رودخانه ای كه از اينجا
مى گذرد
مى گذرد
خسته نيست
و آن بركه ای كه خوابيده
صدای من
و تو را می شنود
خمار
چشم باز
كرده اند
و چهره مست ما را
نگاه می كنند
و سرعت پنجره هاى قطار
پوزخند
طبيعت است
آه اَبرها نباريد
انتظار
من
از نقاشي شما در آسمان
ديدني ترند
بگذار
از
اين چند پل
عبور كنم
رودخانه اى سر
حال
از زيرشان مى گذرد
ماشين زنگ
زده اى
به من نگاه ميكند
ماشين به من حسرت مى
خورد
آينده
از همه اين ها بهتر است
خيابانى بلند
خنده دار
جدى
و فداكار
در برابرم
روى شعرى نوشته مى شود
من هم زير شعر
با
واقعيتى بيدار
خواب رفته ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر