروغ به پاي گلستان نوشته ميشود . او كه
خود سر به ديوار مي زند و مي آموزد ، رنگي ندارد چون زن است . همواره از او سوٌال
ميكنند تاٌثير گلستان بر شعر شما چيست ؟ هرگز از او نمي پرسند تاٌثير شما بر
داستانهاي گلستان چيست. فروغ غيرمستقيم براي نشان دادن استقلال خودش تاٌثير گلستان
را رد ميكند . امّا دايم به حمايت او نياز دارد. گلستان هم تاٌثير بر فروغ را رد
ميكند . امّا جامعهٌ پدر سالار تصورّ زن مستقل را نمي پذيرد . اوايل سالهاي هشتاد
از سيمون دوبووار پرسيدند آيا شما بدون ژان پل سارتر ، سيمون دوبوار ميشديد ؟ او
جواب داد سارتر بدون من ژان پل سارتر نميشد .
4 - خانه
هنوز سياه است
امّا چرا من فكر ميكنم خانه هنوز سياه
است . در ايران زبان سينما قبل از اينكه آموخته و فهميده شود در ميان ترسهاي
انتقاد در حكومت ديكتاتوري شاه ، الكن ماند . روزهاي انقلاب همه دانشجويان و دست
اندر كاران سينما اميدوار بودند آموزش صحيح و بيان آزاد نمايشي با آزاديهاي سياسي
اجتماعي عجين شود . امّا حكومت توتاليتر مذهبي ايدئولوژيك اسلامي با تعريف قديمي
از آزادي و انسان و روابط زن ومرد تعاريفي را جانشين كرد كه امروز فيلمسازان به
نام ايراني با آموختن زبان سينما مخالفند . و سينماي ما الكن و نامفهوم تصاويري
ارائه ميدهد كه بيشتر مواقع با خواست فيلمساز مغاير است . دنياي غرب كه حدّ اقل
تعريف تصوير را مي داند گاهي تعاريفي از تصاوير فيلمهاي ايراني ميدهد كه اگر
مقامات ميشنيدند فوري گروه فيلمساز را به بند ميكشيدند . قوانين ضدّ بشري جمهوري
اسلامي ايران روابطي را بين انسانها حاكم ساخته است كه پس از كشتار نويسندگان در
ماههاي اخير ، جرايد با خونسردي مينويسند اين آدمها ، آدمهاي مهّمي نبوده اند و
وكلا مجبورند در دام اين مباحث ضدّ انساني و با تكيه بر قوانيني كه به نفع قاتلان
عمل ميكند ، اين جنايات را دنبال كنند .
فيلمساز امروز بيگانه با زبان سينما
براي هر مفهومي از نمايش انسان ، بايد به تعاريف مذهبي رجوع كند . رژيم توتاليتر
مذهبي ايران تحمّل ترس و بدبيني را هم ندارد . اين رژيم نابود كنندهٌ هر حركتي ست
. فيلمساز ايراني نميتواند پيچيدگيهاي شخصيت يك انسان و دلايل عملش را نشان دهد ،
چه برسد به روابط انساني . احاديث و كتب مذهبي ابتدايي ترين و دروني ترين و
پنهانترين نهاد انساني ، و روابط انساني را تعيين و برايش حكم و مسئله و جواب
نوشته است . اين رژيم مخا لف تفكّر و انديشه است . روابط انساني درين رژيم به
مرحلهٌ نابودي رسيده است . فشار بر روان انسانها به جايي رسيده است كه افراد
متفاوت تبديل به غول عظيم همشكلي شده اند .
كافي ست نگاهي به نقش زنان در فيلمهاي
اخير بيندازيم ، همه هم شكل و هم لباس ، مطيع و وفادار و مادران نمونه هستند .
فروغ نمونهٌ تنهايي ست كه براي آموختن و فهميدن سرش را به هر درو ديواري كوبيد .
افسوس كه دانش اندك هم در دست مردان بود و هست . امروز حتّا اين حركت تنها را هم
در ميان زنان فيلمساز نمي بينيم. با راه انداختن فمينيسم اسلامي كه از تفاوت طبيعي
زن و مرد سر چشمه ميگيرد ، عدّه يي دانشگاهي در آمريكا و اروپا ،كوچكترين حركات
زنانه را تشويق و تمجيد ميكنند . زنان نمايندگان مجلس كه تعداد آنها از تعداد
نمايندگان زن فرانسه بيشتر است هر روز قوانين ضدّ زن تصويب ميكنند و دانشگاهيان »
تفاوت گرا « برايشان كف ميزنند .
در كتابي كه در مورد فروغ و سينما چاپ
شده مطالب سي و پنج سال بعد به مراتب آشفته تر و گمگشته تر از انتقادات آن روزهاست
. اشعار فروغ را به بهانهٌ اخلاق حذف ميكنند و آنچه ميماند به عنوان عرفان و ايمان
و مبارزات ضدّ امپرياليستي عرضه ميشود. قدرت ولايت فقيه كه قشر آخوند را طبقهُ
برتر ميداند با قانوني كردن قوانين ضدّ زن ، قدرت مردان را بر زنان رسمي كرده است
و طبقهٌ مردها و طبقهٌ زير دست آنها ، زنها را بوجود آورده است كه چون بردگاني در
لباسهاي يك شكل به مردان خود و در شكل عمومي تر به جامعهٌ اسلامي خدمت ميكنند .
رژيم پدر سالار ولايت فقيه با جا
انداختن تفاوت طبيعي زن و مرد ، تربيت اجتماعي و وظايف خانوادگي و اجتماعي و سياسي
زن راهم تعيين كرده است . بدين دليل اگر زنان فمينيست ماركسيست ما با نگاه ماترياليستي
از وضعيت زن ايراني ، تعاريف جديد به دست ندهند ، همچنان گرفتار تعاريف قديمي و
پدر سالار ماركسيسم تا از بين رفتن تفاوتهاي طبقاتي منتظر و در نتيجه اسير روابط و
قوانين مردسالار باقي خواهند ماند . مبارز ه براي بدست آوردن استقلال واز بين رفتن
قوانيني كه تن و جان زن را به اسارت گرفته است ، اولين قدمي ست كه به طرف برابري
بر ميداريم . دروني شدن زن ضعيف ( ضعيفه ) قبول كردن شهروند اسلامي بودن از طرف
مبلّغين اسلام سياسي و طرفداران آنها فمينيستهاي اسلامي ، شرايط جديدي براي عقب
نگهداشتن زن ايراني ست .
ميثاق بين المللي رفع تبعيض از زن در
هرشكل ، به نام دين ، فرهنگ ، سنّت ، اخلاق ، شرايط بيولوژيك ، و شرايط اقتصادي
فقط وقتي مي تواند مطرح و برايش كار شود كه ذهن خودرا از هر نوع نابرابري پاك كنيم
. ما جسم خود را از نظر قانوني و اجتماعي و سياسي وقتي بدست مي آوريم كه دختر بچّه
هارا براي زن شدن و پسربچّه هارا براي مرد شدن تربيت نكنيم مسئله بكارت و تربيت
جنسي و برخورد با ممنوعيت ها اگر از كودكي به آن توجّه نشود ، عواقب وخيمي دارد كه
امروز مبينيد چگونه در گيرش هستيم .
نقش جديد ما در جهان آزادي كه برايش
مباروزه ميكنيم حتّا مردان هم رزم مارا به وحشت مي اندازد . زيرا نقشهاي تاريخي كه
براي زنان نوشته شده نقش برآب مي شود و مردان در رابطه با ما ناچار بايد ارزشهاي
جديدي را بياموزند و عمل كنند . خانه هنوز سياه است با كلام فروغ حرفهايم را به
پايان مي برم صدا صدا صدا تنها صداست كه ميماند در سرزمين قد كوتاهان معيارهاي
سنجش هميشه بر مدار صفر سفر كرده اند چرا توقّف كنم ؟ من از عناصر چهارگانه اطاعت
ميكنم و كار تدوين نظامنامهٌ قلبم كار حكومت محلّي كوران نيست.
( 4) 1-
عروسك كوكي : تولّدي ديگر 2-
پنجره : ايمان بياوريم به آغاز فصل
سرد 3-
پرنده مردني ست : ايمان بياوريم به
آغاز فصل سرد 4-
تنها صداست كه ميماند : ايمان بياوريم
به آغاز فصل سرد اي ماهوت با تني انباشته از كاه سالها در لابلاي تور و پولك خفت
مي توان با هر عروسك كوكي بيش از اينها آه ، آري بيش از اينها مي توان خاموش ماند
مي توان ساعات طولاني با نگاهي چون نگاه مردگان ، ثابت خيره شد در شكل يك فنجان در
گلي بيرنگ بر قالي در خطي موهوم بر ديوار مي توان با پنجه هاي خشك پرده را يكسو
كشيد وديد در ميان كوچه باران تند مي بارد كودكي با بادبادكهاي رنگينش ايستاده زير
يك طاقي گاري فرسوده اي ميدان خالي را با شتابي پر هياهو ترك مي گويد مي توان بر
جاي باقي ماند در كنار پرده ، امّا كور ، امّا كر مي توان فرياد زد با صدايي سخت
كاذب ، سخت بيگانه » دوست مي دارم « مي توان در بازوان چيرهٌ يك مرد ماده اي زيبا
و سالم بود باتني چون سفرهٌ چرمين با دو پستان درشت سخت مي توان در بستر يك مست ،
يك ديوانه ، يك ولگرد عصمت يك عشق را آ لود مي توان با زيركي تحقير كرد هر معناي
شگفتي را مي توان تنها به حلّ جدولي پرداخت مي توان تنها به كشف پاسخي بيهوده دل
خوش ساخت پاسخي بيهوده ، آري پنج يا شش حرف مي توان يك عمر زانو زد با سري افكنده،
در پاي ضريحي سرد مي توان در گور مجهولي خدا را ديد مي توان با سكّه اي ناچيز
ايمان يافت مي توان در حجره هاي مسجدي پوسيد چون زيارتنامه خواني پير مي توان چون
صفر در تفريق و جمع و ضرب حاصلي پيوسته يكسان داشت مي توان چشم ترا در پيلهٌ قهرش
دگمهٌ بيرنگ كفش كهنه اي پنداشت مي توان چون آب در گودال خود خشكيد مي توان زيبايي
يك لحظه را باشرم مثل يك عكس سياه مضحك فوري در ته صندوق مخفي كرد مي توان در قاب
خالي ماندهٌ يك روز نقش يك محكوم ، مغلوب ، يا مصلوب را آويخت مي توان با صورتك ها
رخنهُ ديوار را پوشاند مي توان با نقشهاي پوچ تر آميخت مي توان همچون عروسك هاي
كوكي بود با دوچشم شيشه اي دنياي خود را ديد مي توان در جعبه فشار هرزهٌ دستي بي
سبب فرياد كرد و گفت » آه من بسيار خوشبختم
پاييز 1998
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر