پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۴ شهریور ۱۴, شنبه

بُرو! / شعر / پرتو نوری علا


با خیالِ تخت، با تختِ کفش،
گذر کردی، بر رنجِ دستبافتِ فرش
اما لَشِ تو، هنوز، در تشتِ مسیِ نسوز...
لبدوز ماندهام چه کنم؟

بُرو!

با خیالِ تخت، با تختِ کفش،
گذر کردی، بر رنجِ دستبافتِ فرش
اما لَشِ تو هنوز در تشتِ مسیِ نسوز...
لبدوز ماندهام چه کنم؟

بسوزانمات؟  
خاکسترت میماند روی دستم؛
به باد بسپارم‎ش تا راهِ نفسم را سد کنی؟ 

از پاشیدن زَهرَت در دریا نگو:
آن آبِ آبیِ عظیمِ عمیق؛ حتی بطرز رقیق،
ماهیها و میگوها و سگ ماهیها
حتی من، تو؛ مثلن اَشرف شَرف
مسموم می‌کُند تمام را، ای بیشرف!

چال کردنات در باغچه  
فراموشی نمیآوَرَد؛
میروئی، میپیچی، میخزی
دیوار و بالکن و پلهها
خزهپوش و لَجنمال میشوند.

با بوی سوختگی، خاکستر و باد...
با چرنده، با خزنده
که صدا دارد مثل درنده
با نَشتِ آب، سراب
با هرچه میخواهی برو!
برو که خاطرهات حتی، 
                نامِ دیگرِ جهنم است.

لس آنجلس
سپتامبر 2015

۲ نظر:

sarvi گفت...

Wow! Amazing

azadiali35@gmail.com گفت...

با سلام خدمات شاعر گرامی سرکار خانم پرتو نوری علاء شعرزیبایی بود لذت بردم. بردوام باشید