پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۳ بهمن ۱۵, چهارشنبه

آینه ژاله؛ سیاست و شعر در ایران / رونمایی از دیوان ژاله قائم‌مقامی به انگلیسی در آمستردام

شامگاه دوشنبه (۲ فوریه/۱۳ بهمن) در مرکز فرهنگی دانشگاه آمستردام، مراسم رونمایی دیوان اشعار ژاله قائم مقامی برگزار شد. دیوان اشعار ژاله را اصغر سید غراب، پژوهشگر و استاد دانشگاه لیدن به انگلیسی ترجمه کرده و با عنوان «آینه ژاله، سیاست و شعر در ایران» به چاپ رسانده است.



عالمتاج قائم‌مقامی، با تخلص «ژاله» در سال ۱۲۶۲ خورشیدی، در اواخر دوره قاجار در یک خانواده روشنفکر و تحصیلکرده به دنیا آمد و در سال ۱۳۲۶ در ۶۳ سالگی درگذشت. "ژاله" اشعار زیادی سروده و با این ‌حال در ایران چندان شناخته ‌شده نیست. او بخش بزرگی از اشعارش را سوزانده. آنچه که از او باقی مانده سال ۱۳۴۵ توسط فرزندش، پژمان بختیاری به صورت کتابی منتشر شده است.
اشعار «ژاله» نمایانگر رنج عمیق یک زن تحصیلکرده و آگاه از دیدن شرایط اسفناک زنان ایرانی در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم و تبعیض آشکار جنسیتی در جامعه ایران است. او که ۲۰ سال پیش از پروین اعتصامی، ۳۰ سال پیش از سیمین بهبهانی و ۵ ۳ سال پیش از فروغ فرخزاد به دنیا آمده بود، شهامتی ستودنی در بیان احساسات زنانه‌اش دارد. او همچنین از جهل، عقب‌ماندگی فرهنگی و تعصب‌های رایج آن زمان به تندی انتقاد می‌کند.
سید غراب، مترجم اشعار عالمتاج قائم‌مقامی درباره چگونگی آشنایی‌اش با این شاعر گفت: «در دوره دانشجوئی مقاله‌ای خواندم از غلامحسین یوسفی در مورد “ژاله”. این مقاله نظرم را گرفت. هرچه پیگیری کردم نتوانستم دیوان اشعار او را پیدا کنم. خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. تا اینکه در سال ۱۹۹۹ ناصر زراعتی دیوان “ژاله” را در سوئد به چاپ رساند. از‌‌ همان موقع این کتاب را خریدم و شروع به ترجمه آن کردم. »
از «ژاله» در مجموع هزار بیت باقی مانده است. به گفته سید غراب آنچه که از این شاعر باقی مانده بیانگر زندگی و عواطف شخصی‌ اوست: دوران بارداری، جدایی از همسر و دوری از فرزند.

سید غراب در مراسم رونمایی از ترجمه دیوان عالمتاج قائم‌مقامی به مهم‌ترین ویژگی این شاعر ناشناخته مانده ایرانی اشاره کرد: بازتاب زندگی اجتماعی و سیاسی در زندگی شخصی و عاطفی او. سید غراب در این‌باره گفت: «”ژاله” در اواخر قرن نوزدهم، در سال ۱۸۸۳ به دنیا آمد. ۹ سال بعد، در ۱۸۹۲ نهضت تنباکو اتفاق افتاد و چند سال بعد انقلاب مشروطیت و کمی بعد جنگ جهانی اول درگرفت. زندگی او با بحران‌های اجتماعی و سیاسی درآمیخته بود و طبعاً همه این بحران‌ها در شعرش بازتاب یافته‌اند، ولی آنچه که شعر او را از دیگر شعرا متمایز می‌کند، این است که او برای بحران‌های اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش بیان شخصی شاعرانه‌ای پیدا می‌کند. »
سید غراب در بخش دیگری از سخنانش به ویژگی‌های دیگر شعر «ژاله» از دریچه چشم منتقدان اشاره کرد: توجه به همسر و توصیف او با بهره‌گیری از طنز، تشخص بخشیدن به اشیایی مانند «سماور» و «چرخ خیاطی» و آن‌ها را مورد خطاب قرار دادن و درد دل کردن با آن‌ها، به ویژه با «آینه».
در این مراسم مارگوت دیکخراف، منتقد ادبی هلندی  نیز حضور داشت. او نیز به شهامت و صراحت بیان عالمتاج قائم‌مقامی در بیان کردن احساسات زنانه‌ای پرداخت که در آن زمان حتی در غرب هم تابو به شمار می‌آمد.
در مراسم رونمایی از ترجمه دیوان عالمتاج قائم‌مقامی، مرسده هاشمی اشعاری از او را به زبان‌های فارسی و انگلیسی به آواز خواند. روکوس د خروت با الهام از اشعار «ژاله» آهنگ این ترانه را ساخته است.

چند شعر از دیوان «ژاله»
خواهش‌های زن
گر سخن کردم ز خواهش‌های زن
تا نپنداری که میلی در من است
که من ز خوی شوی و سختی‌های دهر
آنچه با یادم نیاید این فن است
منت ایزد را که با روحی چو گل
می‌روم در خاک و پاکم دامن است
لیک در آیینه اندیشه‌ام
روی اشک آلودی از جنس زن است
نغمه‌ای از روح زن برخاسته ست
گر نوایم وای و شورم شیون است.

چیست آزادی
بسته در زنجیر آزادی‌ست سر تا پای من
بَرده‌ام‌ ای دوست و آزادی بود مولای من
گرچه آزادی‌ست عکس بردگی در چشم خلق
مجمع آن هر دو ضد اینک دل شیدای من
چیست آزادی؟ ندیدم لیک می‌دانم که اوست
مرهمی راحت رسان بر زخم تن فرسای من
من نه مردم لیک چون مردان به بازار وجود
‌های و هویی می‌کند افسانه سودای من
پر کند ‌ای مرد آخر گوش سنگین ترا
منطق گویای من، شعر بلند آوای من
من نه مردم لیک در اثبات این شایستگی
شور و غوغا می‌کند افکار مردآسای من
ای برادر گر به صورت زن همال مرد نیست
نقش مردی را به معنی بنگر از سیمای من
عرصه دید من از میدان دید تست پیش
هم فزون ز ادراک تو احساس ناپیدای من
باش تا بینی که زن را با همه فرسودگی
صورتی بخشد نوآیین طبع معنی‌زای من

زیر دستم مبین
باکی از طوفان ندارم، ساحل از من دور نیست
تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من
زیر دستم گو مبین ای مرد! کاندر وقت خویش
از فلک برتر شود این بینوا بالای من
کهنه شد افسانه‌ات ای آدم! آخر گوش کن
داستانی تازه می‌خواند تو را حوای من
گر بخوانم قصه، گویی دعوی پیغمبری‌ست
ز آنچه در آیینه بیند دیده بینای من

زن بیوه
راستی را که زن بیوه چه بدبخت کسی‌ست
خاصه آن زن که بَری دارد و رویی دارد
همه کس ترسد ازو گرچه بود خواهر او
کاین بود بیوه و آن مزبله، شویی دارد
خواهشی بیند مرموز و به هر گردش چشم
گوید «این زن به نگه، راز مگوئی دارد»
ور بپرسی که: «چرا شوی تو را میل بدوست؟
خاصه شویی که چنین جفت نکویی دارد
سر بجنباند و با فلسفه‌بافی گوید:
«
هر گلی رنگی و هر غالیه بویی دارد
مست شد شوی من از دیدن این ژنده که او
در نگه، جامی و در خنده، سبویی دارد
هست چون مرغکی آزاد و در اندیشه اوست
گر خروسی به دهی، قوقولی‌قویی دارد

عکس‌ها: ویل ویلینگا (Wil Wielinga)

برگرفته از سایت رادیو زمانه / سوم فوریه 2015

هیچ نظری موجود نیست: